نویسنده: سیده رقیه میرابوالقاسمى 1
دیدگاههاى امام على علیه السلام در باب فلسفه تاریخ ، تفسیر روشنى از مفاهیم قرآنى است. در سخنان آن امام، فلسفه تاریخ ، با رویکردى کاملاً آگاهانه و هدفمند مورد توجه واقع شده است. آغاز و انجام تاریخ مهمترین بخش این تأملات است. ایشان ، کلّ تاریخ را در سه بخش؛ یعنى آفرینش و برگزیدن آدم (آغاز تاریخ) ، بعثت پیامبران (مرحله دوم تاریخ) و ظهور منجى مصلح (انجام تاریخ) توصیف مىکنند. بر اساس سخنان آن حضرت ، عوامل مهم شکلگیرى تاریخ بشرى عبارتند از: 1) حاکمیت مشیت الهى 2) آزادى عمل و قدرت انتخاب انسان.
واژههاى کلیدى: سنت خداوندى، دنیا و آخرت، خلیفه اللَّه، بعثت، اهل بیت.
مقدمه
آغاز و انجام تاریخ، از دیرباز تاکنون، از موضوعات مهم اندیشه بشرى بوده است. ردپاى این اندیشه را تا اعماق تاریخ، آن جا که جز افسانههاى تاریک و روشن اقوام، چیزى باقى نمىماند ، مىتوان دنبال کرد. امّا رویکرد معرفت شناسانه در این باب، در دو بخش مشخص رقم خورده است:
1. نگرش بشرى
2. نگرش الهى
دیدگاه نخست ، تکاپوى بشرى است که قدمتى به اندازه تمدن بشرى دارد و طیف وسیعى از اندیشوران اعم از چینیان ، هندیان ، مصریان ، بابلیان ، ایرانیان ، یونانیان و سایر اقوام باستان تا متفکران امروزى غرب و شرق را شامل مىشود. میراث معرفتى این اندیشمندان، ناظر بر وجوه مختلفى است که از مادىترین تا مذهبىترین عقیدهها را در برمىگیرد و اصلىترین ویژگى آن ، تنوع و تکثر آراست.
دیدگاه دوم ، نگرشى فوق بشرى است که قدمت بیشترى دارد. پیامبران ، مبلّغان بزرگ این عرصهاند که در محورىترین بخش رسالت خود (بعد از ابلاغ پیام توحید) درباره آغاز و انجام تاریخ بشر ، به تفصیل سخن گفتهاند، این طیف سلسله طولانى از متفکران مذهبى (جانشینان فکرى و معنوى پیامبران) را نیز در برمىگیرد که تا امروز تداوم یافته است. بر خلاف دیدگاه نخست، این نگرش ، از وحدت نظرى بنیانى پیروى مىکند که علىرغم گذشت هزاران سال، همچنان مستحکم باقى مانده و دیدگاههاى مختلف آن نیز، به وحدت پایهاى آن لطمهاى نزده است. نگرش اخیر، به ویژه در میان اندیشوران مسلمان (از گذشته تاکنون)، اهمیت بسیارى داشته و آنان از جنبههاى مختلف بدان توجه کردهاند. از این رو معرفت تاریخى مسلمانان، در بدیهىترین و غالبترین شکل، همان معرفت مذهبى است و وامگیرى آراء غیر اسلامى ، با هدف ارائه تعبیرى دیگر از همان معرفت مذهبى بوده و در صورت ناسازگارى با عقاید مذهبى، پذیرش چندانى در میان قاطبه مسلمانان نداشته است.
در میان تأملات معرفتى مسلمانان، دیدگاههاى امام علىعلیه السلام جایگاه ویژهاى دارد. در سخنان آن حضرت، فلسفه تاریخ، با رویکردى کاملاً آگاهانه و هدفمند و به شیوهاى تعلیلى و تحلیلى مورد مداقه قرار گرفته است. آغاز و انجام تاریخ، مهمترین بخش این تأملات است که فلسفه تاریخ را آن گونه که على علیه السلام مىاندیشید، نشان مىدهد.
فلسفه تاریخ از دیدگاه امام علىعلیه السلام در سه مرحله مشخص قابل بررسى است:
الف) برگزیدن آدم؛ آغاز تاریخ
این عقیده در تمامى ادیان توحیدى مطرح است که خداوند با آفرینش و برگزیدن آدم نقطه عطفى در آغاز تاریخ بشرى رقم مىزند و سیر این تاریخ نیز شکل گسترده همان حوادثى است که به هنگام آفرینش او با پدید آمدن دو جبهه خیر و شر رخ داد. در نهج البلاغه به آغاز تاریخ با همین دیدگاه توجه شده و امام على علیه السلام در سه خطبه ضمن تشریح سرگذشت آدم، نگرش تاریخى خود را بیان کرده است. در این جهان بینى ، خداوند قادر مطلقى است که بدون نیاز به هیچ کس و هیچ چیز «اشیاء را در وقت خود از عدم و نیستى به وجود و هستى انتقال داد… در حالتى که به آنها پیش از آفریدنشان دانا بود و به حدود و اطراف و انتهاى آنها احاطه داشت و به چیزهایى که به آن اشیاء پیوستهاند و به نواحى و گوشههاى آنها آشنا بود».2 چنین خالقى ، پس از خلق آسمانها و زمین و آن چه که در آنهاست، «آدم» را مىآفریند و در پاسخ به فرشتگان تأکید مىکند که « انّى اَعلَمُ ما لا تَعلمون».3 فرشتگان باید از اصرار بر آن چه که بدان علم ندارند ، خوددارى ورزند و بر این مخلوق ناچیز ، اما «برگزیده» سجده کنند ، چه ، او تنها مخلوقى است که به افتخار درک و دریافت «اسماء الهى» و به مقام «خلیفه اللهى» نایل شده است. در این میان، کسى هست که بر این موقعیت ممتاز رشک مىبرد و در مقام اعتراض ، بر خلقت پست او طعنه مىزند و از سجده امتناع مىورزد. خداوند او را طرد مىکند و او نیز سوگند یاد مىکند که آدم و فرزندانش را گمراه کند.
در بیان نهج البلاغه ، آفرینش آدم ، حاوى نکاتى است که فلسفه خلقت و شرح وظایف و تکالیف او را تبیین مىکند. بر طبق این دیدگاه، عمل خداوند در خلقت آدم، عملى دو سویه است که از یک طرف با فرشتگان و از طرف دیگر با آدم مرتبط است. فرشتگان مقربان درگاه خدا و تسبیح کنندگان اویند؛ هیچ گناهى از آنان سر نمىزند و هیچ طغیانى آنان را وسوسه نمىکند. از این رو، خلقت موجودى خون ریز و ظالم که غالباً سر به طغیان برخواهد داشت – و خداوند به آن آگاهتر از فرشتگان است- آنان را شگفت زده کرده و سبب مىشود که بپرسند: هدف از این خلقت چیست؟
به تصریح نهج البلاغه خداوند از «خلقت» اهدافى دارد که بخشى از آن ، «آزمودن فرشتگان» است. «سپاس خداوندى که پوشید توانگرى و بزرگوارى را و این دو صفت را به خود اختصاص داد و نه براى آفریدگانش… و آنها را براى جلال خود برگزید… پس به سبب اختصاص این دو صفت به خود، فرشتگان، که مقرّب درگاه او بودند، آزمایش کرد تا فروتنان ایشان را از گردنکشان ممتاز و جدا سازد».4 به سبب همین آزمایش، ابلیس، طرد و به تعبیر خود وى، گمراه مىشود: «پس با این که به نهانىهاى دلها و پنهانىهاى پوشیده از نظرها دانا بود، فرمود: من آدم را از گل خلق خواهم کرد، پس وقتى او را بیافریدم و جان دادم برو در افتاده، سجده کنید ، پس همه فرشتگان سجده کردند، الّا ابلیس. کبر و خودخواهى به او روى آورد، پس به آفرینش خود بر آدم فخر و نازش نمود و براى اصل خویش «عصبیّت» نمود و آشکارا زیر بار فرمان حق نرفت».5
آزمایش مذکور، تنها با اعتقاد به جهان بینى توحیدى قابل درک خواهد بود. بر اساس نگرش توحیدى ، عزّت و جلال (توانگرى و بزرگوارى) از آن خداست و هر که فزون از حد خویش کبر ورزد، خوار و ذلیل خواهد شد و در این خصوص، بین آسمانى و زمینى تفاوتى نیست: «نخواهد شد که خداوند سبحان انسانى را به بهشت داخل نماید با کارى که به سبب آن فرشتهاى را از آن بیرون نمود. حکم و فرمان خدا در اهل آسمان و اهل زمین یکى است و بین او و هیچ یک از آفریدگانش در روا داشتن آنچه مختصّ به خود اوست- که آن را بر عالمیان حرام کرده و ناروا دانسته – رخصتى نیست».6 تکبر و تفاخر (عصبیّت) ابلیس ، زنگ خطرى براى آدم نیز هست. هر تکبر ابلیس گونهاى سرانجامى همانند سرانجام ابلیس خواهد داشت و فساد و کشمکش ناشى از آن، منزلت رفیع آدمى را به نابودى خواهد کشاند.7
امّا آزمایش فرشتگان، نکته دیگرى را نیز متجلى مىسازد و آن آگاهى خداوند است به آن چه واقع خواهد شد. طبق چنین دیدگاهى، سیر تاریخ شکل خاصى مىیابد و آن رویارویى دو گروه در برابر یکدیگر است: گروه حق و گروه شیطانى. این معنا در جنبه دیگر عمل خداوند، دامنه گستردهترى مىیابد آن چنان که آفرینش آدم از گل نیز بر همین مبناست: «و اگر خدا مىخواست آدم را بیافریند از نورى که روشنى آن دیده را تیره سازد و زیبایى آن بر خردها غالب گردد و از چیز خوشبویى که بوى خوش آن اشخاص را فرا گیرد، هر آینه مىآفرید و اگر مىآفرید گردنها در برابر آدم، فروتن و آزمایش درباره او بر فرشتگان آسان مىشد ، لیکن خداوند سبحان آفریدگانش را مىآزماید به بعضى از آن چه اصل و سببش را نمىدانند، براى امتیاز دادن و جدا ساختن آنها و برطرف کردن تکبّر و گردنکشى و دور نمودن خودپسندى از آنان». 8 بدین ترتیب، با آفرینش موجودى با ظاهرى نه چندان خوشایند، اما برخوردار از صفات ویژه، عرصهاى پدید مىآید که طى آن جبهه خیر و شر تمایز یافته و آدم در مواجهه مستقیم با این دو جبهه، مقام «خلیفه اللهى» را احراز مىکند. این مقام همان امانتى است که به گفته قرآن، تنها انسان مسئولیت آن را پذیرفت و سایر مخلوقات از پذیرش آن سر باز زدند.
طرف دیگر این امتحان، آدم است که به گفته نهج البلاغه همه آنچه درباره فرشتگان رخ داد، براى او عبرت بود: «از کار خدا درباره شیطان عبرت گیرید که عبادت و بندگى بسیار و منتهاى سعى و کوشش او را باطل و تباه ساخت… نخواهد شد که خداوند سبحان ، انسانى را به بهشت داخل نماید با کارى که به سبب آن فرشتهاى را بیرون نمود».9 پس از فرشتگان، نوبت آدم است که آزمایش شود. او و همسرش در بهشت سکنى مىیابند و از همه نعمتها برخوردارند، اما از نزدیک شدن به یک درخت منع شدهاند: « به او آموخت که اقدام در این کار، معصیت… و براى مقام و منزلت او خطرناک و زیان آور است».10 امّا این دو فریفته وسوسه شیطان شده و از میوه درخت ممنوع مىخورند و زشتىهایشان آشکار مىشود. در این هنگام است که به «گناه» خود واقف مىشوند و عذر مىطلبند: «پس آدم مبادرت کرد به آنچه که خداوند از آن نهى فرموده بود تا کار او با علم خدا که از پیش به آن تعلق گرفته مطابقت نماید».11 این گناهى است که آدم را به سکونت در زمین مىکشاند و سرآغاز تاریخ بشرى مىشود؛ و آدم، به عنوان حجت و راهنماى بندگان خدا برگزیده مىشود.
از دیدگاه نهج البلاغه ، خلقت آدم ، تبلور علم و اراده خداوند و در جهت تحقق اراده الهى است. به همین منظور، به او آموخته مىشود که سرپیچى از فرمان خداوند، براى منزلت او خطرناک است ، مگر منزلت او چیست؟ او خلیفه و برگزیده خدا، و برتر از همه موجودات بوده و آفرینش تمامى مخلوقات دیگر مقدمه تحقق وجود اوست. از این رو در نهج البلاغه، هر جا که سخن از آفرینش آدم به میان آمده، پیش از آن، آفرینش آسمانها و زمین و… تبیین شده است. با این حال، على رغم آموزشهاى اولیه ، آدم مىتواند از این فرمان سرپیچى کند. شیطان نیز این را مىداند و بدان تمسک مىجوید. حسد شیطان به آدم و خردهگیرى بر آفرینش ناچیزش که در نهج البلاغه به «عصبیّت» تعبیر شده، پس از آدم، فرزندان او را نیز در برمىگیرد؛ و تخم دشمنى و نفاق را میانشان مىافکند.12 با این همه این مسأله نیز مورد تأکید قرار مىگیرد که آدمى به گونهاى آفریده شده که مىتواند پذیراى این عصبیّت باشد یا نباشد: «از خدا بترسید در گردنکشى ناشى از تعصب و خودپسندى جاهلیّت ، زیرا کبر ایجاد دشمنى و دمیدنگاه شیطان است که به آن، امّتهاى گذشته را فریب داده است تا این که در تاریکىهاى نادانى و دامهاى گمراهى او شتافتند».13 «این اختیار در زیربناى مسیر (آفرینش تا هبوط آدم) در منطقه ارزشها قرار گرفته و موجب مسئولیت آدم گشته است… عالىترین نتیجه این اختیار، این بوده است که آدم، طعم اختیار را بچشد و بداند که تکلیف و انجام دادن اختیارى آن چه که در روى زمین به جریان خواهد افتاد، چیست. پس آدم در مسیر جبرى خود، اختیار و مسائل مربوط به تکلیف را هم دریافته است».14 در واقع، تصریح نهج البلاغه بر آن است که علاوه بر مشیت الهى سرشت آدمى ، به تاریخ او شکل بخشیده و هدف خلقت او نیز بر اساس همین سرشت شکل گرفته است. امتحان آدم که به تبعید او از بهشت انجامید، مختصّ او نبوده بلکه تمام ذریّه او را شامل خواهد شد: «آیا نمىبینید که خداوند سبحان پیشینیان را از زمان آدم تا آخرین نفر از این جهان آزمایش فرموده… خداوند بندگانش را به سختىهاى گوناگون مىآزماید و با کوششهاى رنگارنگ از آنان بندگى مىخواهد و ایشان را به اقسام آن چه پسندیده طباع نیست امتحان مىفرماید براى بیرون کردن کبر و خودپسندى و جا دادن فروتنى در جانهایشان و براى اینکه آن آزمایش را ، درهاى گشاده به سوى فضل و احسان خود و وسائل آسان براى عفو و بخشش خویش قرار دهد».15 نتیجه دورى از کبر، احراز مقام بندگى یا عبودیّت است که سبب تکامل آدمى خواهد شد، «بنده باید ملتزم به شئون بندگى و عبودیت باشد تا او را به مقام سلطانى برکشند و این همان آبادانى درون و برون است که به کیمیاى عبودیت تحقق مىیابد».16 اگر آدمى از طى طریق این تکامل سربپیچد ، به همان گمراهى دچار خواهد شد که شیطان را گرفتار ساخت. در عین حال ، وظیفه بندگى با وثیقهاى نیز گره خورده است ؛ عهد و پیمانى که بر اساس آن، در پاسخ «الستُ بربّکم»17 گواهى داد که همه چیز از آن خداست و همه مخلوقات، بنده و منّتپذیر اویند، امّا ذریه آدم ، بارها و بارها این عهد را شکستند. «خداى تعالى پیغمبران خود را در بین آنان برانگیخت و ایشان را پى در پى فرستاد تا عهد و پیمان خداوند را که جبلّى آنان بود ، بطلبند و به نعمت فراموش شده یادآوریشان کنند و از راه تبلیغ با ایشان گفت و گو نمایند و عقلهاى پنهان شده را بیرون آورده به کار اندازند و آیات قدرت را به ایشان نشان دهند».18 تکلیف بندگى ، متضمن پاىبندى به این عهد توحیدى است؛ عهدى که آدم پس از عصیان، آن را مىشناسد و آگاهى ذهنى او به معرفتى درونى بدل مىشود. «غفلت از این علم (عهد) با غفلتهاى معمولى متفاوت و تأثیر آن در نظام زندگى بسیار بیشتر است. گویى این فراموشى تغییرى در فطرت آدمى است».19 در پایان این مرحله ، آدم ، شایستگى مقام راهنمایى را مىیابد: «خدا او را حجّت و راهنما قرار داد»؛20 هبوط مىکند و تاریخ او در مسیر اراده الهى توأم با چند جنبه خاص استمرار مىیابد که عبارتند از: تداوم آزمایش الهى ، شیطان و حزبش، قدرت انتخاب آدم.
