به خاطر دو هدف

به خاطر دو هدف

پس از رحلت پیامبر ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ با این که امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ، خلیفه و وصی بحق آن حضرت بود، ابوبکر به مقام خلافت دست یافت. پس از دو سال و چهار ماه، ابوبکر از دنیا رفت و عمر بن خطاب به جای او نشست و یازده سال و چند ماه خلافت کرد، و پس از عمر، عثمان به جای او نشست و حدود دوازده سال خلافت کرد، و پس از عثمان که قتل او در اواخر سال 35 هجری قمری اتفاق افتاد، مردم حجاز به سوی خانه علی ـ علیه السلام ـ سراسیمه شدند و با آن حضرت بیعت کردند، و آن حضرت چهار سال و 9 ماه و چند روز خلافت کرد، و در این مدت نیز غالباً به جنگ با ناکثین و قاسطین (معاویه و هوادارانش) و مارقین (خوارج) اشتغال داشت.[1] امیر مؤمنان علی ـ علیه السلام ـ در گفتاری، پس از ذکر ماجرای خلافت بعد از خود، به ماجراهای اسفبار خلافت خود، آن گاه که زمام امور را بدست گرفت، پرداخته و سخنانی می فرماید که خلاصه اش این است:
جمعیت فراوان (پس از عثمان) به سراغ من آمدند، تعدادشان به قدری زیاد بود که هم چون یال های کفتار (زیاد و به هم فشرده) بودند، آن ها از هر سو مرا احاطه کردند، ازدحام آن ها نزدیک بود که دو نور چشمم حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ را زیر پا قرار دهند، فشار جمعیت به پهلوهایم آسیب رساند و لباسم از دو طرف پاره شد، آن ها همانند.
گوسفندی های گرگ زده که به دور چوپان اجتماع می کنند به دور من اجتماع نمودند، مرا به قبول خلافت واداشتند و وقتی بیعت کردند، من هم آن را پذیرفتم، ولی طولی نکشید که جمعی بیعت خود را شکستند (طلحه و زبیر و پیروانشان) و جمعی از اطاعت فرمان من سرباز زدند (خوارج) و جمعی دیگر راه معاویه را رفتند، زیورهای دنیا، چشم شان را خیره کرد، و فریفت.[2] آگاه باشید سوگند به خدا اگر نبود بیعت آن همه جمعیت که باعث اتمام حجّت می شود،
و ما اخذ الله علی العلماء الا یقارّوا علی کظّه ظالم و لا سعب مظلوم لا لقیت حبل ها علی غاربها….
و اگر نبود عهد و پیمانی که خداوند از علماء و دانشمندان گرفته که در برابر شکم خوارگی ستمگران، و گرسنگی مظلومان، سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را رها می ساختم، و از آن چشم می پوشیدم….
در این هنگام شخصی از اهالی عراق از مجلس برخاست و نامه ای به علی ـ علیه السلام ـ داد (که بعضی گویند سوالاتی در آن نامه نوشته شده بود تا حضرت علی ـ علیه السلام ـ پاسخ آن ها را بدهد) علی ـ علیه السلام ـ هم چنان آن نامه را می خواند، نامه ای که خطبه داغ و گرم علی ـ علیه السلام ـ را قطع کرده بود، و سکوت همه جا را فرا گرفته بود و مردم منتظر بودند، بقیه گفتار علی ـ علیه السلام ـ را بشنوند.
عبدالله بن عباس (که از دانشمندان بزرگ اسلام بود) احساس کرد که علی ـ علیه السلام ـ سخن خود را قطع نمود، عرض کرد: «چقدر شایسته بود که به گفتار خود ادامه می دادی؟!».
امام علی ـ علیه السلام ـ در پاسخ او فرمود: هیهات ای عباس! شقشقه هدرت ثمّ قرّت: «سوزی از آتش دل بود که شعله ور شد و سپس فرو نشست».
ابن عباس می گوید: «سوگند به خدا هیچ گاه بر سخنی مانند این گفتار، متأسف و اندوهگین نشدم، که (جو سازی و جو سازان) نگذاشت تا آن چه امام می خواست بیان کند[3] به این ترتیب دریافتیم که هدف اصلی علی ـ علیه السلام ـ از قبول مسئولیت خلافت و رهبری، دو موضوع بود: 1ـ جلوگیری از ظلم ظالم. 2ـ حمایت از مستضعف و مظلوم.


[1] . اقتباس از تتمه المنتهی، ص 4 تا 9.
[2] . نظیر این مطلب در خطبه 67 و 92 نهج البلاغه آمده است.
[3] . نهج البلاغه، خطبه 3.
محمد محمدی اشتهاردی – داستان های نهج البلاغه

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید