آفتاب رى 1

آفتاب رى 1

نویسنده: مهدى حسینیان قمى

حضرت عبدالعظیم حسنى(علیه السلام) از منظرامامان معصوم(علیهم السلام)
شخصیتهاى بزرگ به گونه‌اى هستند که هر چه به آنان نزدیک‌تر شوى و ژرف‌تر بنگرى، بیشتر به آنان ارادت مى‌ورزى و ارزشمندى و ارجمندى آنان بیشتر متجلّى مى‌گردد، تا آنجا که سرسپرده آنان، مى‌شوى و عشق به آنان همه وجودت را فرا مى‌گیرد.
حضرت عبدالعظیم حسنى(ع) نمونه‌اى از این شخصیتهاست. در ابتدا مى‌پندارى او را شناخته‌اى که این اندازه در چشم تو بزرگ شده است، ولى هر چه بهتر کاوش مى‌کنى و ابعاد شخصیت وى را مى‌شکافى، بیشتر تحت تأثیر او قرار مى‌گیرى، محو مقام رفیع او مى‌شوى و در برابرش به کرنش مى‌افتى و اختیار از کف مى‌دهى و تازه مى‌فهمى که تنها تو چنین نیستى؛ هر کس که به این راه پا نهاده و نگاهى به این شخصیت والا افکنده، دل داده، سرسپرده و نزدیک شده است.
با کمى تأمّل در زندگى او، ارزشها و فضیلتهاى این راوى بزرگ در برابرت مجسم مى‌شود و تو را در پیشگاه این سلاله زهرا(س) به تعظیم وا مى‌دارد. اعتماد، ارجاع امام به او، توثیق وى از سوى امام، او را برجسته، سرآمد و نمونه ساخته است.
روایات بسیار، دین مرضى، امانتدارى، عبادت و تسلیم، ارزشهایى‌اند که در این شخصیت بزرگ منزلت موج مى‌زنند و جلب توجه مى‌کنند.
هجرت، گریز، آوارگى، عمل به تقیّه، مصاحبت نزدیک با امامان بدون هیچ نقطه منفى و تحمل مرارتهایى که در این راه به جان خرید، چنان او را به اوج مى‌برند که کمتر کسى توان دستیابى به آن مقام رفیع را دارد.
او از سوى امام مأموریت ابلاغ پیام مى‌گیرد و جایگاه ویژه‌اش نزد امامان(ع) بر همگان روش مى‌گردد.
او در آغوش معصوم جا دارد و زبان معصوم به مدح وى گشوده است. دعاى معصوم دستگیر اوست و قبرش ملجأ همگان و زیارتش همپاى زیارت سرور شهیدان. او کسى است که از امام معصوم تأیید «أنت ولّینا حقّاً» را گرفته و هیچ نقطه ابهام و ضعفى در زندگى‌اش دیده نشده است.
حضرت عبدالعظیم -سلام‌اللّه علیه به ارزشها و فضایلى آراسته است که مجموعه آنها را در کمتر امامزاده و محدّثى مى‌توان سراغ گرفت.
خواستگاه پاک، مصاحبت با چند امام، هجرت و آوارگى در راه دین، کثرت روایت و عبادت و… از جمله ویژگیهاى آن بزرگوار است.
در این مجال، هر یک از این خصوصیات را بر مى‌شماریم و توضیحاتى درباره آنها مى‌دهیم.

1. خاستگاه
ارتباط خویشى با نیکان و شایستگان، به ویژه اگر با پیامبر(ص) و خاندان او باشد، از ارزشهاى مقبول همگان است. البته ارزش قرابت با اهل بیت(ع) زمانى است که دارنده‌اش از آن بهره گیرد وگرنه یک ضد ارزش خواهد بود؛ همانند علمى که اگر به آن عمل نشود و هدایت صاحب علم را تضمین نکند، ارزشى براى او ندارد؛ همچنان که در کنار خانه خدا بودن، درک صحبت پیامبر، حضور در جبهه و جهاد، علم و آموزش و پیوند با خوبان ارزشهایى‌اند که اگر پایه تکامل فرد نگردند، همه وبال او خواهند شد و او را منفورتر خواهند ساخت.
نسب حضرت عبدالعظیم با چهار واسطه به امام حسن مجتبى(ع) مى‌رسد و این شرافت با حرکت ایشان در مسیر امامان معصوم و پیروى از آنان صدچندان شده است. محقق میرداماد در اشاره به همین نکته مى‌نویسد:
مع ما له من النسب الظاهر و الشرف الباهر… اذ لیس سلاله النبوه و الطهاره کأحدٍ من الناس، اذا ما آمن و اتّقى و کان عند آبائه الطاهرین مرضیّاً مشکوراً…؛(1)
به علاوه، او داراى نسب روشن و شرافت آشکاراست… چرا که سلاله نبوّت و طهارت چون یک فرد معمولى از مردم نیست، اگر ایمان و تقوا پیشه سازد و در نزد پدران پاکش پسندیده و قابل تقدیر باشد….
اجداد عبدالعظیم حسنى، همه بزرگ و شناخته شده‌اند. نسب وى از سوى پدر به امام حسن مجتبى(ع) و از سوى مادر به امام حسین(ع) مى‌رسد و از این رو هم حسنى و هم حسینى است.
در رجال النجاشى آمده است:
پس از ارتحال حضرت عبدالعظیم حسنى، به هنگام غسل، در لباسش رقعه‌اى یافت شد که نسب وى در آن به این شکل آمده است: من ابوالقاسم، فرزند عبداله، فرزند على، فرزند حسن، فرزند زید، فرزند حسن بن على بن ابى‌طالب(ع) هستم.(2)
بنابراین، پدران وى تا امام حسن مجتبى(ع) به ترتیب، عبداللّه، على، حسن و زید بوده‌اند.

2. مصاحبت با چند امام
حضرت عبدالعظیم حسنى سه امام معصوم، یعنى حضرت امام رضا(ع)،حضرت امام جواد(ع)،حضرت امام هادى(ع) را درک کرده است.
آقا بزرگ تهرانى نوشته است:
أدرک عصر إمام الرضا(ع) و الجواد(ع) و عرض ایمانه على الامام الهادى(ع) و توفى فی أیامه، لأنّه ینقل عنه أنّه قال لبعض أهل الرىّ لو کنت زرت قبره، لکنت کمن زار قبرالحسین(ع)؛(3)
حضرت عبدالعظیم حسنى، امام رضا و امام جواد(ع) را درک کرده و ایمان خودش را بر امام هادى(ع) عرضه داشته، و در زمان امام هادى(ع) وفات کرده است؛ چرا که از امام هادى(ع) نقل شده که به بعضى از مردم رى فرمود: اگر قبر عبدالعظیم را زیارت مى‌کردى، چونان کسى بودى که امام حسین(ع) را زیارت کرده است.
