نویسنده:محمد رضا حکیمى
آنچه در کار کتاب«الغدیر» مهم است، فقه التاریخ است.مورخان ما کمتر به فقه تاریخ پرداختهاند و بیشتر کار آنان منحصر به جمع و تدوین بوده است نه نقد و تطبیق.لیکن در«الغدیر»، به مباحث تطبیقى بی شمارى مىرسیم که، براى روشن کردن تاریخ اسلام و نشاندادن مقدار اعتبار دیگر مآخذ و هم مقیاسهایى کلى براى شناخت این مسائل،سندى علمى و قاطع است .در واقع صاحب«الغدیر»، به علت مطالعات بیکران خویش در مآخذى که به چندین هزار مىرسد، به اعمال ضوابط تطبیقى دست زد.ضوابطى که براى متتبعى چون او اصالت دارد،و براى مراجعان به کتاب او نیز حجیت آنها،از روى مستندات فراوانى که به دست مىدهد،بزودى استنباط مىشود .
و در واقع، همانگونه که ابن خلدون، به فلسفه تاریخ رسید و آن را ملاک قرار داد و« فیلسوف تاریخ» نامیده شد، و محققان گفتند:
ابن خلدون، در مقدمهاى که براى تاریخ خود نوشته به درک و تصور و ابداع فلسفهاى براى تاریخ نایل آمده است که بىشک،در نوع خود،از بزرگترین اعمال به شمار مىرود، فلسفهاى که با هر عقلى و هر زمان و مکان تطبیق مىکند (1) . صاحب«الغدیر» نیز به فقه تاریخ پرداخت و بر پایه شناخت مبانى و اصول علم تاریخ،و به تعبیر ابن خلدون«تشخیص راه و روشهاى تاریخ»(تحقیق مذاهبه)، به فحص و عرضه دست زد، و به عنوان« فقیه تاریخ» (2) خوانده شد.و اگر ابن خلدون در قلعه ابن سلامه گوشه گرفت و به تألیف«مقدمه»پرداخت،صاحب«الغدیر» نیز،چهل سال از عمر خویش را منزویانه گذراند.و در این مدت هر چه سفر کرد و هر جا رفت، همواره در پى کار خویش بود و همراه مآخذ و یادداشتهاى خود.این است که محقق،در مطالعه«الغدیر»، به روحى علمى و با روش و تازه و مستند و تحولزاى مىرسد و از اینجا به باز شناخت تاریخ اسلام دست مىیابد.مسلم کسى که«الغدیر»را بخواند،از اسلام و تاریخ آن(و علوم حدیث و تفسیر و…)صورتى به دست مىآورد که تا کنون نداشته و در مآخذ دیگر بدان نرسیده بوده است.البته مسئله زمان نیز دخالت عمدهاى دارد.زیرا براى صاحب«الغدیر»که در نیمه دوم قرن چهاردهم به نوشتن کتابى درباره اسلام دست زد، مآخذ قرون و اعصار گذشته را در کنار هم قرار دادن و با اشراف بر همه، به تطبیق آنها پرداختن تا حد زیادى،به علت نشر این مآخذ یا معرفى آنها در فهرستها،امکان داشت. نهایت،کوشش ستودنى صاحب الغدیر،در رفتن به دنبال این مآخذ بود و آرام نگرفتن تا رسیدن به آنها.
البته روح بزرگ این قهرمان بررسى و اطلاع، هنوز قانع نبود و آرزو داشت جهان را سیر کند و کتابخانههاى همه گیتى را براى«احیاى عظیم»خویش از نظر بگذارند و کلمهاى از آنچه براى تأیید حق لازم است از خامه او نیفتد.از این بابت،همواره در تلاش بود و از اینکه مبادا روزى عمرش تمام شود و کارش ناتمام بماند نگران.او هم از عظمت کار آگاه بود و هم از وسعت دامنه فرهنگ و منابع و ذخایر اسلامى.از این رو، با اینکه در داشتن مآخذ بیکران،یکى از کممانندترین محققان بودـو از جمله،همین امر نظر پژوهشیان را بسیار جلب مىکردـباز چون تشنهاى سیراب ناشدنى دنبال نسخهها و مدارک مىگشت.چون او مىدانست که:
هزاران نسخه خطى عربى در علوم و ادبیات و فلسفه همچنان در کتابخانه هاى دنیاى اسلام نهان مانده است.تنها در اسلامبول سى کتابخانه در مسجدها هست که از نسخههاى خطى آن اندکى منتشر شده است.در قاهره و دمشق و موصل و بغداد و دهلى مجموعههاى فراوان هست که فهرستى براى آن تنظیم نشده است.در اسکوریال،نزدیک مادرید،یک کتابخانه مفصل هست که هنوز نسخههاى خطى آن را در علوم و ادبیات و دین و فلسفه اسلام شمار نکردهاند.اطلاعاتى که درباره ثمرات فکر اسلامى در این سه قرن داریم،اندکى از باقیمانده آثار آنهاست و این نیز مختصرى از محصول قریحه آنها بوده است.و آنچه در این صفحات آوردیم،از دریاى مواریث اسلام فقط قطرهاى بود.اگر علما این میراث فراموش شده را کشف کنند،به احتمال قوى،قرن دهم شرق اسلامى را در تاریخ عقل انسانى به صف قرون طلایى خواهیم برد (3) .
و امینى این میراث فراموش شده را کشف کرده بود و مىشناخت،بویژه در بخشهاى مربوط به تخصص او،و حتى کتابخانههاى بسیار دیگرى را،در زمره میراث اسلام،مىشناخت که در سخن این مورخ نیامده است.بارى اینها بود،و ایمان عمیق او به کار خود که او را به اندازه گروهى نیرو مىداد.او در استفاده از وقت و حذف زواید معاشرت و فضول رفت و آمدها نمونه بود.در واقع زندگى او سرمشقى بود براى هر مرد علم و دانش.بدین گونه مىتوان 40 سال عمر تحقیقى او را مطابق 80 سال عمر یک محقق عادى دانست.او با این پشتکار و ایمان به کار،موفق به این همه شناخت و اطلاع شد.و چون چنین شد،حق داشت که چون قاضیى آگاه و عادل در صدر محکمه بنشیند و در دادگاه«الغدیر»به محاکمات معروف خود بپردازد.
آرى او شاگرد مکتب على«ع»بود و على خود گفته است:
من از زندگى فقط همین را دوست دارم که حقى را ثابت کنم یا باطلى را نفى.
ایجاد ذهنیت مرتبط
و از راه همین چگونگى ـ یعنى اقامه حق و نفى باطل،از طریق نشان دادن حقیقتهاى بسیارى در حدیث و تاریخ و تفسیر و فقه و معارف و فلسفه سیاسى اسلامـبود که گروها گروه از دانشمندان و محققان به کار او به چشم احترام نگریستند.از آغاز انتشار«الغدیر»،به آفاق گسترده آن روى آوردند،به طورى که مىتوان گفت،در عین اینکه او یکه بود و تنها،«هزاران مرد همراهیش مىکردند تا در راه اندیشه شکوهمندش پیکار کند».و هر جا کتاب بدانجا مىرسید،یا سخنى از آن به میان مىآمد،این مسائل مطرح مىشد و مورد فحص قرار مىگرفت.
در اینجا حقیقت بسیار نظرگیر این است که صاحب«الغدیر»،به ایجاد این ذهنیت مرتبط و ایجاد رابطه ذهنى در سطح جهان اسلام موفق گشت.ما هنگامى که به شعاع کتاب الغدیر در افکار مردم گوناگون و محققان و ناقدان مختلف در سرتاسر سرزمینهاى اسلامى و جز آن مىنگریم،و وقتى با نامهاى متفاوت پژوهشیان آبادیهاى مختلف جهان آشنا مىشویم که به تقدیر از کتاب وى پرداختهاند،به حقیقت مذکور مىرسیم.و این خود،بجز جنبه دینى،مسئلهاى است جالب و عمیق در سطح ارزیابى تلاش در راه روابط انسانى.و اینهمه ما را از این ذهنیت مرتبط و حسن تأثیر کتاب و حسن نیت مؤلف و والایى این کار آگاه مىسازد.
نقد در«الغدیر»
خوب است،بس کوتاه و مختصر،به چگونگى نقدهاى«الغدیر»اشاره کنیم.
وقتى که علامه و اومانیستى ـ چون صاحب«الغدیر»ـپس از طى دوران تحصیلات عالى و اجتهاد،چهل سال از همه کس و همه چیز مىگسلد و در زوایاى کتابخانهها عمر مىگذراند و به حاصل مواریث علمى اسلام و مسلمین دست مىیابد،و در فن خویش،کمتر مأخذىـخطى یا چاپى،از مکه تا رامپورـاز نظر او دور مىماند،تا جایى که خود به صورتى در این چهارده قرن زندگى مىکند،و به تحریفها و انحرافهایى که قلمها و ذهنها کرده و یافتهاند پى مىبرد،و از آنجا که راویىـبراى پوشاندن حقیقت و کمک به دستگاه قدرتـبه جعل حدیث مىپردازد،تا جایى که طبرى آن مجعول را نقل مىکند،تا جایى که به هنگام چاپ کتب خطى علماى سلف،برخى از فضایل آل على و دلایل تشیع یا مثالب دیگران را از کتاب حذف مىکنند،تا آنجا که دکترى در شرح دیوان شاعر شیعى مشهور،کلمه«غدیر خم»را«غدا برحم»ضبط مىکند (4) ،و صدها امثال این…وقتى کسى بر همه این جریانات واقف مىشود و رسالت علم،او را به بازسازى و تصحیح مأمور مىدارد،و ایمان به محمد و تاریخ دین محمد،او را نمىهلد که چشم از این همه بپوشد،چنین کسى حق دارد که چونان مدافعى راستین و سنگربانى متعهد و مفسر آفتابى نستوه،این مسائل را بر ملا کند و ملل اسلام و علماى اقوام را بر این امور وقوف بخشد. و چون،به تألیفات سایر محققان معاصر رجوع مىکنیم و تحقیقات آنان را مىخوانیم،مىنگریم که هر جا آنان نیز با آراء کسانى که مورد انتقاد«الغدیر»قرار گرفتهاند،برخورد کردهاند و درباره آن آراء نظر دادهاند.نظرهایى اظهار داشتهاند از قبیل نظر صاحب«الغدیر».و این ما را از صحت نظر علامه امینى و صلاحیت او در قضاوت،و عدالت او در نقد و اعتلاى سطح نقدهاى وى بیشتر آگاه مىسازد.
براى نمونه مقایسه شود:
نقد الغدیر(ج 1)بر ابن حزم اندلسى،با نقد عباس محمود العقاد بر وىـ(فاطمه الزهراء و الفاطمیون/81)
نقد الغدیر(ج 1)بر ابن حزم اندلسى،با نقد دکتر طه حسین بر وىـ(الکاتب المصرى،ج 2،شماره 5،سال 1946).
نقد الغدیر(ج 1 و 8)بر کار تاریخ نویسان اهل سنت،با نقد دکتر عمر فاروق بر همین مورخانـ (العباسیون الاوائل،ج 1/219).
نقد الغدیر(ج 2)بر دکتر محمد حسین هیکل،با نقد شیخ محمد رضا المظفر بر وىـ(السقیفه/47) .
نقد الغدیر(ج 2)بر احمد زکى صفوت،با نقد شیخ هادى کاشف الغطا بر وىـ(مدارک نهج البلاغه و دفع الشبهات عنه/48 به بعد).
نقد الغدیر(ج 2 و 8)بر طبرى،با نقد سید عبد الرزاق موسوى مقرم بر وىـ(الشهید مسلم بن عقیل/97ـ98). نقد الغدیر(ج 3)بر مؤلفان ملل و نحل،با نقد شیخ محمود شلتوت بر همین مؤلفانـ (الامام الصادق و المذاهب الاربعه،جزء 6/391ـ392)
نقد الغدیر(ج 3)بر ابو الفتح شهرستانى،مؤلف«ملل و نحل»،با نقد سید عبد الحسین شرف الدین بر وىـ(المراجعات/336).
نقد الغدیر(ج 3)بر شهرستانى نامبرده،با نقد شرف الدین بر وى(مؤلفو الشیعه فى صدر الاسلام/66ـ68 و 82ـ84).
نقد الغدیر(ج 3)بر شهرستانى،با نقد دکتر على سامى النشار بر وىـ(نشأهـالفکر الفلسفى فى الاسلام،ج 1/61ـ62،چاپ دوم).
نقد الغدیر(ج 3)بر شهرستانى،با نقد دکتر ابراهیم مدکور بر وىـ(فى الفلسفه الاسلامیه،منهج و تطبیقه/204،چاپ دوم).
نقد الغدیر(ج 3)بر شهرستانى،با نقد حنا الفاخورى و خلیل الجر بر وىـ(تاریخ الفلسفه العربیه،ج 2/23).
نقد الغدیر(ج 3)بر محمود شکرى الآلوسى،با نقد شرف الدین بر وىـ(الفصول المهمه فى تألیف الامه/55،چاپ چهارم).
نقد الغدیر(ج 3)بر شیخ محمد خضرى،از استادان دکتر طه حسین،با نقد طه حسین بر وىـ(مذکرات طه حسین/66).
نظر الغدیر(ج 3/335)درباره دکتر طه حسین،با نظرات دکتر عبد الهادى مسعود مصرى درباره وىـ(مع رجال الفکر فى القاهره/177ـ180).
نقد الغدیر(ج 3)بر احمد امین مصرى،با نقد کاشف الغطا بر وىـ(اصل الشیعه و اصولها/8 به بعد).
نقد الغدیر(ج 3)بر احمد امین،با نقد زکى مبارک بر وىـ(مجله«الرساله»ـقاهره،زیر عنوان«جنایه احمد امین على الادب العربى»).
نقد الغدیر(ج 3)بر احمد امین،با نقد شیخ عبد الله سبیتى بر وىـ(تحت رایه الحق).
نقد الغدیر(ج 3)بر احمد امین،با نقد دکتر حامد حفنى داود مصرى بر وىـ(مع رجال الفکر فى القاهره/107).
نقد الغدیر(ج 3)بر احمد امین،با نقد استاد اسد حیدر النجفى بر وىـ(الامام الصادق و المذاهب الاربعه،مجلد 3/375).
نقد الغدیر(ج 3)بر احمد امین،با نقد دکتر مصطفى السباعى بر وىـ(السنه/214،الامام الصادق و المذاهب الاربعه،مجلد 3/376).
نقد الغدیر(ج 3)بر مؤلفان ملل و نحل از اهل سنت،با نقد دکتر عمر فاروق بر همین مؤلفانـ (العباسیون الاوائل،ج 1/224).
نقد الغدیر(ج 3)بر امیل درمنگام و دونالدسن،با نقد جرج جرداق بر لامنسـ(الامام على صوت العداله الانسانیه،ج 5/1232 به بعد). نقد الغدیر(ج 4)بر ذهبى و ابن خلکان،با نقد امتیاز علیخان عرشى بر آنانـ(استناد نهج البلاغه/5 به بعد).
نقد الغدیر(ج 9)بر دکتر طه حسین،با نقد کاشف الغطا بر وىـ(اصل الشیعه و اصولها/36).
نقد الغدیر(ج 11)بر غزالى،با نقدهاى شیخ مجتبى قزوینى بر وىـ(بیان الفرقان،ج 4).
همچنان نستوه
محقق یا نویسنده،باید در انگاره کار خویش،دچار سستى و فتور نگردد.
چه بسیار دیده مىشود که نویسنده کتابى،یا مقاله و بحثى،در آغاز پرمایه و با نشاط و بر پایه استقصا و تحقیق دست به کار مىشود،اما همینکه کارـدر مثلـبه نیمه مىرسد،لحظه به لحظه افت مىکند و سستى مىگیرد و نشانههاى خستگى،کم توانى،دنباله رها کنى و سرسرى گیرى در آن پدیدار مىشود تا سرانجام که بروشنى کار از اوج خود فرو مىافتد.
اینگونه کار کرد بر خلاف سنت علم و آیین تحقیق و دقت در عمل و رضایت وجدان علمى است،و هم تقصیر و کوتاهى است نسبت به حق جامعه،در استفاده و مراجعه به اثر.
محقق باید،شکیبا باشد،صبر پیشه کند،تاب آورد،توان بنمایاند و بر سر هر ریزه از عملـچه در آغاز آن و چه در انجامـبایستد و خیرگى کند و چیرگى نشان دهد،تا هیچ بخشى و فصلى و هیچ استنتاجى و سنجشى،سرسرى گرفته نشود، و آبکى از آب در نیاید.این راهى است که محققان بزرگـآنان که با علم صمیمى شدهاند و با معرفت اخت،و آنچه آنان را به کار کشانده است عشق به شناختن بوده است و شناساندن،و عشق به مردم و احترام به حق مردمـهمواره سپردهاند .
مؤلف«الغدیر»،از نمونههاى کامل این روش صحیح و علمى است.در کار سترگ او،سراسر،هر بحثى را چنان مىیابیم که گویى نخستین بخشى که از این کتاب نوشته شده است همین است،از بس که هر فصل و هر مبحث،از هر نظر،غنى است:بسیارى مآخذ،استقصاى آراء،شوربیان،غناى واژگانى،استوارى منطق،رزانت استدلال،قدرت تفهیم و تلألؤ الهام.
ناقدان به این نکته نیز نیک توجه یافتهاند و هر کدام به گونهاى آن را خاطرـنشان ساختهاند .در بخشهاى دیگر این کتاب،به نمونههایى از گفتههاى ناقدان در این باره برمىخورید.
الهام
و از همین جاست و همین چگونگى ـ بجز ایمان و خلوص نیت مؤلف که«الغدیر»خواننده خویش را به سادگى رها نمىکند،و همین سان نمىهلد،بلکه سطر به سطر،و صفحه به صفحه،مضامین و مقاصد خویش را به خواننده القا مىکند،و چونان خود الهام،روح او را از حقیقتها مىآکند و منور و روشن مىسازد.و این الهام بخشى از ویژگیهاى کتابهایى است چند،از جمله«الغدیر».یکى از ناقدان (5) در این باره چنین مىگوید:
صاحب«الغدیر»،از آن کسان است که خداوند ملکه وحى کردن به دلهاى پاک را به آنان عطا کرده است،و آنان را قادر ساخته است تا به طبقات درس خوانده و با فرهنگ،حقایقى را الهام و افهام کنند،حقایقى که تیرگى دل را مىزداید و زنگار وسواس و شک را از جانها مىسترد .اینان این حقایق ثابت را با صراحت و بىپروا اظهار مىدارند،اما بىپروایى و صراحتى دوست داشتنى…
آمیختگى«الغدیر»با«قرآن کریم».
در اینجا باید به واقعیتى دیگر نیز اشاره کنیم.و آن،آمیختگى شگرف«الغدیر»است با آیات قرآن.قرآن کریم بر سراسر کتاب حکومت مىکند.همواره با آیات قرآن،به صورتهاى گوناگون :افتتاح،اختتام،استدلال،تأیید،تضمین و اقتباس،روبرو مىشویم،چه لطیف و چه زیبا،چه الهام بخش و چه نورانى براى این موضوع،بهتر از هر چیز،مراجعه و نگریستن به خود کتاب است.و گاه چه جذاب و شکوهمند مىشود که مؤلف،سخنانى را که مىخواهد به عنوان سر سخن و دیباچه (افتتاح)با خواننده بگوید،با آیات قرآن مىگوید و از زبان قرآن،از جمله سرآغاز جلد 6 و جلد 7 و جلد 8 و جلد 9 و جلد 10.و گاه در پایان(اختتام)و در مقام تذکار و استنتاج چنین مىکند،چه سحرانگیز و فروغزاى و مهتابگون.و از این نمونه در«الغدیر»بسیار است که در پایان بسیارى از مباحث،آیات قرآن کریم،با مناسبت و لطفى ویژه،آمده است.
و این چگونگى حال مىرساند که مؤلف آنقدر با کتاب خدا مأنوس بوده است و آیات قرآن را مىخوانده است و از برداشته است،که گویى خود«حافظ قرآن»بوده است.و همین است که عبد الفتاح عبد المقصود مصرى،استاد دانشگاه اسکندریه،مىگوید:
انه لیستهدى التنزیل (6) .
ـ او بحق،از«قرآن»هدایت مىطلبد.
پینوشتها:
(1) «مقدمه ابن خلدون»،ترجمه محمد پروین گنابادى،ج 1/ 36
2) یا به تعبیرى:«فقیه المورخین و مورخ الفقهاء»ـ«الغدیر»،ج 9
3) «تاریخ تمدن»ـویل دورانت،کتاب چهارم،عصر ایمان،بخش دوم(تمدن اسلامى)/176ـ177،از ترجمه فارسى.
4) دکتر ملحم ابراهیم الاسود،در تعلیقات«دیوان ابو تمام»ـ«الغدیر»،ج 1/12،و ج 2/331ـ 333
5) سید حسین موسوى هندى،از عالمان عراق،مؤلف کتاب ارجمند«الاسلام مبدأ و عقیده».
6) «الغدیر»،ج 6
منبع: حماسه غدیر