شبهاتی درباره قرآن و پاسخ به آنها (1)

شبهاتی درباره قرآن و پاسخ به آنها (1)

نویسنده: حضرت آیت الله حاج سید ابوالقاسم خوئی(ره)
مترجم:

محمد صادق نجمی
هاشم هاشم زاده هریسی

اشکال ادبی در قرآن
قرآن تمام مخالفین خود را به مبارزه کلامی فراخوانده و از آنان خواسته است که به مانند یک سوره از سوره های آن را بیاورند ولی کسی قدرت معارضه و مبارزه با قرآن را نداشته و در مقابل پیشنهاد قرآن، زانوی عجز بر زمین زده است.
چون این شکست و رسوایی در معارضه با قرآن، بر دشمنان و مخالفین قرآن بسی گران و غیرقابل تحمل بود تصمیم گرفتند که در مبارزه با قرآن، راه ایراد و اشکال تراشی را پیش گیرند و از این راه قرآن را در افکار و انظار دیگران کوچک جلوه دهند.
اینک ما همان اشکالات را در این جا می آوریم، تا از یک طرف پایه ی معلومات و طرز تفکر این افراد را روشن سازیم و از طرف دیگر معلوم شود که هوا و هوس، تعصب خشک و بی جهت، چگونه زمام اختیار آنان را به دست گرفته، به هر سو که می خواهد سوقشان می دهد و در قعر بدبختی و هلاکت شان می نشاند.

اشکال 1:
می گویند: در قرآن جملاتی به کار رفته است که با اسلوب فصاحت و بلاغت و با قواعد عربی سازش ندارد و چنین کتابی نمی تواند معجزه باشد.

پاسخ:
این گفتار از دو جهت باطل و نادرست است زیرا:

اولاً:
در قرآن در میان بلیغ ترین و فصیح ترین عرب ها نازل گردیده و آنان را به معارضه فراخوانده که اگر بتوانند سوره ای مانند سوره های قرآن را بیاورند، در این مسابقه قائق شوند ولی بلافاصله این نکته را تذکر داده که معارضه با قرآن از قدرت بشر خارج است، گرچه همه ی آنان پشتیبان همدیگر باشند.
پس اگر در قرآن کوچک ترین مخالفت با قواعد عربی دیده می شد، همان افراد بلیغ که بر اسلوب لغت عرب و مزایای آن بیش تر از دیگران واقف و با اطلاع بودند. روی همان نقطه ی کوچک انگشت اشکال و ایراد می نهادند و آن را علیه قرآن، دلیل می گرفتند و در میدان مبارزه با قرآن پیروز می گردیدند و خود را از مبارزه با زبان و شمشیر راحت می نمودند.
و اگر یک چنین عملی انجام می شد، مسلماً تاریخ برای ما ثبت و حفظ می کرد و حداقل در میان دشمنان اسلام زبان به زبان نقل می شد. در صورتی که از چنین جریانی، هیچ اثری در تاریخ و در میان دوست و دشمن دیده نمی شود.

ثانیاً:
در زمانی که قرآن نازل گردید، از این قواعد عربی خبری نبود بلکه بعداً در اثر کاوش و بررسی در کلمات بلیغان و سخن سرایان عرب و از جست وجو و دقت در ترکیباتی که آنان در گفتارشان به کار برده بودند، این قواعد استخراج و جمع آوری گردید و به صورت یک علم خاصی درآمد و این راستا اگر فرض شود که قرآن وحی الهی نیست- چنان که طرف گفت وگوی ما می پندارد- حداقل کم تر از کلام فصحا و سخن سرایان عرب نیز نمی باشد و بلکه قرآن در کمال فصاحت و بلاغت است، یکی از شاخص ترین و مهم ترین منابع و مأخذ قواعد عربی است.
بنابراین، اگر یک قاعده عربی که پس از نزول قرآن به دست آمده است، با قرآن تطبیق نکند، نقض و ایراد بر آن قاعده متوجه خواهد بود و نه بر قرآن.
علاوه بر این، این ایراد در صورتی به قرآن متوجه می شود که جمله مخالف با قواعد عربی در قرآن از نظر طرز قرائت، مورد اتفاق تمام قاریان بوده باشد ولی در صورت اختلاف قرائت ها اگر اعتراضی بر یکی از این قرائت ها وارد آید تنها دلیل بر بطلان، همان قرائت خواهد بود، بدون این که تماسی با عظمت قرآن و مقام شامخ آن داشته باشد، زیرا هر یک از این قرائت های معروف، نوعی اجتهاد است که از ناحیه قاریان قرآن به عمل آمده، از خود رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به طور متواتر و به صورت قطعی نقل نگردیده است.

آیا فهم اعجاز قرآن همگانی است؟

اشکال 2:
باز می گویند: اصولاً کلام شیوا و بلیغ نمی تواند معجزه باشد گرچه بشر از آوردن مثل آن عاجز شود زیرا شناختن بلاغت به یک عده ی معینی اختصاص دارد و برای همه امکان پذیر نیست، در صورتی که معجزه باید برای عموم قابل فهم باشد و همه ی افراد بتوانند، اعجاز آن را درک و صاحب معجزه را تصدیق نمایند.

پاسخ:
در پاسخ آنان می گوییم: این ایراد نیز مانند ایراد قبلی بسیار سست و بی اساس است زیرا یکی دیگر از شرایط معجزه این نیست که تمام افراد بشر بتوانند معجزه بودن آن را درک کنند و اگر بنا باشد، ما چنین شرطی را بپذیریم، هیچ یک از معجزه ها نمی توانند، معجزه محسوب شوند زیرا هر یک از معجزات را که در نظر بگیریم از یک جهت یا از جهات متعدد برای همه ی افراد قابل درک نیست.
بنابراین، معجزه عملی است که اهل فن قرآن را می بینند و اعجاز آن را درک می کنند و برای بقیه نیز با نقل پیاپی و متواتر ثابت و روشن می شود ولی همان طور که در مقالات پیش گفتیم، قرآن در میان معجزه های پیامبران از امتیاز دیگری برخوردار است زیرا نقل های متواتر ممکن است، در اثر مرور زمان قطع گردد، اما قرآن یک معجزه ی باقی و همیشگی است که با بقای ملت و زبان عرب و با بقای هر فرد عرب و یا غیرعرب که با خصوصیات این زبان آشنایی دارد، باقی و زنده خواهد بود و معجزه بودن آن درک و لمس می شود.

آیا قرآن قابل معارضه است؟

اشکال3:
باز می گویند: کسی که به لغت عرب آشنا باشد؛ می تواند کلمه هایی به مانند یکایک کلمات قرآن را بیاورد و کسی که بتواند یکایک کلمات را بگوید: برای وی سهل است که آن کلمه ها را پهلوی هم بچیند و از آن ها جمله هایی به مانند جمله های قرآن بسازد و از آن جمله ها نیز کتابی به مانند قرآن تنظیم نماید.

پاسخ:
این ایراد، قابل این نیست که در اطرافش بحث گردد زیرا کسی که می تواند، یک کلمه از کلمات قرآن را بگوید و یا یک جمله از جملات قرآن را بیاورد، مستلزم آن نیست که بتواند مثل قرآن و یا سوره ای از سوره های آن را نیز بیاورد زیرا قدرت و توانایی بر مواد و الفاظ، هیچ گاه مستلزم توانایی بر ترکیبات نخواهد بود.
چگونه می توان ادعا نمود که تمام افراد بشر می توانند، کاخ های مجللی را بسازند، به دلیل این که همه ی آنان توانایی آن را دارند که آجری روی آجر بگذارند؟!
باز چگونه می توان گفت که هر عرب زبانی، توانایی ایراد خطبه ها و انشای قصیده های فصیح و بلیغ را دارد زیرا همه ی عرب ها می توانند، یکایک کلمات و مفردات این قصاید و خطبه ها را تلفظ کنند؟!
گویا این همان اشکال است که «نظام» و پیروان او را واداشته که درباره ی اعجاز قرآن به «صرفه» قائل شوند و بگویند آوردن مثل قرآن امکان پذیر است ولی اعجاز قرآن در این است که هر کس به فکر مبارزه با قرآن بیفتد خداوند منصرفش می سازد، در صورتی که نظریه ی «صرفه» اشکالاتی دارد و برای ما قابل قبول نیست زیرا:
1- اگر منظور آنان از«صرفه» این باشد که: خداوند می تواند به افراد بشر توانایی بدهد که مانند قرآن را بیاورند ولی خداوند این توانایی را به هیچ کس نداده است، مطلبی است درست ولی «صرفه» در این صورت، اختصاص به قرآن ندارد و در تمام معجزات پیامبران جاری می باشد.
و اگر منظور آنان از «صرفه» این باشد که: همه ی افراد بشر قدرت و توانایی دارند که مانند قرآن را بیاورند ولی خداوند آنان را از معارضه با قرآن منصرف کرده، رادع و مانعی از این عمل در برابرشان ایجاد می کند. بطلان این معنا خیلی واضح و روشن است زیرا ما می دانیم که عده ی زیادی به مقام معارضه با قرآن آمدند و در این راه نه تنها انصراف برای آنان حاصل نگردید بلکه با تمام نیرو و قدرت به این مرحله وارد شدند و مقداری پیش رفتند ولی چون قدرت مبارزه و معارضه را نداشتند، بالاخره به عجز و ناتوانی خود در برابر بلاغت قرآن اعتراف و اقرار نموده و عقب نشینی کردند.
2- اگر اعجاز قرآن به وسیله ی« صرفه» باشد، یعنی خداوند پس از نزول قرآن قدرت معارضه را از بشر سلب کند؛ لازمه ی آن، این خواهد بود که در میان گفتار سخن سرایان پیش از نزول قرآن جملاتی یافت شود که هم طراز قرآن باشد. اگر چنین بود، مخالفین قرآن حتماً این گفته ها را زبان به زبان نقل می کردند و به رخ ما می کشیدند و چون چنین کلمات و جملاتی نقل نشده، از این جا معلوم می شود که اعجاز، مربوط به خود قرآن است و معارضه با قرآن برای بشر امکان پذیر نیست.

آیا قرآن با کتب آسمانی پیشین مخالفت دارد؟

اشکال 4:
می گویند: اگر معجزه بودن قرآن را بپذیریم، باز نمی تواند، دلیل بر راستگو بودن آورنده ی آن باشد زیرا قصه ها و داستان هایی که در قرآن آمده است، با قصه های کتب عهدین(تورات و انجیل) مخالفت و منافات دارد، در صورتی که تورات و انجیل از طرف خدا فرود آمده است و مسلماً کتب آسمانی می باشند.

پاسخ:
در پاسخ این ایراد می گوییم: قرآن از همین طریق که با داستان های خرافی تورات و انجیل فعلی مخالف بوده، آن ها را مردود می داند وحی بودن خود را بیش تر روشن می سازد و هر نوع شک و تردید را از دل ها می زداید.
زیرا این قرآن مجید است که از هر نوع خرافات و پندارهای باطل به دور بوده و نسبت ها و مطالبی را که نسبت آن ها به ساحت قدس خدای بزرگ و پیامبران عقلاً صحیح نیست، مردود می شمارد.
بنابراین، مخالف و متعارض بودن قرآن با کتب عهدین در این موارد، خود دلیل دیگری است بر وحی بودن آن.
ما، در مقالات گذشته، به این قسمت اشاره نمودیم و قسمتی از خرافاتی را که در کتب عهدین موجود است، تذکر دادیم و ثابت نمودیم که تورات و انجیل فعلی، غیر از آن تورات و انجیلی می باشد که از طرف خداوند بر حضرت موسی و عیسی فرود آمده است. قرآن نه تنها با تورات و انجیل واقعی و آسمانی مخالفت ندارد بلکه آن ها را تصدیق می کند و با آن ها کاملاً هماهنگ است.

عدم تناقض در قرآن

اشکال 5:
می گویند: در قرآن مطالب ضد و نقیض هست و ما در دو مورد به این تناقض پی برده ایم که وحی الهی و کتاب آسمانی بودن آن را مورد تردید قرار می دهد.
1- می گویند: قرآن در یک مورد نشانه و علامت استجابت دعای حضرت زکریا را سه روز سخن نگفتن بیان نموده، گفته است:
(قَالَ آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَهَ أَیَّامٍ إِلاَّ رَمْزاً. )(1)
گفت: نشانه [استجابت دعای] تو این است که سه روز جز به اشاره و رمز[ با مردم] سخن نخواهی گفت.
ولی در مورد دیگر همان نشانه و علامت را برخلاف آیه قبل، سه شب تعیین نموده است آن جا که می گوید:
(قَالَ آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ سَوِیّاً.) (2)
گفت: نشانه [استجابت دعای] تو این است که سه شب قدرت تکلم [با مردم] را نخواهی داشت.
این دو آیه چنان که می بینید ناقض یکدیگر است زیرا نشانه ی استجابت دعا در یکی از آن ها، سخن نگفتن در روز و در دیگری سخن نگفتن در شب بیان شده است.

پاسخ:
پاسخ این اشکال این است که: «یوم» در لغت عرب گاهی به روز و به فاصله طلوع و غروب آفتاب گفته می شود، «لیل» هم به معنای شب و مقابل روز استعمال می گردد، چنان چه خداوند متعال می فرماید:
(سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَ ثَمَانِیَهَ أَیَّامٍ حُسُوماً. )(3)
[خداوند] آن تندباد بنیان کن را هفت شب و هشت روز پی در پی برآن ها مسلط ساخت.
در این آیه «یوم» و «لیل» مقابل هم به کار رفته اند. گاهی هم «یوم» در مجموع روز و شب به کار برده می شود؛ همانند:
(وتَمَتَّعُوا فِی دَارِکُمْ ثَلاَثَهَ أَیَّامٍ. )(4)
در خانه هایتان سه روز (سه شبانه روز) بهره مند شوید.
چنان چه لفظ «لیل»گاهی اطلاق می شود بر شب و ساعت هایی که خورشید در افق پنهان است؛ مانند آیه های:
(وَ اللَّیْلِ إِذَا یَغْشَى.)‌ (5)
سوگند به شب به هنگامی که می پوشاند.
(سَبْعَ لَیَالٍ وَ ثَمَانِیَهَ أَیَّامٍ حُسُوماً. )(6)
بر آنان باد را هفت شب و روز پی در پی مسلط گردانید.
و گاهی هم «لیل» بر شب با روز آن اطلاق می شود، مانند:
(وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِینَ لَیْلَهً. )(7)
بیاد آر موقعی را که به موسی چهل شب( شب و روز متوالی)وعده دادیم.
ملاحظه می کنید که در آیه ی اول «یوم» به معنای مجموع روز و شب و در آیه دوم هم «لیل» به معنای یک شبانه روز کامل استعمال گردیده است.
استعمال لفظ «یوم» و «لیل» به معنای تمام شبانه روز در قرآن و زبان عرب فراوان وجود دارد.
با این توضیح معلوم می شود که نشانه استجابت دعای زکریا که در آیه اول سه روز و در آیه دوم سه شب معین شده است، هر دو به یک معنی بوده و منظور از آن مجموع شب و روز متوالی است، بنابراین در میان این دو آیه نه تنها تناقضی وجود ندارد، بلکه هر دو به یک معنی بوده، یکدیگر را تفسیر و تصدیق می نمایند.
تناقض در این دو آیه بر این مبنا است که «یوم» تنها به معنای روز و«لیل» به معنای تنها شب استعمال شود ولی در صورتی که این دو کلمه معنای دیگری هم داشته باشند و به معنای مجموع روز و شب نیز استعمال گردند، در این صورت تناقضی در میان آن دو آیه متصور نخواهد بود.
این حقیقتی است روشن و غیرقابل انکار، ولی برخی از مردم این حقیقت را انکار می کنند تا به خیال خویش از عظمت قرآن بکاهد، غافل از این که بنا به این گفتار، پای تناقض در استعمال این دو کلمه به انجیل او نیز کشانده می شود، چنان که:
در انجیل متی باب 12 آمده است که:
مسیح خبر داد که جسد او سه شب و سه روز در زمین مدفون خواهد ماند.
با این که همان انجیل متی و سه انجیل دیگر در این معنا اتفاق دارند که: مسیح تنها مدت کمی از آخرهای روز جمعه و شب و روز شنبه و شب یک شنبه را تا قبل از طلوع صبح در دل زمین باقی ماند.
این قسمت را در اواخر انجیل ها مطالعه فرمایید، آن گاه به نویسنده انجیل متی و به کسانی که به وحی بودن آن معتقد می باشند بگویید: این سه شب و روزی که گفته اید، کجاست و چگونه این سه شب و روز با آن چه در خود انجیل متی و انجیل های دیگر آمده است، سازش دارد؟!
جای تعجب این است که: دانشمندان «غرب» چگونه به کتب عهدین که مالامال از اوهام و خرافات است معتقد می باشند و آن ها را وحی منزل می دانند ولی گرایش به قرآن مجید ندارند، در صورتی که این قرآن است که هدایت و راهنمایی جامعه بشری را به عهده گرفته و آن را به سوی سعادت دو جهان رهبری می کند ولی چه باید کرد که تعصب مرض مهلک و کشنده ای است و جویندگان حق و حقیقت اندک.
2- می گویند: دومین موردی که در میان آیات قرآن تناقض احساس می شود، این است که قرآن گاهی افعال بندگان را به خود آنان نسبت می دهد و در اختیار خودشان می داند و می گوید:
(فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَّ مَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ. )(8)
هر کس می خواهد، ایمان بیاورد و هر کس می خواهد، کافر شود.
و گاهی هم اختیار همه کارها را به دست خدا می سپارد و حتی اعمال بندگان را نیز به وی مستند می سازد و می گوید:
(وَ مَا تَشَاءُونَ إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ. )(9)
شما هیچ چیز را نمی خواهید مگر این که خدا بخواهد.
به طور کلی گروهی از آیات قرآن بندگان خدا را در اعمال شان صاحب اختیار معرفی نموده، گروهی نیز اختیار را از آنان به طور کلی سلب و همه کارها را به خدا مستند می سازد. در میان این دو گروه از آیات قرآن تناقض و اختلاف روشن و غیرقابل تأویلی وجود دارد.
در پاسخ آنان می گوییم: قرآن مجید که گاهی اعمال بندگان را به خود آنان و گاهی به خداوند مستند می سازد، هر دو در جای خود درست و صحیح می باشد و هیچ گونه تناقض و اختلافی در این گفتار و نسبت نیست زیرا:
اولاً: هر کس با فطرت و وجدان خویش این حقیقت را درک کند که به انجام دادن یک سلسله از کارها، قدرت و توانایی دارد و می تواند آن کارها را به طور آزاد انجام دهد و یا ترک نماید و این مطلبی است که وجدان و فطرت گواه آن است و کسی نمی تواند کوچک ترین شک و تردیدی در این باره به خود راه دهد.
به همین دلیل است که تمام خردمندان جهان، بدکاران را توبیخ و سرزنش می نمایند و نیکوکاران را قابل تحسین و درخور ستایش می دانند و این خود، دلیل بر این است که انسان در کارهای خود، مختار و آزاد است و در انجام دادن اعمالش اجبار و الزامی در کار نیست.
باز هر شخص عاقل، با فطرت خویش درک می کند که او گرچه در پاره ای از اعمالش آزاد است و می تواند آن ها را با اراده خویش انجام دهد و یا ترک نماید ولی اکثر مقدمات این اعمال اختیاری، از دایره ی اختیار او خارج است.
مثلاً: از جمله ی مقدمات اعمال انسان وجود خود انسان، حیات و درک او و تمایل وی نسبت به آن عمل و مناسب بودن آن عمل با یکی از خواسته های درونی وی و بالاخره قدرت و توانایی وی به انجام آن عمل است.
بنابراین، اصل اعمال انسان را می توان، هم به خود انسان نسبت داد که به اختیار و اراده ی خویش، آن ها را انجام داده و هم به خدا نسبت داد که مقدمات همه ی این اعمال در اختیار و دست قدرت وی بوده و از جانب او می باشد.
و ثانیاً: در فلسفه ثابت گردیده است که خالق و به وجود آورنده ی همه ی این موجودات و پدیده ها پس از ایجاد آن ها خود را از کار برکنار و منعزل نساخته و دست از تدبیر در مخلوقات خویش نکشیده است و بقا و استمرار موجودات جهان به مانند اصل خلقت به قدرت و اراده ی او بستگی دارد هیچ یک از آن ها حتی برای یک لحظه هم نمی تواند بدون مشیت او پابرجا بماند.
ارتباط تشکیلات آفرینش با خالق آن، مانند ارتباط یک ساختمان و بنّای آن، نیست که ساختمان تنها در اصل پیدایش، به وجود بنّا و کارگر وابسته و نیازمند می باشد و پس از به وجود آمدن، از او مستغنی و بی نیاز می شود و می تواند به بقای خویش ادامه دهد گرچه سازنده ی آن نیز از بین برود و یا مانند یک نویسنده نیست که در اصل نوشتن کتاب وجود او لازم باشد ولی پس از آن و در مرحله ی بقا و استمرار، خط و نوشته های وی به وجود او هیچ احتیاج و نیازی ندارد بلکه ارتباط جهان و جهان آفرین فی المثل- که خداوند مافوق همه ی این مثل هاست- مانند ارتباط روشنایی با نیروی برق است که هم اصل وجودش به آن متکی است و هم ادامه وجودش، زیرا روشنایی با نیروی برق است که هم اصل وجودش به آن متکی است و هم ادامه وجودش، زیرا روشنایی در صورتی به وجود می آید که نیروی برق به وسیله ی سیم به لامپ برسد و لامپ در روشنایی خود و ادامه وجودش هر لحظه محتاج این قوه و نیرو می باشد و اگر یک لحظه ارتباط لامپ با مرکز نیرو قطع شود، لامپ خاموش شده، تاریکی حکمفرما می گردد.
تمام موجودات عالم نیز در به وجود آمدن و در بقا و استمرار خویش محتاج به مبدأ اعلا بوده و هر آن به کمک و توجه آن مبدأ، محتاج می باشند، به رحمت وسیع او که همه ی موجودات را احاطه نموده، ارتباط و اتصال و این افاضه را دارند که اگر این ارتباط و اتصال یک لحظه قطع گردد وجود تمام اشیا مبدل به عدم شده، چراغ هستی در جهان خلقت خاموش خواهد گردید.
بنابراین، افعال بندگان در میان دو حالت جبر و اختیار قرار گرفته است و انسان از هر دو جهت بهره برمی گیرد زیرا بشر در به کار بردن نیرو و قدرت خویش برای انجام کاری و یا ترک آن گرچه مختار و آزاد است و از آزادی خود بهره می گیرد ولی از طرف دیگر این نیرو و قدرت و سایر مقدماتی که در انجام دادن هر کاری لازم است، از خود او نیست، بلکه از طرف پروردگار افاضه می شود و در اختیار بندگان قرار می گیرد و همان طور که بشر در پیدایش این امور به خداوند نیازمند است، در بقا و ادامه آن ها نیز هر لحظه و آنی به توجه و عنایت پروردگار نیازمند می باشد.
پس هر کاری که بشر انجام می دهد، از یک جهت مستند به خود وی و از جهت دیگر مستند به خداوند بزرگ است.
آیات قرآن مجید نیز ناظر به همین معناست و می خواهد، این حقیقت را بفهماند که قدرت و اختیار انسان در افعال و اعمالش مانع از نفوذ قدرت و سلطنت پروردگار نیست زیرا او نیز در افعال و اعمال بشر نظر و عنایتی دارد. این همان مسئله «امر بین الامرین» است که شیعه آن را از پیشوایان آموخته و به آن معتقد هستند و ائمه ی اهل سنت نیز بر این اصل و نظریه به عنوان یک مکتب تأکید می کنند و با طرح و پیش کشیدن این نظریه دقیق، دو نظریه «جبر» و «تفویض» را باطل نموده اند. این است که ما هم به این موضوع اهمیت بیش تری داده و با آوردن یک مثل ساده، آن را برای خوانندگان عزیز توضیح می دهیم:
شما یک نفر را فرض کنید که دستش معلول و شل باشد به طوری که او نمی تواند، دست خویش را حرکت دهد ولی دکترمعالج او توانست به وسیله یک دستگاه برقی در دست وی ایجاد حرکت ارادی کند که هر وقت دکتر سیم آن دستگاه را به دست او متصل می سازد، مریض توانایی آن را دارد که با اراده ی خویش دستش را حرکت دهد ولی اگر دکتر ارتباط آن دستگاه و دست مریض را قطع کند، به همان حالت اولی برمی گردد و دیگر قدرت به حرکت ندارد. حالا برای تجربه و آزمایش، دکتر در میان دستگاه و دست آن مریض ارتباط برقرار نمود و مریض هم با مباشرت و اراده ی خود شروع به حرکت دادن دست خویش کرد، بدون این که دکتر معالج در این حرکت کوچکترین اثری داشته باشد، بلکه کاری که او انجام می دهد، همان نیرو بخشیدن و کمک نمودن به وسیله ی دستگاه است. حرکت دادن این شخص به دست خویش از مصادیق «امر بین الامرین» است، چون این حرکت مستقلاً به خود شخص مستند نیست زیرا محتاج و متوقف بر اتصال نیروی برق است و این اتصال و ایجاد نیرو هم در اختیار دکتر معالج می باشد و از طرف دیگر این حرکت مستقلاً به فعل دکتر هم نمی تواند مستند باشد زیرا دکتر تنها نیرو به وجود آورده ولی حرکت با اراده ی خود مریض به وجود آمده است و مریض می توانست که با اراده ی خویش به دستش حرکت ندهد و در این صورت فاعل و به وجود آورنده ی حرکت، در عین این که حرکت را به اختیار خویش انجام می دهد و جبری در کار نیست، تمام اختیارات این کار هم بر وی تفویض نگردیده بلکه از جای دیگر کمک و مدد می گیرد. این است معنای آن چه شیعه به آن معتقد است که «نه جبر و نه تفویض بلکه امری است در میان این دو». تمام اعمال و افعالی که از انسان سر می زند، بدین منوال است که از یک طرف با خواست و اراده ی انسان انجام می گیرد و از طرف دیگر انسان هم نمی تواند، چیزی را اراده کند و انجام دهد، مگر آن چه را که خداوند خواسته باشد و مقدمات و شرایط آن را فراهم نماید.
تمام آیاتی که در این زمینه وارد شده است، همان هدف و معنا را تعقیب می کند؛ از یک طرف با اثبات اختیار برای انسان، جبری را که بیش تر اهل تسنن بر آن قائل اند، باطل می سازد و از طرف دیگر با استناد نمودن و نسبت دادن افعال بندگان به پروردگار، تفویضی را که بعضی مذاهب اهل سنت قائل اند، رد می نماید.
در میان جبر و تفویض راه متوسط و باریکی است که اهل بیت پیامبر- اهل بیتی که خداوند از تمام بدی ها پاک شان نموده است- این راه را به ما نشان داده اند.
اینکه در این جا چند نمونه از راهنمایی های آنان را در این زمینه می آوریم:
1- مردی از امام صادق(علیه السّلام) سؤال نمود که: آیا خداوند انسان را بر اعمال زشت وامی دارد؟
-نه
– تمام کارها را به بندگان خویش تفویض و واگذار نموده است؟
– نه
– پس سیر حقیقی جریان چگونه است؟
امام فرمود: از طرف خداوند لطف و عنایتی بر بندگان می رسد و راهی در میان جبر و تفویض پیموده می شود.»(10)
2- در روایت دیگر از امام صادق(علیه السّلام) آمده است: نه جبر است و نه تفویض بلکه مرحله ای است در میان این دو.(11)
در کتاب های حدیث شیعه از این سنخ روایات، به حد وافر وجود دارد.
نتیجه: از همه آن چه در مورد مسئله جبر و اختیار آوردیم، چنین استفاده شد که: گرچه آیات قرآن در این مورد، دو گروه می باشد که از یک گروه به ظاهر جبر و از ظاهر گروه دیگر اختیار استفاده می شود ولی کوچک ترین اختلاف و تناقضی در میان این دو گروه وجود ندارد بلکه هر دو یک هدف و یک معنا را تعقیب نموده، هر گروهی مبین و مفسر گروه دیگر است که با استناد افعال و اعمال انسان گاهی به خود وی و گاهی به خداوند همان راه متوسط بین جبر و اختیار را برای ما نشان می دهد که در احادیث اهل بیت مشاهده نمودیم.

ادامه دارد…

پی‌نوشت‌ها:

1- آل عمران/41.
2- مریم/10.
3- حاقه/7.
4- هود/65.
5- لیل/1.
6- حاقه/7.
7- بقره/51.
8-کهف/29.
9- انسان/30.
10-«لاجبر و لاقدر ولکن منزله بینها»: کافی، کتاب توحید، باب جبر و تفویض و امر بین امرین.
11- همان.
منبع مقاله:
خوئی، سید ابوالقاسم، (1385)، البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه محمد صادق نجمی- هاشم هاشم زاده هریسی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ دوم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید