واقعه غدیر، اوج ابلاغ ولایت(2)

واقعه غدیر، اوج ابلاغ ولایت(2)

نویسنده:مرکز تحقیقات دارالحدیث

8ـ حدیث ثقلین
از جمله چاره اندیشیهاى رسول اللّه(ص) براى آینده امت و جلوگیرى از گسترش ضلالت و جهالت و حیرت در میان امت، تلاش براى تعیین مرجعیت فکرى و نشان دادن جهت گیرى استوار حرکت فکرى و تبیین چگونگى تفسیر مکتب و قرآن و سرچشمه آن است. این حقیقت شاید روشنترین گونه خود را در «حدیث ثقلین» نشان داده است. حدیث ثقلین با محتوایى واحد و گونه هاى بیانى بسیار و مکرّر در مکرّر فراز آمده است. در عرفه، مسجد خیف، غدیرخم، آخرین سخنرانى رسول اللّه(ص) به هنگام بیمارى در بستر و در حجره شریف و… افزون بر اهل بیت(ع) بسیارى از صحابیان آن را گزارش کرده اند و کسانى بسیار از تابعیان و عالمان بر استوارى آن تأکید ورزیده اند30 یکى از گونه هاى مختلف نقل آن چنین است:
انى تارک فیکم ما إنْ تمسّکتم بِهِ لَنْ تضلّوا بعدى، أحدهما أعظم من الآخر، کتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الأرض، وعترتى أهل بیتى و لَنْ یفترقا حتى یردا على الحوض فانظرو کیف تخلفونى فیهما.31
کلامى است عظیم ومنقبتى بزرگ و فضیلتى است عدیم النظیر، و هدایتى است سعادت آفرین، و رهنمودى است ضلالت زدا. مهمترین نکته اى که این کلام عظیم رسول اللّه(ص) آن را مى نمایاند و هیچ تردیدى را برنمى تابد، مرجعیت بخشیدن به اهل بیت(ع) و وجوب پیروى از آنان در اقوال، افعال و… است.
بر این حقیقت والا بسیارى از عالمان تصریح کرده اند، از جمله متکلم بزرگ اهل سنت سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانى:
خداوند در هدایت آفرینى و رهایى بخشى از ضلالت، عترت را همبر قرآن ساخت.
تمسّک به قرآن جز فراگیرى هدایت و دانش از قرآن نیست و چنین است تمسّک به عترت.32
دو دیگر آنکه بزرگترین رسالت و مسئولیت رسول اللّه(ص) هدایتگرى و تلاش در جهت ضلات زدایى است؛ این از یکسو. از سوى دیگر روشنترین و بدیهى ترین واجب براى مسلمانان تمسّک به هر آن چیزى است که هدایت مى آفریند و ضلالت مى زداید. بدین سان رسول اللّه(ص) با جمله ما ان تمسکتم بهما لَنْ تضلّوا این واجب مؤمنان را در پیشدید آنها نهاده است. آیا کسى مى تواند در این وجوب پیروى از «عترت» ـ که هدایت آفرین است و گمراهى زدا ـ تردید کند؟
سه دیگر آنکه تمسّک به این دو «گرانبها» در رسیدن به مقصد والا و مقصود اعلى و دستیابى به هدایت بسنده است، و وراى آن جز ضلالت نخواهد بود «وماذا بعد الحق الاّ الضلال». دیگر آنکه حدیث ثقلین بدون هیچ تردیدى «عصمت» عترت را رقم زده است؛ یکى بدان جهت که رسول اللّه(ص) بدون هیچ قید و شرطى تمسّک بدانها را لازم شمرده است، آیا مى توان تصوّر کرد که پیامبر(ص) امت را به کسانى ارجاع داده و بدون قید و شرط چنگ انداختن به آموزه هاى کسانى را لازم شمرده است که خود در لغزشند؟ دو دیگر آنکه اهل بیت(ع) همبر قرآنى هستند که هرگز باطل در آن راه ندارد. نیز تمسّک به آنها سدّى است در برابر گمراهى؛ اگر گمراهى بر کسانى روا باشد، آیا گمراهى زدا توانند بود؟
و بالاخره حدیث ثقلین، جداناپذیرى عترت با قرآن را رقم زده است، و روشن است که یعنى هرگز با آموزه ها و احکام آن مخالفت نخواهند کرد و بدین سان از آن «ثقل» جدا نخواهند شد. نیز چنین است تعبیرهایى بلندى چون على مع القرآن و القرآن مع على و على مع الحق والحق مع على درباره مولا(ع).
