اجزاء وسلول های بدن انسان از اول عمر تا آخر عمر هر هفت یا هشت سال به کلی تغییریافته وعوض می شوند. آیا در قیامت تمام اجزای عوض شده در طول عمر برمی گردند وبدن اخروی را تشکیل می دهند یا فقط همان اجزای موجود در حال موت برمی گردند، بنابرفرض اول دومحذور لازم می آید. 1ـ بزرگ شدن بدن در منتها درجه بزرگی. 2ـ ممکن است قسمتی از اجزاء پس از تحلیل تبدیل به غذا گردیده جزء بدن شخص دیگری شده ، وشخص دوم با آن بدن مرتکب گناه شده باشد، در این صورت این بدن با کدام روح محشور گردیده ومجازات می شود ؟ لطفاً رفع شبه کنید؟
این سؤال معروف به «شبهه آکل و مأکول» از جمله مهمترین اشکالهایی است که از روزگار کهن تا حال حاضر موجود بوده است و به عنوان یک حربه زنگ زده! دستاویز منکران «معاد جسمانی قرار گرفته است[1] و سؤالات دیگر (در روز قیامت انسان با کدام بدن محشور میشود، و مسأله ثواب و عقاب چگونه خواهد شد؟) زائیده آن میباشد. البته این اشکال در طی گذشت زمان و تحولات علمی، صورتهای مختلفی پیدا کرده است. و در کتابهای متکلمین و فلاسفه به آن اشاره و پاسخ داده شده است.[2]
برای این سؤالها دانشمندان اسلامی جوابهای مختلف داده اند[3] برای روشن شدن مطلب به چند مقدمه نیاز داریم:
1ـ بدن انسان در هر 7 یا 8 سال به طور کلی حتی سلولهای مغزی عوض میشود. همانند یک استخر بزرگی است که از روزنه کوچکی آب به آن وارد میشود، و از یک روزنه کوچک دیگر تدریجاً خارج میشود. به طوری که پس از گذشت مدتی طولانی تمام آب موجود در استخر عوض میگردد بدون این که احساس بشود. بنابراین یک انسان هفتاد ساله در مدت عمر لااقل 10 بار قالب عوض میکند.[4]
2ـ هر بدن که عوض می شود صفات خود را به سلولهایی که جانشین آن میگردد منتقل میسازد و لذا رنگ و پوست بدن و شکل و رنگ چشمها، و سایر مشخصات قیافه یک انسان حتی صفات اکتسابی نیز نقل مکان داده و به «سلولهای جانشین» منتقل میگردند مانند کسانی که در بدن خود خالکوبی کرده اند. این خالها ممکن است تا آخر عمر از آنها جدا نگردد. و در تمام طول عمر یکسان بماند. بنابراین، بدنی که انسان در آخر عمر دارد دارای تمام ویژگیها و صفات و کیفیاتی است که در بدنهای پیشین بوده است و آخرین بدن انسان عصاره و فشرده همه بدنهای او در طول عمر است.[5]
3ـ درست است که اساس شخصیت انسان را روح انسان تشکیل میدهد ولی باید توجه داشت که روح همراه جسم پرورش و تکامل می یابد و هر دو در یکدیگر تأثیر متقابل دارند، و لذا همانطور که دو جسم از تمام جهات با هم شبیه نیستند. دو روح نیز از تمام جهات با هم شباهت نخواهند داشت. به همین دلیل هیچ روحی بدون جسمی که با آن پرورش و تکامل پیدا کرده نمی تواند فعالیت کامل و وسیع داشته باشد و لذا در رستاخیز باید همان جسم سابق بازگردد تـا روح با پیوستن به آن، فعالیت خود را در یک مرحله عالیتر از سر گیرد و از نتایج اعمالی که انجام داده بهرهمند شود.[6]
4ـ هر یک از ذرات بدن انسان تمام مشخصات جسمی او را در بردارد. یعنی اگر هر یک از سلولهای بدن را بتوانیم پرورش دهیم تا به صورت یک انسان کامل درآید آن انسان تمام صفات شخصی را که این جزء از آن گرفته شده دارا خواهد بود. مگر انسان روز نخست از یک سلول بیشتر بود؟ همان یک سلول نطفه، تمام صفات او را دربرداشت و تدریجاً از راه تقسیم به دو سلول تبدیل شد، و دو سلول به چهار سلول و به همین ترتیب تمام سلولهای بدن انسان به وجود آمد. بنابراین هر یک از سلولهای بدن انسان شاخهای از سلول نخستین است. که اگر همانند او پرورش یابد انسانی شبیه به او از هر نظر خواهد ساخت که همان صفات او را دارا باشد.[7]
این موضوع منحصر به بدن انسان نیست بلکه قانونی است که درباره همه موجودات زنده صدق میکند به همین جهت میبینیم بسیاری از درختان را از طریق قلمه زدن تکثیر میکنند، یعنی مختصری از گوشه یک شاخه کوچک که در یک محیط مساعد، میتوان به خودی خود درخت کاملی بشود… در حیوانات مانند بعضی از کرمها تجربه شده است که اگر بدن آنها را قطعه قطعه کنند هر قطعهای تدریجاً تبدیل به یک حیوان کامل می شود.[8]
5ـ از بعضی از آیات قرآن کریم استفاده می شود که آخرین بدن که در قبر گذاشته می شود و به خاک تبدیل می شود، همان بدن برانگیخته می شود. مانند آیه: «… فاذاهم من الاجداث الی ربّهم ینسلون»[9].
ناگهان آنها از قبرها، شتابان به سوی (دادگاه) پروردگارشان میروند و آیه «… یخرجون من الأجداث کأنهم جراد منتشرُ»[10] همچون ملخهای پراکنده از قبرها خارج می شوند. و آیه «یوم یخرجون من الاجداث سراعاً…»[11] همان روز که از قبرها به سرعت خارج می شوند… زیرا در قبرها چیزی جز خاک آخرین بدن نیست. همچنین در اواخر سوره «یس» که درباره معاد بحث میکند میفرماید: «قل یحییها الّذی انشأها اول مره…»[12] یعنی، همان کسی که آن را زنده میکند که نخستین بار آن را آفرید،… بنابراین از آیات قرآن و آیات دیگر استفاده می شود که آنچه مبعوث است آخرین بدن است که تمام ویژگیهای دوران عمر را دارد. حال با توجه به مقدمات فوق، به سراغ پاسخ شبهه آکل و ماکول میرویم تا ببینیم آیا تغذیه یک انسان از بدن دیگر مشکلی در امر معاد جسمانی ایجاد می کند یا نه؟
گروهی از متکلمان بر اساس تفکیک اجزای اصلی و غیر اصلی پاسخ این اشکال را داده اند که مبتنی بر سه مقدمه می باشد.
1. حقیقت بدن انسان را اجزای اصلی آن تشکیل می دهند که از ابتدای حیات دنیوی تا زمان مرگ ثابت اند.
2. آن چه در معاد لازم است اعاده دوباره همین اجزای اصلی است و اعاده اجزای غیر اصلی ضرورتی ندارد به ویژه آن که اجزای غیر اصلی در طول حیات انسان نیز بارها تغییر می کنند.
3. اگر جزء اصلی بدن مأکول (خورده شده) به بدن آکل (خورنده) وارد شود تبدیل به جزء غیر اصلی بدن آکل خواهد شد در این صورت در آخرت به بدن مأکول باز می گردد بدون آن که نقصانی در حقیقت بدن آکل پدید آید و اگر جزء غیر اصلی بدن مأکول به بدن آکل وارد شود اعاده آن در بدن مأکول ضرورتی ندارد.[13]
پاسخ دیگری که میتوان ذکر کرد این است که تشخیص و هویت بدن انسان وابسته به نقش و روان اوست نه کالبد جسمانی او، مثلاً «زید بودن» زید به «نفس اوست نه به جسد او» و برای همین جهت است که از ابتدای کودکی تا هنگام پیری، با آنکه بارها اجزای بدن او تبدیل یافته و همچنین لوازم جسم او که عبارت است از زمان، مکان، کم ،کیف و وضع… تغییر کرده در عین حال او را همان آدم اولی میدانند و تشخص او همچنان باقی است طبق این بیان: هرگاه صورت طبیعی جسم او به صورت مثالی یا برزخی، یا آخرتی تبدیل شود، باز همان آدمی است که بوده، زیرا به طوری که گفته شده ملاک و میزان تشخصِ انسان همان روح است نه جسم.
در این ترسیم لازم نیست در جهان آخرت همان بدن معینی که در تاریخ خاصی طعمه انسانها یا درندگان صحرا و یا ماهیان دریا قرار گرفته و جزء بدن آنها شده، عیناً همان ذرات با تمام مشخصات دوباره بازگشت نماید بلکه ممکن است از ذراتی که در گذشته از بدن او جدا شده (چه به صورت چرک و فضولات و چه به صورت انرژی و غیره) کالبدی ساخته شود و روح بدان تعلق پیدا کند. بدون تردید به هنگام ارتباط روح بدان جسم، انسان صورت اولیه خود را باز خواهد یافت. لذا در آخرت هم خود را میشناسد و هم دیگران را، و افراد دیگر نیز او را خواهند شناخت.[14]
در مورد ثواب و عقاب بدنی که گنهکار بوده و جزء بدن مؤمن و نیکوکاری شده یا بر عکس، با مطالبی که در پاسخ دوم گذشت می توان گفت: مرکز شادیها و خوشحالیها و یا المها و دردها همگی روح و روان است. پس اگر بدنی معذب میگردد به خاطر روحی است که به آن تعلق دارد و اگر روح را از او بگیریم قطعه سنگی خواهد بود که هر چند بر آن بکوبید یا آن را قطعه قطعه کنید،درد و رنجی نخواهد داشت، به خاطر اینکه فاقد روح و روان است و نیز لذتها و خوشیها همگی مربوط به روان است، اگر چشم از دیدن منظره ها و یا گوش از شنیدن نغمه ها یا عضوی از خوردن غذای لذیذ لذت میبرد و فرح و انبساط بر اعصاب انسان حکمفرما میگردد به خاطر روحی است که به آن تعلق دارد و اگر روح را از آن باز گیرند، با پاره آهنی فرق نخواهد داشت.
بنابراین از نظر رعایت عدالت، معذب کردن انسان به وسیله هر کدام از این بدنها هر چند با آن مرتکب گناه نشده باشد بر خلاف عدالت نخواهد بود زیرا بدن انسان، بسان لباسی است که بر تن مجرم میکنند تا او را شلاق بزنند چون شلاق بر بدن برهنه عواقبی دارد از این نظر گاهی بر بدن مجرم لباس می پوشانند تا او را شلاق بزنند و زدن شلاق بر لباس، کاری بر خلاف عدالت شمرده نمی شود. هرگز از این بیان نباید تصور کرد که معاد انسان، معاد روحانی است و بدن برانگیخته نمی شود، هرگز ما این را نمی گوییم و آن را بر خلاف قرآن میدانیم، بلکه مقصود این است که روز قیامت بدن و روح با هم برانگیخته می شوند ولی پاداشها و کیفرها مربوط به روح می باشد و چون یک قسمت از پاداشها و کیفرها بدون آراستن روح با بدن امکان پذیر نیست از این جهت باید روح با جسم عنصری برانگیخته گردد. مثلاً مردی در دروان جوانی مرتکب قتل عمدی میگردد که کیفر آن از نظر قانون اسلام اعدام است. ولی قاتل از چنگال قانون فرار میکند و در سن پنجاه سالگی به چنگال عدالت میافتد، هرگاه چنین شخصی را به جرم قتل عمدی اعدام کنند کاری بر خلاف عدل انجام نداده اند، زیرا شخصیت و واقعیت انسان (چنانکه قبلاً نیز به آن اشاره کردیم) روح و روان است و روح در تمام حالات یکی بوده و تا آخرین لحظات زندگی بدن محفوظ می باشد، هر چند در این مدت بدنهای متعددی داشته باشد و تمام سلولهای او چند بار عوض گردند.
پس تمام هویت و واقعیت و شخصیت و به اصطلاح روانشناسی منشی انسان را روح و نفس او تشکیل میدهد جهان نیز برای او آفریده شده و آخرت نیز برای او برپا میگردد، چیزی که هست، نفس از طریق بدن به کمال میرسد و به وسیله آن علم و آگاهی پیدا میکند و اگر بدن نبود روح انسان نمی توانست به کمال برسد و همچنین در سرای دیگر انسان از طریق بدن به یک رشته از خوشیها و لذتها میرسد و یک رشته مجازاتها را می چشد. بنابراین بدن جنبه ابزاری دارد از این جهت از هر بدنی به عنوان وسیله استفاده شود عین عدل و داد خواهی است.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. فلسفی، محمد تقی، گفتار فلسفی، معاد از نظر روح و جسم، جلدهای 1 و 2 و 3.
2. نگاهی به قرآن، علی اکبر قرشی، ص215.
3. معاد شناسی، سید محمد حسین حسینی تهرانی، ج6، ص88.
4. معاد از دیدگاه امام خمینی (تبیان دفتر سیام، ص251، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی).
5. قیامت بررسی مستند در اثبات معاد، آیت الله سید محسن خرازی، ص57.
6. مبدء و معاد، آیت الله جوادی آملی.
پی نوشت ها:
[1] . شریعتی (سبزواری)، محمد باقر، معاد در نگاه وحی و فلسفه، انتشارات دانشگاه تهران، 1364 هـ ش، ص221.
[2] . طوسی و حلی، قرن هفتم و هشتم، در کتاب کشف المراد و از اهل سنت عبدالرحمن ابن احمد ایجی، در قرن هشتم و نهم در کتاب المواقف، ص372، سعد الدین تفتازانی، قرن هشتم در کتاب شرح مقاصد، ج2، ص216 و از فلاسفه صدر المتأهلین، قرن دهم، در کتابهای اسفار اربعه، ج9، ص200 و کتاب مبدء و معاد، ص289ـ274 و دیگران…
[3] . مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج3، ص203، و فیض کاشانی، در کتاب علم الیقین، ص902.
[4] . مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن (معاد در قرآن مجید)، انتشارات دار الکتب الاسلامیه، 1377، ص344.
[5] . همان، ص324.
[6] . مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، (معاد در قرآن مجید) انتشارات دار الکتب الاسلامیه، 1377، ص344.
[7] . اسدی زاده، پرویز، دایره المعارف مصور دانش و هنر، اشرفی، چاپ نهم، 1373، ص1560.
[8] . مکارم شیرازی، ناصر، معاد و جهان پس از مرگ، ص327.
[9] . یس/51.
[10] . قمر/7.
[11] . معارج/43.
[12] . یس/79.
[13]. ر.ک: سعیدی مهر، محمد، آموزش کلام اسلامی، ج2، ص 261 ـ 262.
[14] . شریعتی، محمد باقر، معاد در نگاه وحی و فسلفه، ص224.