نویسنده: حضرت آیت الله حاج سید ابوالقاسم خوئی ( ره )
مترجم:
محمد صادق نجمی
هاشم هاشم زاده هریسی
آیا اعجاز قرآن قابل نقض است؟
اشکال6:
باز مخالفین اعجاز قرآن می گویند: اگر کتابی که بشر از آوردن مثل آن عاجز باشد، معجزه محسوب شود، در این صورت، کتاب های «اقلیدسی و مجسطی» نیز معجزه خواهد بود، در حالی که این دو کتاب معجزه نمی باشد.
پاسخ:
اولاً: بشر از تدوین مانند دو کتاب نامبرده عاجز نیست و حتی احتمال این هم نمی رود که این دو کتاب در مرحله ای باشند که بشر در برابرش زانوی عجز و ناتوانی بر زمین زند زیرا در میان دانشمندان متأخر کسانی هستند که درباره ی این دو علم «هیئت و هندسه» کتاب هایی نوشته اند که شیواتر و سهل تر از این دو کتاب بوده و از جهاتی نیز برتر از آن ها می باشند و از جمله جهات برتری و تفوق آن ها بر این دو کتاب، وجود مطالب اضافی است که در این دو کتاب از آن مطلب خبری نیست.
و ثانیاً: برای معجزه بودن یک عمل، شرایطی هست که یکی از شرایط این است اعجاز باید در مقام تحدی و معارضه آورده شود و گواه بر صدق ادعای نبوت و پیامبری باشد و یکی دیگر از شرایط اعجاز این است که خارج از قوانین طبیعت باشد و در دو کتاب نامبرده هیچ یک از این دو شرط فوق وجود ندارد.
علل انصراف از معارضه با قرآن
اشکال 7:
می گویند: اعراب که با قرآن به مقام معارضه نیامدند و مانند آن را نیاوردند، بدین جهت نبود که از آوردن مثل آن عاجز و ناتوان باشند، بلکه عدم معارضه عرب با قرآن علل و عوامل گوناگون دیگری داشت.
از جمله این که مسلمانان در عصر پیامبر و دوران خلفا از قدرت و نیروی عظیمی برخوردار بودند. ترس از همین نیرو و قدرت مسلمانان بود که اعراب بت پرست را از معارضه با قرآن و از هر گونه عکس العملی در برابر آن باز می داشت.
آن ها می دانستند که اگر به مقام معارضه با قرآن بیایند و بخواهند کتابی مانند قرآن را بیاورند، از طرف مسلمانان خطرهای جبران ناپذیری متوجه جان و مال آنان خواهد گردید.
اما موقعی که دوران نفوذ و قدرت خلفای چهارگانه سپری گردید و کار به دست خلفای اموی افتاد، از یک طرف خلافت آنان اصلاً بر محور دعوت اسلامی نبود تا دیگران برای مبارزه با اسلام تحریک شوند و از طرف دیگر اذهان مردم با حلاوت و شیرینی الفاظ قرآن و با استحکام و متانت معانی آن مأنوس گردید و زیبایی های لفظی و معنوی قرآن در دل های مردم رسوخ و ارتکاز پیدا نمود و برای خود جای عمیقی باز کرد، این بود که مردم از مقاومت در برابر قرآن منصرف گردیده و به مقام معارضه و مقابله با آن نیامدند.
پاسخ:
این اشکال از چند جهت سست و مردود است:
1- پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مردم را هنگامی به مبارزه قرآن دعوت نمود که در مکه بوده، هنوز از شوکت عظمت اسلام خبری نبود و اسلام قدرت و نیرویی نداشت ولی دشمنان قرآن، از نفوذ و قدرت کامل برخوردار بودند، با این حال حتی یک نفر از فصیحان عرب نتوانست، قدم به میدان مبارزه و معارضه با قرآن بگذارد.
2- خوف و ترسی که معترض در گفتارش به آن اشاره نموده است، هیچ گاه مانع از این نبود که کفار و غیرمعتقدین به قرآن کفر و عداوت خویش را در برابر اسلام و قرآن اظهار نمایند و عقیده و اندیشه ی خود را برملا سازند زیرا اهل کتاب در میان مسلمانان در جزیره العرب و نقاط دیگر از آسایش و امن و آزادی کامل برخوردار بودند و از این جهات فرقی با مسلمانان نداشتند، مخصوصاً در دوران خلافت امیرمومنان(علیه السّلام) که بر عدل و داد استوار بوده و دوست و دشمن بر عدالت و برفضل و علمش اعتراف داشتند.
آری، در این دوران ها که آزادی کامل حکومت می نمود و کوچک ترین ترس و بیمی وجود نداشت، اگر کسی می توانست کتابی مانند قرآن بیاورد، مسلماً به مقام معارضه با قرآن می آمد و محصول افکار خویش را ارائه می داد.
3- اگر فرض کنیم، ترس برای مخالفین اسلام وجود داشت، این ترس می توانست مانع از اظهار معارضه و برملا ساختن مبارزه باشد ولی باید دید چه مانعی در کار بود که اهل کتاب را حتی از معارضه و مبارزه ی مخفی و سری نیز مانع شد و نتوانستند در میان خانه و یا در مجامع و محافل اختصاصی خویش هم به مقام مبارزه برآیند که اگر چنین معارضه سری عملی می شد، خود اهل کتاب آن را حفظ نموده، بعد از برطرف شدن موانع و دوران ترس، اظهار می نمودند به طوری که داستان های خرافی کتب عهدین و سایر مطالب مذهبی خویش را حفظ نموده، منتشر ساخته اند ولی از چنین معارضه و مبارزه سری کوچک ترین اثر و خبری در تاریخ نیست.
4- انسان طبیعتاً خواهان تنوع است و تکرار برای وی ملامت آور و خسته کننده است. اگر سخنی را- گرچه در سطح بسیار عالی از بلاغت هم باشد- مکرر بشنود آن سخن حلاوت خویش را از دست می دهد و تدریجاً در نظر وی به صورت یک سخن عادی و معمولی درآمده، بلکه ملال آور و خسته کننده خواهد بود.
این است که می بینیم: اگر انسان یک قصیده ی خیلی شیوا و شیرین را مکرر بشنود برای وی ملال آور خواهد بود و گاهی تکرار زیاد موجب انزجار و اشمئزار او می باشد و اگر قصیده ی دیگری برای وی خوانده شود، در نظرش جالب تر و شیرین تر از قصیده ی اولی جلوه گر می شود ولی آن هم بعد از تکرار، حالت قصیده ی اول را به خود می گیرد و آن گاه فرق واقعی در میان آن دو قصیده روشن می شود.
اتفاقاً این حس تنوع طلبی و نوع گرایی انسان، اختصاص به سخن ندارد بلکه در همه ی لذاید: خوردنی ها، پوشیدنی ها، شنیدنی ها و در تمام موارد، جریان و سریان دارد.
اگر قرآن معجزه نبود، همان حس تنوع طلبی بشر در آن نیز اثر می گذاشت، در او نیز حکومت می نمود و با مرور زمان و تکرار زیاد حلاوت و شیرینی خود را از دست می داد و ملال آور می گردید و در شنوندگان حالت انزجار و اشمئزاز ایجاد می کرد.
این خود می توانست بهترین و آسان ترین وسیله برای معارضه با قرآن باشد ولی ما می بینیم، قرآن مجید هر چه پیش تر تکرار می شود، بر حسن و طراوتش می افزاید و هر چه بیش تر تلاوت می گردد، روح انسان را به عوالم بالاتری اوج می دهد، ایمان و یقین وی را پیش از پیش محکم و استوار می سازد.
این امتیاز و مزیت که- برعکس تمام گفتارهای عادی و معمولی- قرآن از آن برخوردار است، نه تنها به اعجاز قرآن لطمه نمی زند بلکه یکی دیگر از مؤیدات و نشانه های اعجاز قرآن می باشد.
5- اگر گفتار معترض را بپذیریم که تکرار و مرور زمان، افکار را با قرآن آشنا ساخته از معارضه با آن بازداشته است، این مطلب را تنها درباره ی مسلمانان می توان گفت که قرآن را تصدیق می نمودند و هر چه هم تکرار می شد باز با اشتیاق فراوان گوش به آن می دادند.
و اما عرب های غیرمسلمان که تکرار و انس با قرآن نسبت به آنان مفهومی نداشت، چرا از مقابله با قرآن منصرف گردیدند و به مقام معارضه با آن برنیامدند؟!
تناسب تدوین قرآن با اعجاز آن
اشکال8:
باز اعتراض کنندگان می گویند: در تاریخ آمده است که وقتی ابوبکر می خواست، قرآن را جمع آوری کند، به عمرو زید بن ثابت دستور داد که در کنار در مسجد بنشینند و هر چه را که دو نفر بر قرآن بودنش شهادت دادند، بنویسند و بدین صورت قرآن را جمع آوری کنند. این مطلب دلیل آن است که قرآن معجزه و خارق العاده نیست زیرا اگر معجزه بود، همان خارق العاده بودنش گواه بر اعجاز و قرآن بودنش می گردید و بر همین مبنا و اساس جمع آوری می شد و حاجتی به شهادت دیگران نداشت.
