نویسنده:سعید سلیمیان
مشارکت زنان در جهاد
الف) طوعه
وقتی حضرت مسلم به نمایندگی از امام حسین به کوفه اعزام شد و هزاران نفر با او بیعت کردند، با آمدن ابن زیاد به کوفه و دگرگون شدن اوضاع، مردم نیز دور مسلم بن عقیل را خالی کردند. مسلم نیز تنها و غریب و سرگردان در شهر کوفه می گشت و پناه و مأمنی نداشت. طوعه، زنی فداکار بود که وقتی مسلم را شناخت، با آنکه شهر، پرآشوب بود، او را به خانه ی خویش راه داد و از او پذیرایی کرد و با این عمل مخاطره آمیز و شجاعانه، وفاداری خویش را به امام حسین و نماینده ی او نشان داد:
درها همه بسته بود در قحطی مرد
فریاد نشسته بود، در قحطی مرد
یک زن، شب کوچه های بن بست غریب
مردانه شکسته بود، در قحطی مرد
سرانجام در یک مرحله، خانه طوعه، میدان رزم مسلم با مهاجمان کوفی شد و سرانجام از خانه او بیرون آمد و در میدانگاه با آن سپاه مهاجم جنگید.
ب) همسر زهیر
وقتی سیدالشهدا در راه کربلا به زهیر بن قین برخورد و قاصدی به طرف خیمه ی او فرستاد، ابتدا زهیر نمی خواست اجابت کند و بی میلی نشان داد؛ ولی همسرش او را تشویق کرد که نزد امام رود و ببیند که پسر پیامبر چه می گوید و با او چه کار دارد؟ همین رفتن بود که زهیر را حسینی ساخت و او به امام پیوست. همسرش نیز همراه او آمد و همراه و همسفر زینب و اهل بیت امام شد.
اگر تشویق و تحریک همسر زهیر نبود، او توفیق پیوستن به جناح حق و نیل به فوز شهادت در عاشورا را نمی یافت.
ج) ام وهب، زن فداکار دیگر
ام وهب، همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود و در کوفه زندگی می کرد. شوهرش تصمیم گرفت برای یاری سیدالشهدا شبانه به یاران امام بپیوندد. روز عاشورا وقتی شوهرش به میدان رفت، او نیز چوبی به دست گرفت و عازم میدان شد؛ اما امام جلوی او را گرفت و فرمود:« بر زنان جهاد نیست»؛ بنابراین پس از آنکه شوهرش به شهادت رسید، خود را به معرکه رساند و به پاک کردن خون از چهره ی او پرداخت. شمر، غلام خود را فرستاد. آن غلام، با گرزی که بر سر آن بانوی رشید کوبید، او را هم شهید کرد.
فرزند ام وهب نیز در عاشورا به شهادت رسید، مادرش روز عاشورا از مشوقان او بود تا به جانبازی و فداکاری بپردازد. وقتی وهب( پسر او) پس از مقداری جنگیدن نزد مادر برگشت و گفت: آیا راضی شدی؟ مادرش گفت: وقتی راضی می شوم که در رکاب حسین به شهادت برسی. دوباره رفت و جنگید تا شهید شد. ام وهب، اولین زنی بود که از سپاه حسین بن علی به شهادت رسید و تنها زن شهید در کربلا بود.
امام حسین خطاب به ام وهب فرمودند:« جزیتم من اهل بیتی خیراً ارجعی الی النساء رحمک الله فقد وضع عنک الجهاد»: به خاطر حمایت از اهل بیت من، به پاداش نیک نایل می شوید، به سوی زنان بازگرد، رحمت خداوند بر شما باد، بر تو جهاد نیست.
د) مادر عمرو بن جناده
کم سن و سال ترین شهید کربلا از یاران امام عمروبن جناده ی یازده ساله بود. این شهید سعید، از شهدای نوجوان کربلاست که پدرش نیز در رکاب حضرت امام حسین به شهادت رسید. وقتی این نوجوان شجاع خواست به میدان رزم برود، امام فرمودند: پدر این جوان به شهادت رسید، شاید مادرش راضی نباشد که به میدان برود.
عمرو عرض کرد: مادرم دستور داده که به میدان بروم و لباس رزم بر من پوشانده است.
بعد او- که نه یا یازده ساله بود- به میدان رفت و رجز خواند و جنگید تا شربت شهادت نوشید، سر او را به طرف سپاه امام حسین افکندند. مادرش- که مشخصات ایشان را بحریه بنت مسعود خزرجی ضبط کرده اند- آن سر مطهر را برداشت و گفت: پسرم! ای شادی قلبم! ای نور دیده ام! چه نیکو جهاد کردی! سپس سر را پرتاب کرد و با آن، یکی از لشکریان کوفه و شام را به هلاکت رساند، آن گاه چوبه ی خیمه را برداشت و به سوی دشمن حمله ور شد، اما امام حسین مانع شد و او را به خیمه ی زنان برگرداند.
ه) همسر مسلم بن عوسجه
« ام خلف» همسر مسلم بن عوسجه از زنان برجسته ی شیعه بود که در کربلا حضور داشت و از یاران سیدالشهدا بود. وقتی همسرش مسلم شهید شد، پسرش « خلف» آماده نبرد شد، امام از او خواست به مراقبت از مادرش بپردازد، اما مادرش او را به جهاد در راه یاری امام تشویق کرد و گفت: جز با یاری پسر پیغمبر از تو راضی نخواهم شد. خلف به میدان شتافت و
پس از جنگی نمایان، به شهادت رسید. وقتی سر او را به طرف مادرش پرتاب کردند، شجاعانه سر را برداشت و بوسید و گریست.
او نیز، در تشویق فرزند به مبارزه در راه یاری دین و هم با برخورد مناسب و شایسته با شهادت جوانش، الهام بخش مادران شهید است که از تقدیم فرزندان خود برای یاری اسلام مضایقه ای ندارند.
در عصر عاشورا وقتی زینب دید مسئولیت سنگینی به دوش این بانوی شجاع نهاده شده، با کمال شهامت و بزرگواری و گذشت و فداکاری چون کوهی پولادین و سدی آهنین در برابر دشمنان منحرف و گرگان خونخوار ضد دین و انسانیت قیام کرد و حتی در موارد چندی، جان فرزند برومند امام، یعنی حضرت سجاد را از مرگ حفظ کرد و در سخت ترین اوضاع و پر خفقان ترین محیط ها در برابر جنایتکاران و ستمگران بی دین، بدون هیچ واهمه ای از دین و آیین خود و مسلمانان دفاع کرد و هر کلمه از سخنان پرمعنا و روح بخشش و نیز هر جمله از نطق ها و سخنرانی هایش همچون تیرکاری و شهاب سوزانی بود که بر قلب دشمنان می نشست و با کمال سرافرازی و موفقیت، این مسئولیت سنگین را بخوبی انجام داد و باری که مردان بزرگ نمی توانستند به صورت دسته جمعی به منزل برسانند، این بانوی با عظمت، به تنهایی به منزل رسانید. در شجاعت او سروده اند:
سر حلقه ی آن زنان که بودند اسیر
بود آن علویه اشجع از شیر دلیر
اندیشه به دل نداشت زان کوه سپاه
زیرا که به چشم او جهان بود حقیر
محمد غالب شافعی، یکی از نویسندگان مصری گفته است:« یکی از بزرگ ترین زنان اهل بیت از نظر حسب و نسب و از بهترین بانوان طاهر که
دارای روحی بزرگ است … و در حلم و کرم و بینایی و بصیرت در کارها مشهور و جمال و جلال و سیرت و صورت و اخلاق و فضیلت را جمع کرده بود. آنچه خوبان همگی داشتند او تنها داشت. او در زهد و تقوا و پرهیزگاری، معروف بود.»
و) زینب قهرمان کربلا
هنگامی که دختران امیرالمؤمنین را وارد کوفه کردند، مردم جمع شدند تا آنان را تماشا کنند. ام کلثوم فریاد زد:« ای مردم! آیا شرم نمی کنید و از خدا و رسول خدا حیا ندارید که به دختران و زنان پیغمبر نگاه می کنید؟»
یکی از زنان اهل کوفه سر خود را از اتاقی بیرون کرد و آنان را در آن حال مشاهده کرد و گفت: شما از کدام اسیران هستید؟ گفتند: ما اسیران آل محمد هستیم. در این هنگام مردم برای آنان نان و خرما می آوردند. ام کلثوم فریاد زد:« ای مردم کوفه! صدقه بر ما حرام است» و نان و خرما را از بچه ها گرفت و به زمین انداخت.
مردم کوفه وقتی اسیران را دیدند، گریه و زاری کردند. زینب تا این منظره را دید نتوانست تاب بیاورد که ببیند اهل کوفه گریه می کنند؛ چه اینکه هم آنان بودند که به پدرش علی و برادرش حسن خیانت کردند و پسرعمویش را به دست دشمن دادند و برادرش حسین را به سوی خود خواندند و وعده یاری دادند، ولی وقتی به سویشان آمد، شمشیر خود را به یزید فروختند.
زینب نتوانست ببیند که کوفیان بر حسین و جوانانش گریه می کنند؛ با آنکه همگی به دست آنها قربانی شدند، ولی آنان برای اسیری
دختران رسول خدا زاری می کردند و کسی جز کوفیان هتک حرمت آن خاندان را نکرده است. سخنان پدرش علی به یادش آمد که از اهل کوفه نکوهش می کرد. دیدگان خود را به سوی نقطه ی دوری متوجه گردانید؛ جایی که پیکرهای عزیزانش در بیابان افتاده بودند؛ سپس چشمانش به سوی گریه کنندگان بازگرداند و اشاره کرد که خاموش شوید. همه سرها را از خواری و پشیمانی، به زیر انداختند و تا زینب سخن می گفت، چنین بودند:
ای اهل کوفه! گریه می کنید؟! هرگز اشک های شما نایستد و شیون تان آرام نگیرد. مثل شما مثل زنی است که هرچه رشته است، پنبه کند. شما ایمان خود را بازیچه ی فساد قرار دادید و بدانید که باری شوم بر دوش کشیدید.آری، به خدا چنین است، باید بیشتر بگریید و کمتر بخندید.. شما چنان خود را ننگین کردید که شستن نتوانید؛ ننگ کشتن نواده ی خاتم پیامبران و سالار فرستادگان را چگونه می توانید بشویید!… نفس پلید شما، جنایتکاری را نزد شما خوب جلوه داد تا خشم خدای را برای شما بیاورد و در عذاب الهی برای همیشه گرفتار باشید. آیا می دانید چه جگری پاره پاره کردید و چه خونی ریختند و چه پرده نشینی را پرده دریدید؟ جنایتی بزرگ مرتکب شدید که از عظمتش نزدیک است آسمان ها بشکافد و زمین از هم بپاشد و کوه ها خرد شود.
در این هنگام کسی خطبه ی زینب را شنید و گفت: من بانویی سخنورتر از او ندیدم. زینب هنوز سخنانش تمام نشده بود که مردم شروع به گریه کردند، وقتی به دارالاماره رسید، در خود سوزشی احساس کرد. او همه جای این خانه را می شناخت؛ روزی آنجا خانه زینب بود، بغض گلویش را گرفته بود. دست راستش را به روی قلبش گذاشت، مبادا از هم بپاشد و اینکه
( مبادا) ابن زیاد ملعون گریه او را ببیند.
ابن زیاد وقتی دید زینب با عظمت و شکوه مقابلش ایستاده، پرسید تو کیستی؟ زینب جواب ملعون را نداد. بعد از چند بار تکرار، وقتی دید زینب جوابش را نمی دهد، گفت: شکر خدا را که شما را رسوا کرد و بکشت و دروغتان آشکار شد.
در اینجا بود که زینب شجاعت از خود نشان داد و فرمود:« سپاس خدا را که به واسطه ی پیامبرش ما را عزیز و شما را خوار کرد؛ فقط گنهکار رسوا می شود و تنها فاجر دروغ می گوید و او بحمدالله غیر از ماست».
ابن زیاد پرسید: کار خدا را با خویشانت چطور دیدی؟ زینب که همچنان عظمتش استوار بود، گفت:« سرنوشت آنها کشته شدن و فداکاری بود که همه رفتند و در بسترهای خود آرمیدند و به همین زودی خدا آنها را با تو جمع خواهد کرد و در پیش او محاکمه می شوی و من جز زیبایی چیزی ندیدم؛ پس تو نگران باش که در آن روز، پیروزمند چه کسی خواهد بود، ای پسر مرجانه! مادر به عزایت نشیند!»
منبع:نشریه کنگره امام حسین (ع) و مقاومت، جلد2.
ادامه دارد…