شیخ در رجال خویش وى را در میان اصحاب امام حسن عسگرى(ع) نیز نام برده است.
مصاحبت با چند امام -که در شرایط مختلف مى‌زیسته‌اند و همراهى با آنان -که هر کدام دوران حساس و سختى را داشته‌اند بسیار ارزش ساز است.
مصاحبت نزدیک و پیوسته، با چند امام با شرایط گوناگون و سخت، مصاحبت علمى، همراه با آموزش‌پذیرى و آموزش خواهى و مبرا بودن از هرگونه مخالفت و کوچک‌ترین نقطه منفى شخصیتى ممتاز از حضرت عبدالعظیم ساخته است.
گاه، مصاحبتها از نزدیک و یا مداوم نیست؛ امّا مصاحبت عبدالعظیم حسنى از نزدیک و پیوسته بوده است.
گاه، این مصاحبت تنها با یک امام است که این نیز بسیار ارزشمند است؛ ولى روشن است که مصاحبت و همراهى با چند امام، بیشتر بازگوکننده عظمت و ارزشمندى آن صحابى است.
و مصاحبتها گاه، صرفاً یک معیت فیزیکى است؛ ولى گاه، مصاحبتى همراه با آموزش و فراگیرى است. نیز مصاحبت علمى است که به مصاحب ارزش ویژه‌اى مى‌بخشد.
حضرت عبدالعظیم نه صرفاً در کنار امام است، بلکه در این مصاحبت از امام مى‌آموزد و فرا مى‌گیرد. همین ویژگى مصاحبت وى را ارزشمند مى‌سازد. در بحث از مجموعه روایى، حضرت عبدالعظیم این حقیقت روشن‌تر و ملموس‌تر مى‌گردد.
امیرالمومنین(ع) در وصف برخى از صحابه پیامبر(ص) مى‌گوید:
و لیست کلّ أصحاب رسول اللّه -صلى الله علیها من کان یسأله عن الشی‌ء و یستفهمه، حتى أن کانوا لیحبّون أن یجیئ الأعرابى أو الطارى فیسأله(ع) حتّى یسمعوا؛
همه اصحاب پیامبر چنین نبودند که بتوانند از پیامبر بپرسند و از او یاد گیرند، تا آنجا که دوست داشتند بادیه‌نشینى یا کسى بیاید و از پیامبر بپرسد تا آنان هم چیزى بشنوند.
ولى امیرالمومنین(ع) درادامه این سخن درباره مصاحبت خویش با پیامبر مى‌گوید:
و کان لا یمرّ بى من ذلک شى، إلاّ سألته عنه و حفظته… و لقد کنت أدخل أنا على رسول اللّه کل یوم دخله و کل لیله دخله، فیخلینى فیهاخلوه أدور معه حیثما دار. و قد علم أصحاب رسول اللّه أنّه لم یکن یصنع ذلک بأحدٍ من الناس غیرى، و ربّما کان ذلک فى شی‌ء یأتینى رسول‌اللّه(ص) أکثر ذلک فى منزلى، و کنت إذا دخلت علیه بعض منازله، خلا بى و أقام نسائه حتى لایبقى عنده غیرى و اذا أتانى للخلوه معى فى بیتى، لم تقم فاطمه و لا أحد من بنىّ.
و کنت اذا سألته أجابنى و اذا سکت عنه أونفدت مسائلى ابتدأنى. فما نزلت على رسول‌اللّه آیه من القرآن فى لیل و لا نهار و لا سهل و لا جبل و لا سماء و لا أرض و لا دنیا و لا آخره و لا جنه و لا نار و لا ضیاء و لا ظلمه، إلا أقرانیها و أملاها علیّ فکتبتها بخطّی و علّمنی تأویلها و تفسیرها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابها و خاصها و عامّها و کیف نزلت و این نزلت و فیمن نزلت إلى یوم القیامه. و دعا اللّه لی أن یعطینی فهمها و حفظها.
فما نسیت آیه من کتاب اللّه منذ حفظتها و لا علماً أملاه علیّ منذ دعا اللّه لی بما دعاه و ما ترک شیئاً علّمه اللّه من حلال و لا حرام و لا أمر و لا نهی أو طاعه أو معصیه کان أو یکون إلى یوم القیامه و لا کتاب منزل على أحد قبله فى أمر بطاعه أو نهى عن معصیه إلاّ علمنیه و حفظته فلم أنس منه حرفاً واحداً…؛(4)
و امّا من هر چه از خاطرم مى‌گذشت مى‌پرسیدم و حفظ مى‌کردم… و من هر روز یک بار و هر شب یک بار، خدمت پیامبر مى‌رسیدم و او مرا به خلوت خویش راه مى‌داد و هر جا مى‌رفت، من با او بودم. و اصحاب پیامبر مى‌دانند که حضرت پیامبر با دیگرى چنین نبود و چه بسا پیامبر نزد من مى‌آمد و بیشتر در منزلم بود و هر زمان که خدمت پیامبر در بعضى از منزلهایش مى‌رسیدم، با من خلوت مى‌کرد و دستور مى‌داد که زنهایش بروند تا تنها خودش با من باشد، ولى آن زمان که براى خلوت با من به خانه‌ام مى‌آمدند فاطمه(س) و فرزندانم همه حضور داشتند.
و چنین بود که هر زمان از پیامبر مى‌پرسیدم، جواب مى‌داد و هر زمان که ساکت مى‌شدم و یا سؤالهایم تمام مى‌شد، او خود آغاز به سخن مى‌کرد. در نتیجه، هیچ آیه‌اى از قرآن در روز و یا شب، در دشت و یا کوه، در آسمان و یا زمین، در دنیا و یا آخرت، در بهشت و یا جهنم، در روشنایى و یا تاریکى نازل نشد، جز آنکه پیامبر آن را برایم خواند و املا کرد و من آن را با خط خویش نوشتم
و پیامبر تأویل و تفسیر، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، خاص و عام آن و اینکه در کجا و درباره چه کسى نازل شده تا قیامت را به من آموخت و دعایم کرد که خداوند فهم و ضبط آن را به من عنایت کند.
و من از زمانى که آیه را یاد گرفتم، دیگر فراموش نکردم و هر علمى را که به من آموخت، پس از دعا فراموش نکرده‌ام. وباز پیامبر، هر چه حلال و حرام امر و نهى طاعت و معصیتى که بود یا تا قیامت تحقق پیدا مى‌کرد، به من آموخت و همین‌طور کتابى که درباره امر به طاعتى و یا نهى از معصیتى نازل شده باشد، پیدا نمى‌شد جز اینکه حضرت، آن را به من آموخت و من همه اینها را حفظ کردم و حرفى را از آن فراموش نکرده‌ام….
مصاحبت حضرت عبدالعظیم با امام معصوم از این دست هم صحبتیها بوده است.
و باز امیرالمومنین(ع) درباره مصاحبت خویش با پیامبر چنین مى‌فرماید:
و لقد علم المستحفظون من أصحاب رسول اللّه محمد(ص) إنی لم أرد على اللّه سبحانه و لا على رسوله ساعه قطّ و لم أعصه فی أمر قطّ…؛(5)
اصحاب و یاران حضرت محمد -که حافظان اسرار او هستند مى‌دانند که من حتى براى یک لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم و در هیچ موضوعى با او مخالفت نکردم….
طاعت و پذیرش حضرت عبدالعظیم حسنى است که مصاحبت وى را با امامان پرارزش مى‌سازد. بنگرید که چگونه امام او را مى‌ستاید:
مرحباً بک أنت ولیّنا حقّاً؛(6)
خوش آمدى تو به حق، ولى ما هستى.
و یا پس از عرض دین به امام، امام این‌گونه دریافت وى را تأیید مى‌کند:
یا أباالقاسم، هذا واللّه دین اللّه الذى ارتضاه لعباده؛(7)
تو همان دینى که پسندیده خداست، از ما گرفته‌اى.
در ادامه امام او را چنین دعا کند:
ثبتک اللّه بالقول الثابت فی الحیاه الدنیا و فی الآخره؛(8)
خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار در دنیا و آخرت تثبیت کند!
گفتنى است که در میان یاران و اصحاب امامان(ع) انگشت شمارند کسانى که چند امام را از نزدیک درک کرده باشند و افتخار هم‌صحبتى با چند امام را داشته باشند. این بدان معنا است که او تمام عمر خویش را در خدمت امامان(ع) گذرانده و همیشه سرسپرده نزدیک آنان بوده است. برخى چهره‌هاى فروزنده که چنین بودند، عبارت‌اند:
1. جابر بن عبداللّه انصارى، وى هفت تن از معصومان را درک کرده و مأمور ابلاغ سلام پیامبر(ص) به امام باقر(ع) بوده است.
2. زکریا بن آدم، شیخ طوسى وى را از اصحاب امام صادق(ع)، امام رضا(ع) و امام جواد(ع) دانسته است.
3. ابان بن تغلب، به گفته نجاشى وى سه تن از امامان معصوم، یعنى امام سجاد(ع) و امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را درک کرده و از همه روایت نقل نموده و نزد همه مقام و منزلت دارد.
4. جابر بن یزید جعفى، وى، به گفته نجاشى، دو تن از امامان یعنى امام باقر(ع) و امام صادق(ع) را درک کرده است.
5. زراره بن اعین، به گفته شیخ طوسى، وى سه امام، یعنى امام باقر(ع)، امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) را درک کرده است.
حضرت عبدالعظیم -سلام اللّه علیه امام جواد(ع) و امام هادى(ع) را قطعاً درک کرده است و از آنان روایات بسیارى دارد و بر اینکه امام رضا(ع) را نیز درک کرده باشد، دو روایت دلالت دارد، در یک جا امام رضا(ع) به وى مأموریت تا پیامى را ابلاغ‌(9) و در روایتى دیگر، حضرت عبدالعظیم براى امام رضا(ع) نامه‌اى نوشت و سؤالى کرد و امام پاسخ وى را با نامه دادند.(10)
آیه اللّه خویى (معجم رجال الحدیث، ج 11 ص 53) نمى‌پذیرند که عبدالعظیم، امام رضا(ع) را درک کرده باشد، همان‌گونه که درک صحبت امام حسن عسگرى(ع) را نیز نمى‌پذیرند.
مؤلف کتاب گران‌سنگ عبدالعظیم حسنى حیاته و مسنده، ص 37 آورده است:
آنچه از مطالعه حالات عبدالعظیم و تحقیق در اخبار و روایات او و تعمق درباره مشایخ اجازه وى به دست مى‌آید، این است که او زمان چهارتن از امامان(ع) را درک نموده است.
آن‌گاه نویسنده محترم، امام موسى کاظم، امام رضا، امام جواد و امام هادى(ع) را نام مى‌برد و دلیل خویش را ارائه مى‌کند؛ ولى ایشان تصریح دارد که حضرت عبدالعظیم -سلام الله علیه محضر امام موسى بن جعفر(ع) را درک نکرده است.

3. عرضه دین بر امام معصوم(ع)
کسانى از امام(ع) پرسیده‌اند که دین حق چیست و امام نیز برایشان توضیح داده و پایه‌هاى اعتقاد دینى را بیان کرده است. نمونه‌هایى از این قبیل پرسشها و پاسخها در بحارالأنوار آمده است.(11)
در اینجا یکى از آنها را ذکر مى‌نماییم:
بإسناده عن أبی الجارود، قال: قلت لأبى جعفر(ع) یابن رسول‌الله، هل تعرف مودّتی لکم و انقطاعی إلیکم و موالاتی إیّاکم؟ قال: فقال: نعم. فقلت: فَإنّی أسألک مسأله تجیبنی فیها، فإنّی مکفوف البصر قلیل المشی، لا استطیع زیارتکم کلّ حین. قال: هات حاجتک؟ قلت: أخبرنی بدینک الذى تدین اللّه عزوجل به أنت و أهل بیتک، لأدین‌اللّه عزّوجلّ به.
قال:إن کنت أقصرت الخطبه فقد أعظمت المسأله. واللّه لأُعطینّک دینی و دین آبائی الذی تدین اللّه عزّوجلّ به:
شهاده أن لاإله إلاّ اللّه و أنّ محمداً رسول اللّه و الإقرار بما جاء من عنداللّه و الولایه لولیّنا و البرائه من عدوّنا و التسلیم لأمرنا و انتظار قائمنا و الاجتهاد و الورع؛(12)
ابوالجارود گوید: به امام باقر(ع) گفتم: اى فرزند رسول خدا، آیا شما محبّت و سرسپردگى و دلدادگى مرا به خودتان مى‌دانید؟ فرمود: آرى. ابوالجارود گوید: آنگاه به امام گفتم: من از شما سؤالى دارم که شما به من جوابش را مى‌دهید؛ من نابینا هستم و کمتر حرکت مى‌کنم و نمى‌توانم همیشه به زیارت شما بیایم.
حضرت فرمود: خواسته‌ات را بگو. گفتم: دینى را که شما و اهل بیتت با پذیرش آن از خداوند اطاعت مى‌کنید، به من معرفى کنید تا من هم با همین دین اطاعت خداوند کنم.
حضرت فرمود: اگر چه سخن کوتاه کردى، ولى پرسش بزرگى نمودى. به خدا سوگند دین خود و پدرانم را که با آن از خداوند اطاعت مى‌کنم به تو خواهم داد که عبارت است از:
شهادت به توحید، گواهى به رسالت پیامبر، اقرار به آنچه از سوى خداوند آمده است،
ولایت ولى ما و برائت از دشمن ما، تسلیم در برابر امر ما، انتظار قائم ما، تلاش براى اداى واجبات و ترک گناه.
ملاحظه مى‌کنید که امام باقر(ع) چه ارزش والایى براى سوال ابوالجارود قائل شده‌اند و چگونه این سؤال را بزرگ شمرده‌اند. چقدر براى امام جالب است که فردى از امام بپرسد و بخواهد تا با دین حق آشنا شود.
از این بالاتر، عرضه دین خویش به امام است. برخى از یاران امامان(ع) دین و عقیده خویش را به محضر امام عرضه مى‌کردند و از امام گواهى بر درستى آن را مى‌گرفتند.
از این دسته‌اند:
1. حمران بن أعین،(13)
2. عمرو بن حریث،(14)
3. خالد بجلى،(15)
4. یوسف،(16)
5. حسن بن زیاد عطار،(17)
6.ابراهیم مخارقى،(18)
7. حضرت عبدالعظیم حسنى(ع)،(19)
حمران بن اعین از برجسته‌ترین، و شاید اولین این بزرگواران است که دین خویش را بر امام باقر(ع) عرضه داشت و حضرت عبدالعظیم حسنى آخرین فردى است که عقایدش را جامع‌تر و کامل‌تر از همه بر امام زمان خود عرضه کرد.
جا دارد که در ابتدا، حدیث حمران بن اعین و آن‌گاه حدیث حضرت عبدالعظیم حسنى را ذکر کنیم:
عن حمزه و محمد بن حمران، قالا: اجتمعنا عند أبی عبداللّه فی جماعه من أجله موالیه و فینا حمران بن أعین. فخضنا فی المناظره و حمران ساکت. فقال له ابوعبداللّه(ع): ما لک لا تتکلم یا حمران؟ فقال، یا سیّدی، آلیت على نفسی أن لا أتکلم فی مجلس تکون فیه. فقال أبوعبداللّه: إنّى قد أذنت لک فى‌الکلام، فتکلم.
فقال حمران: أشهد أن لا اله الا اللّه وحده لاشریک له، لم یتخذ صاحبه و لا ولداً.
خارج من الحدّین: حدّ التعطیل و حدّ التشبیه، و أنّ الحق القول بین القولین: لا جبر و لا تفویض، و أنّ محمداً عبده و رسوله أرسله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کلّه، و لوکره المشرکون، و أشهد أنّ الجنه حق و أنّ النار حقّ و أنّ البعث بعد الموت حقّ، و أشهد أنّ علیّاً حجهاللّه على خلقه ،لایسع الناس جهله و أنّ حسناً بعده و أنّ الحسین من بعده، ثمّ علیّ‌ّ بن الحسین، ثمّ محمّد بن علیّ‌ّ ثمّ أنت یا سیّدی من بعدهم.
فقال أبوعبداللّه: التر تر حمران. (ثم قال: یا حمران،) مُدَّ المِطمَر بینک و بین العالم. قلت:
یا سیدى، و ما المطمر؟ فقال: أنتم تسمّونه خیط البنّاء. فمن خالفک على هذا الأمر، فهو زندیق. فقال حمران: و إن کان علویّاً فاطمیّاً؟ فقال أبوعبداللّه: و إن کان محمدیّاً علویّاً فاطمیّاً؛(20)
حمزه و محمد فرزندان حمران بن اعین گویند: همراه با گروهى از پیروان بزرگ امام صادق نزد آن حضرت اجتماع کرده بودیم و در میان جمع ما حمران بن اعین بود. ما به بحث و مناظره پرداختیم، ولى حمران ساکت بود و چیزى نمى‌گفت.
امام صادق به او گفت: اى حمران، چرا سخن نمى‌گویى؟ حمران گفت: سرورم، سوگند خورده‌ام در مجلسى که شما حضور دارید، سخن نگویم. امام صادق(ع) فرمود: من به تو اجازه سخن مى‌دهم، سخن بگو.
حمران‌گفت: گواهى مى‌دهم که جز خداى‌یگانه خدایى‌نیست. او همتایى ندارد، همسر و فرزندى براى خویش نگرفته است. خداوند از هر دو حد بیرون است: مرز تعطیل‌(21) و مرز تشبیه‌(22)، و حق، میانه بین این دو گفته است: جبر و تفویض نیست، و گواهى مى‌دهم که محمد بنده خدا و فرستاده اوست. خداوند وى را همراه با هدایت و دین حق فرستاد، تا او را بر همه دینها چیره سازد، گرچه مشرکان نخواهند. و گواهى مى‌دهم که بهشتْ حق است و آتشْ حق است و برانگیخته شدن پس از مرگْ حق است، و گواهى مى‌دهم که على(ع) حجت خدا بر خلق اوست و باید مردم او را بشناسند و حسن(ع) پس از او و حسین پس از حسن است و سپس على بن الحسین و محمدبن على و سپس، اى سرورم، شما پس از آنهایید.
امام صادق فرمود: نخ، نخ حمران است. سپس امام افزود: اى حمران، این مِطمَر را میان خود و عالم بکش.
حمران گوید: پرسیدم اى سرورم، مطمر – که فرمودید چیست؟ حضرت فرمود: شما آن را نخ بنّا مى‌نامید. هر کس که تو را بر این امر مخالفت کرد، زندیق است.
حمران گوید: گرچه آن فرد علوى و فاطمى باشد؟ حضرت صادق فرمود: گرچه او محمدى و علوى و فاطمى باشد.
مى بینیم که چگونه پس از آنکه حمران بن اعین از سوى حضرت صادق(ع) در آن اجتماع اجازه سخن گفتن مى‌گیرد، دین خود را بر امام عرض مى‌کند و چگونه امام دین او را تأیید مى‌کند.
اکنون به حدیث حضرت عبدالعظیم حسنى مى‌پردازیم. این حدیث شاید معروف‌ترین حدیث ایشان باشد. وى در این حدیث، پس از آنکه به خدمت امام هادى(ع) مى‌رسد و مورد استقبال گرم ایشان واقع مى‌شود و با جمله «انت ولینا حقاً» شخصیت عظیم‌الشأن او ستوده مى‌شود، از امام اجازه مى‌گیرد تا دین خویش را بر ایشان ارائه کند که اگر دینش مرضى و پسندیده است، تا قیامت بر آن ثابت و استوار بماند. متن کامل این حدیث چنین است:
عن عبدالعظیم الحسنی قال: دخلت على سیّدی علیّ‌ّ بن محمد(ع)، فلمّا بصر بی قال لى: مرحبا بک یا أباالقاسم! أنت ولیّنا حقّاً. قال: فقلت له: یابن رسول الله، إنّی اُرید أن أعرض علیک دینی، فإن کان مرضیّاً ثبتّ علیه، حتّى ألقى اللّه عزّو جلّ. فقال: هات یا أباالقاسم. فقلت: إنّى اقول إنّ اللّه تبارک و تعالى واحد لیس کمثله شی‌ء، خارج من الحدّین: حدّالإبطال و حدّ التشبیه، و انّه لیس بجسم و لا صوره و لاعرض و لاجوهر؛ بل هو مجسّم الأجسام و مصوّر الصور و خالق الأعراض و الجواهر و ربّ کلّ شی‌ء و مالکه و جاعله و محدثه، و أنّ محمّداً عبده و رسوله خاتم النبیین، فلا نبیّ‌ّ بعده إلى یوم القیامه، و أنّ شریعته خاتمه الشرایع فلا شریعه بعدها إلى یوم القیامه، و أقول إنّ الإمام و الخلیفه و ولیّ الامر بعده أمیرالمومنین علیّ‌ّ بن أب‌یطالب(ع)، ثمّ الحسن، ثمّ الحسین، ثمّ علیّ بن الحسین ،ثمّ محمّدبن علیّ، ثمّ جعفر بن محمّد، ثمّ موسى بن جعفر، ثمّ علیّ‌ّ بن موسى، ثمّ محمّد بن علیّ،ّ ثمّ أنت یا مولای.
فقال(ع): و من بعدی، الحسن ابنی، فکیف للناس بالخلف من بعده؟ قال: فقلت: و کیف ذاک یا مولاى؟ قال: لأنه لایرى شخصه و لا یحلّ ذکره باسمه حتّى یخرج فیملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت جوراً و ظلماً. قال: فقلت: أقررت و أقول إنّ ولیّهم ولیّ‌ّ اللّه و عدوّهم عدوّ اللّه و طاعتهم طاعه اللّه و معصیتهم معصیه اللّه، و أقول إنّ المعراج حقّ و المسأله فی القبر حق و إنّ الجنه حقّ و النار حقّ و الصراط حقّ و المیزان حقّ و إنّ الساعه آتیه لاریب فیها و إنّ اللّه یبعث من فی القبور، و أقول إنّ الفرائض الواجبه بعد الولایه، الصلاه و الزکاه و الصوم و الحج و الجهاد و الأمر بالمعروف و النهى عن المنکر. فقال علیّ‌ّ بن محمّد(ع): یا أباالقاسم ،هذا و اللّه دین اللّه الذی ارتضاه لعباده. فأثبت علیه ثبّتک اللّه بالقول الثابت فی الحیاه الدنیا و فی الاخره؛(23)
عبدالعظیم حسنى گوید: خدمت سرورم، امام هادى على بن محمد(ع) رسیدم.
حضرت تا نگاهشان به من افتاد، فرمودند: خوش آمدى اى ابوالقاسم ،تو به حق ولىّ و پیرو ما هستى. عبدالعظیم گوید: به امام هادى گفتم: اى فرزند رسول خد، من مى‌خواهم که دینم را بر شما عرضه کنم تا اگر دینم پسندیده است بر آن، تا آن زمان که خدا را ملاقات کنم، پایدار بمانم. حضرت فرمود: بگو اى ابوالقاسم.(عبدالعظیم گوید) گفتم: من مى‌گویم خداوند تبارک و تعالى یگانه است و مانندى براى او نیست. او از دو مرز بیرون است: مرز ابطال‌(24) و مرز تشبیه‌(25) و خداوند جسم، صورت، عرض و جوهر نیست، بلکه او به اجسام جسمیت مى‌دهد و به صورتها او صورت مى‌دهد و عرضها وجوهرها را او مى‌آفریند. او پروردگار، مالک و آفریننده و پدیدآورنده همه چیز است.
و مى‌گویم که محمد بنده خدا و فرستاده او و خاتم پیامبران است و تا روز قیامت، پیامبرى پس از وى نخواهد بود و شریعت پیامبر خاتم همه شریعتهاست و شریعتى پس از شریعت او تا قیامت نخواهد بود.
و مى‌گویم که امام و خلیفه و ولى امر پس از پیامبر، امیرالمومنین على بن ابى‌طالب(ع) است، آن‌گاه حسن، سپس حسین، آن‌گاه على بن الحسین، سپس محمدبن على، آن‌گاه جعفر بن محمد، پس از او موسى بن جعفر، سپس على بن موسى، آن‌گاه محمد بن على و پس از او شما اى مولاى من.
امام هادى(ع) فرمود: و پس از من فرزندم حسن (آن‌گاه امام افزود:) مردم چگونه‌اند با کسى که پس از حسن خواهد بود. عبدالعظیم گوید: پرسیدم اى مولاى من، چگونه است این؟ حضرت فرمود: چون شخص او دیده نمى‌شود و ذکر نام او جایز نیست، تا آنکه خروج کند و زمین را از عدل و قسط پر سازد، آن‌گونه که از ظلم و جور پر شده باشد.
عبدالعظیم گوید: گفتم من اقرار دارم و مى‌گویم که: ولى اینان ولى خدا است، دشمن اینان دشمن خداست، طاعت اینان طاعت خدا و معصیت اینان معصیت خداست.
و من مى‌گویم که معراج حق است، سؤال در قبر حق است، بهشت حق است، آتش جهنّم حق است، صراط حق است، میزان حق است و قیامت خواهد آمد و تردیدى در آن نیست و خداوند همه آنان را که در قبرهایند برمى‌انگیزد.
و من مى‌گویم که فرایضى که پس از ولایت واجب است عبارت‌اند از:
نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر. امام هادى‌على بن محمد(ع) فرمود: اى اباالقاسم،به خدا سوگند این همان دین خداست که آن را براى بندگانش پسندیده است. بر آن ثابت و استوار بمان! خداوند تو را با گفتار ثابت و استوار، در زندگى دنیا و در آخرت ثابت و استوار قرار دهد!
بنابراین، باتوجه به روایت مذکور، محورهاى اصلى دین مرضى نزد معصومان، خداشناسى، پیامبرشناسى، امام‌شناسى، دوازده امامى بودن، غیبت و ظهور امام زمان -عجل‌اللّه فرجه تولا و تبرا، طاعت و معصیت امام طاعت و معصیت خداست، معراج، سؤال قبر، بهشت، آتش، صراط، میزان، قیامت، زنده شدن مجدد مردگان و فرایض واجب دیگر پس از ولایت: نماز، زکات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منکر است.

4. هجرت، گریز و آوارگى
هجرت، فرار و آوارگى از نمادهاى برین حضور، انجام وظیفه و احساس مسئولیت اجتماعى و سیاسى است؛ فرد بى‌تفاوت، با هر محیطى سازگار است. کسى که مرگ ارزشها، حکومت طاغوتها و حاکمیت آلودگیها را به جان مى‌خرد، در هر محیطى مى‌تواند راحت زیست کند؛ ولى کسانى که پاسدار ارزشها و مخالف سلطه‌ها و آلودگیها هستند یا باید داوطلبانه هجرت کنند و یا مجبورند بگریزند.
هجرت یک اصل بزرگ در پدید آمدن تمدنها و پایدارى ادیان است. نقش هجرت هیچ‌گاه کمتر از نقش جهاد در ماندگارى و گسترش دین نبوده است.
هجرت به مدینه و حبشه، از مهم‌ترین فصول تاریخ اسلام به شمار مى‌رود. از این روست که حضرت امیرالمومنین(ع) هجرت را مبدأ تاریخ قرار مى‌دهد و قرآن کریم پیوسته در آیات خود هجرت را بر جهاد مقدم مى‌دارد:
إنَّ الذین آمنوا والذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل اللّه.(26)
فالذین هاجروا و اُخرجوا من دیارهم و اُوذوا فی سبیل الله و قاتلوا و قتلوا.(27)
ان الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا بأموالهم و أنفسهم فی سبیل اللّه و الذین آووا و نصروا اولئک بعضهم أولیاء بعض.(28)
و در آیات دیگر نیز هجرت بر جهاد مقدم شده است.(29)
براى کسانى که مى‌خواهند خود یا دین خود را از زوال حفظ کنند، هجرت یک ضرورت منطقى است. هجرت فرهنگى نیز که براى جمع‌آورى روایات و استماع آن است یکى از سیره‌هاى راویان در سده‌هاى اول اسلام و عاملى مهم در گسترش دین و فرهنگ اسلامى بود.
ارزش والاى هجرت موجب شد تا مهاجران نیز چونان مجاهدان، داراى ارزش باشند و قرآن کریم به تمجید از آنان سخن بگوید. در قرآن، مهاجران بر انصار مقدم‌اند؛ آن‌گونه که هجرت بر جهاد مقدم بود؛ از جمله در آیات ذیل:
والذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل اللّه و الذین آووا و نصروا اولئک هم المومنون حقاً.(30)
والسابقون الأوّلون من المهاجرین و الأنصار.(31)
لقد تاب اللّه على النبی و المهاجرین و الأنصار.(32)
زندگى امامان، سرشار از این هجرتهاى اختیارى و یا اجبارى است. امیرالمومنین، امام حسن و امام حسین(ع) به کوفه هجرت کردند. امام سجاد و امام باقر(ع) نیز هجرت اجبارى به شامات داشتند. امام صادق(ع) نیز هجرت اجبارى به کوفه کرد و امام موسى بن جعفر(ع) نیز هجرت اجبارى داشت و مدتها زندانى شد.
امام رضا(ع) و امام جواد و عسکریین(ع) نیز همه به اجبار تن به هجرت دادند. مسلماً هجرت نیز همانند جهاد رنجهایى دارد که یکى از رنجهاى مهم ِروانى و عاطفى آن، غربت و آوارگى است.
فرار حضرت عبدالعظیم و آوارگى او در شهرها دلیل بر عدم پذیرش حکومت وقت است و نیز دلیل بر هوشیارى سیاسى و قدرت مخالفت وى با حکومت. نجاشى مى‌نویسد:
قال أبوعبداللّه الحسین بن عبیداللّه: حدثنا جعفر بن محمد أبوالقاسم، قال: حدثنا علیّ بن الحسین السعدآبادی، قال: حدثنا أحمد بن محمّد بن خالد البرقی، قال: کان عبدالعظیم ورد الرى هارباً من السلطان، و سکن سرباً فی دار رجل من الشیعه فی سکه الموالى، و کان (فکان) یعبداللّه فی ذلک السرب ویصوم نهاره و یقوم لیله، و کان (فکان) یخرج مستتراً فیزور القبر المقابل قبره و بینهما الطریق و یقول:«هو قبر رجل من ولد موسى بن جعفر(ع)». فلم یزل یأوی إلى ذلک السرب و یقع خبره إلى الواحد بعد الواحد من شیعه آل محمّد(ع)، حتّى عرفه أکثرهم؛(33)
…احمد بن محمد بن خالد برقى گوید: عبدالعظیم در حال فرار از سلطان به رى آمد و در سرداب خانه مردى از شیعه در سکه موالى ساکن شد. او در همان سرداب به عبادت خدا مى‌پرداخت. روز را روزه مى‌گرفت و شب را به عبادت مى‌گذراند. وى مخفیانه از خانه بیرون مى‌آمد و به زیارت قبرى که مقابل قبر حضرت عبدالعظیم است مى‌رفت و بین این دو قبر راهى بود. او مى‌گفت: «این قبر مردى از فرزندان موسى بن جعفر(ع) است».
پیوسته در همان سرداب بود و خبر ورود او به شیعیان آل محمّد(ص) یکى پس از دیگرى مى‌رسید تا آنکه اکثر شیعیان با او آشنا شدند.

5. روایت و درایت
امامان(ع) فرموده‌اند:
اعرفوا منازل الرجال منّا على قدر روایتهم عنّا(34)؛
منزلت افراد را نزد ما برپایه اندازه روایاتى که از ما دارند بشناسید.
و در روایتى مى‌خوانیم:
اعرفوا منازل شیعتنا على قدر روایتم عنّا و فهمهم منّا(35)؛
منزلت شیعیان ما را بر پایه اندازه روایتى که از ما مى‌کنند و درکى که از ما دارند بشناسید.
روشن است که قدر اشاره به کیفیت و کمیت دارد؛ یعنى بنگرید که چه اندازه از ما مى‌گیرند و چه چیزهایى مى‌گیرند. در اینکه نقل روایت از امامان(ع) یک ارزش است، جاى بحث و گفت‌وگو نیست. ارزش شیعه به آن است که بینشها، روشها، و منشها و خصلتهاى اخلاقى و رفتارى خویش را از امامان خود فراگیرد و به آن اندازه که از امام فرا مى‌گیرد، جایگاه وى نزد امام رفیع‌تر خواهد بود.
بالاتر از روایت، درایت است. فهم و درک راوى در آنچه از امام مى‌گیرد نیز ملاک برترى وى مى‌گردد.
روایت و درایت دو ارزش‌اند که حضرت عبدالعظیم حسنى هر دو را در خویش دارد. در نگاهى که به مجموعه روایى حضرت عبدالعظیم خواهیم کرد، این حقیقت روشن مى‌شود که حضرت عبدالعظیم تا چه پایه‌اى از امامان روایت دارد و در چه محورهایى حدیث مى‌کند و اندازه فهم و درایت او چگونه است؟
راوى با روایت خویش چون از امام مى‌آموزد، به ارزش تعلم دست مى‌یابد و از آنجا که آموخته‌هایش را براى دیگران نقل مى‌کند، شایستگى تعلیم را دارد. عبدالعظیم حسنى -سلام‌اللّه علیه از امامان خویش علوم را مى‌گیرد و همانها را به دیگران آموزش مى‌دهد. این ارزش بزرگ در زیارت جامعه چنین آمده است.
آخذ بقولکم؛ گفتار شما امامان را مى‌گیرم. (از شما مى‌آموزم و سخن شما را مى‌پذیرم).
در آن زمانها که از این سو و آن سو مکتبها سر بر مى‌آوردند و انسانها را به خویش فرا مى‌خواندند، عبدالعظیم حسنى پاى سخن امام مى‌نشیند و همه چیز خود را از امام مى‌گیرد و شخصیت خویش را بر پایه سخن امام مى‌سازد و به هنگام تبلیغ تلاش مى‌کند تا مردم را بر پایه روایات تربیت کند.
در ارزشمندى راوى فهیم همین بس‌که امام، دیگران را به وى ارجاع مى‌دهد و توصیه مى‌کند تا از او فرا گیرند و بیاموزند. حضرت عبدالعظیم حسنى از این دست راویان بزرگ است.
عبدالعظیم حسنى گذشته از اینکه راوى است، کثیرالروایه نیز هست و این خود ارزشى دیگر است که بدان خواهیم پرداخت. در روایتى از امام صادق(ع) مى‌خوانیم:
اعرفوا منازل شیعتنا بقدر ما یحسنون من روایاتهم عنّا؛ فإنّا لا نعدّ الفقیه منهم فقیهاً حتّى یکون محدّثاً. فقیل له: أوَ یکون المؤمن محدّثاً؟ قال: یکون مفهّماً و المفهّم محدّث‌(36)؛
منزلت شیعیان ما را به اندازه آنچه از روایات ما مى‌دانند بشناسید؛ چرا که ما شیعه فقیه را فقیه نمى‌دانیم تا آنکه محدث باشد (فرشتگان با او سخن گویند). از امام سؤال شد: آیا مؤمن هم محدّث مى‌شود؟ حضرت فرمود: مؤمن، مفهّم است و مفهّم همان محدّث است (فهم حدیث به او الهام مى‌شود و این الهام از سوى فرشتگان است و در حقیقت گویا فرشتگان با او سخن مى‌گویند).
معاویه بن عمار قال: قلت لأبی عبداللّه: رجل راویه لحدیثکم یبثّ ذلک إالى الناس و یشدّده فی قلوب شیعتکم، و لعلّ عابداً من شیعتکم لیست له هذه الروایه أیّهما افضل؟ قال: «راویه لحدیثنا یبثّ فی الناس و یشدّد فی قلوب شیعتنا، أفضل من ألف عابد»(37)؛
معاویه بن عمّار گوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: شخصى حدیث شما را بسیار روایت مى‌کند. حدیث را در میان مردم مى‌گستراند و در دلهاى شیعیانتان استوار مى‌سازد و از آن سو، عابدى از شیعیان شماست که ویژگى روایتگرى بسیار را ندارد؛ کدام یک از این دو برترند؟ حضرت فرمود: «آنکه حدیث ما را روایت مى‌کند و در میان مردم مى‌گستراند و حدیث را در دل‌هاى شیعیان ما محکم و استوار مى‌سازد، بالاتر از هزار عابد است».
در روایتى مى‌خوانیم:
قال رسول اللّه(ص): اللّهم ارحم خلفائى – ثلاث مرّات – قیل له: یا رسول‌اللّه، و من خلفاؤک؟ قال: الذین یأتون من بعدی و یروُون أحادیثی و سنتی فیسلّمونها الناس من بعدی‌(38)؛
پیامبر خدا سه بار فرمود: خدایا جانشینان مرا مورد رحمت خویش قرار بده! سؤال شد: اى رسول خدا، جانشینان شما کیان‌اند؟ حضرت فرمود: آنان که پس از من مى‌آیند و احادیث و سنّت مرا روایت مى‌کنند و پس از من آنها را در اختیار مردم قرار مى‌دهند.
ارزشمندى روایتگرى از این روایات به خوبى به دست مى‌آید. کلام و حدیث امامان را آموختن و آنها را در میان مردم گستراندن کارى، چون کار پیامبر و راوى حدیث، همانند جانشین پیامبر است. پیروى راستین از پیامبر و امامان(ع) همان است که سنّت و احادیث آنان را فراگیریم و بدان عمل کنیم و بر پایه آن، خویش و جامعه را بسازیم و روایتگرى مقدمه این فهم است.
عبدالعظیم حسنى چهره‌اى است که حق را نزد امامان یافته و بر در خانه آنان مقیم شده و هر چه دارد از آنان است.
