باید توجه داشت که دین اسلام، دین تفکر و تعقل و دین دقتها و ظرافتها است. و در کنار آن در زندگی فردی و اجتماعی، اسلام دین محبت، مودّت، مساوات، مدارا و… است. پیامبر اسلام میفرماید: «اِنّی بعثتُ لاُتمّمَ مکارم الاخلاق».[1] من مبعوث گشتهام تا کرامتهای اخلاقی را به مردم بیاموزم. در جای دیگر قرآن شریف رسول اسلام را «خُلُق عظیم» معرفی میکند، میفرماید: «وَ اِنّک لعَلی خلقٍ عظیمٍ».[2] یعنی راستی که تو را خویی والاست.
از مجموعه دستورات دین اسلام به دست میآید که میخواهد انسان را به سوی تعادل و تعامل در زندگی رهبری نماید. و در این راستا، میدان را تا بینهایت باز گذارده است. هیچ کس در زندگی فردی و اجتماعی «بُن بست» ندارد… به هر حال اگر دین اسلام، دین خوف است، دین رجاء هم هست. اگر به تلاش و تولید همه جانبه تشویق میکند، به معاد هم تشویق مینماید. «اَلمالُ مالُ الله…»[3] و «الدنیا مزرعه الاخره»[4] و… در کنار هم معنای درست پیدا میکنند. خنده و گریه هم دو بال رشد و یک حالت روانی و درونی هستند که در کنار هم؛ زمینههای رشد انسان را فراهم مینمایند. هم گریه باعث رشد انسان است و هم خنده، تبسم و شوخی. هم گریه باعث تخلیه انسان است و هم خنده و شوخیهای با پیام. روان شناسان هم بحثهای گریه درمانی مطرح کردهاند، و هم بحثهای خنده درمانی. گریه هم انواعی دارد و خنده هم انواع دارد… .
امام علی ـ علیه السلام ـ میفرماید:
«دنیا خانه راستی است، برای کسی که آن را راستگو انگاشت… خانهی پند است، برای آن که از آن پند آموخت. مسجد محبان خداست، و نمازگاه فرشتگان او، و فرودآمد نگاه وحی خدا، و تجارت خانه دوستان او … با محنت خود، از محنت برای آنان نمونه ساخت، و با شادمانیاش آنان را به شوق شادمانی انداخت.»[5]
قرآن شریف در مورد مزاح و شوخیهای وارسته از گناه میفرماید:
«لایَسمعون فیها لغواً و لا کذّاباً»؛[6] نه در آن جا سخن یاوهای میشنوند، و نه کلام بیهوده دروغ.
پس در بهشت هم سخن از شوخیهای وارسته است. شوخیهایی که حاوی پیام باشد، به همان مقدار که سخنان جدی حاوی پیام، ارزشمند است، گاهی پیام شوخی، جدیتر از سخن جدی است؛ و پیام آن ماندگارتر و دلنشینتر است.
اما خنده و گریه در آیه مورد سوال:
«فلیضحکوا قلیلاً و لیَبکُوا کثیراً جزاءً بما کانُوا یکسبونَ»؛[7] از این پس باید اندکی بخندند، و فراوان بگریند، که کیفرکار و کردارشان است.
در این آیه سخن از گریه و خندههای طبیعی و عاطفی صرف نیست. بلکه این جمله تهدیدی است به صورت امر، یعنی این منافقان باید در این دنیای فانی زودگذر کم بخندند، زیرا هر چه باشد، فانی است. گذشته از آن که خنده در دنیا اندک است، چون غم و اندوه آن بسیار است، و در آخرت بسیار بگریند، زیرا آن روزی است که اندازهاش پنجاه هزار سال است، و چون روزش طولانی است، در نتیجه گریه آنها نیز بسیار خواهد بود. ابن عباس گفته است: مردمان منافق در دوزخ به اندازه عمر دنیا گریه میکنند، و در این مدت اشکشان خشک نمیشود، و خواب به چشمشان نمیرود.[8]
بنابراین گریه آنان در دنیا برای آینده تاریکی که در پیش دارند، است. گریه برای مجازاتهای دردناکی که در انتظار آنهاست، گریه به خاطر این که همه پلهای بازگشت پشت سر خود را ویران ساختهاند. گریه بخاطر این که این همه استعداد و سرمایه عمر را از دست داده، و رسوایی و تیرهروزی و بدبختی را به جان خریدهاند.[9]
حدیث معروفی که بسیاری از مفسران از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نقل کردهاند که فرمود:
«لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلاً و لبکیتم کثیراً»؛ اگر آن چه را من ـ از کیفرهای هولناک قیامت ـ میدانم شما میدانستید، کم میخندیدید و بسیار گریه میکردید.[10]
با توجه به این، کسی که منافقانه به یکی از ضروریات دین یعنی جهاد، آن هم به فرماندهی پیامبر اسلام پشت کرده است، چطور شادمان باشد؟! کودکی که از فرمان پدر سرپیچی کرده است، و به پدرش ضرر رسانده است، از ترس پدر گریه میکند، و غروب از رفتن به خانه دلهره دارد… منافقان هم اگر بدانند که به خاطر ترک جهاد، چه پاداشهایی را از دست داده، و چه فرصتهای طلایی و چه نعمتهایی را کفران کردهاند، باید کمتر شادی کنند، و بسیار بگریند؛ و گرچه گریههای مادام العمرشان هم در برابر گریههای طولانی قیامت چیزی نیست. پس خنده و خوشیهای چند روزه منافق، حسرت و گریههای طولانی را در پی دارد.[11]
استاد علامه طباطبایی میفرماید: منظور از کم خندیدن در آیه مورد بحث، همان خوشحالی ناپایدار دنیوی است. که از ناحیه ترک جهاد و فریضه الهی و فطری به ایشان دست داده، و منظور از گریه زیاد؛ در آخرت و در عذاب دوزخ است، که حرارتش بسیار شدید است، و این به خاطر آثار اعمال ایشان است.[12]
به هر تقدیر، قسمت اول سوال که در مورد مزاح است، با قسمت دوم سوال که در مورد آیه 82 سوره توبه است، کاملا جدای از هم میباشند. و هیچ تضادی بین آن دو دیده نمیشود. اگر به فرض مزاح هم باعث شود که انسان مرتکب گناه شود، و تن به ذلت و خواری بدهد، باز باید گفت: به خاطر این کارتان، زیاد گریه کنید و کمتر خنده نمایید. گاهی قهقهه هم شیطانی میشود، و انسان را از یاد خدا غافل مینماید، و هر چه انسان را از یاد خدا غافل سازد، باید گفت: به خاطر این کار، زیاد گریه کنید، و کمتر خنده نمایید. کسی که دلش برای جرم و یا شادیهای شیطانی شور میزند، و آبروی خود را به باد فنا میگیرد، باید پیش دوستان شرمنده باشد، و به اصطلاح «سربلند» نکند، و کمتر خنده نماید، و در خلوتها گریه بسیار نماید.
بحث مزاح و شوخیهای بامعنا و دارای پیام، بحثی است مستقل. و بحث این که، منافق باید از همین الآن نگران فردای قیامتی باشد که آتش کبری و برجهای آتشین در انتظارش است، بحث دیگر. چون در قرآن شریف بسیار فراوان از آتش کبری سخن به میان آمده است. «الذی یصلَی النّار الکُبری».[13] کسی که از مار کبری حتّی از تصویر مار کبری، میترسد چگونه از «نار کبری» و آتش قیامت و دوزخ نترسد و دلهره نداشته باشد؟!
تضاد یعنی ناسازگاری، ناهمتایی و دو مفهومی که اجتماع آنها در یک جا ممکن نباشد، همانند سیاهی و سفیدی و یا مطابقه آوردن دو چیز متقابل همانند سود و زیان و شب و روز.[14]
حال آن که این دو قسمت سوال، فضای کاملا جدای از هم را دنبال میکنند و مسیر و هدف جداگانهای را دنبال و تعقیب مینمایند، لذا نوبت به جمع و یا توجیه هم نمیرسد. اگر به آیات قبل و بعد این آیه توجه شود، و به فضای سؤال دقت شود، مطلب کاملا روشن خواهد شد. تضاد آنجایی است که:
پیامبر صلی الله علیه و آله بگوید: مزاح نیکو است و قرآن شریف بگوید: مزاح ناپسند است.
در صورتی که قرآن نگفته: مزاح ناپسند است، بلکه،حرف قرآن برای عاقبت بد منافقان است و خنده و تبسم و مزاح دارای پیام نیکو هستند. تبسم هم زیباست، شوخی هم حامل پیام زیبا است، و «گریه و خنده» هر دو دارای پیام هستند. و گریههای سحرگاهان و گریههای کارشناسان سحرگان زیباتر از همه آنها.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. تفسیر راهنما، ج 7، از ص 220 به بعد.
2. کتاب لبخند درمانی، اثر لیزها جکینسون، ترجمه زهرا ادهمی.
پی نوشت ها:
[1]. غازی، داود؛ مسند الرضا، بی جا، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ اول، 1418 هـ ق، ص 131.
[2] . قلم/ 4.
[3] . حر عاملی، محمد، وسائل الشیعه، قم، آل البیت، 1409 هـ ق، ج11، ص 500، باب 23، حدیث 15370.
[4] . محمدی ری شهری؛ محمد، میزان الحکمه، ج 3، ص 285.
[5] . نهج البلاغه، حکمت 131.
[6] . نبأ/ 35.
[7]. توبه/ 82.
[8]. طبرسی، تفسیر مجمع البیان، تهران، انتشارات فراهانی، چاپ اول،1351، ج 11، ص 173.
[9]. تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ شانزدهم، 1373، ج 8، ص 64.
[10]. مکارم شیرازی، ناصر، همان.
[11]. قرائتی، محسن، تفسیر نور، تهران، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، چاپ اوّل، 1377، ج 5، ص 105.
[12]. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، قم، دفتر انتشارات اسلامی، ج 9، ص 395.
[13] . اعلی/ 12.
[14] . معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، امیرکبیر، ص 1093.