در کافى به اسناد خود از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که ((امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: شیعیان ما در راه ولایت ما به یکدیگر بذل و بخشش مى کنند و به خاطر دوستى ما به یکدیگر محبت مى ورزند و در راه زنده نگه داشتن امر ما به دیدار هم مى روند. شیعیان ما کسانى هستند که اگر خشمگین شوند، ستم نکنند و اگر خشنود باشند، زیاده روى نکنند. براى همسایگانشان برکت و براى معاشران خود صلح و صفایند.))(1)
از آن حضرت نقل شده است که فرمود: ((امیرالمؤ منین علیه السلام در عراق نماز صبح را با مردم خواند، همین که از نماز فارغ شد مردم را موعظه کرد و خود گریست و آنها را نیز از خوف خدا به گریه آورد، سپس فرمود: هان ! به خدا سوگند در زمان حبیبم رسول خدا صلى اللّه علیه و اله مردمى را مى شناختم که بامداد و شامگاه ژولیده مو، گرد آلوده و گرسنه بودند و پیشانى آنها مانند زانوى بز بود (در اثر سجده پینه بسته بود) براى پروردگار خود با سجود و قیام شب را به سر مى بردند و گاهى روى پا ایستاده بودند و گاهى پیشانى بر زمین مى ساییدند. با پروردگارشان مناجات مى کردند و از او آزادى خویش را از آتش دوزخ مى طلبیدند، به خدا سوگند که با این همه ایشان را ترسان و نگران مى دیدم )).(2)
در روایت دیگرى آمده است که فرمود: ((به خدا سوگند من مردمانى را دیدم که با سجود و قیام شب را مى گذراندند، گاهى پیشانیها را بر خاک نهاده و گاهى روى زانو مى نشستند، گویى که صداى آتش دوزخ در گوش آنهاست . هرگاه خدا را نزد ایشان یاد مى کردند، همچون درختى در معرض تندباد، بر خود مى لرزیدند. گویا که آن قوم شب را به غفلت گذرانیده اند.)) راوى مى گوید: آنگاه امیرالمؤ منین علیه السلام از جابر خواست و تا وقتى که به شهادت رسید کسى او را خندان ندید.(3)
از آن حضرت است که فرمود: ((شیعیان على همان بردباران ، دانشمندان خشکیده لبانند که آثار ترک دنیا بر سیمایشان پیداست )).(4)
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: ((همانا شیعیان على علیه السلام لاغر شکم و خشکیده لب اند، اهل مهر و محبت و دانش و بردبارى اند، به ترک دنیا مشخص و معروف اند. بنابراین با داشتن ولایت على علیه السلام با پرهیزگارى و تلاش و کوشش ما را یارى کنید)).(5)
از آن حضرت است که فرمود: ((شیعیان ما همان رنگ پریدگان (از خوف خدا)، خشکیده لبان و لاغر اندامانى هستند که چون شب فرا رسد با اندوه از آن استقبال کنند)).(6)
از آن حضرت است که فرمود: ((شیعیان ما اهل هدایت و تقوا و اهل خیر و ایمان و اهل فتح و ظفر مى باشند)).(7)
از آن حضرت است که فرمود: ((زنهار از مردم فرومایه ، همانا شیعه على علیه السلام کسى است که عفت شکم و شهوت داشته باشد و سخت کوش بوده ، براى خدا کار کند و به ثواب امیدوار و از عقابش بیمناک باشد. اگر این گونه مردم را دیدى پس آنان شیعه جعفر بن محمّداند)).(8)
از مهزم اسدى نقل شده که : امام صادق علیه السلام فرمود: ((مهزم ! شیعه ما کسى است که صدایش از بنا گوشش تجاوز نکند و دشمنى اش از بدن خود او نگذرد (خود را برنجاند نه دیگران را) و ما را آشکارا نستاید (در وقت تقیه ) و با بدگویان ما همنشینى نکند و با دشمن ما (ظاهرا در صورت تقیه ) نستیزد. اگر مؤ من را ببیند احترام کند و اگر نادان را ببیند از او دورى کند. عرض کردم : فدایت شوم ، تکلیف ما با این شیعه نمایان چیست ؟ فرمود: میان آنها خوب را از بد جدا کردن و تبدیل بدان به خوبان و آزمودنشان ، در سالهایى که به میان ایشان قحطى بیاید و نابودشان کند و بیمارى طاعونى که آنها را هلاک سازد و اختلافاتى که آنها را پراکنده کند. شیعه ما کسى است که چون سگها حمله نکند و چون کلاغ حرص و طمع نورزد و اگر از گرسنگى بمیرد از دشمن ما چیزى نخواهد. عرض کردم : فدایت شوم ! اینان را در کجا جست و جو کنم ؟ فرمود: در اطراف زمین ، آنان زندگى ساده اى دارند و خانه به دوش هستند، اگر حاضر باشند، کسى آنها را نشناسد و اگر غایب باشند کسى از آنها نپرسد. آنان از مردن نهراسند و در گورستانها به دیدار هم روند و اگر نیازمندى به آنها پناه برد، او را مورد ترحم قرار دهند. اگر چه خانه هایشان از هم جداست ولى دلهایشان از هم جدا نیست . سپس فرمود: رسول خدا صلى اللّه علیه و اله فرموده است : من (به منزله ) شهرم و على دروازه آن است ، هر که گمان مى برد که از غیر دروازه ، وارد شهر شده است ، دروغ مى گوید و هر که ادعا کند مرا دوست دارد در حالى که على علیه السلام را دشمن مى دارد و دروغگوست .))(9)
از ابواسامه نقل شده است که : از امام صادق علیه السلام شنیدم که مى فرمود: ((بر توست گرویدن به تقواى الهى و پرهیزگارى و کوشش و راستگویى و اداى امانت و خوش خلقى و نیکى با همسایه ! و مردم را با غیر زبانتان ، (به عملتان ) به سوى خود دعوت کنید و زینت ما باشید نه باعث ننگ ما. و بر شماست طول دادن رکوع و سجود زیرا چون یکى از شما رکوع و سجود را طولانى مى کند، شیطان از پشت سرش فریاد بر آورد و بگوید: واى بر من که این شخص اطاعت کرد و من نافرمانى و او سجده کرد و من سرپیچى !)).(10)
از محمّد بن عجلان نقل است که : امام صادق علیه السلام بودم که مردى آمد و سلام کرد. امام علیه السلام پرسید: ((برادرانت را که ترک گفتى چگونه بودند؟ او آنان را ستوده و تمجید کرد و مدح بسیار گفت . فرمود: توانگران از مستمندان چگونه دیدن مى کنند؟ عرض کرد: کمتر به آنان توجه دارند. فرمود: ثروتمندان با چه نظرى به تهى دستان مى نگرند؟ عرض کرد: ناچیز. فرمود: دستگیرى مالداران از فقرا به وسیله مالشان چگونه است ؟ عرض کرد: شما اخلاق و صفاتى را نام مى برید که در میان مردم ما اندک است . فرمود: پس چگونه اینان خود را شیعه مى پندارند!)).(11)
از جابر به نقل از امام باقر علیه السلام رسیده است که : امام علیه السلام به من فرمود: ((اى جابر آیا کسى که مذهب تشیع را قبول کرده ، به همین بسنده مى کند که ما اهل بیت علیهم السلام را دوست بدارد؟ به خدا سوگند که شیعه ما نیست مگر کسى که از خدا بترسد و فرمان او را ببرد. اى جابر شیعیان ما شناخته نمى شوند مگر به تواضع و فروتنى و امانتدارى و بسیار یاد خدا کردن و پرداختن به روزه و نماز و نیکى به پدر و مادر و احساس مسؤ ولیت نسبت به همسایگان فقیر و مستمند، بدهکاران ، یتیمان و راستگویى و تلاوت قرآن و نگه داشتن زبان در برابر مردم جز در راه خیر، و آنان در مورد اشیاء و اموال امین قبیله خود هستند.
جابر مى گوید: عرض کردم : یابن رسول اللّه ! امروز ما کسى را با این اوصاف سراغ نداریم . فرمود: اى جابر! بیراهه مرو، آیا همین قدر کفایت مى کند که کسى بگوید من على علیه السلام را دوست مى دارم ولى در پى آن به عمل (صالح ) دست نزند؟ پس اگر بگوید: من رسول خدا صلى اللّه علیه و اله را دوست دارم – رسول خدا که بالاتر از على علیه السلام است – ولى از سیره او پیروى نکند و به سنت او عمل نکند، دوست داشتن پیامبر، هیچ سودى به حال او ندارد.
بنابراین از خدا بترسید و به آنچه از طرف خدا رسیده است عمل کنید؛ خداوند با کسى خویشاوندى ندارد، محبوبترین و گرامى ترین بنده در نزد خدا کسى است که از همه بندگان پرهیزگارتر و فرمانبردارتر باشد. اى جابر! به خدا سوگند جز به وسیله طاعت ، تقرب به خدا ممکن نیست ، ما همراه خود حکم به برائت از آتش دوزخ را نداریم (12) و کسى را بر خداوند حجت نیست ، پس هر که فرمانبردار خدا باشد دوست ماست و هر که خدا را نافرمانى کند، دشمن ماست و کسى جز از راه عمل و پرهیزگارى به ولایت ما نمى رسد)).(13)
از آن حضرت نقل است که فرمود: ((اى گروه شیعه ، پیروان آل محمّد صلى اللّه علیه و اله ! شما در لنگرگاه میانه (نه اهل افراط و تفریط) باشید تا آن که تندرو است به سوى شما باز گردد و آن که عقب مانده است خود را به شما رساند. مردى از انصار – به نام سعد – عرض کرد: فدایت شوم : تندرو کیست ؟ فرمود: مردمى که درباره ما چیزى را مى گویند که ما خود نمى گوییم ، آنان از ما نیستند و ما از آنها نیستیم . عرض کرد: در چه بعد چه کسى است ؟ فرمود: کسى که طالب خیر است ، خیر به او مى رسد و پاداش خیر خواهى خود را مى یابد. سپس رو به ما کرد و فرمود: به خدا سوگند که همراه ما برات آزادى نیست و میان ما با خدا خویشاوندى وجود ندارد و ما بر خدا حجتى نداریم و جز با طاعت به خدا تقرب پیدا نمى کنیم ، بنابراین هر کس از شما که مطیع خدا باشد دوستى ما برایش سودمند است و هر که نسبت به خداوند نافرمان باشد دوستى ما سودى به حال او ندارد، واى بر شما، مبادا فریفته شوید! واى بر شما، مبادا فریفته شوید!))(14)
از امام کاظم علیه السلام نقل است که فرمود: ((بسیارى اوقات از پدرم مى شنیدم که مى گفت از شیعیان ما نیست کسى که زنان پرده نشین در پس پرده خویش از ورع او سخن نگویند و از دوستان ما نیست کسى که در شهرى باشد و ده هزار تن در آن شهر باشند و خداوند پارساتر از او در میان ایشان خلق کرده باشد)).(15)
امام صادق علیه السلام فرمود: ((به طول رکوع و سجود یک مرد نگاه نکنید زیرا این براى او عادتى است که اگر آن را ترک کند، نگران مى شود، بلکه به راستى در گفتار و اداى امانتش نگاه کنید)).(16)
از ابوکهمس نقل شده است که گفت : به امام صادق علیه السلام عرض کردم : ((عبداللّه بن ابى یعفور به شما سلام مى رساند فرمود: بر تو و او سلام باد، چون به نزد عبداللّه رفتى سلام برسان و به او بگو: جعفر بن محمّد به تو مى گوید: ببین حضرت على علیه السلام در نزد رسول خدا صلى اللّه علیه و اله به چه وسیله به مقامى رسید، تو هم ملازم آن باش ! براستى که على علیه السلام در نزد رسول خدا صلى اللّه علیه و اله به راستگویى و اداى امانت به آن مقام رسید))(17)
به جز کتاب کافى (در دیگر کتابهاى حدیث ) از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: ((شیعیان سه دسته اند: یک دسته به وسیله ما خود را مى آرایند، دسته اى به نام ما نان مى خورند و گروهى از ما هستند و به سوى ما متوجهند، به ایمنى ما ایمنند و به ترس و بیم ما بیمناکند، آنان بذرى که همه جا افشانده باشد، نیستند. نه در شمار تندخویان هستند و نه در سلک ریاکاران ، اگر غایب شوند از دلها نروند و اگر حاضر باشند، کسى به ایشان وقعى ننهد، آنان چراغهاى هدایتند)).(18)
از ابواسامه نقل است که مى گوید: به قصد خداحافظى خدمت امام صادق علیه السلام رفتم . فرمود: اى زید! شما چه کار دارید با مردم که آنها را بر من مى شورانید به خدا سوگند که من کسى را جز عبداللّه بن ابى یعفور – خدایش بیامرزد – سراغ ندارم که از من فرمان ببرد و به حرف ما بکند. زیرا عبداللّه را فرمانى دادم و به او یک سفارش کردم و او از گفته ما پیروى کرد و فرمان مرا برد، (19) به خدا سوگند که مردى از شما نزد من آید و من حدیثى برایش بیان مى کنم که اگر در دل نگه دارد عزت پیدا مى کند. چگونه عزیز نمى شود کسى که هر چه مردم دارند او هم دارد در حالى که مردم به آنچه او دارد نیازمندند و او به آنچه مردم دارند نیازى ندارد. پس من او را امر مى کنم که آن حدیث را پنهان بدارد ولى او همچنان آن را پراکنده مى کند تا این که در بین مردم خوار مى شود و مردم بر او عیب مى گیرند. عرض کردم : فدایت شوم اگر صلاح بدانید این مطلب را به دوستانتان نفرمایید، زیرا اگر این مطلب از طرف شما به ایشان برسد بر آنها گران خواهد آمد. فرمود: به خدا سوگند که من حق را مى گویم و تو فردا به کوفه مى روى ، برادران و آشنایانت نزد تو مى آیند و از تو مى پرسند که جعفر بن محمّد علیه السلام چه گفت ؟ آیا تو به آنها نمى گویى ؟ عرض کردم : من آنچه را امر کنید به ایشان مى گویم ، چیزى را کم و زیاد نمى کنم . امام علیه السلام فرمود: (20) هر کس از مردم را دیدى که از من پیروى و به گفته من عمل مى کند، به او سلام مرا برسان و وى را به ترس از خدا و پرهیزگارى در دین و کوشش در راه خدا و راستگویى و اداى امانت و طول دادن سجده و خوشرفتارى با همسایه سفارش کن ، زیرا محمّد صلى اللّه علیه و اله همین دستورها را آورده است . هر که به شما امانت سپرد، چه نیک رفتار باشد یا بدکار، امانتش را به او باز پس بدهید، زیرا رسول خدا صلى اللّه علیه و اله دستور مى داد که سوزن و نخ سوزن را به صاحبش برگردانند، با فامیل خود پیوند داشته باشید و جنازه هایشان را تشییع کنید. از بیمارانشان عیادت و حقوقشان را ادا کنید، زیرا هر کس از شما که در دینش پارسا و راستگو و امانتدار و با مردم خوش اخلاق باشد مى گویند: این روش جعفر بن محمّد علیه السلام است ، و من از این بابت خوشحال مى شوم که بگویند: این روش پسندیده جعفر است و اگر جز این باشد، گرفتارى و ننگش دامنگیر خود او مى شود. به خدا سوگند پدرم براى من نقل کرد که مردى از شیعیان على علیه السلام میان قبیله اى بود که از همه کس بیشتر حقوق اهل قبیله را رعایت مى کرد و در اداى امانت ایشان کوشش مى نمود و از همه کس در گفتار راستگوتر بود. از این رو مردم امانتهایشان را به او مى سپردند و وقتى درباره او سؤ ال مى شد، مى گفتند: کیست مانند فلانى ؟! پس از خدا بترسید و زینت ما باشید، مایه ننگ ما نباشید. محبت دیگران را به سوى ما جلب کنید و هر بدى را از ما دور سازید، زیرا آنچه (از بدى ) درباره ما بگویند ما آن طور نیستیم . براى ما در قرآن حقى تعیین شده است . علاوه بر خویشاوندى با رسول خدا صلى اللّه علیه و اله پاکى و پاکیزگى تبار ما از جانب خدا مقرر گردیده و هر کس جز ما چنان ادعایى بکند، دروغگو باشد. خدا را بسیار یاد کنید و به یاد مردن باشید و بسیار قرآن بخوانید و بر پیامبر و آلش درود بفرستید که هر درود بر ایشان ده حسنه دارد. به آنچه سفارش کردم عمل کن و تو را به خدا سپردم )).
فصل :
در کافى از امام صادق علیه السلام روایت شده است (21) که فرمود: ((مردى به نام همام که خداپرست ، عابد و ریاضت کش بود، در حضور امیرالمؤ منین علیه السلام که خطبه ایراد مى فرمود، از جا بلند شد و عرض کرد: یا امیرالمؤ منین ! اوصاف مؤ منان را براى من آن چنان بیان کن که گویا به ایشان مى نگرم ؟ فرمود: اى همام ! مؤ من آن زیرک و باهوشى است که شادى اش بر چهره و غمش در دل باشد، فراخ دل تر از همه و فروتنى او بیشتر از آن همگان است . از آنچه فانى است ، گریزان و به سوى هر نیکى شتابان است ، کینه و حسد ندارد. به مردم حمله نمى برد و دشنامى نمى دهد. عیبجو نیست و از کسى غیبت نمى کند. برترى جویى و شهرت طلبى را بد مى داند. اندوهش طولانى ، همتش والا، سکوتش بسیار، باوقار، به یاد خدا، شکیبا و شکرگزار، از فکر آخرت غمگین و از تنگدستى خود شادمان ، خوش خلقى و نرمخو، سخت باوفا و کم آزار است دروغ پرداز و پرده در نیست ، وقت خنده دهان نمى دراند و به هنگام خشم سبکسرى نمى کند. خنده اش ، لبخند و پرسشش براى آموختن و تجدید نظر و بازنگرى اش براى فهمیدن است ، علمش فراوان و حلمش زیاد و مهرورزى اش بسیار است . بخیل ، عجول ، کم حوصله و سرکش نیست . در قضاوت خلاف حق نگوید و به سبب عملش به کسى ستم روا ندارد؛ از سنگ خارا سخت تر است و کار و کوشش براى او از عسل شیرین تر است . حریص ، بى تاب ، خشن ، پرمدعى و اهل تکلف و کنجکاو (در امور دیگران ) نیست . نزاع کردنش نیکو، آشتى کردنش شرافتمندانه است . در وقت خشم عادل و در وقت درخواست چیزى ملایم است . بى باک ، پرده در و دروغگو نیست . دوستى اش صمیمانه ، پیمانش محکم و به عهدش وفادار است .
مهربان ، اهل پیوند، بردبار، گمنام ، او به زواید کم توجه است . از خدا راضى و مخالف هواى نفسش مى باشد. با زیر دستان درشتى نکند و در کارى که مربوط به او نباشد وارد نشود پشتیبان دین ، حامى مؤ منین و پناه مسلمین است . ستایش مردم گوشش را نگیرد و نادان به علمش پى نبرد. گوینده ، دانشمند، پرکار و دوراندیش است . ناسزاگو و سبکسر نیست . صله رحم مى کند بدون این که درشتى کند. بخشش دارد بدون این که اسرافکار باشد. اهل نیرنگ و فریب نیست و در پى عیب کسى نمى باشد و به کسى ستم نمى کند. با مردم مدارا مى کند و در برآوردن حاجت آنها کوشاست یاور ناتوانان و مددکار بیچارگان است . پرده کسى را ندرد و راز کسى را فاش نسازد. گرفتارى اش زیاد، امّا شکوه اش اندک است . اگر نیکى ببیند آن را یاد کند و اگر بدى بیند، بپوشاند، عیب پوش و غیب نگهدار است از خطا چشم پوشد و از لغزش دیگران درگذرد. اگر بر نصیحتى دست یابد، آن را وانگذارد و هیچ کجروى را تا اصلاح نکند ترک نگوید، امین ، باوفا، پرهیزگار، پاک ، بى عیب ، پسندیده و عذرپذیر است . از مردم به نیکى یاد مى کند و خوشبین است ، از خود عیب مى گیرد، دوستى او نسبت به خداوند بر اساس دانش و بصیرت است و با دوراندیشى و تصمیم در راه خدا، از مردم مى برد، شادمانى ، عقل او را نرباید و خوشحالى او را سبکسرتر نگرداند. یاد آور دانا و آموزگار نادان است . کسى از او انتظار بدى ندارد و از غوغایش نهراسد. کوشش هر کس را از خود خالصتر و هر کس را از خود شایسته تر مى بیند. عیب خود را مى داند و گرفتار غم خویشتن است ، جز به پروردگارش اعتماد نکند. غریب و تنها، بى علاقه (به دنیا) و غمین است . براى خدا دوستى کند، براى رضاى خدا مجاهدت نماید و به خاطر خود، از کسى انتقام نگیرد و در جایى که مورد خشم خداست با کسى دوستى نکند. همنشین تنگدستان و همدم راستان ، یاور حق طلبان ، یار بیگانه ، پدر یتیمان ، شوهر بیوه زنان ، دلسوز درماندگان ، مایه امید در هر گرفتارى و سختى ، و با نشاط و خوشرو است . عیبجو و ترشرو نیست و در برابر بخل دیگران صبور است چون خردمند است با حیاست و چون قانع است ، بى نیاز است ، حیایش بر شهوت غالب و دوستى اش بر حسدش و گذشتش بر کینه اش برترى دارد. جز سخن درست نگوید و جز لباس اقتصاد نپوشد. با تواضع راه رود، و در طاعت پرورگارش خاضع و در همه حال از او راضى است . نیتش خالص ، اعمالش بى غش و بى نیرنگ ، نگاهش عبرت و سکوتش فکرت و سخنش حکمت است . خیرخواه ، بخشنده و با دیگران برادر است . در نهان و آشکارا دیگران را نصیحت مى کند.
از برادر دینى اش دورى نمى کند و غیبت او و مکر با او را روا نمى دارد، بر آنچه از دست داده افسوس نمى خورد و براى مصیبت رسیده غمگین نمى شود. از کسى توقع بیجا ندارد و در وقت سختى سست نشود و در زمان خوشى سرمست نمى گردد. علم و حلم را با همّ و عقل و صبر با هم آمیزد. تنبلى از او دور، نشاطش را پایدار، آرزویش را نزدیک و لغزشش را اندک مى بینى ، در انتظار مرگ است ، قلبش خاشع و به یاد خدا، نفسش قانع ، جهلش را زدوده ، کارش آسان دیده ، براى گناهش غمگین ، هواى نفسش را کشته ، خشمش را فرو خورده ، خلق و خویش خالص و همسایه اش از او آسوده است . خودپسند نیست و بر آنچه مقدر شده قانع است . سخت بردبار و کارش استوار است و یاد خدا را بسیار دارد. با مردم مى آمیزد تا دانا شود و خاموش مى ماند تا سالم بماند. مى پرسد تا چیزى بفهمد، تجارت مى کند تا سود ببرد. به سخن کسى گوش نمى دهد تا آن را منتشر کند و سخنى نمى گوید که به دیگران زورگویى کند. خودش از نفس خود در زحمت ولى مردم از او در راحتند، نفس خویش را به خاطر آخرت به زحمت افکنده و مردم را از خود راحت ساخته است اگر کسى به او ستم کند، صبر مى کند تا خدا انتقامش را بگیرد. دورى اش از کسى که از او دورى مى کند، در حقیقت بغض و دورى از آلودگى است و نزدیکى اش به کسى که به او نزدیک مى شود، ملایمت و مهربانى است ، نه دورى اش براى خودبینى و فخرفروشى و نه نزدیکى اش به منظور فریب و نیرنگ است ، بلکه از نیکوکاران پیشین پیروى مى کند تا پیشواى نیکان پس از خود باشد.
امام صادق علیه السلام مى فرماید: همام – پس از شنیدن این سخنان – فریادى کشید و بى هوش افتاد، امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: هان به خدا سوگند که من درباره او بیمناک بودم . و فرمود: موعظه دلنشین با اهلش چنین مى کند. شخصى عرض کرد: یا امیرالمؤ منین ، پس شما را چه شده است ؟ فرمود: هر کسى را اجلى است که از او نگذرد و سببى است که از او تجاوز نکند، آرام باش ، چیزى نگو که شیطان این سخن را به زبانت دمید)).
از امام صادق علیه السلام نقل شده که : ((امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود: دینداران را نشانه هایى است که به آنها شناخته مى شوند: راستگویى ، اداى امانت ، وفاى به عهد، صله ارحام ، ترحم بر ضعیفان ، حساب نبردن از زنان – یا فرمود: کم اطاعت کردن از زنان – نیک رفتارى ، خوشخویى ، گشاده خلقى ، پیروى از دانش و آنچه باعث نزدیکى به خداست ؛ شجره طوبى از آن ایشان است و چه سرانجام خوبى دارند! – طوبى درختى است در بهشت که ریشه اش در خانه پیامبر ما محمّد صلى اللّه علیه و اله است و هیچ مؤ منى نیست مگر آن که شاخه اى از آن درخت در خانه اوست هر چه را که در دل آرزو کند، از آن درخت فراهم سازد و اگر سوارى تندرو صد سال در سایه آن راه پیماید، از آن نگذرد و اگر از پایین کلاغى به سمت بالایش پرواز کند، پیش از رسیدن به بالاى آن ، به علت پیرى بیفتد. هان به این نعمت رو آورید. براستى مؤ من مشغول کار خویشتن است و مردم از او در آسایشند. در وقت شب گونه بر خاک بنهند و با اعضاى ارزنده بدنش خدا را سجده کند و با خدایى که او را آفریده است براى آزادى خود از آتش دوزخ مناجات کند. هان شما نیز چنین باشید!)).(22)
از امام باقر یا امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: ((امیرالمؤ منین علیه السلام به انجمنى از مردم قریش گذشت که جامه هاى سفید یا به رنگهاى روشن پوشیده بودند و زیاد مى خندیدند و به هر که از آن جا عبور مى کرد با انگشت اشاره مى کردند. سپس به انجمن اوس و خزرج گذر کرد و آنها را دید که با پیکرهاى فرسوده و گردن هاى باریک و رنگ زرد متواضعانه سرگرم گفت و گو بودند. على علیه السلام از این دو انجمن در شگفت شد و خدمت رسول خدا صلى اللّه علیه و اله آمد و عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت ، من به انجمن قبیله فلان گذر کردم – حال آنها را گفت – و به انجمن اوس و خزرج گذشتم – و حال آنها را نیز گفت – سپس گفت :و حال آن که همه آنها مؤ منند. یا رسول اللّه ! صفت مؤ من (راستین ) را بفرمایید. رسول خدا علیه السلام اندکى سر به زیر انداخت و بعد سر بلند کرد و فرمود: بیست خصلت در مؤ من است که اگر نباشد ایمانش کامل نیست . یا على ! همانا از جمله اخلاق مؤ منان آن است که در نماز جماعت حاضر و در پرداخت زکات شتابانند. درماندگان را طعام دهند، بر سر یتیمان دست نوازش کشند، لباسشان را پاکیزه بدارند و بند زیر جامه بر کمر محکم ببندند (بر عبادت خدا همت بگمارند)، اگر خبرى دهند دروغ نگویند، اگر وعده دهند، خلاف نکنند. اگر امانت گیرند خیانت نورزند. سخن گفتن راست گویند. عابدان شب و شیران روزند. روزها روزه دار و شبها نماز گزارند. همسایه را نیازارند و هیچ همسایه اى از آنها آزار نبیند. روى زمین آرام گام بر مى دارند. به خانه بیوه زنان (براى کمک ) و به تشییع جنازه ها مى روند. خدا ما و شما را از پرهیزگاران قرار دهد)).(23)
از امام باقر علیه السلام نقل است که فرمود: ((از پیامبر صلى اللّه علیه و اله پرسیدند: بهترین بندگان خدا چه کسانى هستند؟ فرمود: کسانى که اگر نیکى کنند، شادند و اگر بدى کنند آمرزش بطلبند. چون عطا شود، سپاس گویند و چون گرفتار شوند صبر کنند و هرگاه خشم گیرند، چشم پوشى نمایند.))(24)
از امام باقر علیه السلام نقل شده است که : ((پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: بهترین شما خردمندانند. عرض شد: یا رسول اللّه ! خردمندان چه کسانى هستند؟ فرمود: کسانى که خلق نیکو دارند و در صبر استوارند و صله ارحام را به جاى آوردند و با مادران و پدران خوشرفتارند، از تنگدستان ، همسایگان و یتیمان سرکشى مى کنند، و آنها که اطعام طعام و افشاى سلام در دنیا مى کنند و در آن هنگام که مردمان در خواب غفلتند، آنان نماز مى گزارند.))(25)
از امام صادق علیه السلام نقل است که : ((رسول خدا صلى اللّه علیه و اله فرمود: هر که خدا را شناخت و او را بزرگ شمرد، دهانش را از سخن بیهوده و شکمش را از پرخورى نگه دارد و نفس خویش را با روزه و نماز ریاضت دهد. اصحاب گفتند: یا رسول اللّه پدران و مادران ما به فدایت ، آنان اولیاى خدایند. فرمود: اولیاى خدا چون سکوت اختیار مى کنند، سکوت آنها ذکر خداست و چون مى اندیشد، اندیشه شان پند است و چو سخن مى گویند، سخنشان حکمت است . چون در بین مردم راه مى روند، راه رفتنشان برکت است و اگر نبود که اجلشان مقرر شده ، روحشان در پیکرشان ، از ترس عذاب و شوق ثواب ، آرام نمى گرفت )).(26)
از على بن حسین علیه السلام نقل شده است که : ((مؤ من ساکت مى ماند تا سالم باشد سخن مى گوید: تا سود ببرد، راز خویش را (حتى ) به دوستانش نمى گوید، شهادت به حق را از بیگانگان دریغ نمى ورزد، هیچ کار خوبى را از روى خودنمایى انجام نمى دهد و آن را از روى حیا ترک نمى کند. اگر او را بستایند، بیمناک از گفته هاست و از آنچه ستایشگران نمى دانند طلب آمرزش کند. سخن بیگانگان او را نفریبد و از محاسبه عمل خود، نزد خداوند، مى ترسد)).(27)
امام باقر علیه السلام فرمود: ((مؤ من کسى است که چون خشنود باشد خشنودى اش او را وادار به گناه و کار بیهوده نکند و چون ناخشنود باشد ناخشنودى اش او را از گفتن حق باز ندارد و در وقت داشتن قدرت ، قدرتش او را به تجاوز از حق وادار نسازد)).(28)
امام صادق علیه السلام فرمود: ((مؤ من در کار دین پرتلاش و در عین نرمى دوراندیش و ایمانش تواءم با یقین است . براى تحصیل فقه حریص ، در راه هدایت بانشاط و در نیکوکارى پایدار است ، حلمش تواءم با علم ، و با وجود ملایمت ، زیرک است و با آن که در هنگام توانگرى ، در راه حق بخشنده است امّا از میانه روى در نمى گذرد. در زمان تنگدستى خوش ظاهر، و با وجود قدرتمندى اهل گذشت و در عین خیرخواهى براى مردم ، مطیع فرمان خداست . در حال شهوت خویشتن دار و در حال رغبت پرهیزگار، در امر جهاد حریص و در وقت گرفتارى نمازگزار و در سختى شکیباست ، در برابر حوادث سنگین و باوقار و در ناگواریها بردبار و در مقابل نعمت سپاسگزار است . اهل غیبت ، خود بزرگ بینى ، قطع رحم ، سستى ، خشونت و سنگدلى نیست . چشمش بر او (بر اندیشه اش ) پیشى نگیر و شکمش او را رسوا نسازد و ابزار شهوت بر او چیره نشود. بر مردم حسد نورزد. ممکن است مردم او را سرزنش کنند ولى او کسى را سرزنش نکند. اسرافکار نیست ، یاور مظلوم و دلسوز مستمند است . خود از خویشتن در رنج است ولى مردم از دست او در آسایشند بر عزت دنیا بى علاقه است و از ذلتش بى تابى نکند. امر مهمى است که مردم به آن رو آورده اند (امر دنیا) ولى او را مهمى دیگر است که گرفتار کرده (امر آخرت ). در قضاوتش کاستى و در راءیش سستى و در دینش تباهى مشاهده نمى شود. هر که با او مشورت کند، رهبرى کند و کمک کننده اش را کمک نماید، از ناسزا و نادانى گریزان است )).(29)
از امام رضا علیه السلام نقل شده که فرمود: ((مؤ من ، مؤ من واقعى نیست مگر آن که سه خصلت در او باشد: خصلتى از پروردگارش و خصلتى از پیامبرش و خصلتى از امامش ، امّا سنت پروردگارش نگهدارى راز خود است ، خداى تعالى فرموده است : (( عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول ، )) (30) امّا روش پیامبرش خوشرفتارى با مردم است ، زیرا که خداى عزوجل پیامبرش را به خوشرفتارى با مردم دستور داده و فرموده است : (( خذ العفو و اءمر بالعرف ، )) (31) و امّا خصلت امامش صبر کردن در زمان تنگدستى و پریشانى است )).(32)
فصل :
در کافى از امام صادق علیه السلام نقل شده است که ، فرمود: ((خداوند این دنیا را به نیکوکار و تبهکار عطا مى کند، ولى ایمان را جز به برگزیدگان از خلق عطا نمى کند)).(33)
از امام باقر علیه السلام نقل است که ((همه مردم بمانند چهار پایانند – این جمله را سه مرتبه تکرار کرد – مگر اندکى از مردم با ایمان و شخص با ایمان کمیاب است – این جمله را نیز سه بار گفت -)).(34)
از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: ((زن با ایمان از مرد مؤ من کمیاب تر است و مردم مؤ من کمیاب تر از کبریت احمر است . کدام یک از شما کبریت احمر را دیده است ؟)).(35)
از سدیر صیرفى نقل شده که : ((خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم ، عرض کردم : به خدا سوگند که خانه نشینى شایسته شما نیست . فرمود: چرا اى سدیر؟ گفتم : به خاطر دوستان و شیعیان و یاران زیادى که دارید! به خدا سوگند اگر امیرالمؤ منین علیه السلام به اندازه شما شیعه و یاور و دوست داشت ، تیم (نام قبیله ابوبکر) و عدى (نام قبیله عمر) نسبت به حق او طمع نمى کردند. فرمود: سدیر! فکر مى کنى آنها چه تعداد باشند؟ عرض کردم : صد هزار. پرسید: صد هزار؟! گفتم : آرى ، بلکه دویست هزار، فرمود: دویست هزار؟! عرض کردم : آرى بلکه نصف مردم دنیا. حضرت سکوت کرد و آنگاه فرمود: برایت زحمت زیادى ندارد تا با ما به ینبع بیایى ؟ عرض کردم : خیر، سپس فرمود: یک الاغ و یک استر زین کنند من زود رفتم به الاغ سوار شدم ، فرمود: سدیر! مى خواهى الاغ را به من بدهى ؟ عرض کردم : استر بهتر و نجیب تر است . فرمود: الاغ براى من راهوارتر است . من پیاده شدم ، امام علیه السلام سوار بر الاغ من سوار بر استر شدم و راه افتادیم تا به زمین خاک سرخى رسیدیم ، حضرت به سمت جوانى که بزغاله مى چرانید نگاهى کرد و فرمود: اى سدیر! به خدا سوگند اگر شیعیان من به تعداد این بزغاله ها بودند، خانه نشینى بر من روا نبود. از مرکب پیاده شدیم و نماز خواندیم ، وقتى که از نماز فارغ شدیم به سمت بزغاله ها رفتم و آنها را شمردم دیدم هفده عدد بود)).(36)
حمران بن اعین مى گوید: ((به امام باقر علیه السلام عرض کردم : فدایت شوم ، چه قدر ما شیعیان کم هستیم ! اگر در خوردن گوشت گوسفندى جمع شویم ، آن را تمام نخواهیم کرد. فرمود: مایلى خبرى عجیب تر از این را برایت نقل کنم ؟ مهاجرین و انصار از ایمان راستین بیرون رفتند مگر سه کس – با انگشت عدد سه را نشان داد – حمران مى گوید: عرض کردم : فدایت شوم ، عمار چگونه بود؟ فرمود: خداوند ابویقظان عمّار را رحمت کند، که بیعت کرد و شهید شد. با خود گفتم چیزى بالاتر از شهادت نیست ، امام علیه السلام نگاهى به من کرد و فرمود: شاید تو فکر مى کنى که عمار مانند آن سه تن است ، هیهات ، هیهات )).(37)
از امام کاظم علیه السلام نقل شده که فرمود: ((این طور نیست که تمام کسانى که معتقد به ولایت ما هستند، مؤ من باشند، بلکه آنها با مؤ منان همدم اند)).(38)
امام صادق علیه السلام به نقل از پیامبر خدا صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((خداى تعالى مى فرماید: اگر در روى زمین جز یک مؤ من نباشد، به وسیله او از همه مخلوق بى نیازى جویم و از ایمانش براى او همدمى سازم که محتاج کسى نباشد)).(39)
امام باقر علیه السلام فرمود: ((براستى خداوند به خاطر یک مؤ من نابودى را از یک روستا برطرف مى کند.))(40)
از امام باقر علیه السلام است که فرمود: ((روستایى که هفت مؤ من داشته باشد، به آن روستا عذاب نمى رسد)).(41)
در کافى از عبدالواحد بن مختار انصارى نقل شده است که امام باقر علیه السلام فرمود: ((اى عبدالواحد! مردى که داراى این عقیده – تشیع – باشد هر چه مردم درباره او بگویند زیانى به حال او ندارد، اگر چه بگویند او دیوانه است ، او اگر در قله کوهى باشد، خدا را عبادت مى کند تا مرگش فرا رسد)).(42)
از فضیل بن یسار نقل شده است که : خدمت امام صادق رسیدم ، آن حضرت بیمار بود و به شدت ضعف و لاغر شده بود. فرمود: ((اى فضیل ، من بارها گفته ام و مى گویم : کسى که خدا او را با مذهب تشیع آشنا کرد، اگر بر سر کوهى باشد، تا مرگش فرا رسد، هیچ باکى بر او نیست . اى فضیل بن یسار! مردم راه راست و چپ را پیش گرفتند ولى ما و شیعیانمان به راه راست هدایت شدیم . اى فضیل بن یسار! اگر ما بین شرق و غرب (تمام دنیا) از آن مؤ من باشد، خیر اوست و اگر اعضاى بدنش را قطعه قطعه کنند باز هم خیر اوست . اى فضیل بن یسار! خداوند درباره مؤ من جز خیر، کارى نمى کند، اى فضیل بن یسار! اگر دنیا نزد خداى متعال به اندازه بال مگسى ارزش داشت ، شربت آبى از آن به دشمنش نمى آشاماند. اى فضیل بن یسار! هر که هدف و همتش یکى باشد (فقط خدا وجهه همتش باشد) خداوند همتش را کفایت کند ولى کسى که هدفش به هر درّه اى باشد خدا را باکى نیست که او در کدام درّه هلاک شود)).(43)
از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: ((چهار چیز است که مؤ من از همه آنها یا یکى از آنها بر کنار نیست : محسود مؤ من دیگرى واقع شود و این مورد از همه براى او دشوارتر است . منافقى که به دنبال او حرکت مى کند، دشمنى که به جنگ او برمى خیزد، شیطانى که مى خواهد او را گمراه سازد)).(44)
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که : ((مؤ من نمى تواند خود را از یکى از سه چیز نجات دهد و گاهى هر سه بر او گرد آیند: یا یکى از کسانى که با او در یک منزل زندگى مى کند، در را به روى او مى بندد و او را مى آزارد. یا همسایه اش او را اذیت مى کند. یا در راه رفتن به دنبال حوائجش کسى سبب آزار او مى شود. و اگر مؤ منى بر قله کوهى باشد خداوند شیطان را برانگیزد تا او را بیازارد و خداوند از ایمانش همدمى براى او فراهم آورد، تا او از تنهایى و وحشت به کسى پناه نبرد)).(45)
از امام صادق علیه السلام نقل شده که : ((هیچ مؤ منى نبوده و نیست و نخواهد بود مگر این که در جوارش همسایه اى باشد که او را بیازارد. و اگر مؤ منى در یکى از جزیره هاى وسط دریا نیز مستقر شود، خداوند کسى را برانگیزد تا او را بیازارد)).(46)
در محضر امام صادق علیه السلام سخن از گرفتارى و آن چیزهایى که خداوند مؤ من را به آنها مبتلا مى سازد، به میان آمد. حضرت فرمود: ((رسول خدا صلى اللّه علیه و اله پرسیدند: چه کسى در دنیا بیشتر دچار بلاست ؟ فرمود: پیامبران ، بعد از آنها، به ترتیب هر کس بیشتر به ایشان شباهت دارد، سپس مؤ من به قدر ایمان و اعمال نیکویش مبتلا مى شود. بنابراین هر که ایمانش صحیح و عملش نیکوست ، گرفتارتر و هر که ایمانش سست و عملش نازل باشد گرفتارى اش کمتر است .))(47)
از امام صادق علیه السلام است که فرمود: ((مؤ من در پیشگاه خدا بالاترین مقام را دارد – این جمله را سه بار تکرار کرد – همانا خداوند اگر او را دچار بلا کند و سپس او را قطعه قطعه سازد تا جانش را بگیرد، با این همه او خدا را شکر و سپاس مى گوید)).(48)
پی نوشت :
1- کافى ، ج 2، ص 236.
2- همان ماءخذ، ص 235، شماره 21 و 22.
3- همان ماءخذ، ص 235، شماره 21 و 22.
4- همان ماءخذ، ص 235 شماره 20.
5- همان ماءخذ، ص 233.
6- همان ماءخذ، ص 233.
7- همان ماءخذ، ص 233.
8- همان ماءخذ، ص 233 شماره 8.
9- همان ماءخذ، ص 238.
10- همان ماءخذ، ص 77.
11- همان ماءخذ، ص 173.
12- یعنى ما سند و مدرکى براى آزادى خود شیعیانمان از آتش دوزخ نداریم ، اگر عمل تبهکاران از آنها سر بزند! کسى را بر خداوند حجتى نیست یعنى اگر خدا کسى را نیامرزد حجت و دلیلى براى آن کسى نیست که بگوید: خدایا من شیعه على علیه السلام بودم چرا مرا نیامرزیده ى ؟! زیرا خداى تعالى وعده قطعى به آمرزش نداده است تا کسى را که ادعاى تشیع کند ولى اهل عمل (صالح )
13- همان ماءخذ، ص 74.
14- همان ماءخذ، ص 75.
15- همان ماءخذ، ص 79.
16- همان ماءخذ، ص 105.
17- همان ماءخذ، ص 104.
18- با این عبارت این حدیث را جایى ندیدم ، نظیر آغاز حدیث را صدوق در (( بواب ثلاثه خصال ، )) – به طورى که در بحار، ج 15 ص 150 آمده – و ذیل آن را نوه دخترى شیخ طبرسى در (( مشکاه الا نوار )) روایت کرده است .
19- تا این جا حدیث را کشّى در رجال خود ص 162 نقل کرده است .
20- از این جا تا آخر حدیث را کلینى در کافى ، ج 2 ص 636 نقل کرده است .
21- کافى ، ج 2، ص 226.
22- همان ماءخذ، ص 239، شماره 30.
23- همان ماءخذ، ص 232 شماره 5.
24- همان ماءخذ، ص 240 شماره 31.
25- همان ماءخذ، ص 240 شماره 32.
26- همان ماءخذ، ص 237 شماره 25.
27- همان ماءخذ، ص 231 شماره 3.
28- همان ماءخذ، ص 234، شماره 13.
29- همان ماءخذ، ص 231.
30- جن / 26: عالم غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمى سازد مگر رسولانى که آنها را برگزیده است .
31- اعراف / 199: با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر و به نیکیها دعوت کن .
32- کافى ، ج 2، ص 241، شماره 39.
33- همان ماءخذ، ص 215 شماره 3.
34- همان ماءخذ، ص 242 شماره 2.
35- همان ماءخذ، ص 242 شماره 1.
36- همان ماءخذ، ص 242، مقصود نخبگان و مخلصان از شیعه این مقدار بودند.
37- همان ماءخذ، ص 242 شماره 6. به روایت کشى در رجال خود ص 8، از آن سه تن : سلمان ، ابوذر و مقدار مى باشد. – م .
38- همان ماءخذ، ص 242 شماره 7.
39- همان ماءخذ، ص 247.
40- همان ماءخذ، ص 247.
41- همان ماءخذ، ص 247.
42- همان ماءخذ، ص 245.
43- همان ماءخذ، ص 246. یعنى خداوند او را به حال خود گذار چون نزد خدا بى ارزش شده – باکى نیست که در کدام وادى ضلات هلاک شود – م .
44- همان ماءخذ، ص 250 شماره 4.
45- کافى ج 2، ص 249. در (( مرآه العقول )) ج 2 ص 222 آمده است : درباره مسلط کرن شیاطین و کافران بر مؤ منان چند فایده و حکمت نقل کرده اند: اول آن که کفاره گناهان است دوم آزمودن صبر و شکیبایى مؤ من است تا در صف صابران قرار گیرد. سوم براى آن است که او را نسبت به دنیا بى رغبت گرداند تا فریب دنیا را نخورده و دل به دنیا نبندد تا جدایى از آن برایش دشوار نباشد، چهارم به خاطر آن است که در گرفتارى به خدا پناهنده شود و براى رفع گرفتارى دعا کند و مرتبه اش بالا رود، پنجم از خلق بیمناک گردد و با پروردگار جهان انس بگیرد.
46- همان ماءخذ، ص 251 شماره 11.
47- همان ماءخذ، ص 252 شماره 2.
48- همان ماءخذ، ص 254 شماره 13.