مراجعه به امام، سؤال از امام و دریافت حقیقتها از امام، گویاى تسلیم و باور درستى است که در عبدالعظیم حسنى متجلى است. او از کسانى نیست که نهر عظیم علم امامان را -که دست به حقایق داشته‌اند وانهد و سنگ‌ریزه‌هاى دیگران را -که نمى از رطوبت دارد بمکد. نهر را وانهد و نمها را بمکد. آن‌گونه که امام باقر(ع) در حق مخالفان خود فرموده‌اند: «یمصون الثماد و یدعون النهر العظیم».(39)
عبدالعظیم حسنى با حضور در محضر امام و با مکاتبه و نامه نگارى، از دریاى علم امامان بهره مى‌گیرد و با واسطه و بى‌واسطه به نهر عظیم علم امامان(ع) وارد مى‌شود و سیراب مى‌گردد و آن گاه این علم ناب را در میان مردم گسترش مى‌دهد و طالبان حقیقت را با نشر احادیث در رسیدن به حقیقت امیدوار مى‌سازد.
نشر حدیث ارزشى است که عبدالعظیم در رى هم بدان اشتغال داشت و حتى در زمان اختفاى خویش، بدان همت مى‌گمارد. در برخى روایات، راوى متذکر مى‌شود که این حدیث را از عبدالعظیم حسنى در رى شنیده است.(40)

6. کثرت روایت
روایاتى که روایتگرى را ارزش معرفى مى‌کرد، به اندازه و کثرت آن نیز توجه داشت. بنابراین کثرت روایت ارزشى مضاعف خواهد بود. در شأن جمعى از راویان احادیث آمده است که کثیر الروایه بوده‌اند. حضرت عبدالعظیم حسنى مجموعه‌اى گسترده از روایات امامان را نقل مى‌کند که باواسطه و یا بى‌واسطه از امام شنیده است.
در مسند حضرت عبدالعظیم بیش از صد روایت از مجموعه روایى حضرت عبدالعظیم آمده است که این تعداد نشان از کثیرالروایه بودن این راوى بزرگ دارد.
صاحب بن عبّاد، در رساله‌اش درباره شخصیت حضرت عبدالعظیم، درباره کثرت روایت وى مى‌نویسد:
کثیر الروایه و الحدیث، یروى عن ابى جعفر محمد بن على بن موسى و عن ابنه ابى الحسن صاحب العسکر(ع)و لهما الیه الرسائل و یروى عن جماعه من اصحاب موسى بن جعفر و على بن موسى(ع). له کتاب یسمیه کتاب یوم و لیله و کتب ترجمتها روایات عبدالعظیم بن عبداللّه الحسنى و قد روى عنه من رجالات الشیعه خلق کأحمد بن أبی عبداللّه البرقی و أبوتراب الرویانی؛(41)
وى کثرت روایت و حدیث دارد، از امام جواد و امام هادى(ع) روایت دارد. او کتابى دارد به نام کتاب یوم و لیله و باز کتابهایى دارد که روایات عبدالعظیم بن عبداللّه الحسنى نام دارد و عده‌اى از بزرگان شیعه از وى روایت کرده‌اند؛ چون احمد بن ابى عبداللّه برقى و ابوتراب رویانى.
گفتنى است با توجه به شرایط سخت زمانى امامان و کمى روایت از آنان، مجموعه روایات به دست آمده از حضرت عبدالعظیم، قطعاً نشان کثیرالروایه بودن ایشان است به علاوه، قطعاً روایات بسیارى از مجموعه روایى حضرت عبدالعظیم به دست ما نرسیده و روایات موجود، بخشى از مجموعه عظیم روایى حضرت عبدالعظیم حسنى است.

پی نوشت:

1. الرواشح السماویه، ص 86.
2. رجال النجاشى، ص 248.
3. معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 51؛ الذریعه، ج‌7، ص 190.
4. تمام نهج البلاغه، ص 576، کلام 42.
5. همان، خطبه 19، ص 248.
6. امالى صدوق، ص 419؛ روضهالواعظین، ص 31؛ کفایه الأثر، ص 286؛ کمال الدین، ص 379، ح 1؛ توحید صدوق، ص 81، باب التوحید و نفى التشبیه، ح 37؛ مسند حضرت عبدالعظیم حسنى(ع)، ح 83.
7. همان.
8. همان.
9. اختصاص، ص 247؛ مسند حضرت عبدالعظیم حسنى(ع)، ح 50.
10. بحارالأنوار، ج 35، ص 110؛ مسند حضرت عبدالعظیم حسنى(ع)، ح 114.
11. ر.ک: بحارالأنوار، ج 69، باب 28، احادیث 2، 5، 6، 14، 15 و 16.
12. همان، حدیث 15.
13.بحارالأنوار، ج 69، باب 28، ح 4.
14.همان، ح 7.
15.همان، ح 8.
16.همان، ح 9.
17.همان، ح 10.
18.همان، ح 3.
19.همان، ح 1.
20. بحار الانوار، ج 69، ص 3، ح 4.
21. تعطیل آن است که به خدایى و یا به صفتى براى او قائل نباشى.
22. تشبیه آن است که خداوند را به سان مخلوقاتش بدانى و صفات او را چون صفت مخلوق بدانى.
23. بحار الانوار، ج 69، ص 1، ح 1.
24. ابطال آن است که براى خدا صفتى قائل نباشى و یا حتى به خدایى قائل نباشى.
25. تشبیه آن است که براى خداوند به گونه‌اى صفت قائل باشى که او را به مخلوق تشبیه کنى.
26. سوره بقره، آیه 218.
27. سوره آل عمران، آیه 195.
28. سوره انفال، آیه 72.
29. ر.ک: سوره انفال،آیه‌هاى 74 – 75؛ سوره توبه، آیه 20؛ سوره حج، آیه 58.
30. سوره انفال، آیه 74.
31. سوره توبه، آیه 100.
32. همان، آیه 117.
33. رجال النجاشى، ص 248، عنوان 653.
34. بحارالأنوار، ج 2، ص 150، ح 23 و 24.
35. همان، ح 20.
36. همان، ج 2، ص 82، ح 1.
37. همان، ج 2، ص 145، ح 8.
38. همان، ص‌144، ح 4.
39. الکافى، ج 1، کتاب الحجّه، باب 32، ح 6، ص 280.
40. امالى طوسى، ص 494، مسند حضرت عبدالعظیم حسنى(ع)، ح 106.
41. سفینه البحار، واژه عبدالعظیم.
منبع: فصلنامه علوم حدیث

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید