در این که مراد از ذات انسان چیست، احتمالاتی مطرح است، این نوشتار به دلیل رعایت اختصار از بیان همه آنها صرفنظر و فقط به دو احتمال بسنده میکند:
1. مراد از ذات، همان حقیقت انسان است. انسان دارای جسم و روح است، آنچه که بر اساس بینش اسلامی ما حقیقت انسان را تشکیل می دهد روح اوست، بدن، جنبه فرعی و طفیلی دارد، بدن انسان در معرض تغییر و تحول است، و بعد از مردن هم پوسیده و نابود میشود ولی روح او حقیقتی است پایدار و برای همیشه زنده است،[1] حال آیا روح انسان بهشتی است؟ یا جهنمی؟ با توجه به اینکه هر انسانی دارای روح است، هرگز نمیتوان گفت روح انسانها، بهشتی است، زیرا این همه جنایتها و قتل و غارتها و حقکشیها و.. همه از انسانهای دارای روح است، پس بهشتی بودن هر روحی، برداشت صحیحی نیست.
تغییرپذیری انسان در جهت سیر صعودی و رسیدن به مقام ملائکه الهی و در جهت سیر نزولی و پستتر شدن از حیوان، تعلیم و تربیت پذیری انسانها و بالاخره آمدن شرایع آسمانی و فرستادن کتابها و پیامبران الهی، بهترین دلیل بر بهشتی نبودن روح هر انسانی است، زیرا اگر هر شخصی که دارای روح است، بهشتی باشد دیگر انسانهای بد وجود نداشتند و چون همه انسانها خوب بودند، تعلیم و تربیت و آمدن پیامبران نیز عبث و بیفایده بودند.[2]
آیت الله جوادی آملی حفظه الله درباره روح انسان می نویسند: «او (روح) نیز مانند بدن انسان یا زنده و سالم است که با شکوفا شدن فطرت آدمی شکوفا میشود یا زنده مریض و یا مرده، منتها تفاوت مردگی روح با بدن این است که بدن واقعاً میمیرد و خاک میشود، امّا روح، مرگ واقعی ندارد بلکه به دلیل مجرد بودنش همیشه زنده خواهد بود. به همین جهت که روح همیشه زنده است تبهکاران جهنمی در عالم قیامت، همیشه آرزوی مرگ میکنند و آن را با فرشته مأمور دوزخ در میان میگذارند».[3]
احتمال دیگر این است که مقصود از بهشتی بودن ذات انسان این باشد که سرشت بشریت بر چه چیزی نهاده شده است؟ یعنی با توجه به خلقت نوعی انسان، خداوند چه چیز را در نهاد و فطرت او به ودیعت گذارده است؟ آیا آفرینش اولی او به گونهای است که وی را به سوی بهشت میکشاند؟ در مورد این احتمال سه فرض پیش میآید:
1. انسان فطرتاً خوب و پاک و مظهر قداست است و مانند فرشتگان دارای وجودی صاف و زلال است.
2. انسان فطرتاً زشت و پلید و مظهر همه آلودگیها است.
3. خلقت اولی و سرشت انسان نه خوب است و نه بد.
برای اینکه روشن شود که کدام یک از این فرضها صحیح است، به سراغ قرآن عظیمالشأن میرویم تا ببینیم که فطرت انسان را چگونه ارزیابی میکند.
اگر فرض سوم صحیح باشد، انسان به مقتضای آفرینش خود سزاوار هیچگونه ستایشی نیست، یعنی خداوند هیچ توجهی به کیفیت آفرینش او و هدفی که در پیش دارد، نکرده است و برای او امتیازی قائل نشده است.
اگر فرض دوم صحیح باشد باید انسان همان گونه که آفریده شده است ادامه حیات بدهد و هیچ گونه تغییری نتواند در ذات و سرنوشت خود ایجاد کند، چگونه ممکن است موجودی هیچ گونه استعدادی برای خوبی و رسیدن به کمال در وجودش نباشد و همه استعدادهایش به سوی بدی و زشتی مایل باشد، و در عین حال به طرف نیکی برود؟ پس این فرض صحیح نیست و قرآن هر دو فرض مذکور را مردود میداند.
از دیدگاه قرآن ماهیت انسان نه بالفعل بد است و نه خوب، و نه انسان بیماهیت و هویت است، بلکه حقیقت انسان خوب بالقوه است یعنی استعداد خوبشدن را دارد و میتواند به کمال برسد. پس تنها فرض اول قابل قبول است؛ گفتنی است که آنچه در فرض اول بیان شد به لحاظ استعداد و توانایی است یعنی خداوند انسان را به گونهای آفریده است که میتواند بر اساس آن حرکت نموده و در نتیجه به کمال نهایی خود برسد.[4]
حکیم فرزانه آیت الله جوادی آملی، در این باره میفرماید: «قرآن هویت انسان را حیّ متألّه میداند یعنی زنده که حیات او در عبودیت تجلی دارد و بنده خداست و در بخش نظری هم به خدا گرایش دارد».[5] یعنی فطرت و خلقت اولی او به گونهای است که در مقام عمل خدا را پرستش میکند، هر انسانی در مقام عمل یک نوع خضوع و خشوع بینهایت در مقابل او دارد منتها کسانی که خدا را انکار میکنند، ناخواسته چیز دیگری را خدا خیال کرده و به آن عشق میورزند. فطرت انسان در مقام نظر و فکر نیز خداشناس است و او را درک میکند.
پس درباره ذات انسان این شعر درست است که:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
ایشان در جای دیگر میفرماید: «خداوند ارواح تمام بشر را با فطرت توحیدی آفریده است»[6] بر اساس فرموده صریح قرآن این آفرینش اولیه و فطرت خداجو و خدابین تغییر نمیپذیرد.[7] پرسش اساسی که باید مورد توجه باشد این است که: انسانی که فطرت خدایی دارد و به تعبیری ذاتاً بهشتی است و به هیچ وجه قابل تبدیل نیست، چرا گناه میکند؟ مگر نه این است که همه انسانها از این فطرت الهی بهرهمندند؟ مسلماً چنین است، همه انسانها فطرت خدایی دارند، ولی توجه به دو نکته لازم است تا این پرسش روشن شود:
1. فطرت خدایی انسان تبدیلپذیر نیست، یعنی به طور کلی و از اساس نابود نمیشود، امّا این فطرت بر اثر کارهای خوب و بد انسان قوی و ضعیف میشود.
اگر تبدیلپذیری فطرت درست بود چگونه ممکن بود که انسانهای گناهکار دوباره خوب شوند؟ مگر در تاریخ کماند کسانی که از مرحله درّندگی به مرتبه فرشتگی رسیدهاند؟
2. انسان موجود مختار است و در عین حالی که انسان فطرتی خداجو و خدابین دارد ولی این فطرت هرگز او را مجبور نمیسازد تا فقط به کارهای نیک بپردازد زیرا عنصر اختیار فرمانروای کشور هستی انسان است، او میتواند بر اساس فطرت خدایی خویش حرکت کرده، بهشتی شود یا از غرایز حیوانی خویش پیروی نموده، یک حیوان انساننما شود.
پس ذات انسانها بهشتی است یعنی نوع خلقت او به گونهای است که خداوند در او پیدا است، امّا این بهشتی بودن اجباری نیست، انسان از روی اختیار خود میتوان اعمال صالح انجام بدهد و بر اساس فطرت حرکت کند و در نتیجه به بهشت برود و یا کارهای ناشایست انجام بدهد و به جهنم وارد شود.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. محمد تقی جعفری، انسان در افق قرآن، به ضمیمه سه سخنرانی (105 ـ 120)، انتشارات قائم، اصفهان.
2. محمد تقی مصباح یزدی، به سوی خودسازی، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
3. آیت الله جوادی آملی، فطرت در قرآن، اسراء.
4. مرتضی مطهری، فطرت، صدرا.
5. محمود رجبی، انسان شناسی، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
پی نوشت ها:
[1] . جوادی آملی، عبدالله، صورت و سیره انسان در قرآن، انتشارات اسراء، چاپ اول، ص 77 و 214؛ و حیات حقیقی انسان در قرآن، همان، ص183 ـ 184.
[2] . ر.ک: طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ج 8، ص 96، با تصرف وسیع.
[3] . حیات حقیقی انسان در قرآن، همان.
[4] . بهشتی، احمد، انسان در قرآن، ص 154 ـ 159.
[5] . صورت و سیرت انسان در قرآن، همان، ص 35.
[6] . همان، ص 153.
[7] . روم/ 30.