بدین سان رسول اللّه(ص) با حدیث ثقلین، مشعلى سپیدى آفرین در معبر زمان نهاده است تا امت مسلمان هرگز به تاریکزار گمراهى دچار نشوند و با تمسّک به آنها در گذرگاه زمان از امواج فتنه ها برهند و به ساحل هدایت درآیند، بر آنان که این حق را دریافته اند و این نعمت را شناخته اند و پاس داشته اند، ارزانى باد.33

9ـ حدیث سفینه
پیامبر(ص) در میان امت سر رشته امور را به دست دارد. دامنه جامعه اسلامى هنوز چندان گسترده نیست، با این همه آن جامعه نوپاى کوچک با مسائل بسیارى از درون و بیرون مواجه است؛ مسائلى انحراف آفرین و دگرگون کننده. جریان نفاق در درون همان جامعه شکل گرفته است و ارتداد برخى در همان جامعه صورت گرفته است و… رسول اللّه(ص) روزگارى مى اندیشد که این مشعل فروزان خاموش مى شود امّا امت باید راه را ادامه دهد. آنچه را آوردیم چاره اندیشى است براى فردا در هنگامه شعله ور گشتن آتش فتنه و به خروش آمدن امواج گمراهیها.و در همین سمت و سوى است کلام بلند و والا و روشنگر دیگر رسول اللّه(ص) که به «حدیث سفینه» شهره است، و یکى از نقلهاى آن چنین است:
ألا إن مثل أهل بیتى فیکم مثل سفینه نوحه، من رکبها نجا ومن تخلّف عنها هلک
چه تشبیه بیدارگر، هول انگیز و تنبه آفرینى!
رسول اللّه(ص) در آینه زمان، فتنه گریها، آتش افروزیها و جریان سازیها را مى نگرد. و این همه امواج خروشان و غول پیکر دریا مانندى را مى سازد؛ امواجى که هر آن کس که در کامش قرار گیرد، غرق شود و هر آن که در معرض او باشد تباه گردد. چه بسا کسانى به پندار رهایى، از این امواج بلنداهایى خیالى بجویند و بدانجاها درآیند، امّا امواج فراز آید و آنها را در کام خود فرو برد. پس امت باید بیدار باشد که تنها راه نجات در آمدن به «سفینه» است، یعنى پیروى از اهل بیت(ع) و چنگ انداختن به آموزه هاى آنها. و شگفتا از آن امواج و به وجود آوردن پناهگاههاى پندارى براى مردمان؛ یعنى ساختن عالِمها، و یا بهتر بگوییم عالم نماها، فرقه ها، جریانها، تا مگر مردمان بدانسوى ها روانه شوند و از درآمدن به کشتى نجات حقیقى باز مانند.
در دلالت این حدیث بر وجوب اطاعت از اهل بیت(ع) تردید نیست؛ مگر مى شود خردمندى امواج خروشانى را که در کام آن قرار گرفتن، همان غرق شدن و تباه گشتن است را بنگرد و در رهایى از آن تردید کند؟ دیگر آنکه پى آمد قطعى این روى آوردن، رهایى از امواج و هدایت است. دیگر آنکه این سفینه نجات بخش است، پس این عزیزان معصومند وبدور از خطا. 34

10ـ احادیث دوازده جانشین
از جمله احادیث مهم و شایان تدبّر و توجه در چاره اندیشى درباره آینده امت، احادیثى است که تعداد جانشینان رسول اللّه(ص) را رقم مى زند. این احادیث که فراوان نقل شده و با طرق مختلف و در نقلهاى گونه گون و صحیح آمده است،35 نشان مى دهد که خلفاى رسول اللّه(ص) دوازده نفرند. یکى از نقلها چنین است:
لایزال الدین قائماً حتى تقوم الساعه أو یکون علیک أثنا عشر خلیفه کلهم من قریش.36
و نقل دیگرى از آن بدین گونه است:
عن جابر بن سمره قال: کنت مع أبى عند النبى(ص) فسمعتهُ یقول: بعدى إثنا عشر خلیفه، ثم أخفى صوته. فقلت لأبى: ما الذى اخفى صوته؟
قال، قال: کلّهم من بنى هاشم.37
و در نقلى دیگر:
یکون من بعدى اثناعشر أمیراً.38
با این گفته ها، رسول اللّه(ص) چه چیزى را نشان داده اند؛ از واقعیتى که رخ خواهد داد سخن گفته اند و یا از حقیقتى که باید باشد؟ و یا در واقعِ تاریخ و در آینه زمان، خلفاى خود را نشان داده است ـ یعنى هر آن که بر این مسند تکیه زند ـ یا آنکه رسول اللّه(ص) بر این حقیقت تنبّه داده و کرده است که پیشوایان پس از من دوازده نفر باید باشند و نه جز آنها و تا فرجام روزگار همین است و بس.
گویا تردید نباشد که رسول اللّه(ص) جانشین معرفى مى کند، یعنى کسانى را که پا جاى پاى او مى نهند و چون او بر مردمان حکم مى رانند، یا اگر بر مسند خلافت تکیه زنند، مانند او خلافت را پیش خواهند برد. گو اینکه کسانى کوشیده اند براى این کلام الهى رسول اللّه(ص) مصداقهایى بتراشند39، و ابو جعفر بن محمد بن سلامه ازدى طحاوى بر این باور رفته است که مراد، خلفاى اربعه، معاویه، فرزندش یزید و… هستند.40
شگفتا بر دین رسول اللّه(ص) چه مى بندند؟! براساس این تفسیر، پیامبر(ص) اینان را چونان خلفاى خود معرفى مى کنند، که مردم سخن آنان را بشنوند و از آنان اطاعت کنند؟ از یزید؟ از عبدالملک بن مروان و …؟ کبرت کلمه تخرج من أفواههم إن یقولون الاّ کذبا… .
چگونه توان تصوّر کرد پیامبر(ص) که پیام آور کرامت، شرف، آزادى، صداقت و قداست است، جانشینانى ستم پیشه، فسادگر، تیره جان و جنایت پیشه معرفى کند؟41
بدون هیچ تردیدى اگر کسى اصل روایت را بپذیرد ـ که چاره اى جز آن نیست ـ باید به تفسیر شیعه خستو شود که اینان على(ع) و فرزندان او هستند، که در برخى روایات دیگر از رسول اللّه(ص) با اسم و بصراحت یاد شده اند که:
1) دوازده نفرند شناخته شده و روشن و منطبق با حدیث؛
2) همه از قریش هستند؛
3) دیدیم که ذیل برخى از روایات «کلهم من بنى هاشم» داشت، و چنین است که همه از بنى هاشم هستند، و مؤید این حقیقت کلام بلند علوى است که:
ان الأئمه من قریش فى هذا البطن من بنى هاشم لاتصلح على سواهم ولایصلح الولاه من غیرهم.42
4ـ از اهل بیت رسول اللّه(ص) هستند،و در انطباق روشن با آنچه در صفحات پیش آوردیم و نصوص بسیار آن گزار ش خواهد شد؛
5ـ چنانکه اشاره کردیم دقیقاً منطبق هست با آنچه از امامان(ع) در تفسیر این جمله آمده و نامهاى آن بزرگواران بدقت یاد شده است؛
6ـ بر اساس روایات بسیار، رسول اللّه(ص) تداوم امامت حضرت مهدى(عج) را تا قبل از قیامت تصریح کرده است، که آخرین امام از سلسله دوازده گانه معتَقَدْ شیعى است؛ برخى از این روایتها چنین است:
المهدى منّا أهل البیت یصلحه اللّه فى لیله.43
المهدى من عترتى من ولد فاطمه.44
لو لم یبق من الدنیا الاّ یوم لبعث اللّه ـ عزّ وجلّ ـ رجلاً منّا یملأ عدلاً کما ملئت جوراً.45
لاتقوم الساعه حتّى یلى رجل من أهل بیت یواصلى اسمه اسمى.46
الأئمه بعدى اثنى عشر تسعه من صلب الحسین والتاسع مهدیهم.47
اکنون در تکمیل و تعمیم سخن در این باره نکاتى دیگر را مى آوریم:
الف ـ حدیث «اثنى عشر خلیفه»، یا «امیر» به روایت جابربن سمره ـ چنانکه اشاره کردیم ـ حدیثى است مشهور با طرق مختلف و نقلهاى گونه گون که بیشترین کسانى که آن را گزارش کرده اند بر این باورند که رسول اللّه(ص) آن را در «حجه البلاغ» فرموده اند. فحص دقیق نقلهاى مختلف و گزارشهاى گونه گون روشن کرد که رسول اللّه(ص)این سخن را در دو مکان القا فرموده اند:
1) مسجد النبى: بر اساس نقل مسلم و احمد بن حنبل، نقل جابر بدین گونه است: سمعت رسول اللّه(ص) یوم الجمعه عشیه رجم الاسلمى یقول: لایزال الدین… .
«ماعز بن مالک اسلمى» یاد شده در این نقل قطعاً در مدینه رجم شده است؛ افزون بر اینکه در نقلهایى به شنیدن آن در مسجد پیامبر(ص) تصریح شده است؛ از جمله در این نقل:جئت مع أبى الى المسجد و النبىّ یخطب… که ظاهر آن نشانگر این است که مراد مسجد النبى است.
2) حجه البلاغ: این نقل نیز از جابر بن سمره است. او مى گوید این سخن را در آن حج عظیم و در سرزمین عرفات شنیده است.
ب ـ بهره گیرى رسول اللّه(ص) از اجتماع عظیم امت در عرفات براى فراز آوردن این حقیقت بسى آموزنده است. رسول اللّه(ص) حدیث ارجمند و سرنوشت ساز «ثقلین» را نیز از جمله در این جایگاه عظیم و مراسم پرشکوه اعلام کرده است. بر روى هم در این مراسم بزرگ است که «ثقلین» همسان و همبر براى هدایت امت طرح مى شود و مصادیق عترت روشن مى شود و در پایان، ولایت «اکمال دین»، و عدم ابلاغ آن چونان تباه گشتن تمام رسالت تلقى مى گردد. گویا در این حج، رسول اللّه(ص) نگاهى دوباره دارد به تمام دین و تأکید و تشریحى دارد از همه آیین و در این واپسین روزهاى سفر تأکید مى کند بر حج و ولایت.
ج ـ برخى از نقلهاى گونه گون حدیث، نکته سئوال انگیز و شایان توجه دارد. برخى نقلها حدیث را تا جمله «کلهم من قریش» دارد، نقلهایى گویاى این هستند که جابر این جمله را نشنیده است و از پدرش سئوال کرده، و او گفته است که ادامه کلام، «کلهم من قریش» و یا «کلهم من بنى هاشم» بوده است. این نقلها سه گونه است:
1ـ جابر فقط مى گوید: «ثم قال کلمه لم افهمها»48 و یا «ثمّ تکلّم بکلمهٍ خفیت علىّ»49 بدون اینکه چرایى این ناپیدایى سخن و شنیده نشدن آن بیان شود.
2ـ در برخى نقلها جابر تصریح کرده است که چون رسول اللّه(ص) صدایش را پایین آورد من نشنیدم: «ثمّ أخفى صوته …».50
3ـ تصریح شده است که شنیده نشدن کلام پیامبر براى آن بوده است که غوغا و تشنج به وجود آمده و کلام رسول اللّه(ص) در سر و صدا و فریادهاى مردمان شنیده نشده است. شگفت انگیز است، همین که پیامبر صدایش را فرو مى آورد، برخلاف صریح امر الهى که: لاترفعوا اصواتکم فوق صوت النبى، مستمعان کلام پیامبر، سخن خویش را چنان فراز مى آورند که صداى پیامبر در میان آن غوغا نامعلوم مى گردد و راوى نمى شنود و براى آگاهى از ادامه کلام به دیگران پناه مى برد که مى گویند: «کلهم من قریش» بوده است. تعبیرهاى گونه گون آن چنین است:
ثم لغط القوم وتکلّمو فلم افهم قوله بعد کلّهم، فقلت لأبى یا ابتاه مابعد کلّهم؟ قال: کلّهم من قریش.51
در نگریستن و تأمل در آنچه آوردیم پژوهنده را به نکاتى رهنمون خواهد شد که یادآورى آن خالى از فایده نیست:
1ـ نشان مى دهد که ماجراى خلافت و سرنوشت آینده امت بسى حساسیت برانگیز بوده است؛ هم پیامبر(ص) چون به جان کلام مى رسد آهنگ کلام را فرو مى آورد، و هم مردم چون مى شنوند عکس العمل نشان مى دهند و جنجال مى کنند و از پذیرش تن مى زنند.
2ـ اینکه برخى روایات «فروکاستن کلام» را آورده اند و برخى جنجال و غوغا را، بعید نمى نماید که هر یک از این تعبیرها مرتبط با موردى از نقل باشد. جابر تصریح مى کند که در مسجد چون پیامبر صدا را پایین آورد، سخن او را نفهمیدم، و در حدیث نقل شده در «مسند احمد بن حنبل»52 تصریح شده است که چون مردم جنجال کردند سخن پیامبر(ص) را نشنیدم.
3ـ آنچه بسیار شایان توجه است این است که در نقلى آمده است که پیامبر چون صدایش را آهسته کرد فرمود: «کلهم من بنى هاشم» 53 بعید نمى نماید که ادامه کلام بواقع «کلهم من بنى هاشم» بوده است، که غوغا آفریده و بسیارى از شنیدن آن فریاد برآورده اند و بدان تن نداده اند. نکته اى که این موضوع را استوارتر مى نمایاند اینکه در صحنه سازى سقیفه و در مشاجره هاى آن روز سیاست بازان به این سخن استناد نکردند و نگفتند که پیامبر(ص) فرمود:«کلهم من قریش و…» که گویا این سخن مى توانست کارساز باشد. از این رو مى توان گفت که ادامه کلام «کلهم من بنى هاشم» بوده است، که بعدها و به هنگام تدوین آثار، مصلحت چنان دانسته شده است که «کلهم من بنى هاشم» به « من قریش» تغییر یابد.
به هر حال این حدیث با نقلهاى بسیار و طرق گونه گون ـ که مورد تأیید محدثان اهل سنت نیز قرار گرفته است ـ هیچ پیامى جز گزارش ولایت على و فرزندانش(ع) ندارد و تصریحى است بر خلافت على پس از رسول اللّه(ص) و تأکیدى است بر سیاست عظیم و استوار پیامبر در جهت روشنگرى در باب آینده حاکمیت و رهبرى است.

حدیث غدیر
گفتیم رسول الله(ص) از آغازین روزهاى ابلاغ پیام رسالت، بر امامت و پیشوایى پس از خود نیز تأکید ورزید، و جاى جاى در مواضع مختلف در درازناى بیست و سه سال رسالت با تعبیرهاى مختلف و گفتار گونه گون «حق» را فراز آورده و پیشواى پس از خود را با ویژگیهاى والا به گونه اى معیّن و مشخص در پیشدیدها نهاد، و گفتیم که این حق گزاریها و ابلاغ حق و نشان دادن آینده پیشوایى در واپسین حج رسول الله(ص) ـ که بدین جهت «حجه الوداع» نام گرفته ـ به اوج رسید و با فرمان الهى ولایت «ابلاغ» شد و بدین سان این حج «حجه البلاغ»54 نام گرفت:
رسول الله(ص) به سال دهم هجرت آهنگ حج کرد و مردمان را از این قصد آگاهاند. بدین سان کسان بسیارى براى حج گزارى راهى مکه شدند تا با رسول الله(ص) حج گزارند و مناسک حج را از آن بزرگوار بیاموزند، پیامبر(ص) با مسلمانان حج گزارد و به سوى مدینه بازگشت. در روز هجدهم ذو حجه در حالى که کسان بسیارى پیش از پیامبر حرکت مى کردند و قافله هاى بسیارى از پس از وى، پیامبر به سرزمینى رسید با نام «غدیرخم» در وادى جحفه (که راه اهل مدینه و مصر و … جدا مى شود). در حالى که گرماى آفتاب اوج گرفته بود و بى امان بر زمین حرارت مى ریخت، به فرمان الهى دستور داد سواران و پیادگان توقف کنند، روندگان باز آیند و واپس مانده ها برسند. حرارت نیم روز مردمان را مى آزرد، لباسها و مرکبها را سایه بان قرار داده بودند، پیامبر (ص) بر انبوهى از جهاز شتران فراز رفت و خطبه آغاز کرد؛ خداى را سپاس گفت و از اینکه بزودى از میان آنان خواهد رفت، پرده برگرفت و از آنان خواست تا درباره چگونگى رسالت گذارى وى گواهى دهند. مردمان یکسر فریاد برآوردند:
نشهد انّک قد بلّغت و نصحت وجَهَدت فجزاک اللّه خیراً…
آنگاه براى آماده سازى مردمان براى شنیدن پیام آخرین، با مردم از صداقت در ابلاغ و از «ثقلین» سخن گفت و جایگاه والاى خود در میان امت را برنمود و بر اولویت خود بر آنان گواه خواست، و پاسخهاى بلند یکصدا را شنید و آنگاه دست على(ع) را گرفت و فراز آورد و باشکوهى شگرف و فریادى بس رسا فرمود:
فمن کنت مولاه فعلى مولاه
سه بار این جمله را تکرار کرد و بر همسویان، یاوران و پذیرندگان ولایت او دعا کرد.
و بدین سان در تداوم آن روشنگریها و اعلام حقها، در نهایت تدبیر و آگاهى و در میان دهها هزار انسان آمده از اقالیم قبله به حج«ولایت و خلافت على(ع)» را رقم زد و «حق خلافت» را و «خلافت حق» را نشان داد. آن روز هیچ کس در این حقیقت تردید نکرد، و در اینکه پیامبر(ص) على(ع) را با این عبارتها به ولایت و امامت منصوب ساخت تردیدى روا نشد. اگر کسانى گرانجانى کردند، در محتوا و مفاد پیام نبود. آن گونه کسان به لحاظ تیره جانى در اینکه این حرکت وحیانى باشد سخن داشتند. به هر حال کسان بسیارى به محضر على(ع) شتافتند و «امارت و ولایت» وى را تهنیت گفتند. بدین سان روشن است که آن روزگاران این حقیقت تردید بردار نبود. از جمله کلام عمربن الخطاب را بنگرید:
هنیئاً لک یابن أبى طالب. أصبحت الیوم ولىّ کل مؤمن.55
امّا، پس از رسول الله(ص) واقع صادق دگرگون شد؛ سیاست بازان، ماجرا را وارونه ساختند و جامه خلافت را بر قامت دیگرى کشیدند، امّا هرگز در این همه فضلها و فضیلتها تردید روا نداشتند، بلکه، بهانه هاى دیگرى تراشیدند. امّا پس از آن روزگار کوشیدند از یکسو در دلالت این سخن شریف بر «امامت و ولایت» تردید کنند و از دیگر سوى در سند آن. نصوص بسیار و گونه گون آن را در متن آورده ایم، اکنون بر پایه آن گزارشها و آگاهیهاى دیگر مى خواهیم در این مدخل با نگاهى به چگونگى محتوا، دلالت و سند حدیث اندکى از حقایق نهفته درباره این کلام بلند را بنمایانیم.

1ـ سند حدیث غدیر
حدیث غدیر از مشهورترین و بلند آوازه ترین احادیث نبوى است، که بسیارى از محدثان و عالمان بر استوارى بلکه تواتر آن تأکید کرده اند؛56 ابن کثیر مى گوید:
و صدر الحدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه» متواتر اتیقّن ان رسول الله(ص) قاله.57
علاّمه امینى حدیث غدیر را ازصدوده تن از صحابیان گزارش کرده است و آنگاه در پایان تأکید کرده است که گزارش او تمام آن چیزى نیست که وجود دارد.58
در «الغدیر» فهرست بلندى از اقوال تابعیان نیز آمده است که حدیث غدیر را نفى کرده اند. عالم جلیل القدر و مدافع نستوه ولایت «میر حامد حسین هندى» نیز که بخش بزرگى از اثر بى مانندش «عبقات الأنوار» را ویژه حدیث غدیر ساخته است و سند حدیث را به تفصیل گزارش کرد، در نقد دیدگاه کسانى که به عدم تواتر حدیث باور دارند بتفصیل تمام سخن گفته و نااستوارى این دیدگاه را روشن ساخته است.59
گویا سخن گفتن در سند حدیث و استوارى گزارش آن در منابع حدیثى سخنى زاید باشد؛ از این روى گفتار تنى چند از محدثان را مى آوریم و بحث را در بعد دیگرى از آن ادامه مى دهیم. حاکم نیشابورى در موردى از «المستدرک» حدیث را نقل کرده و پس از آن نوشته است:
هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه.60
و در موردى پس از نقل آن نوشته است:
هذا حدیث صحیح الأسناد و لم یخرجاه.61
و ترمذى پس از نقل حدیث در «سنن» نوشته است:
هذا حدیث حسن صحیح.62
و ذهبى نوشته است:
الحدیث ثابت بلاریب. 63
ذهبى در ذیل شرح حال ابن جریر طبرى نوشته است:
لما بلّغه ـ ابن جریر ـ ان ابن ابى داود تکلم فى حدیث غدیر خم، عمل کتاب الفضائل و تکلم على تصحیح الحدیث، قلت: رأیت مجلّداً من طرق الحدیث لأبن جریر فاندهشت له ولکثره تلک الطرق64
ابن حجر مى گوید:
وامّا حدیث «من کنت مولاه فعلىّ مولاه» فقد اخرجه الترمذى والنسائى و هو کثیر الطرق جدّاً وقد استوعبها ابن عقده فى کتاب مفرد او کثیر من اسانیدها صحاح وحسان.65
کتاب ابن عقده با عنوان «حدیث الولایه» تا حدود قرن ده در اختیار عالمان بوده است، سید بن طاووس درباره آن نوشته است:
وقد روى فیه نص النبى(ص) على مولانا علىّ(ع) بالولایه من مأه و خمس طرق.66
ابن عساکر نیز در موارد متعددى از اثر عظیمش از این حدیث یاد کرده است و فقط در یک مورد نود طریق آن را یاد کرده است.67 و چنین است یاد کرد بسیارى دیگر از محدثان و مفسرّان و عالمان با این همه اگر کسى یا کسانى در صدور حدیث و یا چگونگى نقل آن تردید روا دارند، بى گمان از بستر استکبار و رویارویى با حق است و نه چیز دیگر.

