خلق و خوی حضرت محمد(ص)

خلق و خوی حضرت محمد(ص)

با توجه به اینکه پرداختن به تمام زوایای سیره نبوی ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ مجال و بحث بسیار مفصلی را می طلبد، لذا با توجه به ظرفیت و امکان این موضوع همین مقدار کفایت می کند.
«إنّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٌ»[1] پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ لباس و کفش خود را می دوخت، گوسفندان خود را می دوشید، با بردگان هم غذا می شد، برزمین می نشست، بدون اینکه خجالت بکشد مایحتاج خانه اش را از بازار تهیه می کرد، و برای اهل خانه می برد، با ثروتمند و فقیر یکسان مصافحه می کرد و دست خود را نمی کشید تا طرف دست خود را بکشد.
به هر کسی می رسید سلام می کرد. چه توانگر و چه درویش، چه کوچک و چه بزرگ و اگر به مهمانی و خوردن چیزی دعوت می شد آن را کوچک نمی شمرد، هر چند خرمائی پوسیده باشد.
«وَ کانَ خَفیف الْمَؤونَهِ کَریمُ الطّبیعَهِ، جَمیلُ الْمُعاشِرهِ، طَلْقُ الْوَجْهِ بَسّاماً مِنْ غَیْرِ ضِحْکٍ، مَحْزُوناً مِنْ غَیْرِ عَبُوسٍ، مُتَواضِعاً مِنْ غَیْرِ مَذلَّهٍ، جَواداً مِنْ غَیْرِ سَرْفٍ، رَقیقُ الْقَلْب، رَحیماً بِکُلِّ مُسْلِمٍ».
مخارج زندگی آن حضرت سبک، دارای طبع بزرگ و خوش معاشر، و خوش رو بود. بدون اینکه بخندد همیشه تبسمی بر لب داشت و بدون اینکه چهره اش درهم کشیده باشد، اندوهگین به نظر می رسید. بدون اینکه از خود ذلتی نشان دهد همواره متواضع بود. بدون اینکه اسراف بورزد سخی بود، دل نازک و با همه مسلمانان مهربان بود.[2] امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرمود:
«یُقَسِّمُ لَحظاتِهِ بَیْن أصحابِهِ فَیَنْظُرُ اِلی ذا، وَ یَنْظُرُ اِلی ذا بالسَّویَّهِ قالَ: وَ لَمْ یَبْسِطْ رَسُولُ اللهِ رِجْلَیْهِ بَیْنَ أصْحابِهِ».[3] پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ بین أصحاب خود بطور مساوی چشم می دوخت و به آنان یکنواخت نظر می افکند و فرمود: هرگز پای خود را بین أصحاب دراز نکرد.
«کانَ رَسُولُ اللهِ إذا حَدَثَ بِحَدیثٍ تَبسَّمَ فی حَدیثِه»[4] «لَقَدْ کانَ النَبیَّ صلَّی اللهُ عَلیْهِ وَ آلِهِ یُداعِبُ الرَّجُلُ یُریدُ بِهِ أنْ یَسِرَّهُ»[5] هنگام سخن گفتن لبخند می زد و با مردم شوخی می کرد و منظورش از این کار مسرور ساختن آنها بود.
جوانی نزد آن حضرت شرفیاب شد و گفت می شود که به من اجازه بدهی تا زنا کنم. اصحاب بانگ بر وی زدند پیامبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ فرمود:
جوان بیا نزدیک من بنشین، جوان در کنار آن حضرت نشست، آنگاه فرمود: هیچ دوست می داری که کسی با مادر و خواهر و یا دختر تو ویا با محارم تو زنا کند؟ عرض کرد رضا ندهم فرمود: همه بندگان خدا چنین باشند. آنگاه دست مبارک بر سینه او فرود آورد و گفت:
«َاللّهُمَّ اغّفِر ذَنْبَهُ وَ طَهِّرْ قَلْبَهُ وَ حَصِّنْ فَرْجَه» خدایا از گناهش در گذر، دلش را پاکیزه کن و او را از شهوترانی حفظ فرما.
آن جوان را دیگر با هیچ زن بیگانه ندیدند و برای همیشه در عفت و پاکی باقی ماند.[6] یک روز حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ با عده ای در مسجد نشسته، به صحبت مشغول بودند. خانمی از انصار وارد شد، از پشت سر نزدیک گردیده لباس آن حضرت را بطور پنهانی گرفت، رسول الله ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ گمان کرد با او کاری دارد از جا برخاست بعد از برخاستن آن زن چیزی نگفت آنجناب نیز با او حرفی نزد، در جای خود نشست. برای مرتبه دوم لباس ایشان را گرفت ولی چیزی نگفت و همچنین تا مرتبه چهارم پیغمبر برخاست آن زن از پشت سر مقداری پارچه لباس حضرت را پاره کرده رفت.
مردم اعتراض کردند که این چه کاری بود کردی: چهار بار پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ را از جا بلند کردی و چیزی نگفتی، خواسته تو چه بود؟ گفت در خانه ما مریضی است مرا فرستاده اند که تکه ای از لباس آن حضرت جدا کنم بعنوان تبرک همراه او بنمایند تا شفا یابد![7] مردی از امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ درخواست کرد اخلاق پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ را برایش بشمارد فرمود: تو نعمتهای دنیا را بشمار تا من نیز اخلاق آن جناب را برایت بشمارم، عرض کرد چگونه ممکن است نعمتهای دنیا را احصاء کرد با این که خداوند در قرآن می فرماید:
«وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللهِ لا تَحْصُوها» اگر بشمارید نعمتهای خدا را نمی توانید بپایان رسانید.
امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ فرمود: خداوند تمام نعم دنیا را قلیل و کم می داند در این آیه که می فرماید:«قُلْ مَتاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ» بگو متاع دنیا اندک است و اخلاق پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ را در این آیه عظیم شمرده و چنانچه می فرماید:«اَنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٌ» ترا خوئی بسیار بزرگ است. اینک تو چیزی که قلیل است نمی توانی بشماری، من چگونه چیزی که عظیم و بزرگ است شمارش کنم! ولی همینقدر بدان تمام پیامبران مظهر یکی از اخلاق پسندیده بودند چون نوبت به آن جناب رسید تمام اخلاق پسندیده را جمع کرد از اینرو فرمود:«اِنِّی بُعِثْتُ لِأتَمّمَ مَکارِمَ الْاَخلاقِ» من برانگیخته شدم تا اخلاق نیکو را تمام کنم.[8] مرد عربی از رسول الله ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ تقاضای کمک مالی کرد. حضرت به اندازه کفایت به او بخشید فرمود: احسان بتو کردم؟ گفت نه بلکه کار خوبی هم نکردی. اطرافیان خشمناک شده از جای حرکت کردند تا او را کیفر دهند. حضرت اشاره کرد خودداری کنید. آنگاه وارد منزل شد مقدار دیگری به او بخشید بعد فرمود اینک احسان کردم. گفت آری خداوند پاداش نیکوئی به شما عنایت کند.
سپس به آن مرد عرب فرمود تو در پیش اصحابم سخنی گفتی که باعث کدورت آنها شد اکنون اگر صلاح می دانی همین حرف را پیش آنها بزن تا رنجیدگی برطرف شود.
فردا صبح هنگامی که اصحاب حضور داشتند خدمت پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ رسید. فرمود: دیروز این مرد حرفی زد، پس از آنکه بعطایش اضافه کردم می گفت: از من راضی شده رو به او کرده فرمود: همینطور است؟ عرض کرد آری خداوند در فامیل و خانواده به شما خیر عنایت کند.
آنگاه حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ رو به اصحاب کرد فرمود مثل من و مثل این مرد مانند کسی است که شترش رم کرده و در حال فرار باشد مردم به دنبال آن شتر بروند هر چه بیشتر ازدحام کنند آن حیوان فرارش زیادتر می شود. صاحب شتر فریاد می کند مرا با شترم واگذارید من بهتر او را رام می کنم و راه رام کردنش را خوبتر می دانم آنگاه خودش پیش می رود گرد و غبار از پیکر او می زداید تا آرام شود کم کم او را خوابانده جهاز بر او می گذارد و سوار می شود.
من هم اگر شما را آزاد می گذاشتم وقتی این مرد آن حرف را زد او را می کشتید بیچاره به آتش جهنم می سوخت.[9] امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ فرمود: که مردی یهودی از رسول الله ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ چند دینار طلبکار بود، روزی تقاضای پرداخت طلب خود را نمود پیامبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ فرمود: فعلاً ندارم. گفت از شما جدا نمی شوم تا بپردازید. فرمود من هم در اینجا با تو می نشینم. به اندازه ای نشست که نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء و نماز صبح روز بعد را همانجا خواند، اصحاب، یهودی را تهدید کردند، پیامبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ رو به آنها کرد و فرمود: این چه کاری است می کنید؟ عرض کردند یک یهودی شما را بازداشت کند؟ فرمود:
«لَمْ یَبْعَثَنی رَبِّی عَزَّوَجَلَّ بِأَن اَظْلَم مُعاهِداً وَ لا غَیْرُهُ»
خداوند مرا مبعوث نکرده تا به کسانی که معاهده مذهبی با من دارند یا غیر آنها ستم روا دارم.
