داستان هایی از کودکی امام حسن و امام حسین (ع)

داستان هایی از کودکی امام حسن و امام حسین (ع)

پیرمرد و قضاوت
پیرمردی وضو می گرفت ، ولی درست وضو نمی گرفت ، امام حسن و امام حسین (ع) که کوچک بودند ، می دیدند. فکر کردند که اگر نزد او بروند و بگویند غلط وضو می گیری ، ناراحت می شود و خجالت می کشد . با هم قراری گذاشتند و نزد پیرمرد رفتند و گفتند : «ای شیخ ، نگاه کن وضوی کدام یک از ما درست است ».
پیرمرد پس از آنکه وضو گرفتن آن دو را دید ، گفت : «وضوی هر دو شما درست است ، وضوی من اشتباه بوده است ».(1)

لباس عید
امام رضا (ع) نقل می کند که نزدیک عید بود و حسن و حسین (ع) لباسی نداشتند . به مادر خود فاطمه (س) گفتند : «مادر ! کودکان مدینه برای عید خود را زینت کرده اند ، پس تو چرا ما را با لباس آرایش نمی کنی ؟».
فاطمه (س) ، می خواست آنها را خوشحال کند فرمود : «ای نور دیدگان! جامه های شما نزد خیاط است ، هرگاه آن را دوخت ، به شما می دهم».
شب عید شد و حسن و حسین (ع) دوباره پرسیدند : «مادر لباسهای ما چه شد؟» حضرت فاطمه (س) گریه کرد و فرمود : «هرگاه خیاط آورد ، به شما می پوشانم ».
چون مقداری از شب گذشت ، در خانه را زدند . فرمود : «کیست؟». صدایی پاسخ داد : «ای دختر پیامبر خدا! در را بگشا! من خیاط هستم و جامه های حسن و حسین (ع) را آورده ام ». حضرت زهرا (س)می گوید : مرد با هیبت و خوشبویی را دیدم که بسته ای به من داد و رفت ». وقتی حضرت فاطمه (س) آن بسته را باز کرد و دید ، دید دو پیراهن و دو زیر جامه و دو عمامه و دو کفش در آن است . شاد شد و بچه ها را بیدار کرد و آن جامه ها را به آنها پوشانید.
وقتی عید شد ، رسول اکرم (ص) به خانه ی فاطمه (س) آمد و حسن و حسین (ع) را با لباسهای زیبا دید. آنها را بوسید و به آنها تبریک گفت و بر دوش خویش نشانید و به سوی مادرشان برد و فرمود : «فاطمه جان ! آن خیاطی که جامه ها را آورد ، شناختی ؟» فرمود : «نه ، خدا و رسولش داناترند». فرمود : «ای فاطمه ! او خیاط نبود ، بلکه رضوان ، خازن بهشت بود و این جامه های بهشتی است و جبرئیل به من از نزد خداوند جهانیان خبر داده است ». (2)

دو ریحانه ی پیامبر (ص)
رسول خدا (ص) هنگام بیماری ، دو فرزندش حسن و حسین (ع) را نزد خود فرا می خواند . وقتی آن دو می آمدند ، آنها را نزدیک خود می نشانید و آنها را می بویید و می بوسید و اشک می ریخت . (3)
عتبه بن غزوان می گوید : رسول خدا (ص) امام حسن و امام حسین (ع) را در دامان خود قرار داده بود و یک بار حسین (ع) و یک بار حسن (ع) را می بوسید . افرادی که آنجا بودند ، گفتند : «ای رسو ل خدا ! آیا آنها را دوست داری ؟» فرمود : «چرا دوست نداشته باشم ، آنها دو ریحانه ی من در دنیا هستند . » (4)
روزی رسول خدا (ص) نشسته بود . حسن و حسین (ع) به نزد ایشان می آمدند. وقتی رسول خدا (ص) تا آنها را دید ، بلند شد و ایستاد ؛ اما آنها آهسته راه می آمدند و دیر رسیدند : رسول خدا (ص) به استقبال آنها رفت و آنها را بر شانه ی خود سوار کرد و فرمود : «خوب اسبی است اسب شما ، و شما هم خوب سوارانی هستید ؛ ولی پدر شما بهتر از شماست». (5)

دوست خدا
روزی رسول خدا (ص) به مهمانی می رفت . در کوچه امام حسین (ع) را دید که با بچه ها مشغول بازی است . جلو رفت و می خواست او را بگیرد . امام حسین (ع) این طرف و آن طرف می رفت . رسول خدا (ص) هم می خندید تا اینکه او را گرفت . یک دست را زیر چانه و دست دیگر خود را پشت سر او گذاشت . سر او را بلند کرد و دهان مبارک خود را به دهان او نهاد و او را بوسید و فرمود : «حسین از من است و من از حسینم کسی که او را دوست بدارد ، خدا او را دوست دارد. حسین نوه ای از نوه های من است ».(6)

آسایش کودکان
محمد بن عبدالرحمان بن ابی لیلی می گوید : «نزد رسول خدا (ص) بودیم . امام حسین (ع) ، که کودکی بود ، آمد . بازی می کرد و روی دوش و سینه پیامبر (ص) می رفت . ناگهان روی جامه ی پیامبر (ص) بول کرد . ما بلند شدیم تا او را بگیریم پیامبر (ص) فرمود : «او را رها کنید» . بعد هم حضرت آب خواست و خود را پاک کرد» .(7)

عطای پیامبر
وقتی رسول خدا (ص) می خواست از دنیا برود . فاطمه (س) دست امام حسن و امام حسین (ع) را گرفت نزد پدر گرامی خود برد و فرمود : «پدر جان ، چیزی عطا کن». پیامبر (ص) فرمود : «هیبت و سیادت خود را به حسن (ع) و شجاعت وجود خودم را به حسین (ع) دادم».(8)

یاد پیامبر (ص)
ابوهریره می گوید : من هر وقت امام حسن (ع) را می بینم ، چشمانم پر اشک ؛ می شود ؛ چرا که روزی آمد و در بغل رسول خدا (ص) نشست .حضرت رسول (ص) دهانش را به دهان حسن (ع) گذاشت ، او را بوسید و فرمود : «خدایا من حسن را دوست دارم و دوست دارم کسی که او را دوست بدارد». حضرت این جمله را سه بار مرتبه تکرار کرد. (9)

دوستی حسین (ع)
ابوذر غفاری می گوید : دیدم رسول خدا (ص) حسین (ع) را می بوسید و می فرمود : «کسی که حسن و حسین (ع) و اولاد و ذریه ی آنها را – از روی اخلاص و پاکی – دوست داشته باشد ، صورتش را به آتش جهنم نمی سوزد » (10)

همنشینان پیامبر (ص)
در روایتی از علی بن جعفر از برادرش موسی بن جعفر (ع) آمده که رسول خدا (ص) دست امام حسن و امام حسین (ع) را گرفت و فرمود : «کسی که این دو بچه را و پدر و مادر آنها را دوست بدارد ، در بهشت همنشین من است».(11)

زیر عبای پیامبر (ص)
اسامه بن زید می گوید : شبی رسول خدا (ص) برای کاری به خانه ی ما آمد که در را باز کردم ، دیدم حضرت چیزی زیر عبا دارد . وقتی کارش را انجام داد ، گفتم : «ای رسول خدا! آن چیست؟». حضرت عبایش را کنار زد ، دیدم امام حسن و امام حسین (ع) هستند . فرمود : «این دو پسر من و پسران دختران من هستند ، خدایا ! من آنها را دوست دارم و دوست دارم کسی را که آنها را دوست بدارد».(12)

دوستی حسن (ع)
ابوهریره می گوید من همواره حسن (ع) را دوست دارم به واسطه ی کاری که پیامبر (ص) نسبت به او کرد روزی دیدم در دامان پیامبر است و دست خود را در ریش رسول خدا (ص) فرو می برد رسول خدا (ص) هم زبان مبارک خود را در دهان او می گذارد : «خدایا من حسن را دوست دارم».(13)

تولد حسین (ع)
اسماء بنت عمیس می گوید : من قابله ی امام حسن (ع) بودم . وقتی به دنیا آمد ، رسول خدا (ص) فرمود : «اسماء فرزندم را نزد من بیاور». من هم او را در پارچه ی زرد رنگی پیچیدم و خدمت رسول خدا (ص) بردم .
فرمود : «نگفتم در این رنگ نباشد». پس در پارچه ی سفیدی پیچیدم و نزد حضرت آوردم . ایشان در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه خواند و به علی (ع) گفت : «پسر مرا چه نام می گذاری ؟». علی (ع) فرمود : «من بر شما سبقت نمی گیرم » رسول خدا (ص) فرمود : «من هم بر خدایم پیشی نمی گیرم ». جبرئیل نازل شد و فرمود : «ای رسول خدا ! خداوند می رساند و فرماید نسبت به علی (ع) به تو ، مثل هارون است نسبت به موسی (ع) پس اسم این نوزاد را همنام پسر بزرگ هارون بگذار».
حضرت رسول خدا (ص) هم او را حسن نام نهاد.
وقتی حسن (ع) هفت روزه ، شد رسول اکرم (ص) برای سلامتی او دو رأس قوچ قربانی کرد و رانی از آن را با مقداری پول به من داد. بعد از سر نوزاد را تراشید و به اندازه ی وزن موی او درهم نقره صدقه داد.
اسماء می گوید : بعد از مدت کوتاهی امام حسین (ع) به دنیا آمد . او را در پارچه ی سفیدی پیچیدم و نزد رسول خدا (ص) بردم . حضرت در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه خواند و نوزاد را بغل گرفته ، گریه کرد .
گفتم : «ای رسول خدا ! گریه شما از چیست». فرمود : «بر فرزندم حسین گریه می کنم ، که قومی ستمگر بعد از من او را می کشند ، که خدا شفاعت مرا به آنها نرساند».(14)

کودک پاک
صفیه می گوید : وقتی امام حسین (ع) به دنیا آمد ، رسول خدا (ص) به من فرمود : «عمه جان ! پسر مرا بیاور». من گفتم : «او را پاکیزه نکرده ام». پیامبر (ص) فرمود : «خدا او را پاکیزه قرار داده است ». پیامبر (ص) نوزاد را گرفت ، زبان مبارکش را در دهان او قرار می داد و نوزاد آن را می مکید . رسول خدا (ص) بین دو چشمان او را بوسید و سه مرتبه گفت : «لعن الله قوما هم قاتلوک یا بنی » خدا لعنت کند قومی را تو را بکشند».

دوست دوست حسین (ع)
حذیفه ی یمانی می گوید : دیدم رسول خدا (ص) دست امام حسین (ع) را گرفته بود و می فرمود : «ای مردم ، این حسین پسر علی است ، بشناسید او را . قسم به خدا : او در بهشت است ، دوستدار او بهشتی است و دوست دوست حسین هم ، در بهشت است ».(15)

بر سینه ی پیامبر (ص)
الله اکبر
امام حسن (ع) نزد پیامبر می آمد ، در حالی که آن حضرت بر فراز منبر خطبه می خواند . از منبر بالا می رفت و برگردن رسول خدا (ص) سوار می شد و پاهایش را روی سینه ی مبارک حضرت آویزان بود ، به طوری که برق خلخال پای او دیده می شد . پیامبر (ص) بدون اینکه او را از خود براند ، نگاه می داشت تا وقتی که سخنرانی اش تمام می شد . (16)
روزی رسول خدا (ص) می خواست نماز عید بخواند. امام حسین (ع) را همراه خود برد. وقتی خواست نماز را شروع کند ، الله اکبر گفت : امام حسین (ع) هم که ایستاده بود ، الله اکبر گفت . رسول خدا (ص) خوشحال شد دوباره الله اکبر گفت .
امام حسین (ع) هم تکرار کرد ، تا اینکه پیامبر (ص) الله اکبر را تکرار کرد لذا سنت شد که در نماز عید ، هفت مرتبه تکبیر می گویند. (17)
امام حسین (ع) نزد پیامبر (ص) می آمد ، در حالی که آن حضرت را در حال سجده ی نماز بود. از صف نماز جماعت عبور می کرد و به پیامبر (ص) می رسید و بر پشت حضرت سوار می شد . پیامبر اکرم (ص) از سجده بلند می شد ، در حالی که یک دست بر کمر حسین (ع) و دست دیگری دیگر روی زانوی مبارک خود قرار داده بود. همچنان او را نگاه می داشت تا نماز را تمام می کرد .(18)

تشویق
روزی رسول خدا (ص) امام حسن و امام حسین (ع) را با خود به خانه ی حضرت زهرا (س) آورد و فرمود : «با یکدیگر کشتی بگیرید». آن دو که کودک بودند ، شروع به کشتی گرفتن کردند. پیامبر (ص) برای تشویق امام حسن (ع) می فرمود : «یا حسن». حضرت فاطمه (س) به پیامبر (ص) فرمود : «پدر جان ! چرا از بچه ی بزرگتر حمایت می کنی ؟» . رسول خدا (ص) فرمود : «علت اینکه من از حسن (ع) حمایت می کنم ، این است که جبرئیل را دیدم که برای تشویق حسین (ع) یا حسین» می گفت. در نتیجه حسین (ع) ، حسن (ع) را بر زمین زد».(19)

پی نوشت ها:

1- همان ،ص319. مناقب ، ج3 ، ص452.
2- همان ، ص289.
3- همان ، ص281.
4- همان جا.
5- همان ، ص286.
6- دخائر العقبی ، محب الدین احمد بن عبدالله طبری ، ص133.
7- همان ، ص133.
8- بحارالانوار ، ج43 ، ص263.
9- همان ، ص266.
10- همان ، ص269.
11- همان ، ص 271.
12- تراجم سیدات بیت النبوه عایشه بنت الشاطی ص613 ، ذخائرالعقبی ، ص121.
13- ذخائر العقبی ، ص122.
14- بحارالانوار ، 43 ، ص229-238
15- همان ، ص243.
16- همان ، ص262.
17- احقاق الحق ، ج 11 ، ص292.
18- بحارالانوار ، ج37 ،ص87 و88.
19- اسرار آل محمد ، سلیم بن قیس ، ترجمه اسماعیل انصاری ، ص401.
منبع: حکایات کودکی معصومین علیهم السلام

مطالب مشابه

3 دیدگاه

  1. علی
    1402-05-30 در 21:39 - پاسخ

    اللهم صلی علی محمد و ال محمد

  2. محمد نمازی
    1401-05-15 در 04:17 - پاسخ

    ممنون خیلی خوب بودن. جانم فدای اهل بیت . جانم فدای خاک پای پیامبر

  3. فاطمه
    1401-01-28 در 14:59 - پاسخ

    ممنون داستان هایش خیلی قشنگ بود

دیدگاهتان را ثبت کنید