بدون شک مجازاتهای الهی چه در این جهان و چه در قیامت جنبه انتقامی ندارد، بلکه همه آنها در حقیقت ضامن اجراء برای اطاعت از قوانین و در نتیجه پیشرفت و تکامل انسان است. بنابراین هر چیز که این ضمانت اجراء را تضعیف کند باید از آن احتراز جست تا جرأت و جسارت بر گناه در مردم پیدا نشود. از سوی دیگر نباید راه بازگشت و اصلاح را بکلی بر روی گناهکاران بست بلکه باید به آنها امکان داد که خود را اصلاح کنند و به سوی خدا و پاکی و تقوا باز گردند. شفاعت به معنای صحیحش برای حفظ همین تعادل و وسیله ای است برای بازگشت گناهکاران و آلودگان و به معنای غلط و نادرستش موجب تشویق و جرأت بر گناه است.[1]
شفاعت در لغت از ماده شفع به معنی (ضمّ الشیء الی مثله) ضمیمه کردن چیزی به چیز دیگر و جفت نمودن است و نقطه مقابل آن وتر به معنای تک و پنهان است، و به ضمیمه شدن فرد برتر و قویتر برای کمک به فرد ضعیف تر اطلاق گردیده است و این لفظ در عرف و شرع به دو معنای متفاوت استعمال می شود:
الف) شفاعت در استعمال عام به این گفته می شود که شخص شفیع از موقعیت و شخصیت و نفوذ خود استفاده کرده و نظر شخص صاحب قدرتی را در مورد مجازات زیر دستان خود عوض کند این نوع از شفاعت در بحثهای مذهبی مطلقاً معنا ندارد.
ب) شفاعت در لسان شرع بر محور دگرگونی و تغییر موضوع شفاعت شونده دور می زند بدین معنا که شخص شفاعت شونده موجباتی فراهم میسازد که از یک وضع نامطلوب و درخور کیفر بیرون آمده و به وسیله ارتباط با شفیع خود را در وضع مطلوبی قرار دهد که شایسته و مستحق بخشودگی گردد ، در منطق اسلام از چنین شفاعتی بحث می شود.[2]
و شفاعت در اصطلاح عرفی به این معنا است که شخص آبرومندی از بزرگی بخواهد که از کیفر مجرمی درگذرد یا بر پاداش خدمتکاری بیفزاید. اما معنای شفاعت در آخرت آن است که اولیای خدا اعم از انبیاء و امامان و علماء و شهداء که به قله تکامل معنا رسیده اند دست ضعیفانی را (که انحراف فکری ندارند ولی لغزشهای عملی دارند) گرفته و آنان را از قهر خدا نجات می دهند.[3]
در حقیقت شخصی که متوسل به شفیع میشود نیروی خودش به تنهایی برای رسیدنش به هدف کافی نیست. لذا نیروی خود را با نیروی شفیع گره میزند و در نتیجه آن را دو چندان نموده به آنچه می خواهد نائل می شود، بطوری که اگر این کار را نمی کرد، و تنها نیروی خود را ب هکار میبست، به مقصود خود نمیرسید، چون نیروی خودش به تنهایی ناقص و ضعیف و کوتاه بود.[4]
و به یک معنا شفاعت این است که موجود مادونی که استعداد جهش و پیشرفت دارد، از موجود بالا به صورت یک امر قانونی، استمداد و مدد می طلبد، البته مدد خواه از نظر کمالی و روحی باید به حدی سقوط نکند که نیروی جهش و تکامل را از دست بدهد، و امکان تبدیل او به یک انسان پاک از میان برود.[5]
در اینجا سؤالی مطرح می شود و آن اینکه چرا عده ای در قیامت اجازه پیدا می کند تا از دیگران شفاعت کنند؟
در پاسخ این بخش از پرسش باید گفت، همانطور که قرآن مجید بیان می کند. شفاعت اولیای خدا منوط به اذن پروردگار جهان است و تا اجازه خدا نباشد هیچ کس نمیتواند شفاعت نماید، ناگفته پیداست که اذن خدا بی جهت و بدون حکمت نخواهد بود، در این صورت باید گفت اذن خدا شامل حال کسانی می شود که در تمام مراحل زندگی عبد مطیع الهی بوده ودر مسیر پر تلاطم زندگی که هجوم فتنه ها و وسوسه های نفسانی و شیطانی انسانها را به انحراف کشانده و گمراه می سازد، مواظب و مراقب خویشتن خویش و تکالیف و وظایف خود بوده و در این صحنه دشوار و پررنج، مراتب بندگی را به خوبی و شایستگی انجام داده و به کمال معنوی و قرب و عنایت الهی نائل آمده و از این طریق این لیاقت وصلاحیت را به دست آورده که از طرف خداوند اجازه پیدا کنند تا از دیگران شفاعت نمایند، وخداوند بر اساس این که رحمتش بر غضبش پیشی گرفته و(وسعت رحمته کل شیء) شفاعت شفاعت کنندگان را پذیرفته واز تقصیر وگناه وکیفر مجرمان وگنهکاران گذشته وآنان را مورد رحمت و مغفرت خویش قرار می دهد، روی این اساس عزیزان ومقربان الهی روی قرب و موقعیتی که در پیشگاه خداوند دارند و از طرف خدا مأذون اند می توانند از طریق دعا و نیایش از خداوند بزرگ برای مجرمها و گناهکاران وساطت کنند که از تقصیر و گناه آنان درگذرد.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ ترجمه المیزان، ج1، ص248ـ208.
2ـ تفسیر نمونه، ج1، ص246ـ223.
3ـ پیام قرآن، ج6، ص544ـ505.
4ـ مجموعه آثار شهید مطهری، ج1، ص264ـ241، چاپ سوم، صدرا، 1372.
پی نوشت ها:
[1] . مکارم شیرازی، ناصر و سایر همکاران، تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیه، 1371، ج1، ص233، ج28.
[2] . همان، ص224.
[3] . قرائتی، محسن، اصول عقاید، سازمان تبلیغات اسلامی، ج3، ص572.
[4] . طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمد باقر همدانی، ج1، ص211.
[5] . سبحانی، جعفر، آئین وهابیت، جامعه مدرسین، 1364، ص258، جعفری، محمد تقی، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، چاپ دوم، 1351، ج7، ص387.