صبحگاه روز بعد تا بر آمدن آفتاب نشست. در این هنگام یهودی گفت:« اَشهد ان لا إله الاّ الله و أشهد اَنّ محمداً رسوله» نیمی از اموال خود را در راه خدا دادم. بعد گفت ای رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ به خدا سوگند این کاری که نسبت به شما کردم نه از نظر جسارت بود خواستم ببینم اوصاف شما مطابقت می کند با آنچه را که در تورات به ما وعده داده اند زیرا در آنجا خوانده ام که:
«مُحَمّدِ بْنِ عَبْدُالله مْولِدِ مَکَّه وَ مُهاجِرِه بِطیِّبَهٍ، وَ لَیْسَ بِفَظٍّ وَلا غَلیظٍ وَلا سَخّابٍ، وَلا مُتزّیَن بِالْفُحشِ وَ لا قَولِ الخِناءِ».
محمد بن عبدالله در مکه متولد می شود و به مدینه هجرت می کند درشتخوان و بداخلاق نیست. با صدای بلند سخن نمی گوید ناسزاگو و بد زبان نمی باشد اینک گواهی می دهم به یگانگی خدا و پیامبری شما، تمام ثروت من در اختیارتان هر چه خداوند دستور داده درباره آن عمل کنید در پایان داستان، مولا امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ می فرماید مرد یهودی ثروت زیادی داشت، اما پیامبر ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ شبها در زیر عبای خود می خوابید و بالشی از پوست داشت که داخل آن لیف خرما بود. یک شب روکش آن جناب را دو برابر کردند. صبحگاه فرمود: رختخواب شب گذاشته ام مرا از نماز (نافله) بازداشت دستور داد همان یک عبا را بیندازید.[10] باز هم شمه ای از خلق و خوی آن حضرت:
شیر گوسفندان را خود می دوشید، چون خادمش در آسیاب کردن خسته می شد به او کمک می کرد، آب وضوی شبش را خودش تهیه می کرد، در پیاده روی کسی بر او سبقت نداشت، موقع نشستن تکیه نمی کرد، در کارها به اهل خانه کمک می نمود و با دست خود گوشت خرد می کرد، چون برسر سفره غذا حاضر می شد مانند بندگان می نشست و هرگز در اثر پرخوردن آروغ نزد.
هدیه را می پذیرفت ولو جرعه ای از شیر باشد، ولی غذائی که بعنوان صدقه بود از آن میل نمی کرد. به چهره هیچکس خیره نمی شد، خشمش برای خدا بود و هرگز برای خویشتن غضب نمی کرد، گاهی از شدت گرسنگی بر شکم سنگ می بست.
دو لباس با هم به تن نمی کرد، بیشتر لباسهای آنحضرت سفید بود، روی شبکلاه عمامه می پوشید، یک لباس مخصوص روز جمعه داشت، عبائی داشت که چون می خواست در جائی بنشیند آن را دو تا کرده و بزیر حضرت می انداختند، انگشتری نقره در انگشت کوچک دست راستش می کرد.
گاهی بدون پوشیدن عبا و عمامه وبدون کفش پیاده راه می رفت، تشییع جنازه می کرد و در دورترین نقاط شهر از بیماران عیادت می فرمود. با فقراء می نشست و با آنان هم غذا می شد و با دست خود به آنان غذا می داد و به کسانی که در اخلاق با فضیلت بودند احترام می گذاشت و با اشخاص ابرومند الفت می گرفت و به آنان نیکی می کرد به احدی از مردم جفا نمی کرد. پوزش عذرخواهان را می پذیرفت. در غیر اوقاتی که قرآن بر او نازل می شد، و یا موعظه می کرد، از مردم تبسمش بیشتر بود و گاهی که خنده می کرد بدون قهقهه بود.
هرگز به کسی فحش نداد، و هیچوقت زن یا خادمی را لعن نکرد، هرگاه در حضور آن حضرت کسی ملامت می شد می فرمود به او کاری نداشته باشید. در مقابل بدی دیگران بدی نمی کرد، بلکه گناه آنان را ندیده می گرفت و از آنان می گذشت هر کسی می رسید ابتدا، به او سلام می کرد و بعد با او مصافحه می نمود.
رسول خدا نمی نشست و بلند نمی شد مگر بیاد خدا و چنانکه مشغول نماز بود و کسی در کنارش می نشست نماز خود را تخفیف می داد و تمام می کرد و بسوی او بر می گشت و می فرمود: آیا حاجتی داری؟
نشستن رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ اکثر اوقات چنین بود، ساقهای پا را بلند می کرد و دو دست خود را از جلو بر آن حلقه می زد و در موقع ورود به یک مجلس در نزدیک ترین جائی که خالی بود می نشست و بیشتر اوقات رو به قبله می نشست.
هر کس بر وی داخل می شد از او احترام می کرد چنانکه گاهی لباس خود را زیر او پهن می کرد و یا او را بر تشک خود می نشانید.
حال رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ در رضا و غضب یکسان بود و جز حق بر زبان چیزی نمی راند.[11] از فال بد زدن بدش می آمد و دوست داشت همیشه از خوبیها گفتگو شود.
اگر کسی پیش آن حضرت سخن دروغی می گفت. آنجناب لبخندی می زد و می فرمود: سخنی است که وی می گوید.
هنگامی که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ صحبت می کرد و یا از چیزی سؤال می شد سه مرتبه تکرار می فرمود تا اینکه حرف طرف کاملاً روشن شود و دیگران نیز متوجه فرمایش حضرتش گردند.[12] وقتی یکی از مسلمانان به آنحضرت سلام می کرد و می گفت سلام علیک در جوابش می فرمود: و علیک السلام و رحمهالله و چون می گفت السّلام عَلیکَ و رحمهُ اللهِ می فرمود: و علیکَ السَّلام و رَحمَهُ اللهِ وَ برکاتُه و به این کیفیت رسول الله (صلی الله علیه و آله) در پاسخ سلام خود اضافه می نمود.[13] همینکه به مردی نگاه می کرد و از وی خوشش می آمد، می فرمود: آیا شغلی دارد؟ اگر می گفتند، بیکار است می فرمود: از چشم من ساقط شد. عرض می شد، یا رسول الله برای چه از چشم شما افتاد می فرمود: زیرا مؤمن وقتی بیکار بود دین خود را اسباب معشیت قرار می دهد![14] رسول الله ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ موی خود را شانه می زد و اغلب با آب صاف می کرد و می فرمود: آب برای خوشبو کردن مؤمن کافی است.
می فرمود: زدن موی شارب بطوری که لب آشکار شود از سنت است. مجوس ریش خود را تراشیده و سبیل را رها کرده زیاد می کنند و ما سبیل خود را می زنیم و محاسن خویش را می گذاریم.
امام صادق ـ علیه السلام ـ می فرمود: رسول الله ـ صلی الله علیه و آله وسلم ـ ظرف مخصوص عطر داشتند، پس از هر وضو بلافاصله آن را بدست گرفته خود را معطر و خوشبو می ساخت، در نتیجه چون از خانه بیرون می آمد بوی عطر در محل عبور آن بزرگوار منتشر می شد.[15] اگر عطری برای آن حضرت تعارف می آوردند خود را به آن معطر می ساخت و می فرمود: بویش پاکیزه و حمل کردنش آسان است و بیش از آن مقداری که برای خوراک خرج می کرد، به عطر پول می داد.[16] [1] . قلم – 4
[2] . سنن النبی(صلی الله علیه و آله) 48-41
[3] سنن النبی(صلی الله علیه و آله) 48-41
[4] سنن النبی(صلی الله علیه و آله) 48-41
[5] سنن النبی(صلی الله علیه و آله) 48-41
[6] .بحار، ج16 ص267.
[7] . بحار، ج16 ص264.
[8] . وقایع الایام، ج3 ص 25.
[9] . سفینه البحارج1 ص 416.
[10] . بحار ج 16 ص 16
[11] . مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 145.
[12] . مکارم الاخلاق ج1 ص 19.
[13] . مستدرک الوسائل ج2 ص 70.
[14] مستدرک ج2 ص 415.
[15] . کافی ج6 ص515.
[16] . کافی ج6 ص515. سید کاظم ارفع –
سیره عملی اهل بیت(ع)، ج1، ص19

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید