احکام الهی که در زمان ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ بیان شده است حداقل احکام بوده یا حداکثر؟ آیه «الیوم اکملت لکم دینکم» به تکامل حداقل اشاره می‌کند یا حداکثر؟ آیا می‌توان گفت اسلام در بستر زمان کاملتر می‌شود؟

احکام الهی که در زمان ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ بیان شده است حداقل احکام بوده یا حداکثر؟ آیه «الیوم اکملت لکم دینکم» به تکامل حداقل اشاره می‌کند یا حداکثر؟ آیا می‌توان گفت اسلام در بستر زمان کاملتر می‌شود؟

در پاسخ باید گفت: اولاً: دین کامل و تمام به مجموعه‌ای از قوانین الهی که انسان را به هدف نهایی برساند و در این کار به مکاتب بشری احتیاج نداشته باشد.
اساس دین اسلام و قوانین آن بر پایه احتیاجات تکوینی و فطری انسانی مستقر گردیده است. بعضی از این قوانین ثابت است و برخی دیگر نیز متغیر و بنا به مصلحت روز از احکام کلی دین استنباط می‌شود. در نتیجه، چون تمامی نیازمندی‌های بشر برای هدایت و سعادت، در دین اسلام وجود دارد، می‌توان گفت که دین اسلام دین کاملی است.
آیه شریفه: «الیوم اکملت لکم…» به این معناست که پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با استفاده از نیروی وحی، آخرین مرحله کمال را با تمام شرایط و خصوصیات در اختیار بشر حق‌جو قرار داده و موانع کار را نیز از سر راه آن‌ها برداشته، به طوری که دیگر هیچ نقصی تا قیامت برای راهنمایی انسان باقی نمانده است: و تمت کلمت ربک صدقا وعدلا لا مبدل لکلماته؛ (انعام، 115) و کلام پروردگار تو، با صدق وعدل به حد تمام رسید؛ هیچ کس نمی‌تواند کلمات او را دگرگون سازد». مراد از اکمال دین، کامل ساختن دین، از حیث فرائض است که دیگر بعد از این آیه، هیچ فریضه‌ای باقی نماند که تشریع نشده باشد، تمام ناامیدی کفار هنگامی محقق می‌شود که خدا برای این دین کسی را منصوب کند که در پاسداری وتدبیر امر دین و ارشاد و هدایت کردن امتی که بر اثر همین دین سرپا ایستاده‌اند، قائم مقام پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ باشد، با نصب «امامت» و کفار، از دین مسلمانان ناامید می‌شدند، زیرا مشاهده می‌کردند که دین از این مرحله خارج شده که با یک عهده‌دار «شخصی» سرپا بایستد و به مرحله‌ای برسد که عهده‌دار و حامل نوعی داشته باشد؛ «دین» از حالت حدوث و زوال پذیر بودن، به حالت دوام و بقا، تبدیل شود.
ثانیاً: خاتمیت و کمال حداکثری دو امر متلازمند، یعنی ممکن نیست، دین و آیینی خود را خاتم ادیان بداند و داعیه کمال نهایی نداشته باشد و یا آن که داعیه کمال نهایی داشته باشد و خود را به عنوان دین خاتم معرفی ننماید، البته منظور از کمال در این مسأله کمال نفسی است که مبرّا از تمام نقائص است و گرنه کمال نسبی و حداقلی، به دلیل آن که با برخی از نقائص همراه است، دلیل بر خاتمیت نبوده و ملازم با آن نمی‌باشد.
کمال دین و خاتمیت نیز در تمامیّت قوانینی خواهد بود که برای تنظیم شئون فردی و اجتماعی انسان ارایه داده و ابلاغ می‌نماید.
آن چه که کمال و خاتمیت اسلام را تأمین می‌کند، کتاب خدا وعترت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ است. اسلام کامل حداکثری، یعنی اسلام، با همه اصول اصلی‌اش و امامت معصومین ـ علیهم السّلام ـ، پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در مورد جاودانگی و دوام این دو، می‌فرماید: «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی لن یفترقاحتی یردا علیّ الحوض؛ من در میان شما دو وزنه وزین و استوار باقی می‌گذارم، کتاب خدا و عترتم، این دو، تا آن گاه که در قیامت در کنار حوض کوثر بر من وارد می‌شوند از یکدیگر جدا نمی‌گردند.»[1] علت این که دوام کتاب و عترت رمز جاودانگی وحی و خاتمیت رسالت پیامبر اسلام هستند، این است که حقیقت دین و وحی به صورت قرآن و مفسرین راستین آن، یعنی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در دسترس همگان قرار می‌گیرد.
قرآن کریم، در مسایل گوناگون اعتقادی، اخلاقی، حقوقی و فقهی، دین کامل حداکثری است، و همگان از آن در حدّ فهم ظواهر بهره می‌برند، امّا فهم مجموعه قرآن اعم از ظاهر و باطن و تأویل  و تنزیل، ویژه معصومین ـ علیهم السّلام ـ است. قرآن کریم در عین نور بودن، معارف بلند و ژرفی دارد که آن را تفسیر پذیر می‌کند. این تفسیر نیز به عهده معصومین ـ علیهم السّلام ـ است، نوری است که در سراسر آن هیچ نقطه مبهم و زاویه تاریکی یافت نمی‌شود، بلکه «تبیاناً لکل شیء»[2] است، یعنی بیانگر همه معارف ضروری وسودمند برای بشر و عهده‌دار بیان همه معارف و احکام هدایت‌گر، سعادت بخش و سیادت آفرین جوامع انسانی تا قیامت است. ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ، واسطه رساندن معارف بلند و ژرف قرآن کامل حداکثری، به مردم هستند. ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ، از نظر نشئه ظاهر و در مدار تعلیم و تفهیم معارف دین، «ثقل اصغر» و قرآن کریم «ثقل اکبر» است.
بنابراین، همراهی قرآن با مفسرین آن از چند جهت است، از آن جمله، وجود اطلاقات و عمومات قرآن است که نیازمند به مقید و مخصص می‌باشند، دلیل دیگر، قرآن کریم، همه بشر را به اطاعت از رسول و اولو الامر ارجاع می‌دهد. نیاز رجوع به رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ و عترت طاهرین ـ علیهم السّلام ـ تنها به دلیل فهم و تفسیر احکام الهی آن نیست، بلکه از جهت نیازی است که از لحاظ اجراء حدود و جریان‌های اجتماعی و مسایل سیاسی، نظامی، نظیر جنگ و صلح و سایر امور اجرایی که مربوط به حوادث روزمره و گذرای جامعه است، وجود دارد.
جامعه انسانی، ظرف تزاحم احکام و هم چنین محل اجرای احکام و مقررات متغیری است که در دایره قوانین ثابت بر عهده مسئولین اجرایی است؛ تعیین تکلیف مردم آن گاه که اجرای دو حکم به تزاحم منجر می‌گردد و یا ابلاغ احکامی، از قبیل آن چه در هنگام تعیین فرماندهان و یا در وقت وقوع جنگ و یا صلح صادر می‌شود، همگی از جمله امور متغیری است که همراه با حوادث زمان در معرض تبدیل و تغیر قرار دارد. حضور دین درحیات اجتماعی نیازمند به اشخاصی است که از طرف خداوند برای پاسخگویی به این نیاز مستمر تعیین شده باشند، زیرا برهان نبوت، دامنه دین و شریعت را منحصر به حوزه‌ای خاص از قوانین و احکام نکرده، بلکه ضرورت آن را برای تمامی ابعاد اثبات می‌نماید.
این نیاز، در زمان حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ توسط شخص ایشان پاسخ داده می‌شد، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ علاوه بر آن که احکام و قوانین کلی را ابلاغ می‌کرد، مسائل اجرایی جامعه را نیز به ولایت و رهبری اجتماعی خود عهده‌دار بود.
جامعه اسلامی، در زمان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ.، در تمام ابعاد خود از حضور وحی و شریعت بهره‌مند شد، اولین شرط کمال حداکثری نیز، تداوم این حضور در زمان‌های پس از رحلت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ است و بقاء عترت، در کنار قرآن، تأمین کننده شرط مذکور است.
عترت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ ،‌با وصف عصمت و طهارت، از رهبری و ولایت مطلقه الهی برخوردار است که علاوه بر تبیین احکام کلی شریعت، ولایت و هدایت امور جاری اجتماع را نیز عهده‌دار است.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. شریعت در آینه معرفت،‌‌ آیت الله جوادی آملی، چ اوّل، 1372، مرکز نشر فرهنگی رجاء.
2. تسنیم تفسیر قرآن کریم، آیت الله جوادی آملی، ج 1، مرکز نشر اسراء.
3. تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ترجمه محمد جواد حجتی کرمانی، ج 5، ص 262 ـ 401، نشر بنیاد علمی و فکری‌ علامه طباطبایی، چ ششم، 1376.

پی نوشت ها:
[1] . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، دار الکتب الاسلامیه، ج 1، باب العقل و الجهل، ص 16.
[2] . نور/ 35.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید