نقش اهل بیت امام حسین(ع) در تبلیغ کربلا

نقش اهل بیت امام حسین(ع) در تبلیغ کربلا

چرا ابا عبد الله اهل بیتش را همراه خود برد؟
یکى از مسائلى که هم تاریخ در باره آن صحبت کرده و هم اخبار و احادیث از آن سخن گفته‏ اند این است که چرا ابا عبد الله در این سفر پر خطر اهل بیتش را همراه خود برد؟

خطر این سفر را همه پیش بینى مى‏کردند،یعنى یک امر غیر قابل پیش بینى حتى براى افراد عادى نبود.

لهذا قبل از آنکه ایشان حرکت کنند تقریبا مى‏شود گفت تمام کسانى که آمدند و مصلحت اندیشى کردند،حرکت دادن اهل بیت‏ به همراه ایشان را کارى بر خلاف مصلحت تشخیص دادند،یعنى آنها با حساب و منطق خودشان که در سطح عادى بود و به مقیاس و معیار حفظ جان ابا عبد الله و خاندانش،تقریبا به اتفاق آراء به ایشان مى‏گفتند:رفتن خودتان خطرناک است و مصلحت نیست‏یعنى جانتان در خطر است،چه رسد که بخواهید اهل بیتتان را هم با خودتان ببرید.

ابا عبد الله جواب داد:نه، من باید آنها را ببرم.

به آنها جوابى می داد که دیگر نتوانند در این زمینه حرف بزنند،به این ترتیب که جنبه معنوى مطلب را بیان مى‏کرد،که مکرر شنیده‏اید که ایشان استناد کردند به رؤیایى که البته در حکم یک وحى قاطع است.

فرمود:در عالم رؤیا جدم به من فرموده است:«ان الله شاء ان یراک قتیلا» (1) .

گفتند:پس اگر این طور است،چرا اهل بیت و بچه‏ها را همراهتان مى‏برید؟پاسخ دادند:این را هم جدم فرمود:«ان الله شاء ان یراهن سبایا» (2) .

اینجا یک توضیح مختصر برایتان عرض بکنم:این جمله‏«ان الله شاء ان یراک قتیلا»یا«ان الله شاء ان یراهن سبایا»یعنى چه؟

این مفهومى که الآن من عرض مى‏کنم معنایى است که همه کسانى که آنجا مخاطب ابا عبد الله بودند آن را می فهمیدند،نه یک معمایى که امروز گاهى در السنه شایع است.

کلمه مشیت ‏خدا یا اراده خدا که در خود قرآن به کار برده شده است،در دو مورد به کار مى‏رود که یکى را اصطلاحا«اراده تکوینى‏»و دیگرى را«اراده تشریعى‏»مى‏گویند.

اراده تکوینى یعنى قضا و قدر الهى که اگر چیزى قضا و قدر حتمى الهى به آن تعلق گرفت، معنایش این است که در مقابل قضا و قدر الهى دیگر کارى نمى‏شود کرد.

معناى اراده تشریعى این است که خدا این طور راضى است،خدا اینچنین مى‏خواهد.

مثلا اگر در مورد روزه مى‏فرماید: یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر (3)

یا در مورد دیگرى که ظاهرا زکات است مى‏فرماید: یرید لیطهرکم (4)

مقصود این است که خدا که اینچنین دستورى داده است،این طور مى‏خواهد،یعنى رضاى حق در این است.

خدا خواسته است تو شهید باشى،جدم به من گفته است که رضاى خدا در شهادت توست.

جدم به من گفته است که خدا خواسته است اینها اسیر باشند،یعنى اسارت اینها رضاى حق است،مصلحت است و رضاى حق همیشه در مصلحت است و مصلحت‏ یعنى آن جهت کمال فرد و بشریت.

در مقابل این سخن،دیگر کسى چیزى نگفت ‏یعنى نمى‏توانست‏ حرفى بزند.پس اگر چنین است که جد شما در عالم معنا به شما تفهیم کرده ‏اند که مصلحت در این است که شما کشته بشوید،ما دیگر در مقابل ایشان حرفى نداریم.

همه کسانى هم که از ابا عبد الله این جمله‏ها را مى‏شنیدند،این جور نمى‏شنیدند که آقا این مقدر است و من نمى‏توانم سر پیچى کنم.

ابا عبد الله هیچ وقت‏ به این شکل تلقى نمی کرد.این طور نبود که وقتى از ایشان مى‏پرسیدند چرا زنها را می ‏برید،بفرماید اصلا من در این قضیه بى اختیارم و عجیب هم بى اختیارم،بلکه به این صورت مى‏شنیدند که با الهامى که از عالم معنا به من شده است،من چنین تشخیص داده‏ام که مصلحت در این است و این کارى است که من از روى اختیار انجام مى‏دهم ولى بر اساس آن چیزى که آن را مصلحت تشخیص میدهم.

لذا مى‏بینیم که در موارد مهمى،همه یک جور عقیده داشتند،ابا عبد الله عقیده دیگرى در سطح عالى داشت،همه یک جور قضاوت مى‏کردند،امام حسین علیه السلام مى‏گفت:این جور نه،من جور دیگرى عمل می‏کنم.

معلوم است که کار ابا عبد الله یک کار حساب شده است،یک رسالت و یک ماموریت است.اهل بیتش را به عنوان طفیلى همراه خود نمى‏برد که خوب،من که مى‏روم،زن و بچه‏ام هم همراهم باشند.

غیر از سه نفر که دیشب اسم بردم،هیچیک از همراهان ابا عبد الله،زن و بچه‏اش همراهش نبود.انسان که به یک سفر خطرناک مى‏رود،زن و بچه‏اش را که نمى‏برد.

اما ابا عبد الله زن و بچه‏اش را برد،نه به اعتبار اینکه خودم مى‏روم پس زن و بچه‏ام را هم ببرم(خانه و زندگى و همه چیز امام حسین علیه السلام در مدینه بود)بلکه آنها را به این جهت‏برد که رسالتى در این سفر انجام بدهند.این یک مقدمه.

نقش زن در تاریخ
مقدمه دوم:بحثى در باره‏«نقش زن در تاریخ‏»مطرح است که آیا اساسا زن در ساختن تاریخ نقشى دارد یا ندارد و اصلا نقشى مى‏تواند داشته باشد یا نه؟باید داشته باشد یا نباید داشته باشد؟همچنین از نظر اسلام این قضیه را چگونه باید برآورد کرد؟

زن یک نقش در تاریخ داشته و دارد که کسى منکر این نقش نیست و آن نقش غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ است.

میگویند زن مرد را مى‏سازد و مرد تاریخ را، یعنى بیش از مقدارى که مرد در ساختن زن مى‏تواند تاثیر داشته باشد زن در ساختن مرد تاثیر دارد.

این خودش مساله‏اى است که نمى‏خواهم امشب در باره آن بحث کنم.آیا مرد روح و شخصیت زن را مى‏سازد(اعم از اینکه زن به عنوان مادر باشد یا به عنوان همسر)یا نه،این زن است که فرزند و حتى شوهر را می سازد؟

مخصوصا در مورد شوهر،آیا زن بیشتر شوهر را میسازد یا شوهر بیشتر زن را؟حتما تعجب خواهید کرد که عرض کنم آنچه که تحقیقات تاریخى و ملاحظات روانى ثابت کرده است این است که زن در ساختن شخصیت مرد بیشتر مؤثر است تا مرد در ساختن شخصیت زن.

بدین جهت است که تاثیر غیر مستقیم زن در ساختن تاریخ،لا منکر و غیر قابل انکار است.اینکه زن مرد را ساخته است و مرد تاریخ را،خودش داستانى است و یک مبحث‏ خیلى مفصل.

سه شکل نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ

1.زن،«شى‏ء گرانبها»و بدون نقش
حال ببینیم نقش مستقیم زن در ساختن تاریخ چگونه است و چگونه باید باشد و چگونه مى‏تواند باشد؟

به سه شکل مى‏تواند باشد:

یکى اینکه اساسا زن نقش مستقیم در ساختن تاریخ نداشته باشد،یعنى نقش زن منفى محض باشد.

در بسیارى از اجتماعات براى زن جز زاییدن و بچه درست کردن و اداره داخل خانه نقشى قائل نبوده‏اند،یعنى زن در اجتماع بزرگ نقش مستقیم نداشته،نقش غیر مستقیم داشته است،به این ترتیب که او در خانواده مؤثر بوده و فرد ساخته خانواده در اجتماع مؤثر بوده است.

یعنى زن مستقیما بدون اینکه از راه مرد تاثیرى داشته باشد،به هیچ شکل تاثیرى در بسیارى از اجتماعات نداشته است.

ولى در این اجتماعات زن على رغم اینکه نقشى در ساختن تاریخ و اجتماع نداشته است،بدون شک و بر خلاف تبلیغاتى که در این زمینه مى‏کنند،به عنوان یک شى‏ء گرانبها زندگى مى‏کرده است، یعنى به عنوان یک شخص، کمتر مؤثر بوده ولى یک شى‏ء بسیار گرانبها بوده و به دلیل همان گرانبهایى‏اش بر مرد اثر مى‏گذاشته است، ارزان نبوده که در خیابانها پخش باشد و هزاران اماکن عمومى براى بهره ‏گیرى از او وجود داشته باشد،بلکه فقط در دایره زندگى خانوادگى مورد بهره بردارى قرار مى‏گرفته است.

لذا قهرا براى مرد خانواده یک موجود بسیار گرانبها بوده،چون تنها موجودى بوده که احساسات جنسى و عاطفى او را اشباع مى‏کرده است و طبعا و بدون شک مرد عملا در خدمت زن بوده است.

ولى زن شى‏ء بوده،شى‏ء گرانبها،مثل الماس که یک گوهر گرانبهاست،شخص نیست، شى‏ء است ولى شى‏ء گرانبها.

2.زن،«شخص بى بها»و داراى نقش
شکل دیگر تاثیر زن در تاریخ-که این شکل در جوامع قدیم زیاد نبوده-این است که زن عامل مؤثر در تاریخ باشد،نقش مستقیم در تاریخ داشته باشد و به عنوان شخص مؤثر باشد نه به عنوان شى‏ء،اما شخص بى بها،شخص بى ارزش،شخصى که حریم میان او و مرد برداشته شده است.

دقایق روانشناسى ثابت کرده است که ملاحظات بسیار دقیقى یعنى طرحى در لقت‏بوده براى عزیز نگه داشتن زن.

هر وقت این حریم بکلى شکسته و این حصار خرد شده است،شخصیت زن از نظر احترام و عزت پایین آمده است.البته از جنبه‏هاى دیگرى ممکن است‏شخصیتش بالا رفته باشد مثلا با سواد شده باشد،عالمه شده باشد،ولى دیگر آن موجود گرانبها براى مرد نیست.

از طرف دیگر،زن نمى‏تواند زن نباشد.جزء طبیعت زن این است که براى مرد گرانبها باشد،و اگر این را از زن بگیرید تمام روحیه او متلاشى مى‏شود.

آنچه براى مرد در رابطه جنسى ملحوظ است،در اختیار داشتن زن به عنوان یک موجود گرانبهاست نه در اختیار یک زن بودن به عنوان یک موجود گرانبها براى او.

ولى آنچه در طبیعت زن وجود دارد این نیست که یک مرد را به عنوان یک شى‏ء گرانبها داشته باشد،بلکه این است که خودش به عنوان یک شى‏ء گرانبها مرد را در تسخیر داشته باشد.

آنجا که زن از حالت اختصاص خارج شد(لازم نیست که اختصاص به صورت ازدواج رواج داشته باشد)یعنى وقتى که زن ارزان شد،در اماکن عمومى بسیار پیدا شد،هزاران وسیله براى استفاده مرد از زن پیدا شد،خیابانها و کوچه‏ها جلوه‏گاه زن شد که خودش را به مرد ارائه بدهد و مرد بتواند از نظر چشم چرانى و تماشا کردن، از نظر استماع موسیقى صداى زن،از نظر لمس کردن،حداکثر بهره بردارى را از زن بکند،آنجاست که زن از ارزش خودش،از آن ارزشى که براى مرد باید داشته باشد مى‏افتد،یعنى دیگر شى‏ء گرانبها نیست ولى ممکن است مثلا با سواد باشد،درسى خوانده باشد،بتواند معلم باشد و کلاسهایى را اراده کند یا طبیب باشد،همه اینها را مى‏تواند داشته باشد ولى در این شرایط(ارزان بودن زن)آن ارزشى که براى یک زن در طبیعت او وجود دارد دیگر برایش وجود ندارد.

و در واقع در این وقت است که زن به شکل دیگر ملعبه جامعه مردان مى‏شود بدون آنکه در نظر فردى از افراد مردان،آن عزت و احترامى را که باید داشته باشد دارا باشد.

جامعه اروپایى به این سو میرود،یعنى از یک طرف به زن از نظر رشد برخى استعدادهاى انسانى از قبیل علم و اراده شخصیت مى‏دهد ولى از طرف دیگر ارزش او را از بین مى‏برد.

3.زن،«شخص گرانبها» و داراى نقش
شکل سومى هم وجود دارد و آن این است که زن به صورت یک‏«شخص گرانبها»در بیاید،هم شخص باشد و هم گرانبها،یعنى از یک طرف شخصیت روحى و معنوى داشته باشد،کمالات روحى و انسانى نظیر آگاهى داشته باشد (5) و از طرف دیگر،در اجتماع مبتذل نباشد.

یعنى آن محدودیت نباشد و آن اختلاط هم نباشد،نه محدودیت و نه اختلاط بلکه حریم.حریم مساله‏اى است‏بین محدودیت زن و اختلاط زن و مرد.

وقتى که ما به متن اسلام مراجعه مى‏کنیم مى‏بینیم نتیجه آنچه که اسلام در مورد زن مى‏خواهد،شخصیت است و گرانبها بودن.

در پرتو همین شخصیت و گرانبهایى،عفاف در جامعه مستقر مى‏شود،روانها سالم باقى مى‏مانند،کانونهاى خانوادگى در جامعه سالم مى‏مانند و«رشید»از کار در مى‏آید.

گرانبها بودن زن به این است که بین او و مرد در حدودى که اسلام مشخص کرده،حریم باشد،یعنى اسلام اجازه نمى‏دهد که جز کانون خانوادگى،یعنى صحنه اجتماع،صحنه بهره بردارى و التذاذ جنسى مرد از زن باشد چه به صورت نگاه کردن به بدن و اندامش،چه به صورت لمس کردن بدنش،چه به صورت استشمام عطر زنانه‏اش و یا شنیدن صداى پایش که اگر به اصطلاح به صورت مهیج‏باشد،اسلام اجازه نمى‏دهد.

ولى اگر بگوییم علم،اختیار و اراده،ایمان و عبادت و هنر و خلاقیت چطور؟مى‏گوید بسیار خوب،مثل مرد.

چیزهایى را شارع حرام کرده که به زن مربوط است.آنچه را که حرام نکرده،بر هیچ کدام حرام نکرده است.اسلام براى زن شخصیت مى‏خواهد نه ابتذال.

سه گونه تاریخ
بنابر این تاریخ از نظر اینکه در ساختن آن تنها مرد دخالت داشته باشد یا مرد و زن با یکدیگر دخالت داشته باشند،سه گونه مى‏تواند باشد:

یک تاریخ تاریخ مذکر است،یعنى تاریخى که به دست جنس مذکر به طور مستقیم ساخته شده است و جنس مؤنث هیچ نقشى در آن ندارد.

یک تاریخ تاریخ مذکر – مؤنث است اما مذکر-مؤنث مختلط، بدون آنکه مرد در مدار خودش قرار بگیرد و زن در مدار خودش، یعنى تاریخى که در آن این منظومه بهم خورده است، مرد در مدار زن قرار مى‏گیرد و زن در مدار مرد،که ما اگر طرز لباس پوشیدن امروز بعضى از آقا پسرها و دختر خانمها را ببینیم، مى‏بینیم که چطور اینها دارند جاى خودشان را با یکدیگر عوض مى‏کنند.

نوع سوم،تاریخ مذکر-مؤنث است که هم به دست مرد ساخته شده است و هم به دست زن،ولى مرد،در مدار خودش و زن در مدار خودش.

ما وقتى به قرآن کریم مراجعه مى‏کنیم،مى‏بینیم تاریخ مذهب و دین آن طور که قرآن کریم تشریح کرده است‏یک تاریخ مذکر-مؤنث است و به تعبیر من یک تاریخ‏«مذنث‏»است‏یعنى مذکر و مؤنث هر دو نقش دارند،اما نه به صورت اختلاط بلکه به این صورت که مرد در مقام و مدار خودش و زن در مقام و مدار خودش.

قرآن کریم مثل اینکه عنایت‏خاص دارد که همین طور که صدیقین و قدیسین تاریخ را بیان مى‏کند،صدیقات و قدیسات تاریخ را هم بیان کند.در داستان آدم و همسر آدم نکته‏اى است که من مکرر در سخنرانیهاى چند سال پیش خود گفته‏ام و باز یاد آورى مى‏کنم.

فکر غلط مسیحى در باره زن
یک فکر بسیار غلط را مسیحیان در تاریخ مذهبى جهان وارد کردند که واقعا خیانت‏ بود.

در مساله زن نداشتن عیسى و ترک ازدواج و مجرد زیستن کشیشها و کاردینالها کم کم این فکر پیدا شد که اساسا زن عنصر گناه و فریب است،یعنى شیطان کوچک است،مرد به خودى خود گناه نمى‏کند و این زن است،شیطان کوچک است که همیشه وسوسه مى‏کند و مرد را به گناه وا میدارد.

گفتند اساسا قصه آدم و شیطان و حوا این طور شروع شد که شیطان نمى‏توانست در آدم نفوذ کند،لذا آمد حوا را فریب داد و حوا آدم را فریب داد،و در تمام تاریخ همیشه به این شکل است که شیطان بزرگ زن را و زن مرد را وسوسه مى‏کند.

اصلا داستان آدم و حوا و شیطان در میان مسیحیان به این شکل در آمد.ولى قرآن درست‏خلاف این را مى‏گوید و تصریح مى‏کند،و این عجیب است.

قرآن وقتى داستان آدم و شیطان را ذکر مى‏کند،براى آدم اصالت و براى حوا تبعیت قائل نمى‏شود.ا

ول که میفرماید ما گفتیم،مى‏گوید:ما به این دو نفر گفتیم که ساکن هشت‏شوید(نه فقط به آدم)، لا تقربا هذه الشجره (6) به این درخت نزدیک نشوید(حالا آن درخت هر چه هست).بعد مى‏فرماید: فوسوس لهما الشیطان (7) شیطان ایندو را وسوسه کرد.

نمى‏گوید که یکى را وسوسه کرد و او دیگرى را وسوسه کرد. فدلیهما بغرور (8) .

باز«هما»ضمیر تثنیه است. و قاسمهما انى لکما لمن الناصحین (9) آنجا که خواست فریب بدهد،جلوى هر دوى آنها قسم دروغ خورد.

آدم همان مقدار لغزش کرد که حوا،و حوا همان مقدار لغزش کرد که آدم.

اسلام این فکر را،این دروغى را که به تاریخ مذهبها بسته بودند زدود و بیان داشت که جریان عصیان انسان چنین نیست که شیطان زن را وسوسه مى‏کند و زن مرد را و بنا بر این زن یعنى عنصر گناه.

و شاید براى همین است که قرآن گویى عنایت دارد که در کنار قدیسین از قدیسات بزرگ یاد کند که تمامشان در مواردى بر آن قدیسین علو و برترى داشته‏اند.

زنان قدیسه در قرآن
در داستان ابراهیم از ساره با چه تجلیلى یاد مى‏کند!در این حد که همان طور که ابراهیم با ملکوت ارتباط داشت و چشم ملکوتى داشت،فرشتگان را مى‏دید و صداى ملائکه را مى‏شنید، ساره نیز صداى آنها را مى‏شنید.

وقتى به ابراهیم گفتند خداوند مى‏خواهد به شما(ابراهیم پیرمرد و ساره پیرزن)فرزندى بدهد،صداى ساره بلند شد،گفت: ا الد و انا عجوز و هذا بعلى شیخا (10) من پیرزن با این شوهر پیرمرد؟

!ما سر پیرى مى‏خواهیم بچه دار بشویم؟!ملائکه در حالى که مخاطبشان ساره است نه ابراهیم،گفتند: ا تعجبین من امر الله (11) ساره!آیا از برکت الهى و خداوندى به خانواده شما تعجب مى‏کنید؟

همچنین قرآن وقتى اسم مادر موسى را مى‏برد،مى‏فرماید: و اوحینا الى ام موسى ان ارضعیه ما به مادر موسى وحى فرستادیم که خودت فرزندت را شیر بده، فاذا خفت علیه فالقیه فى الیم و لا تخافى و لا تحزنى انا رادوه الیک و جاعلوه من المرسلین (12) .

قرآن به داستان مریم که مى‏رسد،بیداد مى‏کند.پیغمبران در مقابل این زن مى‏آیند زانو مى‏زنند.ز

کریا وقتى مى‏آید مریم را مى‏بیند،در حالتى مى‏بیند که مریم با نعمتهایى به سر مى‏برد که در تمام آن سرزمین وجود ندارد،تعجب مى‏کند.

قرآن مى‏گوید در حالى که مریم در محراب عبادت بود فرشتگان الهى با این زن سخن مى‏گفتند: اذ قالت الملائکه یا مریم ان الله یبشرک بکلمه منه اسمه المسیح عیسى بن مریم وجیها فى الدنیا و الاخره و من المقربین (13) .

ملائکه مستقیما با خودش صحبت مى‏کردند.مریم مبعوث نبوده و این را قرآن درست نمى‏داند که یک زن را بفرستد میان زن و مرد.

مریم،بر خلاف شانش مبعوث نبود ولى از بسیارى از مبعوثها عالى مقام‏تر بود.بدون شک و شبهه مریم غیر مبعوث از خود زکریا که مبعوث بوده،عالى مقام‏تر و والامقام‏تر بود.

قرآن راجع به حضرت صدیقه طاهره مى‏فرماید: انا اعطیناک الکوثر (14) .دیگر کلمه‏اى بالاتر از«کوثر»نیست.

در دنیایى که زن را شر مطلق و عنصر فریب و گناه مى‏دانستند،قرآن مى‏گوید نه تنها خیر است‏بلکه کوثر است‏یعنى خیر وسیع،یک دنیا خیر.

زنان بزرگ در تاریخ اسلام
مى‏آییم در متن تاریخ اسلام.از همان روز اول دو نفر مسلمان مى‏شوند:على و خدیجه که ایندو نقش مؤثرى در ساختن تاریخ اسلام دارند.

اگر فداکاریهاى این زن-که از پیغمبر پانزده سال بزرگتر بود-نبود،از نظر علل ظاهرى مگر پیغمبر مى‏توانست کارى از پیش ببرد؟

تاریخ ابن اسحاق یک قرن و نیم بعد از هجرت راجع به مقام خدیجه و نقش او در پشتیبانى از پیغمبر اکرم و مخصوصا در تسلى بخشى به پیغمبر اکرم،مى‏نویسد:بعد از مرگ خدیجه که ابو طالب هم در آن سال از دنیا رفت،واقعا عرصه بر پیغمبر اکرم تنگ شد به طورى که نتوانست… (15) بماند.

تا آخر عمر پیغمبر هر گاه اسم خدیجه را مى‏بردند،اشک مقدسشان جارى مى‏شد.

عایشه مى‏گفت:یک پیرزن که دیگر این قدر ارزش نداشت،چه خبر است؟مى‏فرمود:تو خیال مى‏کنى من به خاطر شکل خدیجه مى‏گریم؟خدیجه کجا و شما و دیگران کجا؟!

اگر به تاریخ اسلام نگاه کنید مى‏بینید که تاریخ اسلام یک تاریخ مذکر-مؤنث است ولى مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.

پیغمبر صلى الله علیه و آله یاران مذکرى دارد و یاران مؤنثى،هم راوى زن دارد و هم راوى مرد.

در کتبى که در هزار سال پیش نوشته شده است‏ شاید اسم همه آنها هست و ما روایات زیادى داریم که راوى آنها زن بوده است.

کتابى ست‏به نام‏«بلاغات النساء»یعنى خطبه‏ها و خطابه‏هاى بلیغى که توسط زنها ایراد شده است.

این کتاب از ابن طیفور بغدادى است که در حدود سال 250 هجرى یعنى در زمان امام عسکرى علیه السلام مى‏زیسته است(چنانکه مى‏دانید حضرت امام عسکرى علیه السلام در سنه 260 وفات کردند).

از جمله خطبه‏ هایى که بغدادى در کتابش ذکر کرده است،خطبه حضرت زینب در مسجد یزید و خطبه ایشان در مجلس ابن زیاد و خطبه حضرت زهرا علیها السلام در اوایل خلافت ابوبکر است.

در این ضریح جدیدى که اخیرا براى حضرت معصومه ساخته‏اند، روایتى را انتخاب کرده‏اند که راویها همه زن هستند تا مى‏رسد به پیغمبر اکرم.

در ضمن،اسم همه آنها فاطمه است(حدود چهل فاطمه):روایت کرده فاطمه دختر…از فاطمه دختر…تا مى‏رسد به فاطمه دختر موسى بن جعفر.

بعد ادامه پیدا مى‏کند تا فاطمه دختر حسین بن على بن ابیطالب و در آخر مى‏رسد به فاطمه دختر پیغمبر.

یعنى شرکت اینها اینقدر رایج‏بوده،ولى هیچ وقت اختلاط نبوده.بسیارى از راویان بودند که مى‏آمدند روایت‏حدیث مى‏کردند.زنها مى‏آمدند استماع مى‏کردند.

اما زنها در کنارى می نشستند و مردها در کنارى،مردها در اتاقى بودند و زنها در اتاقى.

دیگر نمی آمدند صندلى بگذارند که یک مرد بنشیند و یک زن،زن مینى ژوپ بپوشد و تا بالاى رانش پیدا باشد که بله،خانم مى‏خواهند تحصیل علم کنند!

این،معلوم است که ظاهرش یک چیز است و باطنش چیز دیگر.اسلام مى‏گوید علم اما نه شهوترانى،نه مسخره بازى،نه حقه بازى،مى‏گوید شخصیت.

حضرت زهرا(سلام الله علیها)و على علیه السلام بعد از ازدواجشان مى‏خواستند کارهاى خانه را بین یکدیگر تقسیم کنند،ولى دوست داشتند که پیغمبر در این کار دخالت کند چون لذت مى‏بردند.

به ایشان گفتند:یا رسول الله!دلمان مى‏خواهد بگویید که در این خانه چه کارهایى را على بکند و چه کارهایى را فاطمه!پیغمبر کارهاى بیرون را به على واگذار کرد و کارهاى درون خانه را به فاطمه.

فاطمه مى‏گوید:نمى‏دانید چقدر خوشحال شدم که پدرم کار بیرون را از دوش من برداشت.زن عالم یعنى این.زنى که حرص نداشته باشد این طور است.

ولى ببینید شخصیت همین زهراى اینچنین چگونه است،رشد استعدادهایش چگونه است، علمش چگونه است،اراده‏اش چگونه است،خطابه و بلاغتش چگونه است.

زهرا علیها السلام در جوانى از دنیا رفته است و از بس در آن زمان دشمنانش زیاد بودند،از آثار ایشان کم مانده است.

ولى خوشبختانه یک خطابه مفصل بسیار طولانى(در حدود یک ساعت)از ایشان در سن هجده سالگى(حداکثر گفته‏اند بیست و هفت‏سالگى)باقى مانده که این خطابه را تنها شیعه روایت نمى‏کند،عرض کردم بغدادى در قرن سوم نقل کرده است.

همین یک خطابه کافى است که نشان بدهد زن مسلمان در عین اینکه حریم خودش را با مرد حفظ مى‏کند و خودش را به اصطلاح براى ارائه به مردان درست نمى‏کند،معلوماتش چقدر است،ورود در اجتماع تا چه حد است.

خطبه حضرت زهرا علیها السلام توحید دارد در سطح توحید نهج البلاغه،یعنى در سطحى که دست فلاسفه به آن نمى‏رسد.

وقتى که درباره ذات حق و صفات حق صحبت مى‏کند،گویى در سطح بزرگترین فیلسوفان جهان است.از ابو على سینا ساخته نیست که این طور خطبه بخواند.

یکدفعه وارد در فلسفه احکام مى‏شود:خدا نماز را براى این واجب کرد،روزه را براى این واجب کرد،حج را براى این واجب کرد،امر به معروف و نهى از منکر را براى این واجب کرد، زکات را براى این واجب کرد و…بعد شروع مى‏کند به ارزیابى قوم عرب قبل از اسلام و تحولى که اسلام در این قوم به وجود آورد که شما مردم عرب چنین و چنان بودید.

وضع زندگى مادى و معنوى آنها قبل از اسلام را بررسى مى‏کند و آنچه را که به وسیله پیغمبر از نظر زندگى مادى و معنوى به آنها ارزانى شده بود گوشزد مى‏نماید.

بعد در مقام استدلال و محاجه بر مى‏آید.او در مسجد مدینه در حضور هزاران نفر است،اما نمى‏رود بالاى منبر که-العیاذ بالله-خودنمایى کند.

سنت پیغمبر این بوده که زنها جدا مى‏نشستند و مردها جدا، و پرده‏اى بلند میان آنها کشیده می شد.

زهراى اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب کرد.

این معناى آن چیزى است که ذکر کردیم،هم شخصیت دارد و هم عفاف،هم پاکى دارد و هم حریم،هیچ وقت‏خودش را جلوى چشمهاى گرسنه مردان قرار نمى‏دهد،اما یک موجود دست و پا چلفتى هم نیست که چیزى سرش نشود و از هیچ چیز خبر نداشته باشد.

تاریخ کربلا یک تاریخ و حادثه مذکر-مؤنث است،حادثه‏اى است که مرد و زن هر دو در آن نقش دارند،ولى مرد در مدار خودش و زن در مدار خودش.

معجزه اسلام اینهاست،مى‏خواهد دنیاى امروز بپذیرد،مى‏خواهد-به جهنم-نپذیرد،آینده خواهد پذیرفت.ابا عبد الله اهل یت‏خودش را حرکت مى‏دهد براى اینکه در این تاریخ عظیم رسالتى را انجام دهند،براى اینکه نقش مستقیمى در ساختن این تاریخ عظیم داشته باشند با قافله سالارى زینب،بدون آنکه از مدار خودشان خارج بشوند.

تجلى زینب از عصر عاشورا
از عصر عاشورا زینب تجلى مى‏کند.از آن به بعد به او واگذار شده بود.

رئیس قافله اوست چون یگانه مرد زین العابدین(سلام الله علیه)است که در این وقت‏به شدت مریض است و احتیاج به پرستار دارد تا آنجا که دشمن طبق دستور کلى پسر زیاد که از جنس ذکور اولاد حسین هیچ کس نباید باقى بماند،چند بار حمله کردند تا امام زین العابدین را بکشند ولى بعد خودشان گفتند:«انه لما به‏» (16) این خودش دارد مى‏میرد.

و این هم خودش یک حکمت و مصلحت‏خدایى بود که حضرت امام زین العابدین بدین وسیله زنده بماند و نسل مقدس حسین بن على باقى بماند.

یکى از کارهاى زینب پرستارى امام زین العابدین است.

در عصر روز یازدهم اسرا را آوردند و بر مرکبهایى(شتر یا قاطر یا هر دو)که پالانهاى چوبین داشتند سوار کردند و مقید بودند که اسرا پارچه‏اى روى پالانها نگذارند،براى اینکه زجر بکشند.

بعد اهل بیت‏ خواهشى کردند که پذیرفته شد.آن خواهش این بود:«قلن بحق الله الا ما مررتم بنا على مصرع الحسین‏» (17)

گفتند:شما را به خدا حالا که ما را از اینجا مى‏برید،ما را از قتلگاه حسین عبور بدهید براى اینکه مى‏خواهیم براى آخرین بار با عزیزان خودمان خدا حافظى کرده باشیم.

در میان اسرا تنها امام زین العابدین بودند که به علت‏ بیمارى،پاهاى مبارکشان را زیر شکم مرکب بسته بودند،دیگران روى مرکب آزاد بودند.

وقتى که به قتلگاه رسیدند،همه بى اختیار خودشان را از روى مرکبها به روى زمین انداختند.

زینب(سلام الله علیها)خودش را به بدن مقدس ابا عبد الله مى‏رساند،آن را به یک وضعى مى‏بیند که تا آن وقت ندیده بود:بدنى مى‏بیند بى سر و بى لباس،با این بدن معاشقه مى‏کند و سخن مى‏گوید: «بابى المهموم حتى قضى،بابى العطشان حتى مضى‏» (18) .

آنچنان دلسوز ناله کرد که‏«فابکت و الله کل عدو و صدیق‏» (19) یعنى کارى کرد که اشک دشمن جارى شد،دوست و دشمن به گریه در آمدند.

مجلس عزاى حسین را براى اولین بار زینب ساخت.ولى در عین حال از وظایف خودش غافل نیست.

پرستارى زین العابدین به عهده اوست،نگاه کرد به زین العابدین،دید حضرت که چشمش به این وضع افتاده آنچنان ناراحت است کانه مى‏خواهد قالب تهى کند،فورا بدن ابا عبد الله را رها کرد و آمد سراغ زین العابدین:«یا بن اخى!»پسر برادر!چرا تو را در حالى مى‏بینم که مى‏خواهد روح تو از بدنت پرواز کند؟

فرمود:عمه جان!چطور مى‏توانم بدنهاى عزیزان خودمان را ببینم و ناراحت نباشم؟زینب در همین شرایط شروع مى‏ کند به تسلیت‏ خاطر دادن به زین العابدین.

ام ایمن زن بسیار مجلله‏اى است که ظاهرا کنیز خدیجه بوده و بعدا آزاد شده و سپس در خانه پیغمبر و مورد احترام پیغمبر بوده است،کسى است که از پیغمبر حدیث روایت مى‏کند.

این پیر زن سالها در خانه پیغمبر بود.روایتى از پیغمبر را براى زینب نقل کرده بود ولى چون روایت‏خانوادگى بود یعنى مربوط به سرنوشت این خانواده در آینده بود،زینب یک روز در اواخر عمر على علیه السلام براى اینکه مطمئن بشود که آنچه ام ایمن گفته صد در صد درست است،آمد خدمت پدرش:یا ابا!من حدیثى اینچنین از ام ایمن شنیده‏ام،مى‏خواهم یک بار هم از شما بشنوم تا ببینم آیا همین طور است؟همه را عرض کرد.پدرش تایید کرد و فرمود:درست گفته ام ایمن،همین طور است.

زینب در آن شرایط این حدیث را براى امام زین العابدین روایت مى‏کند.

در این حدیث آمده است این قضیه فلسفه‏ اى دارد،مبادا در این شرایط خیال کنید که حسین کشته شد و از بین رفت.

پسر برادر!از جد ما چنین روایت‏شده است که حسین علیه السلام همین جا،که اکنون جسد او را مى‏بینى،بدون اینکه کفنى داشته باشد دفن مى‏شود و همین جا،قبر حسین، مطاف خواهد شد.

بر سر تربت ما چون گذرى همت‏ خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

آینده را که اینجا کعبه اهل خلوص خواهد بود،زینب براى امام زین العابدین روایت مى‏کند. بعد از ظهر مثل امروزى را-که یازدهم بود-

عمر سعد با لشکریان خودش براى دفن کردن اجساد کثیف افراد خود در کربلا ماند.ولى بدنهاى اصحاب ابا عبد الله همان طور ماندند.

بعد اسرا را حرکت دادند(مثل امشب که شب دوازدهم است)،یکسره از کربلا تا کوفه که تقریبا دوازده فرسخ است.

ترتیب کار را اینچنین داده بودند که روز دوازدهم اسرا را به اصطلاح با طبل و شیپور و با دبدبه به علامت فتح وارد کنند و به خیال خودشان آخرین ضربت را به خاندان پیغمبر بزنند.

اینها را حرکت دادند و بردند در حالى که زینب شاید از روز تاسوعا اصلا خواب به چشمش نرفته است.

سرهاى مقدس را قبلا بریده بودند.تقریبا دو ساعت ‏بعد از طلوع آفتاب در حالى که اسرا را وارد کوفه مى‏کردند دستور دادند سرهاى مقدس را به استقبال آنها ببرند که با یکدیگر بیایند.

وضع عجیبى است غیر قابل توصیف!دم دروازه کوفه(دختر على،دختر فاطمه اینجا تجلى مى‏کند)این زن با شخصیت که در عین حال زن باقى ماند و گرانبها،خطابه‏اى مى‏خواند.

راویان چنین نقل کرده‏اند که در یک موقع خاصى زینب موقعیت را تشخیص داد:«و قد او مات‏»دختر على یک اشاره کرد.

عبارت تاریخ این است:«و قد او مات الى الناس ان اسکتوا فارتدت الانفاس و سکنت الاجراس‏» (20)

یعنى در آن هیاهو و غلغله که اگر دهل مى‏زدند صدایش به جایى نمى‏رسید،گویى نفسها در سینه‏ها حبس و صداى زنگها و هیاهوها خاموش گشت،مرکبها هم ایستادند(آمدها که مى‏ایستادند،قهرا مرکبها هم مى‏ایستادند).

خطبه‏اى خواند.راوى گفت:«و لم ار و الله خفره قط انطق منها» (21) .این‏«خفره‏»خیلى ارزش دارد.

«خفره‏»یعنى زن با حیا.این زن نیامد مثل یک زن بى حیا حرف بزند.زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد.

در عین حال دشمن مى‏گوید:«و لم ار و الله خفره قط انطق منها»یعنى آن حیاى زنانگى از او پیدا بود.شجاعت على با حیاى زنانگى در هم آمیخته بود.

در کوفه که بیست‏ سال پیش على علیه السلام خلیفه بود و در حدود پنج‏سال خلافت‏خود خطابه‏هاى زیادى خوانده بود،هنوز در میان مردم خطبه خواندن على علیه السلام ضرب المثل بود.

راوى گفت:گویى سخن على از دهان زینب مى‏ریزد،گویى که على زنده شده و سخن او از دهان زینب مى‏ریزد،مى‏گوید وقتى حرفهاى زینب-که مفصل هم نیست،ده دوازده سطر بیشتر نیست-تمام شد،مردم را دیدم که همه،انگشتانشان را به دهان گرفته و مى‏گزیدند.

این است نقش زن به شکلى که اسلام مى‏خواهد،شخصیت در عین حیا،عفاف،عفت،پاکى و حریم.تاریخ کربلا به این دلیل مذکر-مؤنث است که در ساختن آن،هم جنس مذکر عامل مؤثرى است ولى در مدار خودش،و هم جنس مؤنث در مدار خودش.این تاریخ به دست این دو جنس ساخته شد.

پى‏نوشت‏ها:
1 و 2.بحار الانوار،ج 44/ص 364.

3- بقره/185.

4- مائده/6.

5- علم و آگاهى یک پایه شخصیت زن است،مختار بودن و از خود اراده داشتن،اراده قوى داشتن،شجاع و دلیر بودن یک رکن دیگر شخصیت زن است.

خلاق بودن رکن دیگر شخصیت معنوى هر انسانى از جمله زن است.پرستنده بودن،با خداى خود به طور مستقیم ارتباط داشتن و مطیع خدا بودن،حتى روابط معنوى با خدا داشتن در سطح عالى،در آن سطحى که انبیا داشته‏اند،از چیزهایى است که به زن شخصیت مى‏دهد.

6- اعراف/19.

7- اعراف/20.

8- اعراف/22.

9- اعراف/21.

10- هود/72.

11- هود/73.

12- قصص/7.

13- آل عمران/45.

14- کوثر/1.

15- افتادگى از متن پیاده شده از نوار است.

16- بحار الانوار،ج 45/ص 61.

17- بحار الانوار،ج 45/ص 58،اللهوف ص 55،و نظیر این عبارت در مقتل الحسین مقرم، ص‏396 و مقتل الحسین خوارزمى،ج 2/ص‏39 آمده است که تماما از حمید بن مسلم روایت مى‏کنند.

18 و19- بحار الانوار ج 45/ص‏59.

20 و1 2.بحار الانوار،ج 45/ص 108.

منبع: مرکز مطالعات شیعه

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید