غدیر و پرسشها

غدیر و پرسشها

نویسنده: محسن ایزدى<

بدون شک واقعه غدیر نقش سرنوشت‌سازى در تعیین مسیر آینده اسلام داشته است. واقعه‌اى که طى آن پیامبر اسلام، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، مهمترین مأموریت خود را به انجام رساندند. مأموریتى که انجام آن مساوى بود با تبلیغ تمام رسالت و کوتاهى در مورد آن به منزله از بین رفتن زحمات چندین ساله پیامبر اکرم و بى نتیجه ماندن فداکاریهاى مسلمانان صدر اسلام محسوب مى‌شد.
مأموریتى که در آن پیامبر اکرم، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، بطور رسمى جانشین خود را انتخاب کردند و باعث یأس و ناامیدى مخالفان اسلام شدند.
واقعه غدیر از جهات مختلفى قابل تأمل و بررسى است و یکى از نکاتى که لازم است در مقطع کنونى مورد بررسى دقیق قرار گیرد پاسخگوئى به پرسشها و شبهاتى است که در این خصوص مطرح شده است.
پرسشها و اشکالاتى که در مورد حدیث غدیر مطرح شده است دو گونه است: یکى اشکالات و پرسشهایى که در مورد اصل صدور حدیث از پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، مطرح شده است و دیگر اشکالات و پرسشهایى که در مورد دلالت حدیث (بر نصب على، علیه‌السلام، به ولایت) مطرح شده است.
در اینجا به بررسى برخى از این پرسشها و انتقادات مى‌پردازیم:

پرسش اول:
اگر حدیث غدیر واقعیت داشت پس چرا از میان آن جمعیت انبوهى که در مراسم حجهالوداع شرکت کرده بودند تنها 110 نفر از صحابه پیامبر آنرا نقل کرده‌اند؟1
جواب:
اولاً، گروه زیادى از مسلمانان که اهل مدینه نبودند، در جحفه از پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، جدا شدند و بنابراین نقلى از آنهادر تاریخ ثبت نشده است.
ثانیاً، بسیارى ازکسانى که در سفر حجهالوداع شرکت داشتند اهل نقل روایت و کتابت نبوده‌اند و راویانى که این حدیث را نقل کرده‌اند بطور کلى کسانى هستند که احادیث دیگر پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، در اصول و فروع را نقل کرده‌اند. خلاصه تمام کسانى که اهل حل و عقد شمرده مى‌شوند، و از اکابر اصحاب پیامبر مى‌باشند این حدیث را نقل کرده‌اند و کمتر واقعه‌اى به اندازه واقعه غدیر خم راوى دارد.
ثالثاً، با توجه به مخالفت شدید با امامت على، علیه‌السلام، و عداوت و بغض نسبت به ایشان، بخصوص در اوائل حکومت بنى‌امیه، انگیزه‌هاى زیادى براى کتمان این حدیث وجود داشته است؛ بطورى که ضبط همین مقدار (تعداد 110 نفر) نیز از امور خارق‌العاده محسوب مى‌شود.
خلاصه انتشار این حدیث با سیاستهاى خلفاى جور در تضاد بوده لذا به هر وسیله از نقل آن جلوگیرى به عمل مى‌آورده‌اند.

پرسش دوم:
چرا با وجود آنهمه تاکید پیامبر اکرم، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، در روز غدیر نسبت به ولایت على، علیه‌السلام، و برگزارى مراسم بیعت با آن حضرت و تبریک مردم و اکابر اصحاب پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، به امیرالمومنین هنوز بیش از هفتاد روز از آن واقعه نگذشته بود که مردم همه چیز را فراموش کرده و حدیث پیامبر پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، هیچ نگرانى نسبت به زمان حیات خود ندارند و تمام نگرانى او از آینده اسلام است؛ زیرا کسى که مى‌گوید: »من بزودى از میان شما خواهم رفت« پیداست که در صدد تعیین جانشین براى خویش است و براى آینده برنامه‌ریزى مى‌کند.
جواب:
غالبا در هر جامعه‌اى عده انگشت‌شمارى هستند که سرنوشت جامعه را رقم مى‌زنند و معمولا توده مردم تابع آنها هستند و کمتر از خود رأى مستقلى دارند.
پس از رحلت پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله،کسانى که به عنوان اکابر صحابه پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، شناخته مى‌شدند؛ با توجه به اوضاع بحرانى آن زمان، مصلحت جامعه اسلامى را چنین تشخیص دادند که از وصیت پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، در مورد على، علیه‌السلام، صرف‌نظر کنند و »رأى« را بر »نصّ« مقدم دارند. لذا باعجله با ابوبکر بیعت کرده و توده مردم هم از آن تبعیت کردند. عده‌اى هم که با اینکار مخالف بودند در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند و بخاطر حفظ حکومت نوپاى اسلامى و وحدت میان مسلمان سکوت کردند.
سردمداران حکومت نیز بتدریج به مردم تلقین کردند که پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، على، علیه‌السلام، را صرفا معرفى کرده و او را شایسته خلافت دانسته نه اینکه آن حضرت را به خلافت نصب کرده باشد.

پرسش سوم:
اگر این حدیث از پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، صادر شده پس چرا »بخارى« و »مسلم« آنرا در صحیحین که مهمترین کتب حدیثى اهل سنت محسوب مى‌شوند نقل نکرده‌اند؟2
جواب:
اولاً، صحیح مسلم بطور خلاصه به این واقعه اشاره کرده است، البته همین مقدار هم نکات مبهم زیادى را نسبت به واقعه غدیر آشکار مى‌کند. بدین جهت ما حدیث مسلم را نقل مى‌کنیم.
یزیدبن حیان مى‌گوید: من و حفصین بن سَیره و عمربن مسلم نزد زیدبن ارقم رفتیم. هنگامى که نزد او نشسته بودیم حصین گفت: اى زید تو به سعادت بزرگى نائل شده‌اى پیامبر را ملاقات کرده‌اى؛ احادیث آن حضرت را شنیده‌اى؛ در رکاب او در جنگها شرکت کرده‌اى؛ پشت سر او نماز خوانده‌اى؛ در مورد آنچه که از پیامبر شنیده‌اى براى ما سخن بگو!
زید گفت: به خدا قسم سن من زیاد شده و پیر شده‌ام و بعضى از احادیثى راکه‌ازپیامبر،صلّى‌اللَّه‌علیه‌و[آله]سلّم، حفظ کرده بودم فراموش کرده‌ام پس آنچه را که براى شما نقل مى‌کنم بپذیرید و آنچه را نقل نمى‌کنم مرا درتکلف وسختى نیندازید.
سپس گفت: پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌و[آله]سلّم، روزى در کنار (برکه) آبى که به آن »خفم« مى‌گفتند و میان مکه و مدینه قرار داشت، براى ما خطبه‌اى خواند و پس از حمد و ثناى الهى و موعظه مردم فرمودند: چیزى نمانده که از طرف پروردگار خوانده شوم و دعوت حق را لبیک گویم. من دو گوهر گرانبها را در میان شما مى‌گذارم اولین آنها کتاب خداست که در آن نور و هدایت است؛ پس به کتاب خدا تمسک کنید… سپس گفت: و دیگرى اهل‌بیتم. در مورد اهل بیتم خدا را فراموش نکنید در مورد اهل‌بیتم خدا را فراموش نکنید؛ در مورد اهل‌بیتم خدا را فراموش نکنید…3
از این حدیث بخوبى روشن مى‌شود که اوضاع سیاسى آن زمان »زیدبن ارقم« را ناچار به کتمان حدیث غدیر نموده است؛ زیرا مى‌گوید: آنچه قبل از این از پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، روایت کرده‌ام بپذیرید و بیش از این مرا به تکلف و سختى نیندازید.
زیدبن ارقم تازمان حکومت مروان بن حکم زنده بوده و در سال 68 ق. وفات مى‌کند4 و مسلّم است در سایه حکومتى که او را وادار به دشنام على، علیه‌السلام، مى‌کند، نقل حدیث غدیر براى او مشکلاتى ایجاد خواهد کرد. از این رو از مردم پوزش مى‌طلبد و به بهانه سالخوردگى و فراموشى از حاضران مى‌خواهد که بیش از این او را در تنگنا قرار ندهند.
در عین حال زید، تلویحاً به این واقعه بزرگ اشاره مى‌کند و با ذکر تأکید پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، در مورد اهل‌بیت خود با جمله »در مورد اهل‌بیتم خدا را فراموش نکنید« به پایمال شدن حق اهل‌بیت و از یاد بردن سفارش پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، نیز اشاره دارد.
ثانیاً، بسیارى از احادیث معتبرى که علماى اهل سنت آنها را معتبر دانسته‌اند در این دو کتاب ذکر نشده است.
ثالثاً، کتب حدیثى اهل سنت منحصر در صحیح بخارى نیست و کتب معتبر دیگر مانند »سنن ابن ماجه5« و »مسند احمد« 6حدیث غدیر را بتفصیل ذکر کرده‌اند و اشاره شد که صحیح مسلم هم اجمالاً آن را ذکر کرده است.

پرسش چهارم:
اگر پیامبر اکرم،صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، على، علیه‌السلام، را در روز غدیر به ولایت منصوب کرده باشند لازمه‌اش این است که در زمان حیات پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، دو ولى بر مسلمین حاکم باشند و این باطل است؛ زیرا مسلّم است که پیامبر هنوز در آن زمان ولى مسلمین بودند؛ پس على، علیه‌السلام، نمى‌توانست ولى باشد.7
جواب:
این معنى مسلّم است که پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، هیچ نگرانى نسبت به زمان حیات خود ندارند و تمام نگرانى او از آینده اسلام است؛ زیرا کسى که مى‌گوید: »من بزودى از میان شما خواهم رفت« پیداست که در صدد تعیین جانشین براى خویش است و براى آینده برنامه‌ریزى مى‌کند.
علاوه بر اینکه این عبارت پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، »الله‌اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت و رضایت پروردگار از رسالت من و ولایت على بن ابى‌طالب بعد از من« تصریح در این دارد که نصب امیرالمؤمنین براى آینده اسلام است.

پرسش پنجم:
بعضى از کسانى که صدور حدیث از پیامبر را پذیرفته‌اند اشکال کرده‌اند که این حدیث دلالت بر ولایت و خلافت على، علیه‌السلام، ندارد؛ زیرا کلمه مولى معانى مختلفى دارد8 که از جمله مى‌توان به موارد زیر اشاره کرد:
1- اولى؛ مانند: »مأواکم النّار هى مولاکم«؛9
2- ناصر و یاور؛ مانند: »ذلک بأنّ اللّه مولى الّذین امنوا و أنّ الکافرین لا مولى لهم«؛10
3- وارث؛ مانند: »إنّى خفت الموالى من ورائى«؛11
4- دوست و صدیق؛ مانند: »یوم لا یغنى مولاً عن مولاً شیئاً«.12
و به احتمال زیاد کلمه »مولى« در حدیث غدیر به معناى دوست و یاور است. شاهد براى این معنى، این است که عده‌اى از کسانى که همراه على، علیه‌السلام، در یمن بودند به دلیل اینکه از او سختگیرى دیده بودند از دست او ناراحت شده و درباره او حرف مى‌زدند و از او عیب مى‌گرفتند؛ بدین جهت پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، در روز غدیر خطبه‌اى خواند و فضائل على، علیه‌السلام، را بر شمرد؛ تا جلالت قدرش را بر مردم روشن سازد و سخنان بیهوده کسانى را که نسبت به او بدگوئى کرده بودند، رد نماید. بنابراین گفته، پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله »هر کس من دوست
و یاور او هستم على دوست و یاور اوست« هیچگونه دلالتى بر نصب على، علیه‌السلام، بر خلافت و ولایت ندارد.13
جواب:
این مهمترین اشکالى است که بر دلالت حدیث غدیر شمرده است و اهل سنت نیز تاکید زیادى روى آن دارند و غالبا حدیث را بر همین معنى حمل مى‌کنند. لکن حدیث را نمى‌توان بر این معنى حمل کرد. در اینجا ابتدا شاهدى را که براى این معنى ذکر کرده‌اند بررسى مى‌کنیم سپس به معناى کلمه »مولى« مى‌پردازیم.
اما شاهدى که ذکر کرده‌اند هیچ دلالتى بر اینکه »مولى« به معناى دوست و یاور باشد ندارد؛ زیرا پیامبر اکرم، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، دو بار على، علیه‌السلام، را به یمن فرستادند؛ ابتدا در سال هشتم که در همین بار بود که عده‌اى پس از بازگشت شکایت او را پیش پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، بردند و پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، از آنها سخت ناراحت شد؛ آنچنانکه خشم چهره مبارک حضرت را فرا گرفت. یکى ازکسانى که در مورد على، علیه‌السلام، شکایت کرد »بفریده« نام داشت که پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، به او فرمودند:
اى بریده! کارى نکن که بخواهى مرا بر على [علیه‌السلام] خشمناک سازى!14
و دیگر پس از این واقعه کسى چنین حرفهایى در مورد على، علیه‌السلام، نزد.
بار دیگر که پیامبر على، علیه‌السلام، را به یمن فرستاد سال دهم بود که على، علیه‌السلام، در بازگشت از یمن در مراسم حجهالوداع به پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، پیوست و این بار هیچکس درباره على، علیه‌السلام، چیزى نگفت و به پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، شکایتى نکرد.15
علاوه بر اینکه شکایت چند نفر از على، علیه‌السلام، موجب این نمى‌شود که پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، در آن بیابان گرم در وسط روز با آن کیفیت کاروان را متوقف کند و در مورد وفات قریب‌الوقوع خود خبر دهد و اولویت خود را بر مؤمنان به آنان یادآورى کند و آنهمه مدح و ثناى على، علیه‌السلام، را بگوید و فضائل آن حضرت را بر شمرد و او را دعا کند و بعد هم به مردم بگوید به على، علیه‌السلام، تبریک بگویید و با او بیعت کنید.
اما کلمه مولى همچنانکه اشاره شد، معانى متعددى دارد لکن هیچیک از آنها غیر از معناى »اولى به تصرف« در اینجا نمى‌تواند صحیح باشد.
مرحوم علامه امینى در کتاب شریف »الغدیر« مى‌فرمایند هنگامى که کلمه »مولى« بدون قرینه اطلاق مى‌شود معناى »اولى بالشى‌ء« از آن متبادر مى‌شود و به فرض که کسى این تبادر را نپذیرد، قرائن محکمى در خود حدیث وجود دارد که دلالت مى‌کند بر اینکه مقصود ازکلمه مولى غیر از اولویت چیز دیگرى نمى‌تواند باشد.16
سپس ایشان حدود بیست قرینه بر این معنى اقامه مى‌کنند که در اینجا به بعضى از آنها اشاره مى‌کنیم:
قرینه اول، بعد از آنکه پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، نسبت به ولایت خود بر مردم از آنها اعتراف گرفتند بلافاصله فرمودند:
من کنت مولاه فعلىٌّ مولاه.
یعنى همچنانکه پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، بر مؤمنین اولویت دارد على، علیه‌السلام، هم چنین است و این همان معناى ولایت و خلافت است.
به عبارت دیگر، از اینکه پیامبر اکرم، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، ابتدا با اشاره به آیه شریفه، اولویت خود را به مردم یادآورى مى‌کنند؛سپس مى‌فرمایند: »من کنت مولاه فعلىٌّ مولاه« فهمیده مى‌شود که پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، در صدد هستند که آن ولایتى را که خداوند به ایشان تفویض کرده همان را براى على، علیه‌السلام، اثبات کنند در غیر اینصورت اشاره به اولویت خود بر مؤمنین هیج وجهى ندارد بلکه لغو است.
قرینه دوم، پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، ابتدا با اشاره به وفات قریب الوقوع خود مى‌فرمایند: »بزودى از طرف پروردگار خوانده مى‌شوم و دعوت حق را لبیک مى‌گویم« بعد مى‌فرمایند: »من کنت مولاه فعلىٌّ مولاه« که بخوبى دلالت دارد بر اینکه پیامبر، کلمه مولى معانى متعددى دارد لکن هیچیک از آنها غیر از معناى »اولى به تصرف« در اینجا نمى‌تواند صحیح باشد.
صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، در صدد تعیین جانشین براى خود مى‌باشد.
بنابراین غیر از معناى »اولى به تصرف« معناى دیگرى در اینجا متناسب نیست.
قرینه سوم، اینکه پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، در آخر خطبه فرمودند: »الله‌اکبر بر اکمال دین و اتمام نعمت و رضایت پروردگار به رسالت من و ولایت على بن ابى‌طالب بعد از من« بخوبى دلالت دارد براینکه مقصود از مولى معناى اولویت بر مردم و خلافت مى‌باشد؛ زیرا رضایت خدا به ولایت على، علیه‌السلام، را در سیاق رضایت او به رسالت خود قرار داده و ولایتى که در کنار رسالت قرار مى‌گیرد به معناى خلافت برمردم است.
در این عبارت قرینه دیگرى نیز دلالت دارد که پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، على، علیه‌السلام، را بر خلافت نصب کرده‌اند و آن کلمه »من بعدى« مى‌باشد؛ زیرا این کلمه احتمال اینکه ولایت به معنى دوستى یا نصرت باشد، منتفى ساخته و معناى »اولى به تصرف« را متعیّن مى‌سازد.

پرسش ششم:
بعضى از کسانى که دلالت حدیث بر ولایت على، علیه‌السلام، را پذیرفته‌اند چنین گفته‌اند: قبول داریم که مقصود از مولى اولویت به امامت است لیکن چون حدیث نسبت به زمان امامت تعرضى ندارد؛ پس مقصود این است که على، علیه‌السلام، را به عنوان خلیفه آینده معرفى مى‌کنم و آن هنگامى است که مردم با او بیعت کنند و این معنى هیچ منافاتى با خلافت سه نفر دیگر ندارد و بدین ترتیب احترام صحابه گرانقدر پیامبر نیز حفظ مى‌شود.17
جواب:
اولاً، اگر پیامبر، صلّى‌اللَّه‌علیه‌وآله، مى‌خواستند على، علیه‌السلام، را به عنوان خلیفه چهارم معرفى کنند پس چرا اسمى از خلیفه اول و دوم و سوم نبردند در حالى که تعیین خلیفه اول در آن زمان که چیزى به وفات پیامبر نمانده بود لازمتر از خلیفه چهارم بود.18
ثانیاً، از اینکه کسى ابتدا از مرگ قریب الوقوع خود خبر دهد، سپس ولایت خود را نسبت به مردم به آنها یادآورى کند و بعد شخصى را به عنوان جانشین خود انتخاب کند، استفاده مى‌شود که آن شخص جانشین بلافصل او مى‌باشد.
ثالثاً، لازمه ابن معنا این است که على بر خلفاى ثلاثه ولایت نداشته باشد در حالى که عمربن خطاب در روز غدیر تصریح کرد که:
به به یا على! گوارا باد تو را که مولاى هر مرد و زن مومن گردیدى.19
که بخوبى دلالت دارد که امیرالمؤمنین على، علیه‌السلام، مولاى همه مسلمانان در تمام اعصار و زمانها مى‌باشد و ولایت او منحصر به مدت کوتاه خلافت آن حضرت نمى‌شود.

پی نوشت :

1. ناظم‌زاده قمى، سیداصغر، مظهر ولایت، ص590.
2. همان، ص618.
3. صحیح مسلم، ج4، ص122.
4. همان، تعلیق، ص123.
5. سنن ابن‌ماجه، ج1، ص55 و 58.
6. مسند احمد حنبل، ج1، ص84، 88، 118.
7. ر.ک: شرف‌الدین الموسوى، سید عبدالحسین، المراجعات، ص285.
8. مرحوم علاّمه امینى در کتاب شریف »الغدیر« حدود 27 معنا براى کلمه »مولى« ذکر کرده است. ر.ک: الغدیر، ج1، ص362.
9. سوره حدید (57)، آیه 15.
10. سوره محمد (47)، آیه 11.
11. سوره مریم (19)، آیه 5.
12. سوره دخان (44)، آیه 41.
13. ر.ک: الامینى، عبدالحسین بن احمد، الغدیر، ج1، ص362.
14. ر.ک: شرف‌الدین الموسوى، سید عبدالحسین، همان، ص278.
15. ر.ک: همان، ص222.
16. ر.ک: همان، ص282.
17. ر.ک: الامینى، عبدالحسین بن احمد، همان، الغدیر، ج1، ص370.
18. ر.ک: شرف‌الدین الموسوى، سید عبدالحسین، همان، ص285.
19. ر.ک: ناظم‌زاده قمى، سیداصغر، همان، ص618.
منبع: ماهنامه موعود شماره 24

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید