دانستنی های عاشوراى حسینى

دانستنی های عاشوراى حسینى

نویسنده:مریم سوادى

اشاره
دهم محرم‌الحرام، عاشوراى حسینى، نهضت حسینى، قیام 72 ستاره پرفروغ در کنار خورشید امامت. کاروانى کوچک از بزرگ‌ترین انسان‌هاى تاریخ، عازم کوفه به دعوت کوفیان و کوفیان در انتظار، ولى نه با مشک و گل و ریحان، که با شمشیرهاى آخته و نیزه‌هاى فولادین، رو در رو فرزندان پیامبر و بهترین یاران تاریخ. آن‌قدر دین نداشتند که حرمت پیکرهاى پاک شهدا را حفظ کنند؛ حتى آن‌قدر آزاده نبودند که به زنان و کودکان بى‌دفاع حرم رحم کنند. لشکرى در پستى بدتر از درندگان کوهستان و تا دندان مسلح، در برابر برترین انسان‌هاى دوران. سلام بر سالار شهیدان و یاران شهیدش. سلام بر عباس و بر قاسم. سلام بر على‌اکبر و على‌اصغر. سلام بر خاک کربلا، آرام‌گاه پیکرهاى به خون خفته. سلام بر خورشید عاشورا، نظاره‌گر ایثار جوان‌مردترین مردان تاریخ. سلام بر عاشورا که دفتر تاریخ و عرصه هستى را از آن خود نمود که «کُلُّ یَوْمٍ عاشُورا وَ کُلُّ أَرْضٍ کَرْبَلا».

تسلیت
امروز عاشوراى حسینى است، یادآور شهادت مظلومانه امام شهیدان و یاران باوفایش؛ یادآور دلاورى‌هاى سربازان اسلام در پیکارى نابرابر؛ یادآور صبر زینب و زنان حرم حسینى در برابر ظلم یزیدیان؛ یادآور گریه‌هاى معصومانه کودکان بى‌دفاع در برابر طمع لشکر ظلم؛ یادآور خیانت مردنمایان کوفه و یادآور بغض فروخورده زمین و غروب خونین خورشید و چشم اشک‌بار آسمان. تسلیت باد بر بشریت، بر زمین و افلاک و افلاکیان و بر فرزند معصوم حسین علیه‌السلام که با چشم‌هاى اشک‌بار و قلب غم‌بار، ولى تپنده، به انتظارش نشسته‌ایم تا از آن ناپاکان تاریخ، ثارالله را منتقمى راستین باشد.

شب تا صبح عاشورا
شب عاشورا، مژده شهادت مردان عاشورایى بود؛ آنان که در کنار امام عصرشان، شب تا صبح را به عبادت و خلوت با خداوند گذراندند و شوق شهادت و قرب حضرت حق، خواب را از دیدگان پرنورشان ربود. شب تا صبح را نخوابیدند تا صبح، شور شهادت و نیروى ایمانشان را در تاریخ حک کنند.
شب عاشورا، شب تجدید بیعت یاران و خویشان باایمان و باوفا با امام عصرشان بود؛ آنها که همان شب، حسین علیه‌السلام در وصفشان گفته بود: «یارانى بهتر و خویشانى بافضیلت‌تر و نیکوکارتر از شما ندیدم. خداوند به همه‌تان جزاى خیر دهد» و آن‌گاه فرموده بود: «اینک شب پرده‌اش را بر سرتان افکنده است، آن را چون شترى مرکب خود سازید و با استفاده از سیاهى شب، مرا بگذارید و به همراه افراد خانواده‌ام پراکنده شوید. چون هدف، من هستم و آنها تنها مرا مى‌خواهند.» اما آن شب براى آنها شب وداع و جدایى نبود؛ شب وصل و حضور در رکاب امام عصرشان بود. آن شب 32 تن از مردان سپاه ابن‌سعد نیز شریک این وصل شدند و به حسین علیه‌السلام پیوستند.

پاسخ یاران
شب عاشورا، امام که مى‌دانست تنها او را مى‌خواهند، بیعت را از یاران و خویشان خود برداشت و از آنها خواست به همراه افراد خانواده‌اش از کربلا دور شوند. آنها در پاسخ، سخنانى گفتند که در تاریخ وفادارى، بى‌مانند است.
مُسلِم بن عوسَجه گفت: «آیا تو را به همین صورت و در محاصره دشمن رها کنیم و برویم؟ نه به خدا قسم. خدا هرگز چنین روزى را نیاورد! من در یارى‌ات چنان مى‌کوشم که نیزه‌ام را در سینه دشمنانت خرد گردانم و مادام که شمشیر در دست دارم، آنان را مى‌زنم و هنگامى که هیچ سلاحى برایم نماند، با سنگ آنان را هدف قرار مى‌دهم. من تا جان در بدن دارم از تو جدا نمى‌شوم».
سعیدبن عبدالله حَنَفى ادامه داد: «اى فرزند رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله ! به خدا قسم، ما نمى‌رویم. ما هرگز تنهایت نمى‌گذاریم تا خدا خود شاهد باشد که چگونه به سفارش رسول در مورد تو عمل کردیم. من اگر بدانم که در راه تو کشته مى‌شوم و بعد زنده مى‌گردم و سپس سوزانده شده، خاکسترم را به باد مى‌سپارند و هفتاد مرتبه این عمل را تکرار مى‌کنند، از تو جدا نمى‌شوم تا شاهد مرگ خویش باشم. در صورتى که فقط یک‌بار کشته مى‌شوم و در عوض، به سعادتى مى‌رسم که پایان ندارد».
زُهیر بن قین هم افزود: «اى فرزند رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله ! به خدا قسم، دوست دارم هزار بار کشته شوم و زنده گردم، ولى در مقابل، خداوند تو را و برادران و فرزندان و افراد خانواده‌ات را زنده بدارد».

پس از نماز صبح و خطبه امام حسین علیه‌السلام
دهم محرم‌الحرام بود و لشکر عمر بن سعد با دریافت نامه عبیدالله بن زیاد، آماده جنگ با امام حسین علیه‌السلام شده بودند. ابتدا، امام بُرَیر بن خُضَیر را نزدشان فرستاد. وى به آنها عاقبت شوم جنگ با حسین علیه‌السلام را گوشزد کرد، ولى بى‌فایده بود. سپس امام نزد ایشان رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «خدایتان نابود کند و خیر و برکتش را از شما بگیرد. وقتى پریشان بودید، ما را به یارى خود خواندید و آن‌گاه که با شتاب به فریادتان رسیدیم، همان شمشیرى که قرار بود در یارى ما به کار گیرید، براى کشتن ما کشیدید و آتشى را براى سوزانیدن ما برافروختید که ما خود براى سوزاندن دشمنان مشترکمان شعله‌ور کرده بودیم. ناگوارى بر شما ببارد! ما را تنها گذاشتید.» سپس نفرینشان کرد و در پایان فرمود: «پروردگارا! فقط بر تو توکل مى‌نماییم و به سوى تو انابه مى‌کنیم و سرانجام به سوى تو روانه مى‌شویم».

آغازگر نبرد
نبرد عاشورا را عمر سعد با پرتاب تیرى به لشکرگاه امام آغاز کرد و با افتخار همه را بر این کار گواه گرفت. بدین ترتیب، نبردى آغاز شد که امام حسین علیه‌السلام و یارانش میلى به آن نداشتند؛ چه ایشان نه براى جنگ، که به دعوت کوفیان با اهل بیت و خاندان راهى کوفه بود. در این حال، امام به یارانش فرمود: «خدایتان رحمت کناد! آماده مرگ باشید؛ مرگى که گریزى از آن نیست. این تیرها پیغام‌هاى مرگ است».

بازگشت حُر آزاده
هنوز نبرد عاشورا آغاز نشده بود که تردید حر آغاز شد. او راه را بر امام بسته بود، ولى دلش با سپاه عمر سعد نبود. حر خود را میان جهنم و بهشت مى‌دید. نمى‌خواست هیچ چیز را با بهشت عوض کند؛ حتى اگر قطعه قطعه مى‌شد و در آتش مى‌سوزاندندش. پس در حالى که روى به درگاه حق داشت، به سوى امامش شتافت و گفت: «قربانت گردم! من همان کسى هستم که نگذاشت برگردى و راهت را بست. به خدا قسم، گمان نمى‌بردم تا این حد بخواهند به تو ستم روا دارند. من از عمل خود به درگاه خدا توبه مى‌کنم. آیا توبه‌ام پذیرفته مى‌شود؟» امام پاسخ داد: «بلى، خداوند توبه‌ات را مى‌پذیرد. اینک از اسب فرود آى و دمى بیاساى.» حر که قرار نداشت، از امام اذن خواست تا نخستین فدایى‌اش باشد و امام رخصت داد. حر آزادمردانه جنگید تا آن‌گاه که از زندان دنیا رها شد. وقتى پیکر بى‌جانش را نزد امام آوردند، فرمود: «تو آزادمرد واقعى هستى. آن‌سان که مادرت، تو را حر نامید؛ تو در دنیا و آخرت، آزادمردى».

بُرَیْر بن خُضَیر هَمْدانى
بُریر، انسانى بس عابد و زاهد از قبیله هَمْدان بود. این قارى و معلم قرآن را با عنوان «سیّد القرّاء» مى‌شناختند. روز عاشورا، ابتدا خطاب به سپاه عمر سعد خطابه‌اى ایراد کرد و به نکوهش آنان پرداخت. او بعد از حر به میدان رفت. یکى از یاران لشکر عمر سعد به نام یزید بن مغفل رو در رویش قرار گرفت. قرار بر مباهله شد و از خداوند خواستند آن‌که بر حق است، باطل را بکشد. بریر، یزید را کشت و سپس آن‌قدر جنگید تا شربت شهادت نوشید.

عبدالله بن عُمَیْر کَلْبى، مادر فداکارش و همسرش ام وهب
عبدالله بن عمیر کلبى به همراه تازه‌عروس و مادر فداکارش براى یارى امام حسین علیه‌السلام در کربلا حاضر شد. این شیرمرد دلاور پس از نبردى کوتاه، به سوى مادر و همسرش بازگشت و از مادر پرسید: «مادرم! از من راضى شدى یا نه؟» پاسخ داد: «از تو راضى نمى‌شوم مگر اینکه در راه حسین علیه‌السلام به شهادت برسى.» پس وهب به میدان بازگشت و جنگید تا دو دستش بریده شد. همسرش عمود خیمه را برداشت و به سمتش رفت، در حالى که مى‌گفت: «پدر و مادرم به قربانت! در یارى پاکان حرم رسول خدا بجنگ.» وهب بازگشت تا وى را به خیمه بازگرداند، ولى او دامن وهب را گرفت و گفت: «بازنمى‌گردم تا در کنار تو کشته شوم.» امام حسین علیه‌السلام به وى فرمود: «خداوند از طرف اهل‌بیت پیامبر، بهترین پاداش را به تو بدهد. نزد زنان حرم بازگرد. خداوند تو را رحمت کند.» او امر امامش را اطاعت کرد و به خیمه بازگشت و وهب جنگید تا به دیدار حضرت دوست رسید.

مُسلِم بن عوسَجه
روز عاشورا مسلم بن عوسجه با اذن امام حسین علیه‌السلام به میدان شتافت و آن‌قدر جنگید تا به زمین افتاد. هنوز نیمه جانى در بدن داشت که امام حسین علیه‌السلام و حبیب بن مظاهر به بالینش آمدند. امام فرمود: «رحمت خدا بر تو باد اى مسلم! گروهى از مؤمنان به عهد خود وفا کردند و گروهى نیز در انتظار شهادتند و عهدشان را نشکستند.» پس حبیب نزدیک آمد و گفت: «اى مسلم! به خدا سوگند، شهادتت بر من گران است، ولى تو از رفتن به بهشت دل‌شاد باش.» مسلم با صدایى ضعیف گفت: «خداوند به تو نیز بشارت نیک دهد.» حبیب گفت: «اگر نه این بود که من نیز دنبال تو خواهم آمد، دوست داشتم آنچه در دل دارى، وصیت مى‌کردى تا انجام دهم.» مسلم به امام اشاره کرد و گفت: «تا جان در بدن دارى، از او دفاع کن.» حبیب گفت: «بر دیده منت دارم.» در این حال، روان پاک مسلم از بدنش بیرون شد و به سوى حضرت حق پر کشید.

جَوْن بن حَوى (غلام ابوذر غفارى)
جون که غلام ابوذر غفارى بود، پس از شهادت او به مدینه بازگشت و به خدمت امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام درآمد. او با امام حسین علیه‌السلام به کربلا رفت. امام آزادش کرد و به او اذن داد که برود، ولى جون با وجود سن بالایش، ماند و به امام گفت: «گرچه نسبم، پست؛ بویم، ناخوش و چهره‌ام، سیاه است، ولى مى‌خواهم به بهشت روم و شرافت یابم و روسفید شوم. از شما جدا نمى‌شوم تا خون سیاهم با خون شما آغشته شود.» جون پس از دلاورى بسیار به شهادت رسید. امام بر بالینش دعا کرد: «خدایا! رویش را سفید و بویش را معطر کن و او را با نیکان محشور گردان.» امام باقر علیه‌السلام از امام سجاد علیه‌السلام روایت فرمود که پس از عاشورا، آن‌گاه که بنى‌اسد براى دفن شهدا به میدان آمدند، پس از گذشت چند روز، پیکر جون را در حالى یافتند که بوى مشک مى‌داد.

نماز ظهر عاشورا
آفتاب عاشورا در وسط آسمان بود و هنگام نماز ظهر؛ آخرین نماز امام و یارانش. ابوثُمامه صائدى از وقت نماز با امام سخن گفت و درخواست کرد آخرین نماز را به جماعت و به امامت پیشوایشان بخوانند. حضرت در پاسخ فرمود: «نماز را یاد کردى؛ خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد.» سپس در میان رگبار تیر و نیزه، به راز و نیاز پرداختند. زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفى جلو جماعت ایستادند و خود را سپر امام در برابر تیرهاى دشمن کردند. وقتى پس از رشادت‌هاى بسیار، سعید بن عبدالله به زمین افتاد، امام به بالینش آمد. وى از امام پرسید: «آیا حق وفا را به‌جا آوردم؟»

زُهَیر بن قَین بِجلى
زُهیر عزم کربلا نداشت و از حج بازمى‌گشت. در منزل‌گاهى در کنار کاروان امام حسین علیه‌السلام فرود آمد. امام برایش پیغام فرستاد و او را به سوى خود خواند. ابتدا توجهى نکرد، ولى همسرش از او خواست به حضور امام برود. زهیرى که به خیمه امام وارد شد، با زهیرى که از آن خارج گردید، فرق مى‌کرد. از آن پس، وى به کاروان کربلا پیوست. شب عاشورا از کسانى بود که حمایت و اخلاص خود را به امام نشان داد و گفت: «اگر هزار بار کشته شوم و زنده گردم، هرگز دست از یارى پسر پیامبر برنخواهم داشت.» روز عاشورا، فرماندهى جناح راست سپاه به وى سپرده شد و پس از امام، نخستین کسى بود که به نصیحت دشمن پرداخت. ظهر عاشورا همراه سعید بن عبدالله به دفاع در مقابل امام ایستادند تا نماز ظهر عاشورا خوانده شود. پس از نماز به میدان تاخت و دلیرانه جنگید تا به فیض شهادت رسید. امام به بالینش آمد، او را دعا و کشندگانش را نفرین کرد.

حَبیب بن مَظاهر اَسَدى
حبیب، پیرترین دلاور عاشورا، از اهالى کوفه و از یاران رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله بود. در جنگ‌هاى صفین، نهروان و جمل در رکاب مولایش على علیه‌السلام جنگید و امیر مؤمنان على علیه‌السلام ، او را که از حاملان علوم بود، از آنچه بعدها اتفاق خواهد افتاد، آگاه ساخت. در کربلا، امام، او را فرمانده جناح چپ سپاه خویش کرد. وى بسیار کوشید تا یارانى از بنى‌اسد را به یارى حسین بیاورد، ولى سپاه اموى مانع پیوستن آنها به یاران سیدالشهداء شدند.
سرانجام حبیب در حالى که رجز مى‌خواند به میدان رفت. نبرد سختى آغاز شد. شخصى از بنى‌تمیم به او حمله کرد و شمشیرى بر سرش زد و شخصى دیگر چنان نیزه بر او زد که بر زمین افتاد. حبیب خواست برخیزد، ولى حصین بن تمیم شمشیرى بر سرش زد و سر را از تن جدا کرد. شهادت حبیب بر امام حسین علیه‌السلام بسیار سخت بود.

نوبت به آل رسول رسید
امام حسین علیه‌السلام شب عاشورا فرمود: «اصحابى بهتر و باوفاتر از اصحاب خودم پیدا نکردم.» این سخن در وصف اصحابى است که تا جان در بدن داشتند، با عشق و ایمان، خود را فداى امام عصر و خاندانش کردند و اجازه ندادند تا زنده‌اند، از فرزندان پیامبر کسى رو در روى دشمن قرار گیرد. یارانى که آرزو داشتند در رکاب امامشان کشته شوند و باز زنده گردند تا بجنگند و دگرباره کشته شوند. آن‌گاه که همه از جام شهادت نوشیدند، نوبت به فرزندان پیامبر رسید: على‌اکبر، قاسم، عباس علمدار، عبدالله و… .

على‌اکبر علیه‌السلام
بزرگ‌ترین فرزند سیدالشهدا بود. بنا به قولى در کربلا 25 سال داشت. از نظر صورت و اخلاق و گفتار، کاملاً شبیه پیامبر بود. پس از شهادت یاران امام، از پدرش اذن طلبید و چند بار به میدان رفت و شجاعانه جنگید. در حالى که تشنه بود و مجروح، مى‌جنگید تا اینکه به دست مُرّه بن مُنقذ عَبدى به شهادت رسید. پیکر پاکش را با شمشیر قطعه قطعه کردند. زمانى که امام به بالینش رسید، جان باخته بود. در این حال، امام صورت بر چهره خونین على‌اکبر نهاد و دشمن را نفرین کرد.

قاسم بن حسن علیه‌السلام
روز عاشورا، قاسم حتى به سن بلوغ نرسیده بود، ولى هیچ چیز نتوانست او را از رفتن به میدان بازدارد؛ زیرا مرگ برایش از عسل شیرین‌تر بود. از امام خویش اذن خواست. حضرت نگاهى به صورت برادرزاده افکند. در آغوشش کشید و گریست. سپس اجازه داد. قاسم به میدان رفت و دلیرانه جنگید تا به شهادت رسید و اباعبدالله پیکرش را در کنار دیگر شهداى اهل‌بیت علیهم‌السلام قرار داد.

على‌اصغر علیه‌السلام
على‌اصغر، طفل شیرخوار امام حسین علیه‌السلام بود. روز عاشورا در حالى که از تشنگى بى‌تاب شده بود، امام او را بر روى دست بلند کرد و فرمود: «از یاران و فرزندانم کسى جز این کودک نمانده است. نمى‌بینید چه‌طور از تشنگى بى‌تاب است؟» در همین حال، حرمله، تیرى از کمان رها کرد که گوش تا گوش، حلقوم على‌اصغر را درید. حسین علیه‌السلام خون گلوى طفلش را به آسمان پاشید. على اصغر، یعنى درخشان‌ترین چهره کربلا، بزرگ‌ترین سند مظلومیت و معتبرترین زاویه شهادت. چشم تاریخ، هیچ وزنه‌اى را در تاریخ شهادت، به چنین سنگینى ندیده است.

حضرت عباس علیه‌السلام
حضرت عباس در روز عاشورا، پرچم‌دار سپاه حسین علیه‌السلام بود و سقاى خیمه‌ها. آن‌گاه که از حسین علیه‌السلام اذن میدان طلبید، حضرت از او خواست براى کودکان تشنه آب بیاورد. پس به فرات رفت و مَشک را پر آب کرد، ولى خود قطره‌اى ننوشید. آن‌گاه که به خیمه‌ها بازمى‌گشت، فرات را در محاصره دشمن دید. دلیرانه جنگید. دو دستش قطع شد و به شهادت رسید.
کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام
شد در این قبله عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبى که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانى
تا که تکمیل شود حج من و تقدیرم

حسین علیه‌السلام ره‌سپار میدان نبرد
پس از شهادت عباس علیه‌السلام ، امام به لشکر دشمن یورش برد و دلاورانه جنگید تا آن‌گاه که دشمن، میان حسین علیه‌السلام و خیمه‌ها قرار گرفت. امام فریاد زد: «واى بر شما اى پیروان خاندان ابى‌سفیان! اگر دین ندارید و از روز بازپسین، شما را پروا نیست، دست‌کم در دنیاى خود آزاده باشید. اگر به گمان خود، عرب‌نژادید، به شئون نژادى خود بازگردید.» شمر پرسید: اى پسر فاطمه! چه مى‌گویى؟ فرمود: «من با شما جنگ مى‌کنم و شما با من، زنان را در این میان گناهى نیست. تا زنده‌ام نگذارید این خیره‌سران و نادانان و ستم‌گران متعرض حرم من شوند.» شمر گفت: اى پسر فاطمه! پیشنهادت را مى‌پذیریم.
نبردى ناعادلانه بود. 72 زخم بر پیکر امام وارد شد. در این حال، حضرت براى استراحتى اندک ایستاد. سنگى به پیشانى‌اش خورد. دامن برگرفت تا خون از پیشانى بزداید. ناگاه تیر سه‌شعبه زهرآگینى بر قلبش نشست. امام فرمود: «بسم الله و بالله و على مله رسول الله.» آن‌گاه سر به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! خود مى‌دانى اینان کسى را مى‌کشند که تنها بازمانده دختر پیامبر تو بر روى زمین است.» هیچ کس نمى‌خواست به امام نزدیک شود؛ چون مى‌ترسیدند خون حسین علیه‌السلام به گردنشان بیفتد. سرانجام فردى پیش آمد و زبان به دشنام گشود و چنان شمشیرش را بر سر امام فرود آورد که دستار را درید و فرق امام را شکافت. امام پارچه‌اى طلبید، سر را بست، کلاهى بر سر گذاشت و عمامه بر آن بست.

شهادت عبدالله بن حسن علیهما السلام
سپاهیان دشمن، امام را محاصره کردند. عبدالله، کودک یازده ساله حسن بن على علیه‌السلام با تلاش بسیار از خیمه خود را به عمو رساند. زینب علیهاالسلام خواست او را برگرداند، ولى او مدام مى‌گفت: به خدا سوگند، از عمویم جدا نمى‌شوم. بَحر بن کعب و بنا به قولى دیگر، حرمله بن کاهل براى کشتن حسین علیه‌السلام پیش آمد. عبدالله گفت: واى بر تو اى ناپاک‌زاده! مى‌خواهى عمویم را بکشى؟ شمشیر فرود آمد. عبدالله دست خود را پیش آورد تا از عمو دفاع کند. دستش تنها از تکه پوستى آویزان بود. پس فریاد زد: عموجان! به دادم برس. امام به آغوشش کشید و گفت: «فرزند برادر! بر این مصیبت‌ها صبورى کن. بدان که خیرى در آن نهفته است که خداوند تو را به پدران نیکوکار و صالحت ملحق مى‌کند.» پس حرمله تیرى انداخت و او را در دامان حسین علیه‌السلام به شهادت رساند.

شهادت امام حسین علیه‌السلام
شمر به سوى خیمه حسین علیه‌السلام رفت، آن را با نیزه‌اى درید و فریاد زد: آتش بیاورید تا خیمه را با ساکنانش بسوزانیم. حسین علیه‌السلام گفت: «اى پسر ذى‌الجوشن! آتش مى‌طلبى تا خانواده‌ام را بسوزانى؟ خدایت در آتش بسوزاند.» شَبَث، شمر را بر این کار سرزنش کرد و شمر خجالت‌زده بازگشت. صالح بن وهب با نیزه چنان بر پهلوى امام زد که بر زمین افتاد. امام دوباره برخاست و نبرد را ادامه داد. زینب علیهاالسلام از خیمه بیرون آمد و گفت: «آه برادرم، آه سرورم، آه اهل بیتم! کاش آسمان ویران مى‌گشت و کوه‌ها ریز ریز مى‌شد و بر صحرا مى‌ریخت.» شمر بانگ زد: درباره این مرد منتظر چه هستید؟
از همه طرف به امام حمله‌ور شدند. زَرعه بن شَریک ضربتى به شانه چپ حسین علیه‌السلام زد، ولى امام با ضربه‌اى کارش را ساخت و به خاک افکندش. دیگرى با شمشیر، ضربه محکمى بر گردن امام زد که حضرت را نقش زمین کرد. سِنان بن اَنس نخعى نیزه‌اش را یک‌بار در ترقوه امام فرو برد و دیگر بار در قفسه سینه، و تیرى نیز در گلوى حسین علیه‌السلام نشاند. امام تیر را از گلو خارج و دستان را خونى کرد و بر چهره و محاسن مالید و فرمود: «دوست دارم با پیکرى آغشته به خون و حقى ربوده شده به دیدار پروردگار بروم.» خولى بن یزید اصبحى پیش رفت تا سر امام را از پیکر جدا کند، ولى نتوانست. سرانجام سنان بن انس نخعى عزم این کار کرد، در حالى که مى‌گفت: «به خدا قسم، سرت را از بدن جدا خواهم کرد، در حالى که مى‌دانم تو پسر رسول خدایى و پدر و مادرت بهترین مردمانند».

سوید بن عمرو بن ابى مطاع؛ آخرین مقاومت، آخرین شهید
نام کاملش، سوید بن عمرو بن ابى مَطاع خَثْعَمى است. وى شیرمردى دلاور بود. سوید آخرین شهید کربلاست. پیش از مولایش حسین علیه‌السلام جنگید و مقاومت کرد و پس از جراحت‌هاى بسیار، بى‌حرکت در میان کشتگان افتاد. با شنیدن خبر شهادت امام حسین علیه‌السلام ، چون شیرى خروشید و به سختى با خنجرى به نبرد پرداخت و سرانجام به دست هانى بن ثَبیت به شهادت رسید.

به آتش کشیدن خیمه ها
آتش به آشیانه مرغى نمى‌زنند
گیرم که خیمه، خیمه آل عبا نبود
غروب عاشورا، پس از شهادت اباعبدالله علیه‌السلام و یاران باوفایش، عمر سعد خیمه‌هاى امام حسین علیه‌السلام و اهل بیتش را به آتش کشید. کاروان را غارت کردند؛ حتى به گوشواره‌هاى دخترکان یتیم نیز چشم طمع داشتند. زنان بى‌دفاع حرم حسینى را از خیمه‌ها بیرون راندند و خیام را به آتش کشیدند. آنها را با سر و روى باز بر شترهاى بى‌محمل و بى‌سایه‌بان نشاندند و به کوفه بردند. به هیچ کس و هیچ چیز رحم نکردند. امام زین العابدین علیه‌السلام در توصیف آن صحنه فرمودند: «به خدا قسم هرگاه به عمه‌ها و خواهرهایم نگاه مى‌کنم، اشک به چشمانم مى‌دود و به یاد فرار آنها از خیمه‌اى به خیمه دیگر و از پناه‌گاهى به پناه‌گاهى دیگر در روز عاشورا مى‌افتم؛ آن‌گاه که آن گروه فریاد مى‌زدند: خانه ظالمان را بسوزانید!»
منبع: پایگاه حوزه

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید