این مقاله مشتمل بر گلچینی از حکایتهای خواندنی درس آموز از امام صادق(علیه السلام) می باشد.
گناهان کبیره
عمروبن عبید معتزلى به نزدامام صادق(علیه السلام) مشرف شد، وقتى رسید این آیه را تلاوت نمود:
(الذین یجتنبون کبأرالاثم و الفواحش)
سپس ساکت شد. امام صادق(علیه السلام) فرمودند: چرا ساکت شدى؟
گفت: خواستم که شما از قرآن گناهان کبیره را یکى پس از دیگرى براى من بیان نمایى.
حضرت شروع کرد وبه ترتیب از گناه بزرگ تر یکى پس از دیگرى را بیان نمود.
از بس که امام خوب وعالى پاسخ عمر وبن عبید راداد که در پایان عمرو بن عبید بى اختیار گریست و فریاد زد: هر که به رأى خویش سخن بگوید و در فضل و علم با شما منازعه کند، هلاک مى شود.
اهمیت دوری از حرام
امام صادق(علیه السلام) در یکى ازسفرهایشان به حیره ( میان کوفه و بصره ) آمدند.
در آن جا منصور دوانیقى به خاطر ختنه فرزندش جمعى را به مهمانى دعوت کرده بود.
امام نیز ناگزیر درآن مجلس حاضر شدند. وقتى که سفره غذا انداختند، هنگام صرف غذا، یکى از حاضران آب خواست ولى به جاى آن ، شراب آوردند ، وقتى ظرف شراب را به او دادند، امام بى درنگ برخاستند و مجلس را ترک کردند و فرمودند:
رسول خد(صلّی الله علیه وآله) فرمود : ( ملعون من جلس على مأده یشرب علیها الخمر. ) ملعون است کسى که درکنار سفره اى بنشیند که درآن سفره شراب نوشیده شود.
خوبی در برابر بدی
یکى ازبـستـگان امام صادق(علیه السلام)ازآن حـضرت بـدگویى کرده بـود.
وقتى بـه آن حضرت خبـر رسید. بـدون آن که عکس العمل شدیدى از خود نشان دهند , بـا آرامش بـرخاستند و وضو گرفتند و مشغول نماز شدند.
یکى از حـاضران بـه نام (( حـماد لحـام)) مى گوید: من گمان کردم حـضرت مى خواهد آن شخص را نفرین کند, ولى بـر خلاف تـصور خود دیدم آن بزرگوار بعد از نماز چنین دعا کرد: خدایا من حقم رابه اوبخشیدم.
تو از من بزرگوارتری وجود و کرمت ازمـن بیشتر است پس او رابـه من بـبـخش و کیفر مکن!
امام صادق(علیه السلام) و حل اختلاف شیعیان
مردى با یکى ازبستگانش برسرمیراثى اختلاف داشت و کارشان به دعوا و جدال کشید.
((مفضل)) که یکى از یاران امام صادق(علیه السلام)است از آن جا مى گذشت ، متوجه درگیرى آن دو شد، آنها رابه خانه خود برد و با چهارصد درهم میان آن دو مصالحه برقرار کرد و درهم ها را هم خودش پرداخت و اختلاف حل شد.
آن گاه مفضل بـه آنان گفت: بـدانید پـولى که بـراى حل اختـلاف پرداختم،از آن خودم نبـود.
واز اموال امام صادق (علیه السلام) بـود، زیرا حضرت به من فرمان داده اند که هر جا دو نفر از شیعیان ما اختلافى داشتند، از مال آن بزرگوار آنان را صلح دهم.
شیوه نهی از منکر
امام صادق(علیه السلام) شنیده بـودند کـه ازمـسـلـمـانان مـردى بـه نام((شقرانى)) شراب خورده است وبه دنبـال فرصتى بـودند که نهى از منکر کنند.
روزى او بـراى دریافت سهمى ازبـیت المال نزد حـضرت آمد حضرت ضمن این که سهمى ازبیت المال بـه او دادند
بـا لحنى ملاطفت آمیز فرمودند: کار خوب از هر کسى خوب است، ولى از تو بـه واسطه آشنایى که بـا ما دارى و آزاد شده پـیامبـر هستى زیبـاتراست.
و کاربد از هر کسى بد است، و از تو بـه خاطر همین انتساب زشت تر و قبیح تر است.
شقرانى بـا شنیدن این جـمله دانست که امام از شراب خـوارى او آگاه بـوده و در عین حال بـه او محبـت کرده است. نادم گشت و در درونش تحولى ایجاد شد.
احترام به دوستداران
سید حمیرى ، از شعرا و مدیحه سرایان اهل بیت علیهم السلام اما پیرو فرقه کیسانیه ( امامت محمد بن حنفیه ) بود. او در بستر بیمارى افتاده زبانش بند آمده ، چهره اش سیاه، چشمانش بى فروغ و… شده بود.
امام صادق(علیه السلام) تازه وارد کوفه شده بود وخود را براى عزیمت به مدینه آماده مى کرد.
یکى از اصحاب امام صادق (علیه السلام) شرح حال سید حمیرى رابه آن حضرت گفت؛امام به بالین سید آمد، در حالى که جماعتى هم آنجا گرد آمده بودند.
امام سید حمیرى را صدا زد.
سید چشمانش را باز کرد، اما نتوانست حرفى بزند، در حالى که به شدت سیما یش سیاه شده بود.
حمیرى گریه اش گرفت.
التماس گرایانه به امام صادق(علیه السلام) نگاه مى کرد.
امام زیر لب دعائی مى خواند.
سید حمیرى گفت: خدا مرا فدایتان گرداند. آیا با دوستداران این گونه رفتارمى نمایند؟
امام فرمودند: سید! پیرو حق باش تا خداوند بلا را رفع کند وداخل بهشتى که به اولیائش وعده داده است، شوى.
اواقراربه ولایت امام صادق (علیه السلام) نمود وهمان لحظه ازبیمارى شفا یافت.
تضمین خانه ای دربهشت
مـرد داخل کجاوه نشسته بود. از آفتاب بیـرون خبـرى نبـود سـرش را از لاى پـرده بیرون آورد و به اطرافیانـش گفت: (( هنوز نرسیدیـم )) با شنیدن جـواب منفى ، سرش را داخل کجاوه برد و پرده را انداخت.
حرکت آرام شتـرها و صـداى زنگـوله هایشان سکـوت بیابان را مـى شکست.
مرد پا روى پایـش انداخت، سرش را جابه جا کرد ، خمیازه اى کشید و آرام خوابید.
شتر آرام راه مى رفت وکجاوه را تکان مى داد. انگار کجاوه گهواره شده بـود و مرد ، کودک سالها پیـش . درخـواب مادرش را دید که دارد گهواره اش را تکان مى دهد. اما در یک لحظه مکانى سرسبز مشاهده کرد.
صداى بلبلان و حرکت آبها گـوش را نـوازش مى داد. نفـس عمیقى کشید و گفت: چه جاى باشکـوهى راستى اینجا کجاست؟
صدایى به گـوشـش رسید. اینجا جایى است که صالحان از نعمتهاى آن استفـاده مـى کننـد.
صـدا از آسمـان مـىآمـد . به دنبال صـدا به بالا نگاه کرد.
بـرگهاى سبزدرختان و میـوه هاى سرخ و رنگارنگ جلوى آبى آسمان را گرفته بودند. هر چه بود همان سبزى برگها بـود. انگار آسمان سبز بـود.
نسیمى وزید و شاخه هاى درختان را تکان داد. از میان شاخه ها نور طلایى خورشید به چشمش تابید. چشمانش را بست.
صدایى شنید. آقا، آقا.
پلکهایش لرزید و از هم جدا شد.
چشـم بـاز کـرد. آفتـاب از بیـرون به کجـاوه درست تـوى چشمـانـش مـى تـابید. خـدمتکـار، که پـرده را کنـار زده بود، گفت:
آقا رسیدیم، به مدینه رسیدیم.
ـ سلام آقا، سلام اى بزرگوار.
ـ علیک السلام اى مـرد. مثل اینکه غریب هستى ؟
مرد از شوق نمى دانست چه بگوید.
فکر کرد به تمام آرزوهایش رسیده. در حالى که اشک از چشمانـش سرازیر بود ، گفت: آقا ، من مشتاق زیارت شما بـودم.
از لبنان مىآیـم ، جبل عامل . الحمدلله وضع مـن خیلـى خـوب است. قصدم زیارت خانه خـدا است. گفتـم حال که تا اینجا آمدم، باید روى مبارک شما را هم ببینم.
امام لبخندى زد و فرمودند: به مـدینه خـوش آمـدى. خـدا زیارتت را قبـول کنـد.
مرد گفت: ((آقا از شما خواهشى دارم، مـن دوست دارم در مدینه خانه خـوبى داشته باشـم .از شما مى خواهـم برایم خانه اى خوب در مدینه بخرید.))
آنگاه دست در جیب کـرد، کیسه اى پـول بیـرون آورد، به امـام(علیه السلام) داد و گفت:
(( ده هزار درهـم است. امیـدوارم وقتـى از مکه بـرگشتـم اینجـا خانه اى داشته بـاشـم.)) امام (علیه السلام) پـول را گـرفت و مـرد بـا شـادى از خـانه امـام خـارج شـد. امام نگاهى به مرد کرد و فرمودند:
زیارت قبول! ـ((قبول حق باشـد. زیارت خانه خـدا برایـم خیلـى گـوارا بـود .))
آنگاه لحظه اى سکـوت کرد وادامه داد: (( آقا راستى برایـم خانه خریدید؟))
امام فرمودند: ((آرى, خانه خوبى خریدم. مـى خـواهـى قبـاله اش را بـدهـم؟)) ـ بله مـولاى مـن. ایـن خـانه کجـاست ؟
امام(علیه السلام) کاغذى به او داد و فرمودند:
((خـودت آن را بخـوان.)) مـرد بـا شـوق کـاغذ را گـرفت و خـواند:
((جعفر بـن محمـد (علیه السلام) براى ایـن مرد خانه اى در بهشت خریـده است که یک طرف آن به خانه رسول اکرم(صلّی الله علیه وآله) متصل است، طرف دیگرش به خانه امیرالمومنیـن و دوطرف دیگرش به خانه امام حسـن وامام حسیـن(علیه السلام).
مرد شادمان نـوشته را بوسید وگفت: قبـول کردم. ))
امام(علیه السلام) فرمودند: (( مـن پول شما را بین سادات و فقرا تقسیم کردم. )) مرد سنـد را محکـم در دستـش نگـاه داشت و گفت: خـدا کنـد همیـن طـور بـاشد.
چه خانه اى بهتر از بهشت.
آنگـاه بـا خـاطـره خـوش مـدینه را به قصـد لبنـان تـرک کـرد.
خبـرمثل بـاد درتمام جبل عامل پیچیـد. طـولـى نکشیـد که تمـام مـردم شهر ازآن آگاه شدند . مرد ثروتمند دار فانى را وداع گفته بـود.
هر کسـى چیزى مى گفت و از او به نیکى یاد مى کرد . پیرمرد بینوایى گـوشه اى نشسته بـود . در حالى که اشک از چشمانـش جارى بود، گفت: خدا رحمتـش کند.
او شاگرد خوبى براى امام(علیه السلام) بـود. چقدر به من کمک کرد، مثل مولایش.
چقدر به مـن محبت مى کرد، مثل امامش. به راستى که او شاگـردامام بـود ،هـرچند درمـدرسه امام صادق(علیه السلام) درس نخـوانـده بـود .
عابرى که ایـن حرفها را مى شنید گفت: ((مـن هر وقت او را مـى دیـدم یاد امام(علیه السلام) مى افتادم. یاد مدینه مى افتادم.
یاد روزى که به خانه خدا رفتیـم.)) دیگرى گفت: خوشا به حالش،ازامام صادق(علیه السلام) یادگارى نیک دارد . سند را مـى گـویـم.اووصیت کرد هر وقت مرد سند را در کفنـش بگذارند تا همراهش باشد.
جمعیت بسیـار مـرد را تـا قبـرستـان تشییع و بـرایـش طلب آمـرزش کـردند.
یک روز پـس از مـرگ آن مـرد، همه جـا سخـن از اوبـود. هـر کـس خـاطـره اى نقل مـى کـرد. حـالا درقبـرستـان قبـرتـازه اى بـود. قبـر آن مـرد نیک انـدیش.
وقتى مردم باردیگر به گـورستان رفتند،چیزعجیبى دیدند. برسنگ مزارش نـوشته شـده بـود: جعفـربـن محمـد(علیه السلام) به وعده اش وفـا کـرد.
امام صادق(علیه السلام ) و کمک رسانى به مستمندان
معلى ، فرزند خنیس ،که خدمت کارامام صادق(علیه السلام) بود، نقل مى کند که در یکى از شب هاى بارانى،امـام صادق(علیه السلام) به قصد کمک رسانى به بینوایان ظله بنى ساعده ازمنزل خارج گردید.
من نیز از پـشـت سر آن حضرت حرکت کردم . ناگهان چیزى ازدست آن حضرت ، در تاریکى شب ، برزمین افتاد و او گفت : بسم اللّه ، اللهم رده علینا، به نام و یاد خدا، بار خدایا! آنچه از دست من افتاد به من بـرگردان .
در این هنگام من نزدیک رفتم و سلام کردم . فرمودند: معلى تو هستى ؟
عرض کردم : بلى یـابـن رسول اللّه (صلّی الله علیه وآله) .
فرمودند: به زمین دست بکش و آنچه یافتى به من برگردان .
من نیزدست بر زمـیـن کـشـیدم , دیدم نانى است .که روى زمین افتاده است . آن را جمع کردم وبه حضرت دادم . ناگهان انبانى از نان را نزد امام صادق (علیه السلام) دیدم که مقدارى از آن به زمین ریخته بود.
گفتم : آقا، اجـازه بـده ایـن انـبان را من حمل کنم .
فرمودند: نه ، خودم به حمل آن سزاوارترم ، اما به تو رخصت مى دهم که به همراه من بیایى .
پـس بـا آن حـضرت حرکت کردم و به ظله ( سایبان ) بنى ساعده رسیدیم که مردم به هنگام روز از شـدت گرما به این سایبان پناه مى آوردند و شب ها بینوایان و درماندگان درآن جا مى خوابیدند . گروهى ازبینوایان و مستمندان درآن جا خوابیده بودند .
امام صادق (علیه السلام) قرص هاى نان را ازانبان بیرون آورد و در کنار هر یک از آنان یک یا دوقرص نان گذاشت و کسى از آنان بى نصیب نماند.
در راه بـازگـشت ، از امام (علیه السلام) پرسیدم : فداى تو گردم ، شما که به این گروه خدمت مى کنید ، آیا ایـنان حق را مى شناسند ( یعنى شیعه هستند )؟
امام (علیه السلام) پاسخ داد:
لو عرفوالواسیناهم بالدقه ، آنان اگر حق را مى شناختند( و از مکتب اهل بیت (علیه السلام) پیروى مى کردند ) با آنان مواسات مى کردیم و هر چه داشتیم از آنان دریغ نمى کردیم و آنان راشریک خویش قرار مى دادیم.
لازم بـه ذکـر اسـت کـه مـعلى بن خنیس از بهترین خدمت کاران و یاوران امام صادق (علیه السلام) مورد اعـتـمـاد و اطمینان آن حضرت بود که به دستور منصور دوانیقى، دومین خلیفه عباسى، به جرم محبت و پیروى از اهل بیت (علیهم السلام)و خدمت به آستان امام صادق (علیه السلام)، توسط داوود بن على ، به شهادت رسید.
بهره مندی از نعمت ها
سفیان ثوری از صوفیان عصر مام صادق (علیه السلام) بود، روزی به حضور امام صادق (علیه السلام) آمد، دید لباس سفید براقی پوشیده که سفیدی آن مانند پوسته نرم تخم مرغ ، سفید و شفاف است ، به عنوان اعتراض به امام گفت : چنین لباسی ، لباس تو نخواهد بود،)یعنی این لباس ، مناسب زهد و پارسایی نیست ( امام صادق (علیه السلام) به او فرمود:سخن مرا بشنو و به خاطرت بسپار، که موجب سعادت دنیا و آخرت تو است ، اگر در راستای سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بمیری ، نه در راه بدعت ، منحرفان ، به تو خیر می دهم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در زمانی که زندگی می کرد که مردم فقیر بودند، ناداری و قحطی همه جا را فرا گرفته بود ولی وقتی که مواهب دنیا در جامعه ای فراوان شد، شایسته ترین افراد برای بهره گیری از نعمتهای الهی ، نیکان هستند، نه منحرفان و گنهکاران ، مؤمنان و مسلمانان ، شایسته مواهب خدا هستند نه منافقان و کافران ، ای ثوری ! یقین بدان من با این حال و با این لباس که در تن دارم هرگونه حقی را که خدا برایم تکلیف کرده ، انجام داده ام ، و هرگز حق الهی را ترک ننموده ام. (بنابراین کسی که وظایف دینی خود را به خوبی انجام دهد، در عین حال که جامعه ای که اقتصاد خوب دارد، لباس زیبا و خوب بپوشد، از نعمت های الهی ، بهره مند شده و باکی بر او نیست).
پاسخ به طاغوت مقتدر
دومین طاغوت بنی عباس منصور دوانیقی در ضمن نامه ای برای امام صادق (علیه السلام) نوشت : چرا تو به اطراف ما، مانند سایر مردم نمی آیی ؟ امام صادق (علیه السلام) در پاسخ او نوشت : 1 – در نزد ما چیزی نیست که به خاطر آن از تو بترسیم و نزد تو بیائیم ؛ 2 – و در نزد تو در مورد آخرت چیزی نیست که به آن امیدوار باشیم . 3 – و تو دارای نعمتی نیستی که بیائیم ، و به خاطر آن به تو تبریک بگوئیم . 4 – و آنچه که اکنون ، (از مقام و ثروت) داری ، آن را بلا و عذاب نمی دانی ، تا بیائیم ، و به تو تسلیت بگوئیم ، بنابراین برای چه نفوذ نزد تو بیائیم ؟ منصور در جواب نوشت ؛بیا با ما همنشین باش ، تا ما را نصیحت کنی . امام صادق (علیه السلام) در پاسخ نوشت : کسی که آخرت را بخواهد با تو همنشین نمی شود، و کسی که دنیا را بخواهد به خاطر نگهداری دنیای خود، تو را نصیحت نمی کند.(زیرا اگر تو را نصیحت کرد، تو با او دشمن می شوی و دنیای او به خطر می افتد).
جهانی در یک جسم
روزی یک نفر نصرانی به محضر مبارک امام جعفرصادق علیه السلام شرفیاب شد و پیرامون تشکیلات و خصوصیّات بدن انسان سؤ ال هائی را مطرح کرد؟ امام جعفر صادق علیه السلام در جواب او اظهار داشت : خداوند متعال بدن انسان را از دوازده قطعه ترکیب کرده و آفریده است ، تمام بدن انسان دارای 246 قطعه استخوان ، و 360 رگ می باشد. رگ ها جسم انسان را سیراب و تازه نگه می دارند، استخوان ها جسم را پایدار و ثابت می دارند، گوشت ها نگه دارنده استخوان ها هستند، و عصب ها پی نگه دارنده گوشت ها می باشند. سپس امام علیه السلام افزود: خداوند دست های انسان را با 82 قطعه استخوان آفریده است ، که در هر دست 41 قطعه استخوان وجود دارد و در کف دست 35 قطعه ، در مچ دو قطعه ، در بازو یک قطعه ؛ و شانه نیز دارای سه قطعه استخوان می باشد. و همچنین هر یک از دو پا دارای 43 قطعه استخوان است ، که 35 قطعه آن در قدم و دو قطعه در مچ و ساق پا؛ و یک قطعه در ران . و نشیمن گاه نیز دارای دو قطعه استخوان می باشد. و در کمر انسان 18 قطعه استخوان مهره وجود دارد. و در هر یک از دو طرف پهلو، 9 دنده استخوان است ، که دو طرف 18 عدد می باشد. و در گردن هشت قطعه استخوان مختلف هست .
و در سر تعداد 36 قطعه استخوان وجود دارد. و در دهان 28 عدد تا 32 قطعه استخوان غیر از فکّ پائین و بالا، موجود است . و معمولا انسان ها تا سنین بیست سالگی ، 28 عدد دندان دارند؛ ولی از سنین 20 سالگی به بعد تعداد چهار دندان دیگر که به نام دندان های عقل معروف است ، روئیده می شود.
حقّ آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: بانوئی از مسلمین انصار، ما خاندان نبوت را دوست می داشت ، و بسیار به خانه ما (در عصر بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)) رفت و آمد می کرد، و رابطه دوستی محکمی با ما داشت ، روزی عمر با او (در آن هنگام که به خانه ما اهل بیت علیهم السلام می آمد) ملاقات کرد و گفت : ای پیره زن انصار کجا می روی ؟ او گفت : به خانه آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) می روم تا بر آنها سلام کنم و با آنها تجدید عهد نمایم و حق آنها را ادا کنم . عمر به او گفت : وای بر تو، آنها امروز بر تو و بر ما حقی ندارند، آنها در عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) حقی داشتند، ولی امروز حقی ندارند، بر گرد و روش خود را تغییر بده . آن زن نزد ام سلمه (یکی از همسران نیک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)) رفت . ام سلمه پرسید: چرا امروز دیر نزد ما آمدی ؟ او جریان ملاقات و گفتگوی خود را با عمر بازگو کرد.
ام سلمه گفت : کذب لایزال حق آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) واجبا علی المسلمین الی یوم القیامه . :عمر دروغ گفت ، همواره حق آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) بر مسلمین تا روز قیامت ، واجب است.
پنجاه ایستگاه بازرسی
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: هرگاه یکی از شما حاجتی از خدا خواست که حتما برآورده گردد، باید دل به خدا ببندد و از مردم ناامید شود، و امید جز خدا نداشته باشد، وقتی که خداوند قلب مؤ من را چنین دید، قطعا حاجت او را – اگر از خدا طلبید – بر می آورد، قبل از آنکه به حساب و باز خواست خداوند در قیامت کشیده شوید خود را به حساب بکشید چرا که در روز قیامت پنجاه ایستگاه (بازرسی) است که توقف در هر ایستگاه ، مدت هزار سال است ، سپس آیه 5 سوره سجده را خواند : ثم یعرج الیه من یوم کان مقداره خمسین الف سنه مما تعدون : – جبرئیل و فرشتگان به سوی خدا عروج می کنند، در روز(قیامت) که اندازه آن ، پنجاه هزار سال از آنچه می شمارید (از سالهای دنیا باشد).
مرثیّه و اهمیّت گریه
یکی از اصحاب نزدیک امام جعفر صادق علیه السلام به نام زید شحّام حکایت کند: روزی به همراه عدّه ای در محضر پربرکت آن حضرت بودیم ، یکی از شعراء به نام جعفر بن عفّان وارد شد و حضرت او را نزد خود فرا خواند و کنار خود نشانید و فرمودند: ای جعفر! شنیده ام که درباره جدّم ، حسین علیه السلام شعر گفته ای ؟ جعفر شاعر پاسخ داد: بلی ، فدایت گردم .
حضرت فرمودند: چند بیتی از آن اشعار را برایم بخوان . همین که جعفر مشغول خواندن اشعار در رثای امام حسین علیه السلام شد، امام صادق علیه السلام به قدری گریست که تمام محاسن شریفش خیس گردید؛ و تمام اهل منزل نیز گریه ای بسیار کردند. سپس حضرت فرمودند: به خدا قسم ، ملائکه مقرّب الهی در این مجلس حضور دارند و همانند ما مرثیّه جدّم حسین علیه السلام را می شنوند؛ و بر مصیبت آن بزگوار می گریند. آن گاه خطاب به جعفر بن عفّان نمود و اظهار داشت : خداوند تو را به جهت آن که بر مصائب حسین سلام اللّه علیه ، مرثیّه سرائی می کنی اهل بهشت قرار داد و گناهان تو را نیز مورد مغفرت و آمرزش خود قرار داد. بعد از آن ، امام علیه السلام فرمودند: آیا مایل هستی بیش از این درباره فضیلت مرثیّه خوانی و گریه برای جدّم ، حسین علیه السلام ، برایت بگویم ؟ جعفر بن عفّان شاعر گفت : بلی ، ای سرورم . حضرت فرمودند: هرکس درباره حسین علیه السلام شعری بگوید و بگرید و دیگران را نیز بگریاند، خداوند او را می آمرزد و اهل بهشت قرارش می دهد.
امام صادق(علیه السلام) و زیارت عتبات
بیشترزیارت هاى ائمه(علیهم السلام)به ویژه زیارت امیرالمومنین وسیدالشهداء(علیهما السلام) وروایات بسیار درفضیلت زیارت آن ها ازامام صادق(علیه السلام) نقل شده است.
امام صادق(علیه السلام) بارها همراه برخى ازاصحاب خاص خود به زیارت مرقد مطهرامیرالمومنین(علیه السلام) مشرف شد.
محدث بزرگوار شیخ عباس قمى در مفاتیح الجنان مى نویسد: امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
چون زیارت کنى جانب نجف را، زیارت کنى عظام آدم و بدن نوح (علیهما السلام) وپیکرعلى بن ابى طالب(علیه السلام) را.
زیرا با این کار زیارت کرده اى پدران گذشته و محمد (صلّی الله علیه وآله) خاتم پیغمبران و على(علیه السلام) و بهترین اوصیا را.
در مفاتیح الجنان آمده است:
سید بن طاووس مى گوید : صفوان جمال روایت کرده است! چون با حضرت صادق (علیه السلام) وارد کوفه شدیم آنگاه که آن حضرت نزد منصور دوانیقى مى رفتند, فرمود :
اى صفوان شتر را بخوابان که این نزدیک قبر جدم امیرالمومنین (علیه السلام) است. پس فرود آمدند وغسل کردند و جامه را تغییر دادند و پاها را برهنه کردند و فرمودند: تو نیز چنین کن.
پس به جانب نجف روانه شدند و فرمودند :
گامها را کوتاه بردار و سر را به زیر انداز که حق تعالى براى تو به عدد هر گامى که بر مى دارى صدهزار حسنه مى نویسد و صد هزار گناه محو مى کند و…
پس آن حضرت مى رفتند ومن مى رفتم همراه آن حضرت، باآرامش دل وبدن وتسبیح وتنزیه وتهلیل خدا، تارسیدیم به تلها( تپه هاى مورد نظر) پس ایشان به جانب راست و چپ نظر کردند و با چوبى که در دست داشتند خطى کشیدند.
پس فرمودند: جستجو نما.
پس طلب کردم اثر قبرى یافتم . پس آب دیده بر روى مبارکش جارى شد وگفت: انا لله وانا الیه راجعون و گفت: السلام علیک ایها الوصى… سپس خود را به قبر چسبانیده و گفتند: بابى انت و امى یا امیرالمومنین و…
سپس برخاست و بالاى سر آن حضرت چند رکعت نماز خواند و فرمود:….
صفوان مى گوید: به آن حضرت گفتم: اجازه مى دهید اصحاب خود را خبر دهم از اهل کوفه و نشان دهم به آنها این قبر را.
فرمودند: بلى و درهمى چند هم دادند که من قبررا مرمت و اصلاح کردم.
همچنین سیف بن عمیره مى گوید: پس ازخروج امام صادق(علیه السلام)از حیره به جانب مدینه ،همراه صفوان بن مهران وجمعى دیگر از شیعیان به سوى نجف رفتیم . پس از اینکه از زیارت امیرالمومنین(علیه السلام) فارغ شدیم ، صفوان صورت خود را به کربلا بر گرداند و گفت: از کنار سر مقدس امیر المومنین زیارت کنید حسین(علیه السلام) را که اینگونه با ایما و اشاره امام صادق زیارت کرد او را.
پس صفوان همان زیارت عاشورا را که علقمه از امام باقر(علیه السلام) روایت کرده بود ، با نمازش خواند و سپس با امیرالمومنین (علیه السلام) وداع کرد و سپس به جانب قبر حسین(علیه السلام) اشاره کرد و ایشان را هم وداع کرد به دعای بعد از زیارت عاشورا.
پس از ختم دعا به صفوان گفتیم: اما علقمه دیگر این را روایت نکرده بود.
صفوان گفت: هرچه انجام دادم وخواندم چیزى است که امام صادق(علیه السلام)انجام داده بود ومرابه آن سفارش کرده بود.
امام و تحول در رفتار خلیفه
ربیع خادم و مأمور منصور مى گوید: روزى منصورمرا مأمور آوردن جعفر بن محمد(علیه السلام) کرد.
من نزد آن حضرت رفته، گفتم : اگر وصیتى یا عهدى دارى انجام بده. منصور تو را براى قتل طلبیده است.
ایشان را به مجلس منصور بردم . جعفر بن محمد قبل از مواجهه با منصور مشغول ذکرگفتن بود.
تا منصور ایشان را دید, بلند شد و احترام عجیبى کرد. آن حضرت را کنار خود نشاند خود نشاند و پس از اندکى صحبت، با احترام ایشان را مرخص نمود.
در بازگشت ازجعفربن محمد سر این تحول را پرسیدم.
او فرمودند: دعایى خواندم. ازایشان خواستم که آن دعا را به من هم بیاموزد.آن حضرت هم یاد داد.
آن حضرت در هر مرتبه احضار، ابتدا به درگاه خداوند متوسل مى شد و آن گاه نزد منصور مى رفت.
این توسل یا در خانه، قبل از حرکت به سوى دربار بود و یا در مسیر راه و یا در راهرو قصر.
امام عابدان
مالک بن انس پیشوای اهل سنت درباره ى زهد و عبادت و عرفان امام صادق(علیه السلام) بیان داشت:
به همراه امام صادق (علیه السلام) به قصد مکه و براى انجام مناسک حج از مدینه خارج شدیم. به مسجد شجره که میقات مردم مدینه است، رسیدیم .
لباس احرام پوشیدیم، در هنگام پوشیدن لباس احرام تلبیه گویى یعنى گفتن: ( لبیک اللهم لبیک ) لازم است.
دیگران طبق معمول این ذکر را بر زبان جارى مى کردند.
مالک مى گوید: من متوجه امام صادق(علیه السلام) شدم ، دیدم حال حضرت منقلب است .
امام صادق (علیه السلام) مى خواهد لبیک بگوید ولى رنگ رخساره اش متغیر مى شود.
هیجانى به امام دست مى دهد وصدا در گلویش مى شکند، وچنان کنترل اعصاب خویش را از دست مى دهد که مى خواهد بى اختیار از مرکب به زمین بیفتد.
مالک مى گوید: من جلو آمدم وگفتم: اى فرزند پیامبر! چاره اى نیست این ذکر را باید گفت. هر طورى که شده باید این ذکر را بر زبان جارى ساخت. حضرت فرمودند:
( یابن ابى عامر! کیف اجسر ان اقول لبیک اللهم لبیک و اخشى ان یقول عزوجل ل ا لبیک و لا سعدیک.)
اى پسر ابى عامر! چگونه جسارت بورزم وبه خود جرإت واجازه بدهم که لبیک بگویم؟ (لبیک) گفتن به معناى این است که خداوندا، تو مرا به آن چه مى خوانى با سرعت تمام اجابت مى کنم وهمواره آماده ى انجام آن هستم.
با چه اطمینانى با خداى خود این طور گستاخى کنم و خود را بنده آماده به خدمت معرفى کنم؟! اگر در جوابم گفته شود: (لالبیک و لاسعدیک) آن وقت چه کنم؟
مبارزه با نفس شیطانی
ابن ابى یعفور به دردى مبتلا بود که درمان آن برایش سخت تر از خود درد بود، زیرا پزشکان معالج براى تسکین مرض وى شراب تجویز کرده بودند.
وى براى حل این مشکل از کوفه به مدینه شتافت و از محضر مولاى خویش کسب تکلیف کرد.
حضرت صادق(علیه السلام) فرمودند: از آن مایع ننوش!
عبدالله وقتى به کوفه برگشت, درد به سراغش آمد. بستگانش با اصرار و اجباراندکى شراب به او نوشاندند. درد آرام شد .
او از این حادثه تلخ و ناگوار خیلى ناراحت شد. دوباره به مدینه منوره مسافرت کرد و موضوع واقعه را با امام(علیه السلام) در میان نهاد.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
اى فرزند ابى یعفور! از آن ننوش! حرام است! این ناراحتى از شیطان است که برتو مسلط شده است . اگراواز تو ناامید شود، تو را رها خواهد کرد و دیگر به سراغت نخواهد آمد.
عبدالله به کوفه برگشت. درد شدید شد. بیش از همیشه او را آزار مى داد.
بستگانش وقتى ناراحتى او را دیدند، به او گفتند: توبراى تسکین ، ناچارى مقدار کمى از شراب بنوشى!
عبدالله گفت: به خدا قسم! هرگز یک قطره هم نخواهم نوشید. (هرچند بمیرم.)
ناراحتى وى مدتى ادامه داشت، تا این که خداوند او را شفا داد و تا زنده بود آن ناراحتى را احساس نکرد.
این چنین بود که پیش بینى امام صادق(علیه السلام) تحقق یافت.
گنجینه علم خدا
مرحـوم شیخ کلینى در اصـول کافـى بخشـى را به مسائل حجت و دلیل شیعیان اختصاص داده و در یکى از اخبار آن بخـش چنیـن نقل کرده: منصـوربـن حازم گـوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: خداوند بالاتر از آن است که به وسیله مخلـوقـاتـش شنـاخته شـود بلکه ایـن مخلـوقاتنـد که به وسیله خـدا شناخته مـى گـردنـد.
امام صادق(علیه السلام) فرمودند: راست گفتى.
گفتـم: کسى که دانست براى او پروردگارى است, پـس سزاوار است که بـدانـد براى آن پروردگار رضا و سخطـى است که جز از راه وحـى ورسـول شناخته نمى گردند، پـس اگربه کسى وحـى نشد سزاواراست که دست به دامان رسولان خدا شود، پـس اگرآنها را ملاقات کرد ، خواهد دیـد که آنها حجت هستنـد و پیـروى ازایشان واجب.
آنگاه به امام صادق(علیه السلام) مى گـوید که ازمردم درمـورد حجت بعد ازرسـول خد(صلّی الله علیه وآله) پرسیدم.
آنها گفتند: قرآن، ولـى مـن به آنها تذکر دادم که قرآن بدون سرپرست وقیـم کفایت نمى کند، چرا که گروههاى مختلف از جمله مرجئه ، قدریه و حتى زنادقه که به قرآن ایمان هـم ندارند براى سخـن خویش به قرآن استدلال مى کنند و روى همیـن جهات است که گفتـم قرآن نیاز به سرپـرستـى دارد که هرچه در مـورد آن بفرماید حق باشد و در ایـن میان کسانى چـون ابـن مسعود و عمر و حذیفه به عنـوان سرپرست معرفـى شدند.
اما مـن سـوال کردم که آیا تمـام قـرآن را مـى دانستنـد؟
در جـواب گفتنـد: خیر, تنها علـى بود که آگاه به تمام قرآن بـود.
مـن گفتـم : پـس شهادت مى دهـم که علـى(علیه السلام) قیـم و سرپرست قرآن است و پیروى از او واجب و پـس از رسـول خـد(صلّی الله علیه وآله) حجت بـر مردم است و آنچه در مـورد قرآن ابراز عقیده کند حق است.
امام صادق(علیه السلام) پـس ازشنیدن سخنان اوواستـدلال زیبا ومحکـم وى او را با گفتـن ((رحمک الله)) ستود و دعایش کرد.
سخنان جناب منصـور را ضمیمه کنیـد به فـرمـایـش حضـرت امیـرالمـومنین ) علیه السلام ( که مى فرماید: ایـن قرآن جز خطوطى که میان دو جلد نگاشته شده , چیزى نیست ،به زبان سخـن نمـى گـوید، ناچار باید ترجمانـى داشته باشد.
در همیـن زمینه یکـى از اصحاب امام صادق(علیه السلام) مى گـوید:
شنیـدم که امام صادق(علیه السلام) مـى فرمودند: ((نحـن ولاه امر الله و خزنه علـم الله و عیبه وحـى الله.))
(ما ولـى امـر ((امامت و خلافت)) خدا و گنجینه علـم خدا و صندوق وحـى خدائیـم).
پدر گرامی آن حضرت ، امام باقر (علیه السلام) نیز می فرماید : نحن تراجمه وحی الله . ( ما مترجمان وحی خدائیم.)
ساحران در کام سحر
آورده اند که منصور دوانیقی کس فرستاد و هفتاد کس را از ساحران بابل بخواند و گفت : جعفر بن محمد ساحر است . اگر شما سحری کنید که او را در مجلس من خجل کنید و شرمسار گردانید، من شما را مال عظیم بدهم . پس آن ساحران صورتهای سباع ساختند و در پهلوی خود بنشاندند و منصور بر تخت نشست و کس فرستاد و صادق علیه السلام را بخواند. چون در آمد. ساحران و صورتها را بدید. گفت : وای بر شما، مرا می شناسید که من کیستم ؟ منم آن حجت خدای که سحر پدران شما را باطل کردم و عهد موسی عمران . آنگه بر آن صورتها نگریست ، گفت : بگیرید هر یک صاحب خود را و فرو برید. به فرمان خدای تعالی آن صورتها در جستند و هر یکی صاحب خود را فرو بردند. منصور از ترس بیهوش شد و از تخت در افتاد. چون باهوش آمد، گفت : یا ابا عبدالله ! توبه کردم ، بر من عفو کن و در گذر. گفت : عفوت کردم . گفت : صورتها را بفرمای تا آن مردمان را رد کنند گفت : هیهات ! هیهات ! اگر عصای موسی علیه السلام سحرهای فرعون را رد کردی ، این سباغ نیز رد کنند و تو هرگز ایشان را نبینی . زهی بزرگواری امام جعفر صادق علیه السلام.
قضاوتی شگفت
روزی منصور (خلیفه عباسی) مشغول طواف بود مردی به نام ربیع نزد او آمد و گفت : فلان غلام آزاد شده ات مرده و غلام دیگرت سر از بدن او جدا کرده است . منصور بسیار خشمگین شده اتفاقا ابن شبرمه و ابن ابی لیلی و چند تن از قضات و فقهای دیگر نزد او بودند، منصور حکم مساءله را از آن جویا شد، ولی هیچکس از آنان به او پاسخ نداد. منصور متردد بود، نمی دانست او را بکشد یا نه ؟ بعضی از حاضران به منصور گفتند: در این ساعت شخصی آمده که اگر این مساءله پاسخی داشته باشد نزد اوست . او امام جعفر صادق علیه السلام است که الان مشغول سعی شده است . ربیع به دستور منصور نزد امام رفت و موقعی که آن حضرت در مروه بود مساءله را از آن حضرت سوال نمود. امام علیه السلام به وی فرمودند: می بینی که من مشغول سعی هستم برو به منصور بگو فقها و دانشمندان نزد تو بسیارند مساءله را از آنها بپرس ! ربیع جریان عدم پاسخگویی آنان را خدمت امام عرضه داشت ولی دستور امام را اجرا کرده نزد منصور برگشت و پیغام آن حضرت را رساند. منصور مجددا او را خدمت امام فرستاد، ربیع خدمت آن حضرت رسید، امام به او فرمودند: اندکی حوصله کن تا از سعی فارغ شوم . و چون فارغ گردید در گوشه ای از مسجدالحرام نشست و به ربیع فرمودند: نزد منصور برو و به او بگو کسی که سر میت را بریده صد دینار بدهکار است ربیع نزد منصور رفت و پاسخ آن حضرت را گفت . حضار به ربیع گفتند: برو از او بپرس چرا صد دینار؟ ربیع نزد امام برگشت و فلسفه حکم را سوال نمود. حضرت به وی فرمودند: زیرا دیه نطفه بیست دینار، و علقه چهل دینار، و مضغه شصت دینار، و استخوان هشتاد دینار، و گوشت صد دینار، می باشد، و خداوند می فرماید: ثم انشاناه خلقا آخر یعنی پس از مرحله گوشت ، او را آفرینشی دیگر پدید آوردیم ، و میت به منزله جنین است که در رحم مادر گوشت و استخوان شده ولیکن روح در او ندمیده است که دیه اش صد دینار می باشد. ربیع نزد منصور برگشت و پاسخ آن حضرت را رساند، حضار از این استنباط بسی در شگفت شده باز به ربیع گفتند: نزد حضرت برو و بپرس این صد دینار مال چه کسی می باشد؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمودند: مال ورثه نیستند، زیرا این مال را پس از مرگ مستحق شده است ؛ و باید با این پول برایش حج بدهند، یا صدقه و یا در راه خیر دیگری صرف نمایند.
تهیه کننده: سید امیرحسین کامرانی راد
منابع:
داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)/ آیت الله محمد محمدی اشتهاردی
چهل داستان و چهل حدیث از امام جعفر صادق(علیه السلام)/ عبدالله صالحی
داستان صاحبدلان / آیت الله محمد محمدی اشتهاردی
داستان عارفان / کاظم مقدم
قضاوت های امیر المؤمنین علی (علیه السلام) / محمد تقی تستری
داستان دوستان / آیت الله محمد محمدی اشتهاردی
قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام) / محمد رضا اکبری
نماز خوبان / علی احمد پور ترکمانی
مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت(علیهم السلام)