8- شیوه هاى تفسیر کتاب مقدس
هر متنى نیازمند تفسیر است و کتاب مقدس از این امر مستثنا نیست. این تصور وجود دارد که تاریخ الهیات مسیحى را مى توان تاریخ تفسیر کتاب مقدس دانست. *
رویکرد تمثیلى دوره آباء به تفسیر کتاب مقدس
بحث را می توان با دوره آباء آغاز نمود. مکتب اسکندرانى در تفسیر کتاب مقدس بر شیوه هایی استوار بود که ابداعگر آن، نویسنده ای یهودی به نام فیلون اسکندرانی (حدود 30 قبل از میلاد – حدود 45 بعد از میلاد) و سنت های یهودی متقدم تر بود. در این مکتب، تفسیر ظاهری کتاب مقدس و ضمیمه کردن رویکردی تمثیلی به آن روا دانسته می شد. اما تمثیل چیست؟ هراکلیتوس، فیلسوف یونانی، آن را چنین تعریف کرده است: «چیزی بگویی و منظورت چیزی باشد، غیر از آنچه گفته ای.» فیلون معتقد بود که نقب زدن از معنای سطحی کتاب مقدس برای استنباط معنای عمیق تری که در زیر آن متن نهفته است، ضروری است. سردمدار این اندیشه ها گروهی از الهیدانان اسکندریه بودند که، به تصدیق همگان، مهم ترین آنان کلمنت، اریگن و دیدوموس نابینا بودند. (البته، جروم به مطایبه از فرد اخیر به «دیدوموس بصیر» یاد مى کند و اساس آن بینش هاى معنوى اى بود که وى با استفاده از شیوه تمثیلى در تفسیر کتاب مقدس پدید آورد.). دامنه روش تمثیلى را مى توان در تفسیر اریگن از ایماژهاى کلیدى عهدعتیق ملاحظه کرد. تسخیر سرزمین موعود به دست یوشع، در روش تمثیلى، اشاره به پیروزى مسیح بر گناه بر روى صلیب تفسیر شده است; همان گونه که قانون قربانى در لاویان، به قربانى شدن مسیحیان در آینده اشاره دارد. شاید در ابتداى امر چنین به نظر آید که این حاکى از نوعى سقوط در تفسیر به رأى است که مفسر در آن تنها معانی خودخواسته را از متن کتاب مقدس استنباط می کند. اما همان گونه که آثار دیدوموس(کشف شده در زاغه مهماتی در مصر به هنگام جنگ جهانی دوم) نشان داد، واقعیت غیر از این است. به نظر می رسد که نوعی توافق درباره ایماژها و متون عهد عتیق پدید آمد که چاره ای جز تفسیر تمثیلی برای آن نبود. از باب نمونه اورشلیم به تدریج به تمثیلی برای کلیسا شناخته شد.
رویکرد تاریخی مکتب انطاکیه به تفسیر کتاب مقدس
مکتب انطاکیه، درست به عکس، بر تفسیر کتاب مقدس در پرتو بافت تاریخی آن تاکید داشت. این مکتب به ویژه به نویسندگانی مانند دئودور اهل ترسوس ژان خروسوستوم و تئودور اهل موپسوستیا نسبت داده مى شود و بر جایگاه تاریخى پیشگویى هاى عهدعتیق، که در نوشته هاى اریگن و سایر نمایندگان سنت اسکندرانى از آن اثرى یافت نمى شود، تأکید دارد. براى مثال، تئودور در مواجهه با پیشگویى عهدعتیق تأکید دارد که پیام پیشگویانه با کسانى ارتباط دارد که این کتاب مستقیما خطاب به آنان است، همان گونه که معناى بسط یافته اى براى نوعى قرائت مسیحى دارد. هر نداى پیشگویانه باید به گونه اى تفسیر شود که معناى واحد تاریخى یا ادبى متلائمى داشته باشد. در نتیجه، تئودور مایل بود که تعداد نسبتا معدودى از عبارات عهدعتیق را براى اشاره مستقیم به مسیح تفسیر کند، در حالى که مکتب اسکندرانى مسیح را به مثابه محتواى پنهان بسیارى از عبارات عهد عتیق، چه پیشگویانه چه تاریخى، تلقى مى کرد.
برداشتی سه گانه از معانی کتاب مقدس در کلیساى غرب
در کلیساى غرب، رویکرد نسبتا متفاوتى را مى توان مشاهده کرد. امبروز اهل میلان برداشتی سه گانه از معانی کتاب مقدس مطرح کرد. افزون بر معنای طبیعی، مفسر ممکن است معنایی اخلاقی و معنایی عقلی یا الهیاتی استخراج کند. آگوستین این رویکرد را برگزید و به جای آن به معنی دو گانه معتقد شد که عبارت اند از معنای ظاهری جسمانی تاریخی و معنای تمثیلی عرفانی معنوی. البته او پذیرفت که پاره اى از عبارات به هر دو معناست. «گفته هاى پیامبران سه معنا دارد، زیرا بعضى اورشلیم زمینى را در نظر دارند، گروهى اورشلیم آسمانى، و دیگران هر دو را.» عهدعتیق را نمى توان تنها در سطحى تاریخى فهمید. کلید فهم این کتاب در تفسیر درست آن نهفته است. از میان خطوط اصلى تفسیر «معنوى»، باید به موارد زیر توجه داشت: آدم سمبل مسیح، حوا سمبل کلیسا; کشتى نوح سمبل صلیب، در کشتى نوح سمبل پهلوى سوراخ شده مسیح، و شهر اورشلیم سمبل اورشلیم آسمانى. آگوستین این رویکرد را این گونه بیان کرده است: آنچه در مسیح منسوخ شد، عهدعتیق نبود، بلکه حجابى پنهان کننده بود; به گونه اى که مى توان عهدعتیق را در مسیح درک کرد. چیزى که بدون مسیح مبهم و پنهان است، آشکار و هویداست… پولس نمى گوید که «شریعت یا عهدعتیق منسوخ شده است.» بنابراین، واقعیت از این قرار نیست که به مدد فیض خداوند آنچه پوشیده بود به مثابه امرى بیهوده منسوخ شده است; بلکه حجابى که واقعیت سودمند را پوشانیده بود، کنار زده شده است. این همان چیزى است که نصیب کسانى مى شود که با شور و پارسایى، نه شریرانه و متکبرانه، به جستوجوى معناى کتاب مقدس مى پردازند. ترتیب حوادث، دلایل کردارها و گفتارها، و سازگارى عهدعتیق با عهدجدید براى آنان به دقت روشن است; به گونه اى که هیچ نقطه اى باقى نمى ماند که در آن هماهنگى کامل نباشد. حقایق سرى به نمادهاى تمثیلى منتقل مى شوند که باید به وسیله تفسیر بر آنها پرتو افکند. آگوستین با استفاده از چنین تحلیل هایى بر وحدت عهدعتیق و عهدجدید پاى فشرد. عهدین گواه بر ایمانى واحد و یکسان اند، هر چند ممکن است که روش بیان آنها متفاوت باشد (این اندیشه را کالون مطرح کرد). اندیشه یادشده را آگوستین در متنى مطرح کرد که در تفسیر کتاب مقدس اهمیتى حیاتى دارد; به ویژه آنکه بر پیوند میان عهدعتیق و عهدجدید تأثیر نهاد: «عهدجدید در عهدعتیق پنهان شده است و از طریق عهدجدید مى توان به عهدعتیق راه یافت.»
تمایز میان معناى ظاهرى (تاریخى) و معنایى معنوى (تمثیلى) کتاب مقدس
این تمایز میان معناى ظاهرى یا تاریخى کتاب مقدس، از یک سو، و معنایى معنوى یا تمثیلى عمیق تر، از سوى دیگر، در کلیسا در اوایل قرون وسطى رفته رفته پذیرفته شد. روش معیارى و رایج تفسیر کتاب مقدس که در قرون وسطى به کار مى رفت، معمولا به Quadrigaیا «معانى چهارگانه کتاب مقدس» معروف است. ریشه هاى این روش بهویژه در تمایز میان معناى ظاهرى و معنوى نهفته است. کتاب مقدس چهار معناى متفاوت دارد. افزون بر معناى ظاهرى، سه معناى غیرظاهرى وجود دارد که با یکدیگر تفاوت دارند. آنها عبارت اند از: معناى تمثیلى، درباره اینکه مسیحیان باید به چه چیزهایی ایمان داشته باشند. معنای استعاری یا اخلاقی، درباره اینکه مسیحیان باید چگونه رفتار کنند. و معنای تاویلی، در این باره که مسیحیان به چه چیزى مى بایست امیدوار باشند.
معانى چهارگانه کتاب مقدس
بنابراین، معانى چهارگانه کتاب مقدس عبارت بود از:
1- معناى ظاهرى کتاب مقدس، که به موجب آن، ظاهر متن مورد توجه است.
2- معناى تمثیلى، که به موجب آن، عبارت هاى خاصى از کتاب مقدس به گونه اى تفسیر مى شد که گزاره هاى اعتقادى را پدید مى آورد. آن عبارات یا مبهم به نظر مى رسید یا آنکه معناى ظاهرى لفظى آن، به دلایل الهیاتى، نزد خوانندگانش مورد پذیرش قرار نمى گرفت.
3- معناى استعارى یا اخلاقى، که به موجب آن، پاره اى از عبارات چنان تفسیر مى شد که راهنماى اخلاقى فرد مسیحى در رفتارش باشد.
4- معناى تأویلى، که به موجب آن، پاره اى از عبارات به گونه اى تفسیر مى شد که بیانگر علل و موجبات امید مسیحیان باشد. این معنا، به تحقق کامل وعده هاى الهى دراورشلیم جدید درآینده اشاره دارد.
تفسیر برنار کلروویى
نمونه اى عالى از تفسیر را مى توان در تفسیر غزل غزل ها اثر برنار کلروویى در قرن دوازدهم یافت. برنار در این کتاب با ارایه تفسیرى تمثیلى از عبارت «تیرهاى خانه ما از سدر است و پانل هاى ما از سرو» شیوه اى را بیان مى کند که در آن معانى اعتقادى یا معنوى از عباراتى که بدون به کارگیرى چنین شیوه اى فاقد روح و معناى محصلى بودند، استنباط مى شود. « ما باید از کلمه «خانه»، توده عظیم مسیحیان را ـ که با کسانى که قدرت و عظمت دارند، یعنى حاکمان کلیسا و دولت، دست در دست یکدیگر داده اند ـ همان «تیرها»ى خانه بفهمیم. با بهره گرفتن از احکام خردمندانه و محکم، اینها آنان را در کنار یکدیگر قرار مى دهد. در غیر این صورت، اگر هر یک از آنها به گونه اى کار کنند که دلخواه خودشان است، دیوارها کج شده و فروخواهند ریخت، و کل خانه ویران مى شود. از «پانل ها» (قاب بندى ها)، که محکم به تیرها متصل شده و به شیوه اى باشکوه زینت بخش خانه هستند، باید زندگى انسان دوستانه و منتظم روحانیون فرهیخته، و نیز اجراى درست شعایر کلیسا، را مراد کنیم». تأکید بر این نکته که به هیچوجه نباید بر اساس یکى از معانى غیرظاهرى کتاب مقدس، عقیده اى را پذیرفت، مگر آنکه آن معنا خود بر پایه معناى ظاهرى استوار باشد، موجب اجتناب از نقص و ضعف عمده اى شد. تأکید بر تقدم معناى ظاهرى را مى توان نقد تلویحى رهیافت تمثیلى کسانى چون اریگن دانست، که در عمل به مفسران کتاب مقدس اجازه مى دادند که به هر عبارتى، هر تفسیر «معنوى» را که مى پسندند، تحمیل کنند.
تفسیر لوتر
لوتر در سال 1515 این اصل را به این شکل بیان کرده است: «در کتاب هاى مقدس، هیچ گونه (تفسیر) تمثیلى، استعارى یا تأویلى روا نیست، مگرآنکه نمونه همان مطلب در جاى دیگر به طور ظاهرى بیان شده باشد. اگر چنین نباشد، کتاب مقدس به مضحکه اى تبدیل خواهد شد». لوتر به طور کامل از این تمایزها آگاهى داشت و در استفاده کامل از آن در تفسیر کتاب مقدس هیچ تردیدى روا نداشت. او در تجزیه و تحلیل خود از مزامیر، میان هشت معناى عهدعتیق فرق مى گذاشت. چنین دقت شگفت انگیزى (که چه بسا او را درنظر بعضى از خوانندگان، نماد و الگوى حکمت مدرسى جلوه مى داد) برگرفته از درهم آمیختن معانى چهارگانه کتاب مقدس با این بینش بود که هر یک از این معانى را مى توان به گونه اى تاریخى یا پیشگویانه تفسیر کرد. لوتر چنین استدلال مى کرد که لازم است میان آنچه او «ظاهر کشنده» ــ و به عبارت دیگر، قرائت و برداشتى از کتاب عهدعتیق که به مضامین معنوى و پیشگویانه عهدعتیق توجه تمام دارد ــ فرق گذاشته شود. نمونه عملى آن، تحلیل لوتر از تمثیل مذکور در عهد عتیق با استفاده از این طرح هشت گانه در تفسیر است. تمثیل مورد نظر، همان کوه صهیون است که مى توان آن را بى هیچ انعطافى و در چارچوب معناى تاریخى و ظاهرى، اشاره به اسرائیل باستانى یا اشاره اى پیشگویانه به کلیساى عهدجدید دانست. لوتر این احتمالات را بدین شرح بررسى کرده است.
1- تاریخى و مطابق با «ظاهر کشنده»
الف. ظاهرى: سرزمین کنعان
ب. تمثیلى: کنیسه یا شخصیت برجسته اى در آن
ج. اخلاقى: عدالت فریسیان و شریعت
د. تأویلى: شکوهى در آینده بر روى زمین
2- پیشگویانه و مطابق با «روح حیات بخش»
الف. ظاهرى: قوم صهیون
ب. تمثیلى: کلیسا یا شخصیتى برجسته در آن
ج. اخلاقى: عدالت ایمان
د. تأویلى: شکوه ابدى ملکوت
در دانشکده هاى الهیات مدرسى، شیوه تفسیرى Quadriga بخش عمده اى از مطالعات علمى و آکادمیک مربوط به کتاب مقدس بود; اما در دو دهه نخست قرن شانزدهم، این تنها گزینه ممکن براى مفسران کتاب مقدس نبود. در واقع، شاید بتوان چنین استدلال کرد که لوتر یگانه اصلاحگرى بود که از این رویکرد مدرسى در تفسیر کتاب مقدس بسیار سود جست.
رویکرد اراسموس روتردامى
مؤثرترین رویکرد به این موضوع در محافل اصلاحى و اومانیستى در دوره اولیه نهضت اصلاح دینى، رویکرد مربوط به اراسموس روتردامى بود. اراسموس در کتاب راهنماى سرباز مسیحى میان «ظاهر» و «باطن» یعنى میان کلمات کتاب مقدس و معناى حقیقى آن بسیار تفاوت مى گذاشت. در عهد عتیق مخصوصا، کلمات متن همانند پوسته اى است که دربرگیرنده لب و مغز معناست، اما عین آن نیست. معناى سطحى و بیرونى متن، اغلب حجابى است که معناى عمیق تر و درونى را مى پوشاند و وظیفه هر مفسر فهیم و وظیفه شناس آن است که حجاب یادشده را کنار زند. به نظر اراسموس، در تفسیر کتاب مقدس توجه (مفسر) به تعیین معناى درونى و نهفته کتاب مقدس معطوف است، نه ظاهرى آن. این دیدگاه شباهت هاى عمیقى با مکتب اسکندرانى، که پیش تر ذکرش به میان آمد، دارد.
رویکرد تسوینگلى
دغدغه اصلى تسوینگلى همان دغدغه اراسموس است. مفسر کتاب مقدس باید «معناى طبیعى کتاب مقدس» را که لزوما با معناى ظاهرى کتاب مقدس یکى نیست، تعیین کند. تسوینگلى با توجه به سوابق اومانیستى خود مى توانست میان وجوه مختلف سخن، به ویژه ژخژرخرذذچ، استعمال غلط و مجاز مرسل فرق گذارد.این مطلب مشکل را مى توان با استفاده از مثالى روشن ساخت. این جمله مسیح در آخرین شام و به هنگام پاره پاره کردن نان را در نظر بگیرید، آن گاه که گفت: «این است بدن من» (متى 26: 26). معناى ظاهرى این کلمات چنین است: «این تکه نان، بدن من است» اما معناى طبیعى آن این است: «این تکه نان بر بدن من دلالت مى کند». داستان ابراهیم و اسحاق (پیدایش: 22) به خوبى مى تواند از عهده تبیین معناى عمیق تر کتاب مقدس، که تسوینگلى در پى یافتن آن بود، برآید. این معنا نقطه مقابل معناى سطحى کتاب مقدس است. جزئیات تاریخى این داستان آن قدر ساختگى است که نمى تواند معناى حقیقى آن را پدید آورد. در واقع، تسوینگلى چنین استدلال مى کرد که معناى حقیقى آن داستان را تنها زمانى مى توان دریافت که آن را پیش بینى نبوى داستان مسیح بدانیم که ابراهیم، سمبل و نماد خداوند، و اسحاق استعاره (یا به تعبیر فنى تر، «نوع») مسیح است.
چهار رویکرد اصلى در تفسیر علمى کتاب مقدس تحت تأثیر جنبش روشنگرى
با ظهور دوران مدرن، دانش تفسیر کتاب مقدس بسیار پیچیده تر از قبل شد. این امر ناشى از پذیرش روزافزون شیوه هاى عقلانى تفسیر درمحافل علمى بود که اساس آن پیش فرض هاى دوران روشنگرى بود. بررسى کامل این تحولات در این کتاب امکان پذیر نیست. با این حال، توجه به بعضى از گرایش هاى عام در تفسیر کتاب مقدس در دویست و پنجاه سال اخیر سودمند خواهد بود. چهار رویکرد اصلى در تفسیر علمى کتاب مقدس را، که تحت تأثیر جنبش روشنگرى بود، به شرح زیر مى توان برشمرد:
1- رویکرد عقلانى
رویکرد عقلانى در آثار اچ.اس.رایماروس یافت می شود. در این رویکرد عهد عتیق و عهد جدید بر رشته ای از داستان های فوق طبیعی استوار است. رایماروس معتقد است که در فرایند نقادی بنیانی و منطقی کتاب مقدس، عناصر فوق طبیعی کتاب مقدس نباید به جد مورد توجه قرار گیرد. از این رو لازم است که کتاب مقدس با معیارهای عقلانی تفسیر شود و آن را (اگر چه تا حدی به شکلی در هم ریخته) بیانگر حقایق عام دین عقل دانست. جذابیت هاى این رویکرد، با فروپاشى فراگیر اعتماد به عام بودن و صلاحیت الهیاتى عقل در زمان هاى اخیر، به طرزى چشمگیر رو به افول نهاده است.
2 – رویکرد تاریخى
رویکرد تاریخى کتاب مقدس را تبیینى از خاستگاه هاى مسیحى مى داند. اف. سى. باور، که شاید برجسته ترین فرد از نمایندگان اولیه این سنت است، معتقد بود که دیگر روا نیست که ریشه هاى ایمان مسیحى را بر حسب «تنها پسر زائیده شده خدا که از عرش ابدى الوهیت به زمین تنزل نمود و در رحم مریم باکره، به فرد آدمى تبدیل شد» تبیین کنیم. بر عکس، باور معتقد بود که مى توان ریشه هاى مسیحیت را در قالب هاى (terms) عقلانى و غیر فوق طبیعى بیان کرد. باور با اعتقاد به اینکه آیین هگل کلید تبیین این مطلب را در دست دارد که چگونه مسیحیت پا به عرصه وجود گذاشت، توجه خود را مستقیما به فلسفه تاریخ او به مثابه تبیینى که بدیل و جانشین تبیین تاریخى ریشه هاى ایمان مسیحى است، معطوف کرد و عهدجدید را در پرتو آن تفسیر کرد. با افول آیین هگل، از نفوذ باور کاسته شد.
3- رویکرد اجتماعى
در دهه 1890، بسیارى از مسیحیان لیبرال، دیگر توجهى به موضوعاتى درباب اعتقادات یا الهیات مسیحى نداشتند و به بررسى مقوله وسیع تر «دین» به طور کلى پرداختند; جریانى که موجب پیشرفت و تحول دانشکده هاى «مطالعات دینى» در بسیارى از دانشگاه هاى غرب شده است. با این حال، دین پدیده اى اجتماعى است که به چیزى بسیار فراتر از «اندیشه ها» و آراى صرف توجه دارد و در مقوله «تاریخ اجتماعى» می گنجد. بدین سان راه برای رویکردی اجتماعی در تفسیر کتاب مقدس باز شد که مسیحیت را نمونه خاصی از پدیده ای کلی به نام دینمی دانست. رویکردی از این دست را سرجیمز فریزر در کتاب شاخه طلایی (1890ـ 1915) ارائه کرد. وى در این کتاب در مقیاسى بى سابقه از قوم شناسى تطبیقى (مطالعه مردمان و سنت هاى آنان) در مورد کتاب مقدس استفاده مى کند.
4 – رویکرد ظاهرى
رویکرد ظاهرى (literary) به داورى درباره مقولات متمایز ادبى کتاب مقدس مى پردازد. یکى از این رویکردها که تأثیر عمده اى در دوران متأخر داشته، الهیات روایى است
9- نظریه هایى درباره الهام کتاب مقدس
این تصور که جایگاه خاص کتاب مقدس در الهیات مسیحى بر ریشه هاى الوهى آن استوار است، هر چند شاید به ابهام گفته شده باشد، مى توان سرنخ هاى از آن را در خود عهدجدید و تأملات بعدى درباره آن به دست آورد. یکى از مهم ترین عناصر در بحث از اینکه کتاب مقدس چگونه الهام شد و اهمیتى که باید بدان داده شود، رساله دوم تائوس 3: 16ـ17 است که از کتاب مقدس به «الهام خدا» یاد می کند.
اندیشه الهام کتاب مقدس در تفکر مسیحیت اولیه
این اندیشه در تفکر مسیحیت اولیه رایج بود و امری اختلافی تلقی نمی شد. فیلون اسکندرانی، فیلسوف یهودی یونانی زبان، کتاب مقدس را یکسره الهام شده می دانست و معتقد بود که خدا کاتبان کتاب های مقدس را چون ابزارهای بی ارده انتقال اراده الهى به کار گرفت.
اندیشه الهام کتاب مقدس در دوران نهضت اصلاح دینى
این موضوع در دوران «نهضت اصلاح دینى» به ویژه در آثار ژان کالون به یکى از موضوعات بالقوه جنجالى تبدیل شد. کالون از مرجعیت کتاب مقدس در برابر دو گروه دفاع مى کرد. دریک سو کسانى از یک شاخه کاتولیک تر کلیسا قرار داشتند که معتقد بودند که اساس مرجعیت و حجیت کتاب مقدس، بر پذیرش آن از سوى کلیسا به عنوان منبعى موثق استوار است. از سوى دیگر، نویسندگان بنیادستیزتر انجیلى مانند آناباپتیست ها بودند که به باور آنان، هر کس حق دارد که با توجه به الهامى الوهى، شخصى و بى واسطه، کتاب مقدس را یکسره نادیده انگارد. کالون اعلام کرد که روح القدس از طریق کتاب مقدس کار کرد (نه کنار گذاشتن آن، آن گونه که بنیادستیزان معتقد بودند) و روح القدس با الهام کتاب مقدس، اعتبار و مرجعیتى مستقیم به آن داد. از این رو، اعتبار و مرجعیت آن به هیچ حمایت بیرونى (مانند حمایت کلیسا) نیاز ندارد. این نکته بدان جهت مهم است که نشان مى دهد که اصلاحگران موضوع الهام را با قابل اعتمادبودن مطلق تاریخى یا خطاناپذیرى واقعى متون مقدس مرتبط نمى بینند. آموزه کالون در باب تطابق بدان معناست که خدا خود را برای جوامعی که گیرنده این وحی بودند، به گونه ای منکشف ساخت که با توانایی های آنان تناسب داشت. بدین ترتیب کالون درباره باب اول سفر پیدایش معتقد است که رشته کلی اندیشه ها – مانند «روزهای آفرینش»- صرفا شیوه های تطابق یافته سخن گفتن، یعنی نوعی به زبان کودکانه سخن گفتن الوهى است. تحولات مربوط به اندیشه هاى «عصمت کتاب مقدسى» یا «خطاناپذیرى» در پروتستان را مى توان در ایالات متحده در میانه قرن نوزدهم جستجو کرد.
اجماع کلى مسیحیان در باب الهام و حجیت کتاب مقدس
اجماع کلى مسیحیان در باب الهام و حجیت یا اعتبار کتاب مقدس را مى توان در شمارى از اعترافنامه هاى عمده، هم در آیین پروتستان و هم در کلیساى کاتولیک روم، مطالعه کرد. براى نمونه، در کتاب معتبر کاتشیسم کلیساى کاتولیک (1994) به روشنى مرجعیت و اعتبار کتاب مقدس را به سبب وحى الهى آن مى داند. خداوند براى آنکه خود را براى مردمان منکشف سازد، به لطف خوبى و احسانش با آنان با کلمات بشرى سخن مى گوید. در واقع، کلام خدا که در کلمات بشر بیان شده، به هر شکلى شبیه زبان بشرى است، همان گونه که کلام پدر ابدى، هنگامى که ضعف بشر را به خود گرفت، همانند بشر شد…. خدا نویسنده کتاب مقدس است. واقعیات وحیانى و الوهى، که در متن کتاب مقدس مندرج و ارائه شده، با الهام روح القدس نوشته شده اند; زیرا کلیساى مادر مقدس، با ابتنا بر ایمان عصر رسولان، کتاب هاى عهدعتیق و عهدجدید را، کلا و تماما، و با همه اجزایشان، کتاب هایى مقدس و قانونى (شرعى) مى داند. مبناى این اعتقاد آن است که این کتاب ها، چون با الهام روح القدس نوشته شده اند، خدا نویسنده آنهاست و بى کموکاست به خود کلیسا ابلاغ شده اند. خداوند به نویسندگان بشرى کتاب هاى مقدس الهام کرد. خداوند براى تألیف کتب مقدس، انسان هاى خاصى را برگزید، انسان هایى که در تمام مدتى که آنان را براى این وظیفه مهم به کار گرفت، از استعداد و توان خود استفاده کامل کردند; به طورى که، گرچه خداوند در آنان و به واسطه آنان عمل مى کرد، آنان همچون نویسندگان حقیقى اى بودند که مأمور بودند تا آنچه را که خداوند به نوشتن اش اراده مى کند، و نه بیشتر، بنویسند.
اندیشه الهام کتاب مقدس در دوره روشنگرى
با ظهور دوره روشنگرى، اندیشه داشتن جایگاه ویژه براى کتاب مقدس زیر سؤال رفت و این بیشتر به سبب پیش فرض هاى عقلگرایى در این دوره و توجه روزافزون به مطالعات نقادانه کتاب مقدس بود. در موضوع الهام، در این دوره شمارى از رویکردها مطرح شد که موارد زیر قابل توجه است.
1- جى. اچ. هردر (1744-1803)که می توان او را کسی دانست که ابعاد مهم و خاصی از نهضت اصلاح دینی را پیش بینی کرده بود، معتقد بود که اندیشه الهام را باید در قالب معنایی هنری یا زیباشناسانه تفسیر کرد. وی در کتاب روح شعر عبری (1782ـ1783) اظهار داشت که مناسب ترین الگوى الهام کتاب مقدس را آثار هنرى ارائه مى دهد. دقیقا همان گونه که مى توان رمان، شعر یا نقاشى را امرى «الهام شده» دانست، همین اندیشه نیز در مورد کتاب مقدس مى تواند صادق باشد. ازاین رو، الهام دستاوردى بشرى تلقى مى شود، نه موهبتى الهى.
2- مکتب کهن پرینستون، که نماینده آن چارلز هاج و بنجامین بی. ورفیلد (1851ـ1921) است و نظریه هایى قویا فوق طبیعى در باب الهام ارائه داد که با رویکرد طبیعت گرایانه مورد نظر هردر تقابلى عمدى و آگاهانه داشت. « الهام همان تأثیر خارق العاده و فوق طبیعى است… که روح القدس بر نویسندگان کتاب هاى مقدس ما اعمال کرد و کلمات آنان، کلمات خدا را عرضه مى کند و از این رو، کاملا خطاناپذیر است.» ورفیلد البته با دقت بر این نکته تأکید مى کرد که الهام، ابطال کننده بشربودن و فردبودن نویسندگان کتاب مقدس نیست، و با این حال، تأکید داشت که بشر بودن آنان «چنان مغلوب واقع شده بود که کلمات آنان در آن حال کلام خدا گشته بود و بدین سبب، در هر حال و به طور یکسان، عصمت مطلقه دارند.»
3- دیگران معتقد بودند که الهام را باید رهنمون الهى براى خواننده کتاب مقدس دانست، که خواننده را قادر مى سازد تا کلام خدا در متون کتاب مقدس بازشناسد. ورفیلد الهام کتاب مقدس را در خود متون مقدس مى دانست و بدین ترتیب، به طور ضمنى بیان مى داشت که کتاب مقدس فى نفسه به گونه اى عینى کلام خدا براى همه کسانى است که آن را مى خوانند. دیگران معتقد به برداشتى ذهنى از الهام بودند که در این صورت، دریافت خواننده از کتاب مقدس، و نه خود کتاب مقدس، را باید «الهام شده» تلقى کرد. اوگاستس اچ. استرانگ (1836ـ1921) تأکید داشت که مرجعیت کتاب مقدس را نمى توان صرفا در کلمات کتاب مقدس دانست، گویى که اینها جایگاهى معتبر و جدا از پذیرش آنها از سوى یکایک مؤمنان یا جامعه مؤمنان داشته باشند. بدین ترتیب، باید براى الهام، ابعادى عینى و ذهنى قائل شد.
پینوشت:
* منبع مقاله یک سایت مسیحی می باشد.
منبع مقاله: http://www.masihi.net/