پاسخ:
این اعتراض نیز از جهاتی سست و مردود است:
1- معجزه بودن قرآن در بلاغت، روش و اسلوب آن است، نه در تک تک کلماتش، بنابراین امکان داشت که در هنگام جمع آوری قرآن در کم و زیاد بودن بعضی از کلمات آن، شک و شبهه ای عارض گردد و شهادت دو نفر- بر فرض صحیح بودن این جریان- برای برطرف ساختن این نوع شبهات بوده است.
2- علاوه بر آن، عاجز بودن بشر از آوردن یک سوره از قرآن مستلزم این نیست که حتی از آوردن جمله و یا آیه ای از قرآن عاجز و ناتوان گردد زیرا آوردن یک آیه برای بشر شاید امکان پذیر باشد و مسلمانان نیز محال بودن آن را ادعا ننموده اند و قرآن هم در مقام مبارزه طلبی سخن از یک آیه به میان نیاورده، در مقام معارضه حداقل آوردن یک سوره را پیشنهاد نموده است. بنابراین، شهادت دو نفر احتمال ساختگی را از تک تک آیات قرآن برطرف می سازد.
3- از طرف دیگر، اخباری که تدوین قرآن را بر شهادت دو نفر صحابی مستند می سازد، به حد تواتر نرسیده است و همه ی آن ها خبر واحد می باشند و نمی تواند در این گونه موارد مهم، دلیل و مدرکی به شمار آید.
4- این اخبار با گروه دیگری از اخبار منافات دارد که بنابر مضمون آن ها، قرآن در دوران حیات خود پیغمبر گرامی جمع آوری گردیده است نه در دوران ابوبکر و از طرف دیگر افراد زیادی از صحابه و یاران پیامبر تمام قرآن را و افراد بیش تری که شماره آنان را جز خدا نمی داند، قسمتی از آن را حفظ نموده بودند. پس با این حال و در برابر این حافظان قرآن، تصدیق دو نفر شاهد نمی تواند مفهوم صحیحی داشته باشد.
وانگهی می توان با دلیل عقل نیز کذب این اخبار را که مخالفین دست آویزش قرار داده اند، ثابت و روشن نمود. زیرا قرآن بزرگ ترین وسیله هدایت مسلمانان بوده، آنان را از تاریکی های جهل و بدبختی به روشنایی علم و سعادت رهبری نموده است.
روی این اصل، مسلمانان نیر منتهای عنایت و کمال اهمیت را نسبت به قرآن مبذول داشته، شب و روز به خواندن قرآن مشغول می شدند و حفظ آیات قرآن را در جامعه وسیله ی مباهات و افتخار دانسته با سوره ها و آیات آن تبرک می جستند. در همه ی این مراحل رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نیز از هیچ گونه ترغیب و تشویق خودداری نمی فرمود.
آیا با این شرایط برای یک فرد عاقل جای این احتمال باقی می ماند که مسلمانان در آیات قرآن شک و شبهه داشتند که در اثبات آن محتاج به شهادت دو نفر داشته باشند؟!
تفاوت روش بیان قرآن با روش سخن سرایان
اشکال 9:
باز می گویند: قرآن یک اسلوب و روش خاصی دارد که با روش های معروف در میان فصحا، بلغا و سخن سرایان ماهر، تباین و تضاد دارد زیرا قرآن موضوعات متعددی را به همدیگر مخلوط نموده و از هر دری سخن به میان آورده است. در جایی که صحبت از تاریخ می کند، به موضوع وعده و وعید منتقل می شود و یا پای سخنان و مثل های حکمت آمیز و مانند آن را به میان می کشد. اگر قرآن دارای ابواب و فصول منظم و مرتبی می بود و در هر فصلی آیات مربوط را جمع آوری می کرد، فایده اش بیش تر و بهره برداری از آن، آسان تر می شد.
پاسخ:
قرآن کتاب هدایت است وبرای سوق دادن بشر به سوی سعادت دنیا و آخرت نازل گردیده، یک کتاب فقهی، تاریخی و اخلاقی و مانند آن نیست تا برای هر موضوعی باب مستقلی ترتیب بدهد و مطالب را دسته بندی و یک کاسه نماید.
جای تردید نیست که اسلوب موجود قرآن بهتر می تواند مقصود و هدف هدایتی و اثرگذاری آن را تأمین نماید و نتیجه بخش گردد زیرا اگر کسی تنها بعضی از سوره های قرآن را بخواند، می تواند در مدت کم و بدون زحمت و مشقت به مقاصد زیاد قرآن پی ببرد و با اهداف و مفاهیم آن آشنا شود و در ضمن یک سوره می تواند، به مبدأ و معاد متوجه شود و از تاریخ گذشتگان اطلاع حاصل نماید و از سرگذشت آن ها عبرت بگیرد و از اخلاق نیکو و تعالیم برنامه های عالی بهره مند شود باز در ضمن همان یک سوره می تواند، قسمتی از احکام و دستورات قرآن را درباره ی عبادات و معاملات فرا گیرد.
آری، همه ی این مطالب مختلف را می توان از یک سوره به دست آورد و بدون این که لطمه ای بر نظم کلام وارد آید و در تمام مراحل، تناسب در گفتار و اقتضای حال رعایت شده و حق بیان ادا شده است.
اگر قرآن به صورت ابواب منظم بود این همه فواید به دست نمی آمد و این چنین نتیجه بخش نمی گردید و خواننده ی قرآن در صورتی می توانست با اهداف و مقاصد عالیه آن آشنا گردد که تمام قرآن را بخواند و ممکن بود که در این بین، مانعی پیش آید و به خواندن تمام قرآن موفق نگردد و به نتیجه ی کم تری دست یابد.
به راستی این روش یکی از مزایا و محسنات اسلوب قرآن است که بر قرآن زیبایی و طراوت خاصی بخشیده است زیرا قرآن در عین پراکنده گویی و بیان مطالب مختلف، باز از کمال ارتباط و انسجام برخوردار است و از جملات آن مانند دُرّ گرانبهایی که با تناسب خاصی به رشته درآمده باشد، در کنار هم چیده شده و با نظم اعجاب انگیزی به هم متصل و مرتبط است.
اما چه باید کرد که دشمنی و عداوت با اسلام کار خود را کرده، چشم این ایراد کننده را کور و گوشش را کر ساخته، زیبایی ها را در نظر وی به صورت زشت و کمالات را به صورت عیب و نقص، جلوه گر نموده است.
علاوه بر همه ی این ها، اگر قرآن تبویب و فصل بندی می شد، یک اشکال دیگر نیز به وجود می آمد و آن این که: بعضی از داستان های قرآن روی علل و تناسب خاصی تکرار شده و در موارد متعددی از قرآن نقل گردیده است، اگر همه ی آن مکررات گرچه با عبارت های مختلف در یک فصل جمع آوری می شد، هدف، مزایا و تناسبات خاصی که در تکرار این داستان ها بود، منتفی می شد و تکرار آن بی فایده بود.
معارضه با قرآن
اشکال10:
آخرین اشکال در اعجاز قرآن:
صاحب کتاب حسن الایجاز(1) می گوید: می توان با قرآن معارضه به مثل کرد و مانند آن را آورد. او برای اثبات گفتارش جملاتی را که از خود قرآن اقتباس نموده، بعضی الفاظش را تغییر داده و ذکر نموده است و از این طریق ارج و ارزش معلوماتش را ظاهر ساخته، حدود اطلاعات خویش را نسبت به فنون فصاحت و بلاغت روشن کرده است.
پاسخ:
ما عبارات او را که در مقام معارضه با قرآن آورده است، در این جا می آوریم و سپس نقاط ضعف آن ها را برای خواننده ارجمند روشن می سازیم، چنان که در کتاب نفحات الاعجاز(2) به این قسمت مفصلاً پرداخته ایم.
معارضه با سوره ی فاتحه
این مرد خیال باف در مقام معارضه با سوره ی فاتحه چنین می گوید:
« اَلحَمدُ للِرحَّمنِ، رَبِّ الاَ کوانِ، اَلمَلِکُ الدَّیّانِ، لَکَ العِبادَهُ وَ بِکَ المُستَعانُ، اِهَدنا صِراطَ الایمانِ.»(3)
او خیال کرده است که این جملات تمام نکات و معانی سوره ی حمد را در بردارد و از آن سوره، کوتاه تر هم می باشد.
ما به نویسنده ای که در تشخیص گفتار سست از گفتار وزین تا این درجه منحط و کوتاه فکر باشد، چه بگوییم؟!
بهتر این بود که وی قبلاً گفتار خویش را به دانشمندان مسیحی که با اسلوب کلام عرب و فن بلاغت آشنایی دارند، نشان می داد و خود را بدین گونه رسوا و مفتضح نمی ساخت.
راستی او تا این جا هم تشخیص نداده است که اگر یک نفر شاعر و یا نویسنده بخواهد با گفتاری در مقام معارضه بیاید، باید در مقابل آن، کلامی بیاورد که با داشتن استقلال در الفاظ و ترکیب و اسلوب مخصوص به خود، حداقل در یک جهت و در یک هدف با آن متحد و یکسان باشد.
معنای معارضه این نیست که شخصی در مقام معارضه با یک کلام فصیح از اسلوب و ترکیب آن، تقلید کند و تنها بعضی از الفاظ و کلمات آن را تغییر دهد و کلام دیگری از آن بسازد و نام این عمل را معارضه بگذارد اگر معنای معارضه این باشد، می توان با هر کلامی معارضه نمود و این آسان ترین راهی بود برای اعرابی که با پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) معاصر بودند، ولی چون آن ها با اسلوب معارضه آشنا بودند و رموز بلاغت قرآن را درک می کردند، این بود که زیربار معارضه با قرآن نرفتند و بر عجز و ناتوانی خویش اعتراف نمودند؛ عده ای ایمان آوردند و عده ی دیگری آن را به سحر و جادو نسبت داده، گفتند: (هذَا إِلاَّ سِحْرٌ یُؤْثَرُ.) (4)
گذشته از این، چگونه می توان این جملات را که آثار تکلّف و تصنّع در آن ها نمایان است با سوره ی فاتحه مقایسه نمود؟!
آیا بی اطلاعی این نویسنده بر فنون بلاغت برایش کافی نبود که عیوب خود را به وسیله ی این ادعا بیش تر ظاهر سازد و در معرض تماشای همگان قرار دهد؟!
اینک به نقاط ضعف این گفتار توجه شود:
1- چگونه می توان گفت که جمله «الَحمد للرحمان» با جمله ی«اَلحَمدُللهِ» از نظر معنی و مفهوم یکسان است، در صورتی که کلمه ی «الله» اسم ذات مقدسی است که جامع تمام صفات کمال می باشد و تنها یکی از آن صفات «رحمت» است. بنابراین، انگیزه ی سپاس در جمله ی «الحمدلله» دارا بودن خداست بر تمام صفات کمال ولی در جمله ی«الحمدللرحمان» انگیزه ی سپاس تنها در برابر رحمت خداوند بوده و از صفات دیگر او ذکری به میان نیامده است.
2- جمله«رَبَّ الَاکوان» به جای «رَبِّ العَالَمیِن الرَّحمِن الرَّحیِم» بسیار ناقص و نامتناسب است و معنا و هدف هر دو آیه را از بین برده است، زیرا از این دو آیه چنین استفاده می شود که جهان یکی نیست بلکه متعدد می باشد و خداوند مالک و مربی همه ی آن هاست و رحمت وی نیز به طور استمرار و همیشگی و بدون انقطاع شامل تمام این جهان ها و عوالم می گردد.
چگونه می توان این معانی را از «رب الاکوان» به دست آورد؟ در صورتی که «کون» به معنای حدوث، وقوع، برگشتن و کفالت می باشد.
علاوه بر این، اضافه کردن کلمه «رب» که به معنای مالک و مربی است به «اکوان» که معنای مصدری دارد و به معنی «بودن» می باشد، از نظر ادبی صحیح نیست، بلی، می توان کلمه ی «خالق» را به این کلمه اضافه نمود و «خالق الاکوان» گفت، ولی از کلمه « اکوان» نه تعدد عوالم استفاده می گردد و نه شمول و استمرار رحمت خداوند بر این عوالم.
3- تغییر دادن آیه « مَالِکَ یَومِ الدِّین» به جمله « الَمِلکُ الدِّیان» نمی تواند، معنای آیه را متضمن شود و هدف آیه را ایفا کند زیرا آیه مذکور به معنای «یگانه پادشاه و صاحب روز جزا» است، ولی جمله مذکور به معنای «پادشاه جزادهنده» می باشد و در این معنی بر وجود یک جهان دیگر که جزای اعمال در آن جا داده می شود، کوچک ترین دلالت و اشاره ای نیست، ولی آیه ی شریفه علاوه بر اهدافی که دارد، متضمن این معنا نیز می باشد.
و باز جمله ی مذکور، این مطلب را نمی رساند که «مالک» آن روز خداوند است و کسی دیگر کوچک ترین اختیاری ندارد و تمام مردم در آن روز در تحت فرمان و حکومت خدای بزرگ و واحد اداره می شوند و امر وی به تمام افراد، نافذ خواهد بود؛ بعضی افراد به سوی بهشت و بعضی دیگر به سوی دوزخ خواهند رفت.
آری، جمله ی «الملک الدیان» هیچ یک از این معانی را که جمله « مالک یوم الدین» متضمن است، دربرندارد. تنها چیزی که می توان از این جمله استفاده نمود، این است که خداوند سلطانی است که به اعمال انسان پاداش می دهد و این مطلب فوق فراوان و فاصله زیاد با اهداف عالیه آیه ی شریفه دارد.
4- و اما آیه شریفه(إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ )(5) تنها تو را می پرستیم و از تو استعانت می جوییم.
این نویسنده از این آیه چنین فهمیده است که عبادت به ناچار باید تنها برای خدا باشد و استعانت نیز باید از خداوند بشود، لذا این آیه علاوه بر آن حقیقت می خواهد به افراد با ایمان تلقین نماید که توحید در عبادت را آشکار سازند، حاجت و نیاز خویش را بر کمک و اعانت پروردگار در همه جا، حتی در عبادت وی، اظهار نمایند.
این آیه می خواهد بنده ی مؤمن، بر این حقیقت اعتراف کند که او و تمام افراد مؤمن جز خداوند کسی را ستایش نمی کنند و از کسی به جز پروردگار استعانت نمی جویند و تنها او را ستایش می کنند و از وی استعانت می جویند.
این معنی چگونه از گفتار این نویسنده، به دست می آید و چگونه می تواند جمله «لک العباده و بک المستعان» این نکات را در بر بگیرد؟!
5- و اما گفتار خداوند:« اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ )(6) مقصود از آیه این است که بنده، در مقام عبادت، از پروردگارش درخواست کند که او را به نزدیک ترین و مستقیم ترین راهی که به مقصد می رساند، هدایت کند و او را به سوی اعمال نیک و اوصاف و عقاید صحیح رهبری نماید و در این آیه تنها به درخواست هدایت به راه ایمان، قناعت نگردیده است بلکه معانی و مقاصد عالیه دیگر هم دارد، ولی جمله «اهدنا صراط الایمان» آن معانی را نمی رساند و کافی نمی باشد.
علاوه بر آن، معانی این جمله از این نظر نیز نارساست که در این جمله تنها درخواست هدایت و رهبری به راه ایمان گردیده است، اما به این حقیقت که راه ایمان راه مستقیمی است و سالک آن هرگز گمراه نمی شود، اشاره ای در آن نیست.
این نویسنده با این جملات نارسا و دست و پا شکسته و تقلیدی، خود را از معارضه با بقیه ی سوره مستغنی دانسته و خیال نموده است که حاجتی به بقیه سوره نبوده است. این خود می تواند بهترین دلیل و گواه گویا بر این باشد که وی مفهوم سوره را نفهمیده و هدف آن را درک ننموده است زیرا بقیه ی سوره- یعنی جمله( صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّینَ (7) دلالت می کند بر این که یک راه مستقیمی وجود دارد و کسانی که مورد انعام و بخشش خداوندی قرار گرفته اند، همان راه را پیموده اند، این راه، همان راه پیامبران، درستکاران، شهدا و مردان نیک می باشد و باز این جملات دلالت دارند که راه های غیرمستقیم و کج و معوجی هم هست و آنان که مورد غضب خداوندی می باشند، آن راه ها را در پیش گرفته اند و آن راه کسانی است که در برابر حق، عناد و لجاجت ورزیده، آن را انکار می کنند، به علت جهل و نادانی از راه هدایت به دور افتاده و در وادی گمراهی قدم برمی دارند. آنان راه هدایت و حقیقت را جست و جو و دنبال نکرده اند بلکه راه پدران شان را انتخاب نموده اند و از نیاکان شان تقلید و تبعیت کرده اند و راهی را رفته اند که آن راه از طرف خداوند برای آنان تعیین نگردیده است.
آری، کسی که این آیه را بخواند و در آن دقت و تدبر کند، همه ی این مطالب را متذکر می شود و فکرش به این نکات عالی و رموز اخلاقی منتقل می شود که باید از مقربان و اولیای الهی تأسی نمود و در اعمال، اخلاق و عقاید از آنان پیروی کرد و از راه متمرد و سرکش که خداوند در برابر اعمالشان بر آنان غضب نموده است، دوری جست.
خواننده ی عزیز! آیا می توان از این مطالب عالی و حقایق زنده اخلاقی و انسانی که در لابه لای این جملات نهفته است، چشم پوشید، همان طور که این نویسنده خیالباف پنداشته است، آن ها را بی اهمیت تلقی نمود؟!
معارضه با سوره ی کوثر
همین نویسنده در معارضه با سوره ی کوثر چنین گفته است: «انّا اَعطیَناکَ الجَواهِرَ، فَصَلَّ لِرَّبِکَ وَ جاهِر، وَلا تَعتَمُد قَولَ ساحِرٍ.»(8)
این معارضه از چند جهت باطل و مورد اشکال می باشد:
1- خوانندگان عزیز توجه دارند که این نویسنده ی بی انصاف! در این معارضه از نظم و ترکیب قرآن تقلید کرده، تنها الفاظ آن را تغییر داده، چنین وانمود می کند که با قرآن معارضه کرده است.
2- باز توجه دارند که این عمل نیز از خود وی نیست بلکه از مسیلمه کذاب سرقت نموده و به نام خود قالب زده است. مسیلمه در مقام معارضه با این سوره چنین گفته است: «انِّا اَعطیَناکَ الجَماهِر، فَصَلِّ لِرِّبِکَ وَ هاجِر، وَ اَنَّ مُبغِضَکَ رَجُلُ کافِرُ.»(9)
3- از این ها شگفت انگیزتر این که: وی چنین پنداشته است که اگر دو کلام در سجع و قافیه مشابه هم باشند، در فصاحت و بلاغت نیز یکسان و برابر خواهند بود. در صورتی که چنین نیست بلکه اولین شرط فصاحت این است که در میان جملات یک گفتار، ارتباط و تناسب وجود داشته باشد که گفتار این نویسنده فاقد آن است.
آری کسی که به وسیله ی مال و ثروت استعمار گردیده است که وظیفه ی بیش تری را ایفا کند، قبله و معبود وی، هدف و آرمان او همان ثروت می باشد که چهار نعل به سوی آن می تازد و یگانه هدفش همان زخارف دنیوی است که برای به دست آوردن آن کوشش نموده و آن را بر تمام هدف های دیگر مقدم می دارد و «از کوزه همان تراود که در اوست.»
4- جا دارد، از این نویسنده سؤال شود، منظور او از کلمه «جواهر» که با الف و لام تعریف آورده است، چیست؟
اگر منظورش جواهر معینی باشد، در این جملات هیچ قرینه ای بر آن مقصود نیست و اگر منظورش تمام جواهرات موجود در دنیا باشد- چنان که جمع معرف به الف و لام برای استغراق و کلیت دلالت دارد- این هم عملاً یک دروغ آشکاری است زیرا تمام جواهرات موجود در دنیا به یک نفر داده نشده است.
5- باز جای این سؤال باقی است که در میان دو جمله ی اولی و جمله ی «ولا تعتمد قول ساحر» چه ارتباط و تناسبی هست و منظور از ساحر کیست و به کدام گفتار وی نباید اعتماد نمود؟ اگر منظورش ساحر معینی و قسمت خاصی از گفتار وی باشد، لازم بود قرینه ای ذکر کند تا این شخص معین و گفتار خاص وی معلوم شود، ولی در این جمله چنین قرینه ای وجود ندارد و اگر منظور وی هرگونه گفتار است که از هر ساحری باشد- چنان که لفظ قول و ساحر هر دو نکره و در سیاق نهی می باشند و عمومیت را می رسانند- در این صورت معنای این جمله چنین خواهد بود: بر هیچ سخنی از هیچ ساحری اعتماد مکن، لیکن این معنی نیز درست نیست زیرا ما عقلاً دلیلی بر این نداریم که بر هیچ گفته ی ساحر گرچه در کارهای معمولی و متعارف وی باشد، نباید اعتماد نمود. و اگر منظور وی از آن جمله این باشد که به گفته های ساحرانه و جادوگرانه ساحر نباید اعتماد نمود، باز هم نادرست است زیرا ساحر از نظر این که ساحر است، قول و گفتاری ندارد و سحرش را با کلام و سخن انجام نمی دهد. بلکه سحر و افسانه ی وی در میان مردم با حیله ها، دست ها و اعمال مخصوص اوست نه با گفتارش.
6- سوره ی کوثر درباره ی کسی نازل گردیده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را استهزا می نمود و می گفت: او ابتر و بی فرزند است، به زودی خواهد مرد و نام وی و آیینی که آورده است از بین خواهند رفت،
چنان که قرآن می گوید:
(أَمْ یَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِِ.) (10)
بلکه آن ها می گویند: او شاعری است که ما انتظار مرگش را می کشیم.
در برابر این گفتار برای دلداری پیامبر، خداوند سوره ی کوثر را نازل نموده و فرمود:(إنّا اَعطَیناکَ الکُوثَرَ)(11) یعنی ما خیر کثیر و فراوانی را به تو بخشیده ایم.
آری از تمام جهات خیر کثیر بر پیغمبر عطا گردیده است: در دنیا که به شرافت رسالت، نبوت، هدایت مردم و زعامت مسلمانان رسید و از کثرت یاران و پشتیبانان و پیروزی بر دشمنان برخوردار شد و همچنین نسل او به وسیله ی دخترش فاطمه (سلام الله علیها) زیاد شد که تا دنیا باقی است نام او زنده خواهد ماند و در آخرت نیز بر شفاعت کبرا و مقام محمود و بر بهشت برین و بر حوض کوثری که تنها او و دوستانش از آن سیراب می شوند و بر نعمت های زیاد دیگری نائل آمده است.
(فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ) (12) یعنی پس به عنوان شکرگزاری در برابر این همه نعمت برای پروردگارت نماز بخوان و نحر کن. منظور از «نحر» قربانی شتر در منی و یا قربانی در عید اضحی است و یا منظور بردن دست ها تا مقابل گوش ها در موقع تکبیر گفتن و یا به معنای رو کردن به قبله با تمام اعضا و معتدل بودن در حال قیام است.
تمامی این معانی که برای کلمه «نحر» گفته شده، در این مقام مناسب است زیرا هر یک از این معانی را که در نظر بگیریم، یک نوع شکرگزاری در برابر آن نعمت های بی حدی است که خداوند به پیامبرش ارزانی داشته و عنایت فرموده است.
خداوند، پس از دستور سپاس گذاری در مقابل نعمت های فراوان، این آیه را فرستاد(إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ) (13)، یعنی دشمن و استهزا کننده ی تو ابتر و بی نسل خواهد بود نه تو. از دشمن تو هیچ اسم و رسمی باقی نخواهد ماند نه از تو!
سرنوشت این استهزاکنندگان همان گردید که قرآن خبر داده بود، یعنی هیچ اسم و رسم و نام نیکی از آن ها باقی نماند و در آخرت نیز در عذاب الیم و ذلت ابدی گرفتار خواهند گردید.
این بود خلاصه ی معنا و هدف این سوره ی مبارکه.
آیا می توان این سوره را با این سطح عالی و بلاغت کامل، با آن جملات منحط و بی ربط این نویسنده مقایسه نمود؟! جملاتی که گوینده ی آن ها خودش را به زحمت انداخته، از ترکیب و اسلوب قرآن تقلید نموده و قسمتی از الفاظش را نیز از مسیلمه کذاب گرفته، بر اساس عناد و یا نادانی، آن ها را به هم بافته است تا بدان وسیله با بلاغت و اعجاز قرآن معارضه و مبارزه کند و از عظمت آن بکاهد.
پینوشتها:
1-کتاب کوچکی است از یک نویسنده مسیحی که در سال 1912 م از طرف چاپخانه انگلیسی در بولاق مصر انتشار یافته است.
2- این کتاب که به قلم مؤلف(ره) در رد کتاب حسن الایجاز نوشته شده، در سال 1342 ه. ق در چاپخانه علوی نجف اشرف چاپ گردیده است.
3- سپاس خدای بخشایش گر را، پروردگار هستی ها، پادشاهی که پاداش دهنده است، پرستش برای تو و استعانت از توست؛ ما را به راه ایمان هدایت فرما.
4- این قرآن چیزی نیست جز سحری که تعلیم داده شده است. مدثر/24.
5-فاتحه/5.
6 فاتحه/6.
7-فاتحه/7.
8- ما به تو جواهر دادیم، تو نیز با صدای بلند نماز بخوان و به گفتار ساحر و جادوگر اعتماد مکن.
9- ما به تو جمعیت ها دادیم، تو نیز نماز بخوان و هجرت کن و دشمن تو مرد کافر است.
10- طور/30.
11- کوثر/1.
12-کوثر/2.
13-کوثر/3.
منبع مقاله:
خوئی، سید ابوالقاسم، (1385)، البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه محمد صادق نجمی- هاشم هاشم زاده هریسی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم.