1. تعریف دین: ارائه تعریف جامع و مانع از دین مشکل است. ولی برخی گفتهاند: دین به معنای اعتقاد به یک امر قدسی است. عدهای آن را: ایمان به موجودات روحانی دانستهاند. گروهی دیگر گفتهاند: دین عبارت است از ایمان به یک یا چند نیروی فوق بشری که شایسته اطاعت و عبادت است.[1]
2. اما تعریف سیاست: «سیاست علم فرمان راندن بر کشورهاست» و یا «سیاست فن وعمل فرمانروایی بر جوامع بشری است.»[2] قرآن، قانون اساسی حکومت الهی است. شهید مدرس که فرمود: «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست»، قرآن مجید است. از باب «النّبی اولی بالمؤمنین»[3] پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از مؤمنان نسبت به خودشان سزاوارتر و نزدیکتر است. حکومت دینی اولی به مؤمنین است و حاکم اسلامی هم جای پیامبر نشسته است و حکومت جای حقیقت.[4]
دلایل نقلی ضرورت حکومت و حکومت اسلامی برای مردم:
1. کتاب(قرآن) 2. سنّت.
1. اما دلیل قرآن: به سه دلیل حکومت برای مردم ضرورت دارد:
یک : در داستان بنیاسرائیل میخوانیم، هنگامی که بر اثر هرج و مرج داخلی و نداشتن حاکمیت قوی و لایق، گرفتار ضعف و فتور و شکست شدند، و دشمنان بر آنان مسلط گشتند…[5]
دو : شکست لشکر جالوت در برابر بنیاسرائیل: اگر حکومت مقتدر و نیرومندی نباشد و جلوی سرکشان را نگیرد، زمین پر از فساد میشود…[6]
سه : جهاد در یک تشکیلات منظم سیاسی و اجتماعی و اقتصادی… که از جمله ضروریات حکومت اسلامی است.[7]
2. اما دلیل روایی: که دلیل ضرورت حکومت است:
یک : علی ـ علیه السّلام ـ میفرماید: مردم به هر حال نیازمند به امیر و زمامدار هستند، خواه نیکوکار و خواه بدکار!…[8]
دو : روایات معروفی که «فضل بن شاذان» از امام علی بن موسی الرضا ـ علیه السّلام ـ نقل کرده است، در بیان دلایل «اولوالامر» و حاکمیت بر اجتماع به سه نکته مهم اشاره فرمود…[9]
3. دلایل عقلی: که دلیل ضرورت حکومت است در راستای ارتباط دین با سیاست:
یک : زندگی انسان یک زندگی اجتماعی است، به گونهای که اگر حیات انسانی از این ویژگی خالی شود، به پایینترین مراحل جاهلیت سقوط میکند… زندگی اجتماعی اختلافات و تنازعات زیادی را به دنبال دارد، لذا برای حل اختلاف به قوانین لازم است تا به تنازعات، تعدی و تجاوز خاتمه دهد. از سوی دیگر این قوانین به تنهایی اثری در رفع تجاوز و تنازع ندارد، بلکه در صورتی مفید است که افراد مورد قبول آن را به اجرا در آورند.
دو : به فرض که مردم بدون حکومت بتوانند با هم زندگی سالمی داشته باشند ولی پیشرفت و تکامل در علوم و دانشها و صنایع و شئون مختلف اجتماعی تنها در سایه برنامهریزی دقیق و مدیریت آگاه، امکانپذیر است و برنامهریزی و مدیریت عبارت دیگری از تشکیل حکومت است. از این رو تمام عقلای جهان تأکید بر ضرورت تشکیل حکومت برای جوامع بشری میکنند.[10]
در رابطه با اهداف حکومت اسلامی نیز آیات و روایات زیادی وارد شده است که از جمله به آیه 21 و 56 از سوره یوسف و آیه 84 از سوره کهف، آیه 55 از سوره نور، آیه 26 از سوره ص، آیه 58 از سوره نساء میتوان اشاره کرد. در مورد روایات هم میتوان به نهجالبلاغه، نامه 53، عهدنامه مالک اشتر اشاره نمود.[11] در مورد انواع حکومت هم میتوان به حکومتهای خودکامه و استبدادی و حکومت دموکراسی و حکومت الهی اشاره کرد که قرآن کریم حکومتهای غیرالهی را نقد و رد میکند.
در با رابطه دین و حکومت از دیدگاه قرآن نیز مطالب فراوان است. آنچه به اختصار قابل بیان است، این است که: اسلام از نظر اصول و فروع و تاریخ با مسأله حکومت آمیخته است. هر کس قرآن شریف و سنت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و ائمه معصومین، و همچنین تاریخ اسلام را مورد توجه قرار دهد، این مسئله را به وضوح در مییابد که جدا کردن حکومت و سیاست از اسلام و دین امری غیرممکن است و به منزله این است که بخواهند اسلام را از اسلام جدا کنند!
شاهد این سخن قبل از هر چیز تاریخ اسلام است. پیامبر اسلام نخستین کاری که بعد از هجرت به مدینه انجام داد تشکل حکومت اسلامی بود. کتب فقهی هم به سه بخش تقسیم میشوند که عبارتند از: عبادات، معاملات و سیاسات… بنابراین از منظر قرآن و روایات جدایی بین دین و سیاست تصور ندارد و هر دو عین یکدیگر هستند.
پایههای حکومت اسلامی را هم چند رکن تشکیل میدهد که عبارتند از:
رکن اول: نظام قانونگذاری اسلام: که در این زمینه میتوان به اهمیت و لزوم شورا و شرایط مشاورین در آیات و روایات اشاره کرد…
رکن دوم: نظام اجرایی: در این زمینه میتوان به نظام اجرایی حکومت اسلامی در عصر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ صفات مسؤولان اجرایی و شرایط کارگزاران حکومت در احادیث اسلامی و… اشاره نمود.
رکن سوم: نظام قضایی در حکومت اسلامی: در این زمینه میتوان به صفات قاضی، آداب قضاوت در اسلام، حدود و تعزیرات در اسلام. احکام زندان در اسلام و اداره حسبه و امر به معروف و نهی از منکر اشاره کرد.
رکن چهارم: تعلیم وتربیت: در این زمینه میتوان به آموزش و پرورش در اسلام، اهمیت علم و تحصیل، فراگیری علوم مفید در روایات اسلامی، مقام معلم در اسلام، نقش مطبوعات در حکومت اسلامی و… اشاره کرد. علاوه بر مطالب فوق میتوان به نیروهای دفاعی و قوای مسلح، حکومت اسلامی و مسئله صلح، اسیران جنگی، رابطه مسلمانان و غیرمسلمانان ابعاد اقتصادی و زکات و خمس و حکومت اسلامی و سازمانهای اطلاعاتی اشاره نمود که همه اینها پایههای حکومت اسلامی را تشکیل میدهند.[12] و پیوند مستحکمی بین دین و سیاست برقرار میکنند بالاخره دلیل آنهایی که میگویند دین از سیاست جدا است چیست؟
1. سرخوردگی جهان علم از مذهب مسیحیت و بدبینی نسبت به تمام مذاهب به خیال اینکه تمام مذاهب، همانند مسیحیت میباشد.
2. شیادی دشمنان آگاه که میخواهند اسلام نباشد. چون میدانند اگر سیاست و حکومت اسلامی نباشد احکام اسلامی قابل اجرا نمیباشد. مجموعه این امور، مردم را برضد آنها شورانید و شعار جدایی دین از سیاست از یک سو و تضاد دین از سیاست از سوی دیگر همه جا سرداده شد.[13]
سپس گروهی از کشورهای اسلامی برای تحصیل یا کارهای تجاری یا سیاحت به فرنگ رفته بودند، تفکر جدایی دین از سیاست را به عنوان ارمغان به شرق اسلامی آوردند بی آنکه تفاوتهای عظیمی که میان اسلام ناب و مسیحیت تحریف یافته وجود داشت درک کنند… ولی خوشبختانه این توطئه مؤثر واقع نشد و تفکر تأسیس حکومت اسلامی در بسیاری از کشورهای مسلمان دنیا، در قاره آسیا و آفریقا به عنوان یک تفکر زنده و نجات بخش در آمد.[14]
فقه اسلامی با تمام ابواب، برای تشکیل حکومت اسلامی و کار «تفکیک قوا» را انجام میدهد تا انسان سیاست زده نشود. فقه اسلامی سیاست و قدرت را تعدیل میکند و به آن قداست میبخشد. کسی که مسأله «قضاء» را در عصر غیبت پذیرفت، چارهای ندارد، جز آنکه باید مسأله حکومت دینی و مسأله ولایت فقیه را بپذیرد و مسأله قضا را تمام علماء پذیرفتهاند. پس نمیشود مسأله «قضاء» را پذیرفت ولی حکومت دینی و ولایت فقیه را نپذیرفت.[15]
با یک تحلیل عقلی میتوان گفت: ارتباط دین با سیاست؛ همانند «ارتباط قرآن با خداست». همانند ارتباط رسول خدا با قرآن است. همانند ارتباط آیات قرآن با آیات قرآن و ارتباط امامان با قرآن میباشد و جدایی تصور ندارد.
اسلام تمام قضایای مربوط به دنیا، مربوط به سیاست، مربوط به اجتماع، مربوط به اقتصاد، تمام قضایای مربوط به آن طرف قضیه که اهل دنیا از آن بیاطلاعاند حکم دارد. همه احکامش یک احکام مخلوط به سیاست است، نمازش و حجش و زکاتش و اداره مملکت و خمسش مخلوط با سیاست است. اسلام احکام اخلاقیش هم سیاسی است. همین حکمی که در قرآن هست که مؤمنین برادر هستند،[16] این یک حکم اخلاقی و اجتماعی و سیاسی است،… بسیاری از احکام عبادی اسلام منشأاش خدمات اجتماعی و سیاسی است. عبادتهای اسلامی اصولاً توأم با سیاست و تدبیر جامعه است. اسلام دین سیاست است، دینی است که در احکام او، در مواقف او سیاست به وضوح دیده میشود.»[17]
پس با ادله نقلی و عقلی میتوان ارتباط بین دین و سیاست را بیان کرد. هم از ظاهر آیات، پیوند دین و سیاست بدست میآید و هم با یک تحلیل عقلی بدست میآید که لازمه احکام اجتماعی قرآن، تشکیل حکومت و آن جزء با تشکیل حکومت دینی، اهداف دین محقق نمیشود.
علامه طباطبایی ذیل آیه 30 و 33 از سوره بقره میفرمایند: دلیل و مؤید عمومیت خلافت، آیه: «إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ»؛ «که شما را بعد از قوم نوح خلیفهها کرد.»[18] و آیه: «ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ»؛ «و سپس شما را خلیفهها در زمین کردیم.»[19] و آیه: «وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ»؛ «و شما را خلیفهها در زمین کند»[20] میباشد.
به هر حال اگر دقت شود تنها بخش سیاسات نیست که بدون تشکیل حکومت شکل نمیگیرد بخش معاملات نیز چنین است. اگر نظارت حکومت بر حسن اجرای آن نباشد دستخوش هزار گونه نابسامانی میشود، حقوق مستضعفان پایمال میگردد و جامعه به دو قطب ثروتمند و فقیر تقسیم میشود، و انواع کمبودهای مصنوعی و ساختگی جامعه را رنج میدهد.
حتی عبادات نیز بدون وجود یک حکومت قوی و نیرومند و عادل سامان نمیپذیرد، یکی از عبادات، حج است که جنبه سیاسی آن، بسیار قوی است.
بنابراین جای تردید باقی نمیماند که جدا ساختن تعلیمات اسلامی از مسایل سیاسی، امری غیرممکن است، و شعارهایی که در غرب در مورد جدایی سیاست از مذهب داده میشود در شرق اسلامی کاملاً بیمحتوا و بیارزش است.[21]
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. اسلام ناب در کلام و پیام امام خمینی(ره)، مؤسسه نشر و آثار امام خمینی ص59.
2. تفسیر موضوعی پیام قرآن، حضرت آیت الله مکارم شیرازی، ج8، ص9و10و64.
3. تفاسیر ذیل آیه 25 از سوره حدید و آیات دیگر که در این مختصر بیان شد.
پی نوشت ها:
[1]. توفیقی، حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، تهران: سمت، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، 1379، ص13.
[2]. مریس دورژه، اصول علم سیاست مترجم، دکتر ابوالفضل قاضی شریعت پناهی، 1376، ص51.
[3]. احزاب/6.
[4]. جوادی آملی، عبدالله، خارج فقه، ج28، ص80.
[5] . بقره/246.
[6] . بقره/251.
[7] . حج/41.
[8] . نهجالبلاغه، خطبه 40.
[9] . تفسیر موضوعی پیام قرآن، ج10، ص27.
[10] . همان، ص30ـ31.
[11] . همان، ص35ـ39.
[12] . تفسیر موضوعی پیام قرآن، ج10، ص65.
[13] . تفسیر موضوعی پیام قرآن، ج10، ص64.
[14] . همان، ص65.
[15] . جوادی آملی، عبدالله، خارج فقه، پلورالیسم، 1/11/80.
[16] . حجرات/10.
[17] . اسلام ناب در کلام و پیام امام خمینی، دفتر پنجم، تهران: مؤسسه نشر آثار امام خمینی، دوم، ص59ـ61.
[18] . اعراف/69.
[19] . یونس/14.
[20] . نحل/62.
[21] . تفسیر موضوعی پیام قرآن، ج10، همان.