قبل از آنکه به سئوال پاسخ دهیم به علت بکار گیری این مفهوم اشاره می کنیم. واژه خدا یا معادل آن که در زبانهای مختلف بیان می شود عبارت است موجودی که جهان را آفریده و احیانا معانی دیگری از قبیل پروردگار و معبود هم از این واژه بذهن می آید.
فلاسفه با توجه به این که این گونه مفاهیم از مقام فعل الهی و بعضا از افعال مخلوقین مانند پرستیدن انتزاع می شود کوشیده اند مفهومی را بکار بگیرند که حکایت از ذات اقدس الهی داشته باشد بدون اینکه احتیاجی به در نظر گرفتن افعال و مخلوقات وی باشد بدین ترتیب مفهوم واجب الوجود را برگزیده اند.[1]
مفهوم لفظی این کلمه روشن است، واجب الوجود یعنی آنچه وجودش ضروری است، در مقابل ممکن الوجود که فقط امکان وجود دارد؛ تصور هرکس درباره خداوند سبحان، عبارت است از موجودی که محال است نباشد و ضرورتاً و لزوماً باید باشد.[2]
توضیح مطلب اینکه هر مفهومی که نسبت آن با وجود، سنجیده شود از سه صورت خارج نیست:
الف: وجود داشتن آن ضروری است و عدم وجود آن، محال میباشد که به آن «واجب الوجود» گفته میشود.
ب: اتصاف آن به وجود، یا موجود بودن آن ضرورتی ندارد و میتوان تصور کرد که رابطه آن با وجود، گسستنی و جداشدنی است. به چنین مفهومی «ممکن الوجود» میگویند.
ج: موجود بودن آن غیرممکن است و هرگز به وجود متصف نمیشود، که به آن «ممتنع الوجود» میگویند.[3]
رابطه واجب الوجود و ممکن الوجود و ممتنع الوجود با وجود، مانند رابطه شکر و آب با شیرینی و شوری است، شیرینی شکر از آن هرگز جدا نمیشود و «شکر غیر شیرین» قابل تصور نیست، اما آب میتواند شیرین باشد یا غیر شیرین، و به هر حال برای شیرین شدن لازم است شیرینی از خارج به آن داده شود، رابطه شکر و شوری ضرورت عدم دارد یعنی هرگز شکر به شوری، متصف نمیشود.[4]
با توجه به مطالبی که گذشت، میتوان واجب الوجود را چنین تعریف کرد: «واجب الوجود موجودی ضروری الوجود است که هستیاش، عین ذاتش بوده و محتاج به چیزی نباشد و قائم به ذات باشد نه متکی بر غیر.»[5]
حکیم سبزواری در تعریف واجب الوجود چنین میگوید:
ما ذاتهُ بذاتِه لذاتِه موجودٌ الحقّ العلی صفاتِه[6]
چیزی که ذاتش به خودی خود و نه به تبع پیروی چیز دیگر موجود باشد، موجودی است ثابت که صفاتش بلندپایه و عالی است) و بهترین صفات را داراست.[7]
پی نوشت ها:
[1]. مصباح یزدی،محمد تقی، آموزش فلسه جلد 2.
[2]. ر.ک: مطهری، مرتضی، شرح منظومه (مختصر)، انتشارات حکمت، چاپ اول، 1361ش، ج2، ص135.
[3]. ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین، نهایه الحکمه، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، التابعه لجماعه المدرسین بقم المشرفه، 1362ش، ص43 و 48 و 65؛ و مغنیه، محمد جواد، مغنیه، ترجمه محمدرضا عطایی، خطوط برجستهای از فلسفه و کلام اسلامی، مشهد، آستان قدس رضوی، 1364ش، ص45ـ42؛ و ر.ک: خرازی، سید محسن، بدایه المعارف الالهیه فی عقاید الاسلامیه، ترجمه سیروس (مرتضی) متقی نژاد، قم، احسن الحدیث، چاپ اول، 1376ش، ج1، ص35ـ34.
[4]. سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، ج1، ص55.
[5]. ر.ک: شرح منظومه، همان، ص139.
[6]. سبزواری، هادی، شرح منظومه، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، ص140.
[7]. ر.ک: مطهری، همان، ص135ـ141.