گفتمان و تفکّر حاکم بر جامعه، تأثیر مستقیمی در مسایل سیاسی و اجتماعی دارد. به ویژه اگر آن فکر و اندیشه همدم و دمساز با جریان سیاسی غالب در جامعه باشد، و به نحوی مؤیّد و توجیه کننده رفتار های سیاسی حاکمیّت باشد. حکومت، تفکر و اندیشه ای را که با مبانی قدرتش در تعارض باشد، بر نمی تابد و هر نوع جنبش فکری را که در خدمت حاکمیّت و در راستای توجیه قدرت حاکم باشد، پشتیبانی می کند. و تفکّر جبریّه و قدریه نیز در طول تاریخ از این امر مستثنی نبوده است.
اصطلاح جبر معنای روشنی دارد، لذا نیازمند تفسیر نیست. اما آیا قدریه همان جبریه است و یا با آن تفاوت دارد؟ استاد سبحانی بر این باور است که اهل حدیث مانند حنابله و اشاعره آن را بر منکرین «قدر» استعمال می کنند، به عبارت دیگر، مطابق این استعمال قدریه عبارتند از قائلین به اختیار و آزادی انسان. اما معتزله قدریه را عبارت می دانند از گروهی که «قدر» را اثبات می کنند. که مطابق این استعمال قدریه با جبریه مترادف می شوند. ریشهی این رد و انکارها نیز، به احادیثی که در مذمت یا در مدح «قدریه» وارد شده، بر میگردد. بهر حال، نظر استاد سبحانی آن است که واژه «قدریه» را باید به کسانی استعمال نمود که معتقد به تقدیر کارها از جانب خداوند و نفی اختیار انسان هستند. بنابراین قدریه همان جبریه می شود.[1] اما مورخ و شرق شناس معروف، مونتگمری ولت، خلاف این نظر را دارد و معتقد است که قدریه به کسانی اطلاق می شود که قایل به اختیار و آزادی انسان هستند.[2] البته شهید مطهری هم این اصطلاح را معروف می داند.[3] به هر حال، مسئله هر چه باشد، مهم این است که بحث قضا و قدر و مجبور یا مختار بودن انسان به مثابه یک بحث کلامی، در برهه ای از تاریخ با عالم سیاست گره خورد و سرنوشت کاملا متفاوت از دیگر مسایل فکری پیدا نمود. و این جا به آغازگاه و شواهدی از این امر اشاره می شود:
تاریخ نشان می دهد که مسأله قضا و قدر در زمان بنی امیه مستمسک قرص و محکمی برای سیاستمداران اموی بوده است. آنها جدّاً از مسلک جبر طرفداری می کردند و طرفداران اختیار و آزادی بشر را به عنوان مخالفت با یک عقیده دینی می کشتند یا به زندان می انداختند. تا آن جا که این جمله معروف شد:
«الجبر والتشبیه امویّان و العدل والتوحید علویّان»
شهید مطهری معتقد است که قدیمی ترین کسانی که مسأله اختیار و آزادی بشر را در دوره اموی عنوان کردند و از عقیده آزادی و اختیار بشر حمایت کردند، مردی از اهل عراق به نام مَعْبَد جُهَنی و مرد دیگری از اهل شام معروف به غِیلان دمشقی بود، این دو نفر به راستی و درستی و صدق و ایمان شناخته می شدند. معبد به همراهی ابن اشعث خروج کرد و به دست حجاج کشته شد. و غیلان نیز پس از این که حرفهایش به گوش هشام بن عبدالملک رسید، به دستور هشام دستها و پاهایش را برید. سپس او را به دار آویختند.[4] اما استاد سبحانی این دو مرد را متهم به تقدیر و ارجاء می داند.[5]
و لذا قدریه و به طور کلّی کسانی که به مذهب اختیار اعتقاد داشتند، خصوصاً جریان معتزلی که بعدها از این اندیشه حمایت می کردند، در انزوای کامل بودند و حق هیچ گونه اظهار نظری در مورد قدرت حاکم نداشتند امّا جبریه باتوجه به نظام فکری و اعتقادیشان که حاکمیت اموی را با همه معاصی و گناهان، مقدّر شده از جانب خدا می دانستند. محبوب دستگاه حاکم و مورد حمایتش بود دستگاه حاکم با به خدمت گرفتن این اندیشه و بسط و توسعه و تبلیغ آن در بین عامه مردم سعی داشتند قدرت نامشروع خویش را مشروعیت بخشند، لذا هر اندیشه ای را که در مقابل این جریان فکری موافق با حاکمیت، قد علم می کرد به بهانه مخالفت با یک عقیده دینی از بین می بردند.
در کتاب تاریخ علم کلام تألیف شبلی نعمان، ج 1، ص 14 می نویسد: «اگر چه برای اختلاف عقاید تمام عوامل و اسباب فراهم بود، لکن آغاز آن از سیاست یا پولتیک یا مقتضیات مملکتی بوده، در زمان امویان چون بازار سفّاکی رواج داشت، قهراً در طبایع شورش پیدا می شد، لکن هر وقت کلمه شکایتی از زبان کسی در می آمد، طرفداران حکومت آن را حواله به تقدیر کرده و او را ساکت و خاموش می کردند که آنچه می شود مقدّر و مرضی خداست. و نباید هیچ دم زد. در زمان حجاج، معبد جهنی که از تابعین بود و بسیار دلیر و راستگو بود، یک روز از استاد خود حسن بصری پرسید: « این که از طرف بنی امیّه مسأله قضا و قدر را پیش می کشند تا کجا این حرف راست و درست است؟» او گفت: «ایشان دشمنان خدا هستند و دروغ می گویند.»[6]
خلاصه این که، جریان جبریه همواره دستاویز حکومت های سفاک حاکم بوده است، چه در قرن اوّل هجری و چه بعد از آن. چرا که با تزریق این فکر و اندیشه در جامعه روحیه انقلابی، مبارزه طلبی و ظلم ستیزی و عدالت خواهی را از مردم سلب می کردند تا بتوانند پایه های نامشروع حکومت خود را بیش از پیش تقویت کنند.
تاریخ نمونه هایی از این دست را، مخصوصاً در حکومت اموی ها، ثبت نموده است:
هنگامی که معاویه فرزند خود، یزید را به عنوان خلیفه مسلمانان پس از خویش نصب کرد و از طریق تهدید و تطمیع از برخی انصار و مهاجر برای او بیعت گرفت، مورد اعتراض عایشه قرار گرفت که چرا به چنین کاری دست زده است؟ او در پاسخ عایشه گفت: خلافت «یزید» تقدیر الهی است و برای بندگان او در امور مربوط به خود، اختیاری نیست.[7]
آنگاه که معاویه از جانب عبدالله بن عمر درباره خلافت یزید مورد بازخواست قرار گرفت، به همین اصل متوسل گردید و گفت: من تو را از این که شق عصا کنی و در میان مسلمانان تفرقه بیفکنی و خون آنان را بریزی باز می دارم، کار یزید قضایی از قضاهای خدا بود و بندگان در باره کارهای خدا اختیاری ندارند.[8]
جنایتکار زمان اموی فرزند «سعد وقاص»، آنگاه که فرزند پیامبر را با آن وضع فجیع و رقّت بار در سرزمین کربلا شهید کرد، مورد اعتراض عبدالله بن مطیع عدی قرار گرفت و به او گفت: حکومت ری را بر کشتن پسر عموی خود مقدّم داشتی؟ عمر بن سعد در پاسخ گفت: این کار از جانب خدا مقدّر شده بود و من قبلاً حجت را بر پسر عموی خود تمام کردم او از پذیرش نظر من ابا نمود.[9]
رژیم اموی در طول زمان سلطه خود بر امّت اسلامی از اشاعه اندیشه «جبر» که به معنای سلب حریت و آزادی از انسان ها در سرنوشتش خود می باشد، کوتاهی نکرد آن گونه که خلفای بعد از آن ها نیز، هرگاه که منافعشان اقتضا می کرد از این اندیشه حمایت می کردند.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. مرجئه تاریخ و اندیشه، رسول جعفریان، نشر خرم، 1371ش.
2. دولت امویان، محمد سهیل طقوش، ترجمه حجت الله جودکی، نشر پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
3. جبر و اختیار، بحث های استاد سبحانی، نگارش علی ربّانی گلپایگانی، نشر مؤسسه امام صادق ـ علیه السّلام ـ .
پی نوشت ها:
[1]. سبحانی، جعفر، بحوث فی اعمل النحل، موسسه النشر الاسلام، چاپ چهارم، 1415، ج1، ص 111 ـ 117.
[2]. ولت، مونتگمری، فلسفه و کلام اسلامی، ترجمه ابوالفضل عزتی، نشر و فرهنگ اسلامی، ص 49.
[3]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ پنجم، 1373، ج1، ص 372.
[4] . مطهری، همان، ص 376.
[5]. سبحانی، همان، ص 112.
[6] . مطهری، همان.
[7] . سبحانی، جعفر، سلسله بحث های جبرو اختیار، نشر موسسه امام هادی ـ علیه السّلام ـ.، ص 17، ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج 1، ص 167.
[8] . همان.
[9] . همان.