ب) بعثت پیامبران
پس از هبوط آدم ، دومین مرحله تکوین تاریخ بشرى آغاز مىشود و آن ، رسالت آدم در زمینه نهادینه کردن دستورات و اوامر خداوندى به نسل خود در جهت نجات آنها از سقوط در گمراهى و دامهاى شیطان است. آدم ، نخستین راهنماى بشرى و پیامبر الهى محسوب مىشود و آغازگر سلسله طولانى پیامآوران الهى است که پس از او با همان وظیفه رسالت ، مبعوث مىشوند و آنها «دین خدا» را در همه زمانها و مکانها با مبانى یکسان تبلیغ مىکنند: «خداى تعالى از روى نیک خواهى و حسن تقدیر و تدبیرش ، اسلام را دین خود و فرشتگان و رسولانش قرار داد و براى تبلیغ آن ، پیامبران را به میان بندگان خویش فرستاد و بندگان برگزیده خویش را [مأمور] رسالت گردانید».21 خداوند از پیامبران پیمان گرفته است که «پیام» او را ابلاغ کنند ، پیامى که براى رستگارى انسان – با توجه به سرشت ویژهاش – حیاتى است. بدین ترتیب ، پس از آدم ، انسانها ، باز هم آزمایش مىشوند، چون «بشر، اهل غفلت و فراموشى است و چه بسا در گردش زمان ، عهد خود را از یاد مىبرد ، به این جهت ارسال رسولان، ضرورت پیدا مىکند… تاریخ در حقیقت، تاریخ غفلت و تذکر است».22 بعثت پیامبران با توجه به جایگاه آنان و شرایط خاص اجتماعى ، عرصه امتحان انسانهاست؛ در خطبه اوّل و دوم نهج البلاغه ، شرایط اجتماعى هم زمان با ظهور پیامبران تبیین شده است؛ در آن زمان مردم مبتلا به «فتنههاى بسیار بوده ، ریسمان دین پاره شده، ستونهاى ایمان و یقین، متزلزل گردیده، اصل دین مختلف و کار آن در هم و برهم شده ، مردم پیرو شیطان گشته و در راههاى او قدم نهاده و بیرق کفر و ضلالت افراشته و راه هدایت، محو شده بود».23 این وضعیت نابهنجار، منجر به پنهان شدن عقول و فراموشى عهد و پیمان الهى و گمراهى انسانها گردیده بود: «زمانى که بیشتر بندگان، فرمان خدا را دگرگون کردند و حق خدا را ندانسته و رقیبانى را با او پذیرفتند و شیطانها، آنان را از شناخت خدا بازداشته و از عبودیت او برگردانده بودند… در آن هنگام، مردم روى زمین فرقههاى جداجدا ، داراى هوسهاى پراکنده و شیوههاى گوناگون بودند؛ افرادى خدا را همانند آفریدگانش دانستند ، گروهى در نام او فرو مانده و به او نرسیده بودند و عدّهاى دیگر، به حقیقتى جز او اشاره مىکردند».24 بدین ترتیب، شرک به خداوند و گمراهى انسانها، عامل اصلى بعثت انبیاء بوده است؛ شرک اساس «دین خدا» را متزلزل و آن را در اذهان، به صورتهاى مختلف و متضاد جلوهگر مىسازد و به «هوسهاى پراکنده و شیوههاى گوناگون» مبدل مىکند و وحدت معنوى جامعه بشرى را که بر پایه فطرت یک سان آنها قرار دارد، از میان مىبرد. از این رو، سرگذشت پیامبران – على رغم تفاوتهاى زمانى و مکانى – شباهتهاى اساسى دارند و آن چه را از زبان یک پیامبر یا قومش مىشنویم، درباره پیامبران و اقوام دیگر نیز صدق مىکند. با تأمل بیشتر در عبارات نهج البلاغه، پدیده شرک، شامل جنبههاى وسیعترى مىشود که از حدّ عدم ایمان به خداى واحد فراتر مىرود. سخنان امیرالمؤمنینعلیه السلام در تبیین شرایط اجتماعى جوامع در زمان ظهور انبیا، بیانگر انحطاط فکرى و روحى انسانهاست که همگى از پیامدهاى شرک است. در یکى دیگر از خطبههاى علىعلیه السلام که ابوزکریاى حریرى، یکى از صحابه ایشان، آن را نقل کرده، رسالت پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله با چنین صفاتى تشریح مىشود: «او را به رسالت فرستاد، اجابت کننده، اندرز دهنده، ادب کننده و پرهیزگار… محو کننده و زداینده آیینهاى باطل بیهودهگویان»25 در جاى دیگر آمده است: «محمد صلى الله علیه وآله آنان را ، کتاب ، حکمت ، سنت و فرایض آموخت تا هدایت شوند، تأدیب کرد تا پراکنده نشوند ، متحد ساخت تا از آلایشها پاک گردند و جسم و جانشان را تزکیه نمود».26 امام علیه السلام تأکید مىکنند که تمامى انحرافات و مفاسد موجود در جوامع بشرى ، به دلیل فراموشى خدا و غفلت از معرفت او صورت مىگیرد و لذا پیامبران، هدایتگر جامعهاند؛ یعنى اندرز دهنده ، تأدیب کننده ، روشنگر حق و راستى ، آموزنده حکمت و سنت خدایىاند و آنها عهدهدار بیدار کردن عقول راکد و خفته ، گشودن چشمها و باز کردن گوشها و متحد کردن قلوب و اقوام پراکنده بر محور یک گرایش و دین توحیدى فطرى مىباشند. به بیان دیگر، رسالت انبیاء در دو هدف بزرگ خلاصه مىشود: «هدف نخست که اهمیت بیشترى دارد ، عبارتست از زنده کردن فطرت پاک و سلیم انسان ، فطرتى که با آن به خداى متعال ، ایمانى حقیقى پیدا کند ، مخلوق بودن خود را دریابد و در نتیجه جایگاه خویش را در هستى بشناسد… و هدف دوّم، که از برخى جهتها نتیجه هدف اوّل است، ایجاد انگیزههاى روحى ، روانى و اجتماعى براى تحقق فرایند رشد عقلى و مادى و اجتماعى در زندگى است به گونهاى که بین رشد روحى و اخلاقى و رشد مادى ، توازن برقرار شود».27 این همان چیزى است که در نهج البلاغه «اتمام حجّت» نامیده مىشود: «مردم را در باب ربوبیّت و معرفت خود [از آن جهت] ، که حجّت و دلیل بر آن استوار کند ، رها نکرد ، بلکه به سبب حجّتها و دلیلهایى که بر زبان برگزیدگانش (پیامبران) جارى کرد و همه آنان یکى بعد از دیگرى آورنده پیغامهاى او بودند، از ایشان پیمانى گرفت، تا این که به وسیله پیغمبر ما ، محمد صلى الله علیه وآله حجّتش را تمام کرد و جاى عذرى باقى نگذاشت».28 قرآن کریم به این معنى تصریح کرده است: «البته ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و کتاب و معیار به وسیله آنان نازل نمودیم تا مردم عدالت را برپا دارند».29 «اى پروردگار ما ، در میان آنان، رسولى از خود آنان بفرست تا آیات ترا بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و آنان را پاکیزه کند».30 «آنان که پیروى مىکنند از رسول پیامآور درس ناخوانده که خبر او در تورات و انجیل که در دست دارند ، ثبت شده است، آنان را به نیکى دستور مىدهد و از بدى باز مىدارد ، پاکیزهها را براى آنان حلال و پلیدىها را براى آنان تحریم مىکند و بار سنگین و زنجیرهایى که بر گردن آنان بود، برمىدارد و کسانى که به او ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یارىاش کردند و از آن نورى که با او نازل شده است پیروى کردند ، رستگارانند».31 چنین برداشتى از تاریخ ، حاوى چند نکته قابل توجه است: نخست آن که داستان آفرینش و برگزیدن انسان در میان مخلوقات به عنوان «حامل بار امانت الهى» و «خلیفه اللَّه» با فلسفه بعثت پیامبران، کاملاً هماهنگ است و این تنها در پرتو تفکر توحیدى قابل درک و پذیرش است. دیگر آن که على رغم آن که در این دیدگاه ، تاریخ ، مظهر تحقق اراده خداوند در جهت هدفى خاص است ، امّا انسان به دلیل داشتن قدرت انتخاب، مسئول است و مشیت خداوندى ، خللى به این امر وارد نمىسازد. «ما همواره در معرض آزمایشیم و در موقعیت خاص قرار داریم و باید پاسخگوى عمل خود باشیم و این یکى از صورتهاى تاریخى بودن وجود آدمى است».32 ارتباط میان بعثت پیامبران و مسئله امتحان، ناظر به چنین مسئولیتى است: «اگر خداوند سبحان هنگامى که پیامبران را برانگیخت ، [اراده مىکرد که] به آنان گنجهاى زر و کانهاى طلاى ناب و باغهایى که همه گونه درخت در آن مىکارند عطا کند و مرغهاى آسمان و جانوران زمین را با ایشان همراه سازد، بجا مىآورد و اگر چنین مىکرد آزمایش ساقط و پاداش ، نادرست مىشد و نیازى به خبرها نبود و براى قبول کنندگان ، مزدهاى آزمایش شوندگان لازم نبود و گرویدگان، شایسته ثواب نیکوکاران نبودند و نامها با معانى مطابقت نمىکرد ، ولى خداوند سبحان، پیغمبرانش را در اراده و تصمیمهایشان قوى و توانا گردانید و در آن چه دیدهها به حالاتشان مىنگرند ، ناتوانشان قرار داد با قناعتى که دلها و چشمها را از بىنیازى پر مىکرد و با فقر و تنگدستى که چشمها و گوشها را از رنج و آزار پر مىنمود و اگر پیغمبران داراى توانایى بودند که کسى قصد تسلّط بر ایشان نمىکرد و داراى تسلّطى بودند که ستم نمىکشیدند… این حال براى مردم در پند پذیرفتن آسانتر و از خودپسندى و گردنکشى دورتر بود و از راه ترس که بر ایشان غالب مىشد یا از راه رغبت و خواهشى که آنها را مایل و متوجه مىگردانید ، ایمان مىآوردند ، پس قصدها خالص نبود و نیکویىها قسمت شده بود، ولى خداوند سبحان خواسته که پیروى از پیغمبران و تصدیق به کتابها و فروتنى براى ذات و تسلیم در مقابل فرمان و گردن نهادن به طاعت و بندگیش ، چیزهایى مخصوص او در برداشته باشد که به آنها از غیرشان عیبى آمیخته نشود و هرچه امتحان بزرگتر باشد ، ثواب و پاداش آن بیشتر است».33 و به همین دلیل امام على علیه السلام تاریخ را وسیله عبرت دانستهاند: «آیا آثار پیشینیان شما را باز نمىدارد و آیا در مرگ پدرانتان، عبرت و پندى نیست ، اگر تعقل و اندیشه نمایید».34 «آیا نمىبینید که خداوند سبحان پیشینیان را از زمان آدم تا آخرین نفر از این جهان آزمایش فرمود».35
تبیین رسالت پیامبران در نهج البلاغه از دیدگاه دیگرى نیز قابل تأمل است و آن، مسئولیت در بناى جامعهاى خدامحور است. از دیدگاه علىعلیه السلام رسالت پیامبران ، یکى از محورهاى عمده تاریخ بشرى است و در چنین طرز تلقى نمىتوان رسالت را تنها به موعظهها و اندرزهاى حکیمانه و ابلاغ وحى، محدود کرد، چون آن چه که در یک جهان بینى، محور تاریخ قرار مىگیرد، نمىتواند حیطهاى مختصر داشته باشد. تمامى ویژگىهایى که در بیان رسالت پیامبران و خاصه پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله ، در نهج البلاغه مورد توجه است ، ناظر بر چنین مسئولیتى است که منوط به شرایط متفاوت زمانى و مکانى پیامبران است که به انحاء مختلف و در ابعاد کم و زیاد، تحقق مىیابد. در بیان امام على علیه السلام، پیامبران وظیفه دارند تا با اقامه استدلال آیینهاى باطل را بزدایند و حق را بر پا دارند و آیات کتاب خدا را به مردم عرضه کنند و «حلال و حرام، واجبات و مستحبّات ، ناسخ و منسوخ، رخصتها و عزیمتها ، عبرتها و مثلها، خاص و عام ، مطلق و مقیّد و محکم و متشابه»36 آن را براى مردم شرح دهند، که تحقق این امور در جهت ایجاد یک جامعه خدا محور است. بىشک اگر این جنبه از رسالت را نادیده گرفته و منکر شویم، نقش انبیاء، نه یک نقش محورى، که در حاشیه تاریخ قرار خواهد گرفت و چنین چیزى در سخنان على علیه السلام به چشم نمىخورد. معاویه درباره پیامبر صلى الله علیه وآله این طور اظهار نظر کرد: «محمّد صلى الله علیه وآله یکى از رسولان بود که بر همه مردم مبعوث شده بود؛ پیامهاى پروردگارش را رسانید و جز این مالک چیزى نبود»37. و امام على علیه السلام در نامهاى به او ، این طور پاسخ دادند: «همچنین ، امامت محمّد صلى الله علیه وآله را انکار کردى و پنداشتهاى که او رسول است و امام نیست، انکار این امر سبب مىشود که امامت همه پیامبران را انکار کنى ، ولى ما شهادت مىدهیم که او رسول و امام بود».38 این مقام امامت که على علیه السلام بدان تأکید مىکند ، مسؤولیت ایجاد یک جامعه خدا محور است که هدایت و رهبرى آن از سوى پیامبران را ضرورى مىسازد. از این رو، تمامى تاریخ از دیدگاه آن حضرت، در پرتو رسالت و امامت انبیاء معنا مىیابد که از آغاز آفرینش و انتخاب انسان تا پایان عمر جهان، بر همین محور واقع شده است.
ج) انجام تاریخ
سلسله به هم پیوسته پیامبران با رسالت محمد صلى الله علیه وآله، به آخرین طبقه خود مىرسد و با خاتمه بعثت، دین خدا کامل و حجّت تمام مىشود: «بر شما کتاب را برهان بر هر چیزى فرستاده است و روزگارى پیامبرش را در میان شما زنده نگاهداشته تا آن که دین خود را به آن چه در کتاب خویش فرو فرستاده، براى پیغمبر و شما کامل ساخت، دینى که مورد پسند است و به زبان آن حضرت آن چه دوست داشت از اعمال نیکو و آنچه کراهت داشت از کردار زشت و نواهى و اوامر خود، به شما ابلاغ نمود و جاى عذرى باقى نگذاشت و حجت را بر شما تمام کرد».39
سومین مرحله اساسى تاریخ، از خاتمه بعثت پیامبران آغاز مىگردد. اتمام حجّت بر انسانها و تکمیل دین که به معناى رشد و تکامل فکرى و فرهنگى انسانهاست، سبب مىشود که از این پس، جامعه انسانى توان آن را داشته باشد که با الهام از تعالیم انبیاء و دین خدا، به سیر تاریخى خود ادامه دهد. به بیان دیگر، از این پس احتمال آنکه انسان عهد و پیمان الهى خود را کاملاً فراموش نماید و اساس توحیدى هستى را وارونه ببیند، از میان رفته است، دو مرحله پیشین، یکى آغاز و دیگرى دوران کودکى و ناپختگى فکرى انسانهاست امّا از مرحله سوم، انسان وارد بلوغ فکرى و عقلى گشته و بدون پیامبران هم توان درک آنچه را که باید بداند و بشناسد، دارد. با این همه رشد عقلى بشریّت به معناى محو مفاسد ، انحرافات و کجروىها نیست و شرک با چهرههاى جدید همچنان به حیات خود ادامه مىدهد، آیا تاریخ بر همین سیاق و با فراز و نشیبهاى همیشگىاش به پیش خواهد رفت؟ دیدگاه نهج البلاغه از این مرحله به بعد، حائز ویژگىهاى خاصى است که تبیین آنها براى فهم انجام تاریخ ، ضرورى مىنماید.
در خطبههاى متعددى از نهج البلاغه ، به مناسبتهاى مختلف از گروهى «بندگان برگزیده» با عنوان «حجتهاى خدا» یاد شده است. این افراد در شمار انبیاء نیستند و نیز رسالتى که بر دوش پیامبران است ، بر عهده ندارند ، اما جانشینان معنوى پیامبران و تداومبخش راه آنان محسوب مىشوند. در خطبه بیستم نهج البلاغه به این مطلب تصریح شده است: « و تبلیغ نمىکند از جانب خدا ، بعد از رسولان ، مگر بشر»40 از دیدگاه على علیه السلام، این گروه، پس از خاتمه بعثت پیامبران، راهنمایان بشریت مىباشند ، امّا با تفاوتهایى آشکار، از جمله آن که، ممکن است مردم حتى آنها را نشناسند، امّا حضورشان در اجتماع بشرى ، حافظ سنتهاى خداوندى است: «و همواره براى خدا در پارهاى از زمان بعد از پارهاى دیگر و در روزگارهایى که آثار شرایع در آنها گم گشته، بندگانى هست که با آنان در اندیشههایشان راز مىگوید و در حقیقت عقلهاشان با آنها سخن مىفرماید. (اینان) چراغ را به روشنایى بیدارى و هشیارى در دیدهها و گوشها و دلها مىافروزند ، روزهاى خدا را یادآورى مىکنند و از عظمت و بزرگوارى او مىترسانند؛ آنان، مانند راهنمایان در بیابانها هستند که هر که از وسط راه برود، راه او را مىستایند و به رهایى مژدهاش مىدهند و هر که به طرف راست و چپ برود راه را براى او مذمّت کرده، از تباه شدن بر حذرش مىدارند و با این اوصاف، آنها چراغهاى آن تاریکىها و راهنمایان آن شبههها هستند».41 امامعلیه السلام در جاى دیگر مىفرمایند: «خداوند براى خیر و نیکو، اهلى و براى حق ستونهایى و براى طاعت و بندگى ، نگاه دارندگانى قرار داده است و شما را در هر طاعت، از طرف خدا مددى است که زبانها را گویا و دلها را مطمئن مىسازد… و بدانید، بندگان خدا که نگه دارنده علم خدا هستند آن چه را که باید نگاه داشته شود، حفظ مىکنند و چشمههاى آن را جارى مىگردانند».42 در همین خطبه، عامل برترى و برگزیدن آنان، چنین تبیین شده است: «آنان مانند برترى تخم و دانه هستند که پاک مىشود ، از آن فرا مىگیرند و دور مىریزند؛ آن تخم را «پاک کردن» جلوه داده «و آزمایش» پاکیزه گردانیده است».43 در جایى دیگر ، خطاب به کمیل بن زیاد مىفرمایند: «زمین ، خالى و تهى نمىماند از کسى که به حجّت و دلیل ، دین خدا را برپا دارد؛ یا آشکار و مشهود است یا ترسان و پنهان، تا حجّتها و دلیلهاى روشن خدا از بین نرود و ایشان چندند و کجایند؟ به خدا سوگند از شمار بسیار اندک هستند و از منزلت و بزرگى ، نزد خدا بسیار بزرگوارند. خداوند به ایشان حجّتها و دلیلهاى روشن خود را حفظ مىکند تا آنها را به مانندانشان سپرده و در دلهایشان کشف نمایند. علم و دانش با بینایى حقیقى یک باره به ایشان رو آورده و با آسودگى و خوشى یقین و باور به کار بستهاند… آنان خلفا و نمایندگان خدا هستند در زمین که به سوى دین او مىخوانند».44 بدین ترتیب ، از دیدگاه علىعلیه السلام ، سنتها و شرایع خداوندى نیازمند حفظ و تقویت و دفع سموم و آفات است و این وظیفه را این گروه از بندگان برگزیده خدا به انجام مىرسانند. این مستلزم آن است که خداوند، هدایت تشریعىاش را با خاتمه بعثت، به پایان نرساند و گوش هوش و عقل و روح انسانها که نیاز به تذکرات مداوم و نهیبهاى پى در پى دارد، از تداوم هدایت الهى ، بىبهره نگذارد. این نمایندگان، عهدهدار استمرار هدایت الهىاند و علم و آگاهى و روشنایى خود را به عدهاى دیگر که بتوانند چنین رسالتى را بر دوش گیرند، منتقل مىنمایند. این بخش از سخنان على علیه السلام با بخش دیگرى که در خصوص «آل محمد صلى الله علیه وآله، اهل بیت، اهل حق و اهل قرآن» که گروهى مشخص از همان بندگان برگزیدهاند سخن مىگوید ، ملازمتى خاص دارد، چه این که، هر دو در سومین مرحله تاریخى بشر و به عنوان زمینههاى انجام تاریخ ، مورد توجه قرار مىگیرند، اهل بیت، در سخن على علیه السلام ویژگىهایى دارند که آنان را از سایرین متمایز کرده است: «آل پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله نگهدارنده راز نهان و پناه فرمان آن حضرت و خزانه دانش آن وجود محترم هستند و مرجع حکمتهاى آن جناب و حافظ کتابهایش مىباشند و مانند کوههایى هستند براى دینش… هیچ یک از این امّت با آل محمد صلى الله علیه وآله قابل قیاس نبوده و کسانى که همیشه از نعمت و بخشش ایشان بهرهمندند، با آنان برابر نیستند. آل محمّد صلى الله علیه وآله، اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند… دور افتادگان از راه حق به آنان رجوع کرده و وا ماندگان به ایشان ملحق مىشوند و خصائص امامت در آنان جمع و حق ایشان است و درباره آنان وصیّت و ارث بردن ثابت است. در این هنگام، حقّ به سوى اهل برگشته، به جایى که از آن خارج شده بود، منتقل گردید».45 برخوردارى از علم و معرفت ویژه، بارزترین خصیصه آنان است و احاطه بر احکام و سنتهاى خداوندى، آنان را محور حقجویى و حقیابى قرار مىدهد: «ابواب علم و معرفت و راه روشن نزد ما اهل بیت مىباشد».46 «ما از شجره نبوّت هستیم، از خاندانى که رسالت و پیغام الهى در آن جا فرود آمده و رفت و آمد فرشتگان در آن جا بوده و ما معادن معرفت و دانش و چشمههاى حکمتیم».47 «موقعى که در تاریکى گمراهى و نادانى بودید به سبب ما هدایت شدید و به راه راست قدم نهادید و بر کوهان بلندى سوار شدید و به واسطه ما از تیرگىهاى شبهاى آخر ماه، وارد روشنایى صبح شدید».48 «ما اهل بیت، چون پیراهن تن او، و یاران راستین او، و خزانهداران علوم و معارف و درهاى ورود به آن معارف هستیم و داخل خانهها نمىتوان شد مگر از درهاى آنها. پس کسى را که از غیر درها وارد خانهها شود، دزد مىنامند. آیات قرآن آن چه در مدح و منقبت علم و هدایت است درباره ایشان نازل شده و آنان گنجهاى خداوند بخشنده هستند».49 «آل محمد زنده کننده علم و دانایى و از بین برنده جهل و نادانى هستند، حق را مخالفت نمىکنند و در آن اختلاف ندارند، ایشان ستونهاى اسلام و پناهگاههاى آن هستند. به وسیله ایشان حق به اصل و موضع خود باز مىگردد و باطل و نادرستى از جاى آن دور و نابود شود… دین را شناختند، شناختنى که از روى دانایى و رعایت نمودن است نه شناختنى که از روى شنیدن و نقل کردن باشد».50 با این حال تصریح شده که علم و معرفت مذکور، علم غیب نیست و نباید انسان را از این جهت دچار شبهه نماید. در همین ارتباط، امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ به مردى که او را به داشتن علم غیب توصیف کرده بود، فرمود: «آن چه گفتم علم غیب نیست، بلکه تعلّم و آموختنى است از صاحب علم و دانش و علم غیب منحصر است به دانستن وقت قیامت و آن چه خداوند سبحان در گفتارش شمرده است… غیر از اینها، پس علمى است که خداوند به پیغمبر خود یاد داد و او هم به من آموخت».51 در این جا بار دیگر، یک تسلسل تاریخى مورد تأکید قرار گرفته که بر اساس آن نقش اهل بیت، تداوم نقش پیامبران معرفى مىشود و این گویاى اهمیت ویژه اهل بیت «در حفظ تعادل دین و جلوگیرى از انحراف و کجروىهایى است که همواره دین را تهدید مىکند».52 از این رو اهل بیت، پیشوایان و امامان مردمند و از وراثت معنوى برخوردارند که از خدا به پیامبر و از وى به امامان منتقل مىشود: «کتاب و حکمت و علم از آن ماست و خانه خدا و مسکن اسماعیل و مقام ابراهیم از آن ماست».53 تا کنون هیچ محقق کلامى، تاریخى، فقاهتى و … چه در زمان خود ائمه علیه السلام و چه در قرون و اعصار بعدى نتوانستهاند در علوم و معارف آنان اشکال و اعتراضى وارد نمایند… از نظر شناخت عقاید و احکام و سایر معارف اسلامى، روشن است که ائمه در عالىترین مقام بودهاند و … اتصال آنان به معدن وحى، حقیقتى ثابت شده است.54 بدین ترتیب، بر انسانها فرض است که امامانشان را بشناسند تا راه هدایت را گم نکنند: «از شما هر که بر خوابگاه خود بمیرد در حالى که به حقّ پروردگارش و حق پیغمبر و فرستاده او و حق اهل بیتش شناسا باشد، شهید است».55 «جز این نیست که امامان، قائم مقام خداوند بر آفریدگان و متولى امور و مراقب آنها بوده، به شئون و احوالشان مىپردازند و نیز نقیب و سرپرست و معرف بندگان و عارف به حال آنها مىباشند. داخل بهشت نشود مگر کسى که امامان را بشناسد و آنها بشناسندش و در دوزخ داخل نگردد جز کسى که نه او امامان را بشناسد و نه امامان وى را».56 به طور کلى، آن چه سخنانى که در خصوص اهل بیت و آل محمد علیه السلام و نقش ویژه آنها در نهج البلاغه آمده است، شامل نوزده خطبه است که برخى از نامهها و سخنان امام علیه السلام در محافل خصوصى را نیز باید بر آن افزود، آشنایى با نحوه توصیف و تبیین این نقش ویژه توسط على علیه السلام، براى شناخت پایان تاریخ از دیدگاه ایشان، بسیار ضرورى است، همان چیزى که شیعیان او، آن را «پایان امید بخش تاریخ» مىدانند و در چند خطبه نهج البلاغه، صراحتاً بدان اشاره شده است. این پایان امیدبخش، بر اساس اراده و مشیّت خداوند و به دست یکى از امامان، از نسل اهل بیت تحقق مىیابد: «دنیا بر ما بازگردد و مهربانى نماید، مانند شتر بدخو و گازگیر به بچه خویش. به درستى که خداوند اراده کرده است که بر مستضعفین ، منّت گذارد و آنها را وارث و پیشوایان روى زمین قرار دهد»57 (قصص/5). این بازگشت زمانى صورت مىگیرد که حق و راستى از جایگاه واقعى خود دور گشته و فتنههاى فراوان به مردم روى آورده است. راههاى روشن حق نزد اهل بیت است، اما این راهها در گرد و غبار فتنهها گم شده و تشخیص آن دشوار مىگردد تا زمانى که «موعود»، بر اساس سنّت تغییرناپذیر خداوندى قیام کند و از این رو، طولانى نشدن آن نباید موجب یأس گردد: «مدتى که خواست خداوند است درنگ خواهید نمود تا این که خداوند آشکار گرداند کسى را که شما را گرد آورد و از پراکندگى رهاند. پس به امام حاضر که به دنیا اقبال نکند، طمع نداشته باشید و از امام زمان علیه السلام که غائب است ناامید نگردید، زیرا ممکن است یکى از دو پاى او از جاى در رفته بلغزد و پاى دیگرش بر جاى ماند و هر دو پایش برگردد تا ثابت و استوار شود. آگاه باشید مثل آل محمد صلى الله علیه وآله مانند ستارگان آسمان است که هر زمان ستارهاى ناپدید شد، ستارهاى آشکار مىگردد. پس چنان است که نعمتهاى خداوند در شما کامل گشته و آنچه آرزو دارید به شما ارائه داده است».58
ظهور منجى به یک معنا علامت پایان تاریخ بشرى و در معناى دیگر آغاز فصل جدیدى از آن است که به قیامت منتهى مىشود و با تحولاتى عمیق همراه است که به دلیل اوضاع و شرایط حاکم بر جامعه انسانى در آن دوران است. در این زمان «اسلام غریب گردد و دم خود را به حرکت درآورده، جلو گردنش را به زمین بچسباند».59 این امر که ظهور مصلحان، همواره در شرایط حاد اجتماعى صورت مىگیرد ، امرى بدیهى است اما نکات مندرج در سخنان على علیه السلام حاکى از آن است که در زمان مورد بحث، اوضاع به گونهاى است که هر گونه تغییر اساسى و عمیق جز با تحولاتى سخت و زیر و رو کننده، محقق نخواهد شد: «خداوند به وسیله مردى از ما خاندان پیغمبر، فتنه را مىشکافد آن سان که پوست را بر تن کسى که به شکنجه در چرم گاوش، گرفتهاند، مىشکافند».60 «تا اینکه جنگ و خونریزى سخت به شما رو آورد، به طورى که دندانهایش را آشکار گرداند»61 «جام لبریز شوکران مرگ به کامشان مىریزد و جز زخم شمشیر برّان عطایشان ندهد».62 مصلحى که این گونه قیام مىکند «حاکمى غیر طایفه پادشاهان [است که] کارگردانان آنها را به بدى اعمال و کردارشان بازخواست مىنماید».63 زیرا وى «باقىمانده حجتهاى خدا و جانشین جانشینهاى پیغمبران او مىباشد».64 در این دوره، مردم، حق و باطل را جاىگزین یکدیگر کرده و در شرایطى قرار دارند که پیش از آن، در عهد پیامبران لزوم بعثت انبیاء را ضرورى مىساخت، امّا این بار منجى نه پیامبر، که امامى است با همان رسالتها. پیشوایى او بر جامعه بشرى بسیارى از آمال انسانها را محقق خواهد کرد: «چون وقت آن برسد، آقاى بزرگوار و پیشواى دین، مستقر و پابرجا گردد، پس نزد آن بزرگوار گرد آیند چنان که پارههاى ابر در فصل پاییز ، گرد آمده به هم مىپیوندند».65 «سپر حکمت پوشیده و آن را با شرایطش که عبارت است از توجّه و شناختن و فارغ ساختن خود را براى آن فرا گرفته»66 «هواى نفس را به هدایت و رستگارى برمىگرداند زمانى که مردم هدایت را به هواى نفس تبدیل کرده باشند و رأى را به قرآن برمىگرداند، زمانى که مردم قرآن را به رأى و اندیشه مبدل کرده باشند».67 «زمین پارههاى جگرش را براى او بیرون خواهد آورد و کلیدهایش را تسلیم آن بزرگوار مىنماید، پس عدالت و دادگسترى در روش مملکتدارى را به شما مىنماید و متروک شده از کتاب و سنت را زنده مىکند».68
به بیان امروزى، نگرشى تکاملى و خوشبینانه، دیدگاه تاریخى نهج البلاغه را تکمیل مىکند. بر اساس این دیدگاه، ظهور امام موعود علیه السلام و استقرار او در مسند حاکم جامعه، سبب اعتدال در جنبههاى مادى و معنوى جامعه بشرى و پیشرفت آن خواهد شد. این امر میسر نمىشود مگر به سبب آنکه امام موعود، خود، از ذخایر معرفت و حکمت برخوردار بوده و به دلیل اتصال به منبع الهى، از فیوضات و عنایات او نیز بهرهمند است و لذا از این رو، مسلّماً این اعتدال تحقق پیدا خواهد کرد، چیزى که بشر هیچ گاه، به طور کامل از آن بهرهمند نبوده است. از این پس، انسان با همان ویژگىهاى همیشگى ، امّا در عرصهاى نوین، به حیات خود ادامه مىدهد. این عصر جدید به قیامت منتهى مىشود؛ عرصهاى که بشر تمام تاریخش را عرضه مىکند تا درباره آن قضاوت شود.
مفهوم تاریخ در نهج البلاغه
تاریخ در نهج البلاغه، عرصه نبرد، کشاکش و آزمایش انسانهاست و پیروز و سربلند کسى است که موفق به طى این مسیر بر مبناى معیارهاى الهى شود. شکلگیرى تاریخ ، به دست انسانها و بر اساس سنّت خداوندى صورت مىگیرد و این سنّت عبارت است از هدفى الهى که در آفرینش و تکوین انسان مستتر است و انسانها در تمام طول تاریخ و در آن چه که مىآفرینند، به سوى آن حرکت مىکنند. تاریخ در این نگرش، تذکر، معرفت و آزمایش الهى است. «آزمایشى که انتزاعى نیست و در وقت صورت مىگیرد. معرفت آدمى تاریخ او را رقم مىزند و موجودات دیگر، چون معرفتى ندارند، تاریخ هم ندارند».69
در فهم تاریخنگرى نهج البلاغه ، دو مفهوم «دنیا و آخرت» کلیدى و حسّاس است. واژه دنیا بیش از 265 بار در نهج البلاغه به کار رفته و دهها وصف براى آن بیان شده است.70 آنچه که در توصیف دنیا آمده، مانند «سراى آزمایش و عبرت» و «عرصه نبرد حق و باطل»، همان نگاهى است که تاریخ را از این دیدگاه، معنا مىکند. بر این اساس، حتى تقسیمبندى انسانها و رتبهبندى آنها ، بر اساس نوع برداشت و درک آنان از دنیا صورت مىگیرد. دنیاى مذمت شده در این مفهوم، مظاهر مادى این جهان نیست، بلکه عبارت است از دلبستگىها ، وابستگىها و بند و زنجیرهایى که بر دست و پاى آدمى سنگینى کرده و حرکت تکاملى او را به تعویق انداخته یا متوقف مىسازد. آدمى باید بداند که دنیا، وسیله است نه هدف، چون اگر آن را هدف خود بداند از درک و دریافت قدر و منزلت خود باز مىماند. تمام زشتکارىهاى آدمى در طول تاریخ به دلیل آن بوده که وى دنیا را «منزلگاه آخر» پنداشته و شیطان نیز با وسوسههایش ، آن را آراستهتر جلوه داده است، دنیا را باید در حد مسیر گذر دید و مزرعه کشت و نه بیشتر، دنیا «سراى فنا و نیستى» است، براى آن و اهلش رخت بربستن مقدر گردیده است… پس کوچ کنید از آن و از بهترین متاع خود توشه بردارید و در آن بیش از حاجت نطلبید و از آن زیادتر از آنچه به شما رسیده نخواهید».71 «دنیا سراى گذشتن است نه سراى ماندن و مردم در آن دو دستهاند: دستهاى خود را در آن بفروشند پس خویش را هلاک گردانند و دستهاى خود را بخرند، پس خود را برهانند».72 «دنیا براى دیگرى آفریده شده و براى خود آفریده نشده است».73 خود را فروختن و خود را خریدن، در این منطق چه معنایى مىتواند داشته باشد. جز آن که بگوییم انسانشناسى ژرف نهفته در این دیدگاه، پایه و اساس جهانبینى آن است. در حقیقت، این همه تأکید بر عبرت گرفتن از گذشتگان و اندیشیدن در عوامل انحطاط یا ترقى آنان، به دلیل همین نگرش خاص به تاریخ است. «این صفت تاریخ، حتى در عناوین کتابهاى تاریخى دوره اسلامى نیز منعکس شده است؛ در عناوینى ، چون مروج الذهب و معادن الجوهر، التنبیه والاشراف ، تجارب الامم ، تجارب السلف ، العبر و …»74 دنیا محل وابسته شدن نیست: «داستان شما و دنیا، همچون داستان مسافرینى است که به راهى مىروند و گویا راه را به پایان رساندهاند و نشانهاى را منظور خویش قرار داده و به آن رسیدهاند».75 این راه پایانى مشخص دارد که از همان ابتدا به بشر گوشزد شده، اما مانع آزادى عمل او نشده است. کسى که با جملات مذکور ، در توصیف دنیا سخن مىگوید، هنگامى که نزد او از بىارزشى و نکوهیده بودن دنیا سخن به میان مىآید، اشتباه و شبهه را چنین تصحیح مىکند: «اى نکوهنده دنیا که به نیرنگ او فریفته شدهاى… تو بر آن جرم مىنهى یا دنیا بر تو جرم مىنهد؟… دنیا سراى راستى است براى کسى که آن را باور دارد و سراى ایمنى است براى کسى که فهمید و آنچه را که خبر داد، دریافت و سراى توانگرى است براى کسى که از آن توشه بردارد و سراى پند است براى کسى که از آن پند گیرد، جاى عبادت و بندگى دوستان خدا و جاى نماز گزاردن فرشتگان خدا و جاى فرود آمدن وحى خدا و جاى بازرگانى دوستداران خداست که در آن رحمت و فضل به دست آورده و سودشان بهشت است».76
این انسان است که به دنیا مفهوم مىبخشد. آن را مذموم مىکند یا پسندیده، هدف مىکند یا وسیله و از این رو، مسئول اعمال خویش است و باید در مقابل آن پاسخگو باشد. بهانهاى براى او نیست، چه، بارها و بارها رسولانى آمدند و طبع آسوده طلبش را به حرکت وا داشتند و ذهن خفتهاش را به اندیشیدن و اگر این عامل نبود، تاریخ بشرى حرکت و تکاملى را تجربه نمىکرد ، از این لحاظ دنیا براى انسان چون میدان مسابقه است: «به شما در میدان وسیع مسابقه مهلت داده تا براى به دست آوردن چوگان، از یکدیگر سبقت گیرید. پس بندهاى جامهها را محکم ببندید… اندیشه کار با میهمانى جمع نمىشود».77 این مهلت براى نجات از گمراهى است: «براى رهایى از گمراهى مهلت داده شده، مانند فرصتى که به کسى که رضا و خشنودى یک ناراضى را جلب نماید مىدهند و تاریکىهاى شبهات از آنان برداشته شده است و به حال خود گذاشته شدهاند براى آماده شدن، مانند آماده و لاغر کردن اسبهاى نیکو براى پیشى گرفتن در میدان مسابقه ، فکر و اندیشه در به دست آوردن حق و حقیقت و شتاب کردن در فرا گرفتن نور علم و دانش در مدت زندگانى تا رسیدن اجل که فرصتى در دست است».78 انسان در دنیا تاریخ را مىسازد و این تاریخ دنیوى اوست که آخرتش را شکل مىدهد. دنیا و آخرت در حقیقت تاریخ او هستند و او در این تاریخ نقش اصلى را ایفا مىکند. در این جا اگر سخن از سنت خداوندى است، مقصود آن نیست که خداوند به دست خویش در تاریخ دخالت کرده و عاملى از عوامل مؤثر در آن است. اراده او در قالب آفرینش جلوه مىکند و او خود، انسانها را به مطالعه این جلوهها فرا مىخواند تا هم خود را بشناسند و هم خدا را. خودشناسى، محور زرین این تاریخ است79 و هدفى اولیه که براى نیل به هدفى والاتر مورد تأکید قرار مىگیرد. «تاریخ جهان به صورتى که در قرآن و نهج البلاغه و آثار بعضى از مورخان اسلامى عنوان شده است، تاریخ قرب و بُعد انسان نسبت به مبدأ عالم و آدم است… تاریخ جهان به نحوى که در اسلام ظهور مىکند ، تاریخ حکومت اسماى الهى است و این آدمى است که آن اسماء را مىشناسد و مظهر آن است و به همین جهت موجود تاریخى است… طى فاصله میان اسفل و اعلى همان تاریخى بودن است».80
نگرش به تاریخ در نهج البلاغه ، نگرشى است که از خدا آغاز شده و به خدا ختم مىشود. همه چیز فانى است الّا او و او اصل است و غیر او، همه فرع. مقام انسان ارجمند است به شرط آن که آن را بشناسد. حجت بر او تمام و ادلّه بسیار بر او عرضه شده، اما در نهایت، باز هم خود اوست که باید راه خویش را برگزیند. او راههاى بسیارى را آزموده و مىآزماید و تاریخ به تمامى، مجموعه گزینشها و آزمایشهاى اوست که هویت و چگونه بودنش را هم مىنمایاند و هم مىسازد.
پی نوشت :
1. دانشجوى دکترى تاریخ اسلام – دانشگاه الزهراء .
2. سید علینقى فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، (بىجا، بىنا، بىتا) خطبه اول، ص 26.
3. بقره (2) آیه 30.
4. خطبه قاصعه، ص 777.
5. همان، ص 778.
6. همان، ص 780 – 781.
7. محمد مهدى شمس الدین «حرکت تاریخ از دیدگاه امام علىعلیه السلام» ترجمه محمدرضا ناجى (تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380) ص 70 – 69.
8. خطبه قاصعه، ص 780.
9. همان.
10. خطبه اشباح، ص 263.
11. همان.
12. خطبه قاصعه، ص 784.
13. همان، ص 787.
14. محمدتقى جعفرى، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1357) ج 2، ص 170 – 171.
15. خطبه قاصعه، ص 796 – 797.
16. عبدالکریم سروش، حکمت و معیشت، (تهران، موسسه فرهنگى سراج، 1375) ص 204.
17. اعراف (7) آیه 172.
18. خطبه اول، ص 34.
19. رضا داورى اردکانى، دانشنامه امام على(ع)، زیر نظر على اکبر رشاد (تهران، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر سال 1380) ج اول، حکمت و معرفت «مقاله تاریخ و معرفت تاریخى»، ص 307.
20. خطبه 90، ص 264.
21. ابن هلال ثقفى، الغارات، ترجمه: محمدابراهیم آیتى، ص 74.
22. رضا داورى اردکانى، پیشین، ص 295.
23. خطبه دوم، ص 43 – 44.
24. خطبه اول، ص 34.
25. ابن هلال ثقفى، پیشین، ص 57.
26. همان، ص 74.
27. محمدمهدى شمس الدین، پیشین، ص 43.
28. خطبه اشباح، همان؛ نیز خطبه 85، ص 207.
29. حدید: 25.
30. بقره: 129.
31. اعراف: 157.
32. رضا داورى اردکانى، پیشین، ص 296.
33. خطبه قاصعه، ص 793.
34. خطبه 98، ص 294.
35. خطبه قاصعه، ص 796.
36. خطبه اول، ص 37.
37. ابن هلال ثقفى، پیشین، ص 70 – 71.
38. همان.
39. خطبه 85 .
40. خطبه 20، ص 79.
41. خطبه 213، ص 705 – 706.
42. خطبه 205، ص 677 – 678.
43. همان.
44. حکمت 139، ص 1157 – 1159.
45. خطبه دوم، ص 44 – 46.
46. خطبه 119، ص 371.
47. خطبه 108، ص 337 – 338.
48. خطبه چهارم، ص 55 – 56.
49. خطبه 153، ص 480 – 481.
50. خطبه 239، ص 826 – 827.
51. خطبه 128، ص 399 – 400.
52. محمدتقى جعفرى، پیشین ص 278.
53. ابن هلال ثقفى، پیشین، ص 69.
54. محمدتقى جعفرى، پیشین، ص 277.
55. خطبه 232، ص 796.
56. خطبه 152، ص 471.
57. حکمت 200، ص 1181.
58. خطبه 99، ص 296 – 297.
59. خطبه 181، ص 597.
60. ابن هلال ثقفى، پیشین، ص 25.
61. خطبه 138، ص 425.
62. ابن هلال ثقفى، پیشین.
63. خطبه 138.
64. خطبه 181.
65. حدیث 1، ص 1202.
66. خطبه 181.
67. خطبه 138، ص 424.
68. همان، ص 425.
69. رضا داورى اردکانى، پیشین، ص 411.
70. محمدجوادى سعدى شاهرودى، مجموعه مقالات همایش دین و دنیا از منظر امام على(ع) مقاله «رابطه دنیا و آخرت از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه» انتشارات دانشگاه علوم پزشکى اصفهان زمستان 79.
71. خطبه 45، ص 132.
72. حکمت 128، ص 1150.
73. حکمت 455، ص 1298.
74. رضا داورى اردکانى، پیشین، ص 301.
75. خطبه 98، ص 293.
76. حکمت 126، ص 1149.
77. خطبه 211، ص 693 – 694.
78. خطبه 82 (غرّا)، ص 187 – 188.
79. عبدالکریم سروش، پیشین، ص 63 – 64.
80. رضا داورى اردکانى، پیشین، ص 301.
منابع
– ثقفى، ابن هلال، الغارات، ترجمه: محمدابراهیم آیتى
– جعفرى، محمدتقى، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1357) ج2.
– جوادى سعدى شاهرودى، محمد، مجموعه مقالات همایش دین و دنیا از منظر امام على(ع) مقاله «رابطه دنیا و آخرت از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه» انتشارات دانشگاه علوم پزشکى اصفهان زمستان 79.
– داورى اردکانى، رضا، دانشنامه امام على(ع)، زیر نظر على اکبر رشاد (تهران، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر سال 1380) ج اول، حکمت و معرفت «مقاله تاریخ و معرفت تاریخى».
– سروش، عبدالکریم، حکمت و معیشت، (تهران، موسسه فرهنگى سراج، 1375).
– شمس الدین، محمد مهدى، «حرکت تاریخ از دیدگاه امام علىعلیه السلام» ترجمه محمدرضا ناجى (تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380).
– فیض الاسلام، سید علینقى، ترجمه و شرح نهج البلاغه، (بىجا، بىنا، بىتا) خطبه اول.
منبع:فصلنامه تاریخ اسلام