2ـ دلالت حدیث غدیر
از آنچه در آغاز سخن آوردیم و پس از این اندکى مشروحتر بدان خواهیم پرداخت و نصوص بسیار آن را خواهید دید، روشن است که در آن روز در اینکه جمله «من کنت مولاه فعلى مولاه» سرپرستى، تولیت امور، امامت و پیشوایى را مى رساند، کسى تردید نکرد. البته روشن است که واژه «مولى» بار معنایى گسترده اى دارد،68 امّا از معانى مختلف آن جز آنچه را که یاد شد، در این مورد نمى توان مراد کرد.

واژه «مولى» در ادب عربى
پژوهش در متون کهن ادبى، لغوى و تفسیرى نشانگر آن است که یکى از معانى روشن «مولى» سرپرست شایسته تر براى تصرّف در امور و زعامت و ولایت است. برخى از موارد را مى آوریم:
ابو عبیده معمر بن مثنى، در تفسیر آیه پانزده سوره حدید (مأواکم النار هى مولاکم) نوشته است:
اولى بکُمْ.69
و این تفسیر را با شعرى از ادب جاهلى استوار کرده است. شعرى که مورد استشهاد قرار گرفته است این است:
فـغـدت کلا الفرجین أنـّه مولى
المخافه خَلْفُها و أمامُها
شارحان معلقات سبع «مولى» در این بیت را به معناى «اولى» دانسته اند و بر این اساس شعر را شرح کرده اند.70
محمد بن سائب کلبى، مؤلف، مفسّر و تبارشناس بزرگ در تفسیر آیه پنجاه و یک سوره توبه (قل لن یصیبنا الاّ ما کتب اللّه لنا هو مولانا و على اللّه فلیتوکّل المؤمنون)نوشته است:
اُولى بنا من انفسنا فى الموت والحیاه.71
ابو ذکریا یحیى بن زیاد بن عبدالله، معروف به فراء، ادیب و مفسّر بزرگ کوفى، در تفسیر آیه پانزده سوره حدید نوشته است:
هى مولى کم، اى أوْلى بکم.72
و چنین اسـت ابوالحسن، أخفش، ابواسحاق زجاج، محمد بن قاسم أنبارى و…73
چنانکه پیشتر آوردیم آمدن «مولى» به معناى سرپرست و متولّى امور از جمله روشنترین کاربردهاى واژه «مولى» است و بسیارى بدان تصریح کرده اند:
ابوالعباس محمد بن یزید معروف به «مبرّد» در تفسیر آیه یازده سوره محمد(ذلک بأن اللّه مولى الذین آمنو…) نوشته است:
والولى والمولى معناهم سواء، وهو الحقیق بخلقه المتولّى لأمورهم. 74
و فراء نیز نوشته است:
المولى والمولى فى کلام العرب واحد.75
راغب اصفهانى، مفسّر، ادیب و قرآن پژوه بزرگ قرن چهارم نیز نوشته است:
والولایه تولّى الأمر، والولىّ والمولى یستعملان فى ذلک.کل واحد منهما یقال فى معنى الفاعل أى الموالی، وفى معنى المفعول اى الموالى.76
ابوالحسن على بن أحمد واحدى نیشابورى، مفسّر و ادیب بزرگ قرن پنجم در تفسیر آیه شصت و دو سوره انعام (ثم رُدوا الى اللّه مولاهم الحق…) نوشته است:
الذّى یتولّى أمورهم.77
این گونه عالمانى که بر این حقیقت تأکید کرده اند بسیارند. از ادیب و مفسّر بزرگ معتزلى جار الله زمخشرى یاد مى کنیم و مى گذریم. وى در تفسیر آیه دویست و هشتاد و شش سوره بقره (انت مولانا فانْصُرْنا ) نوشته اند:
سیّدنا و نحن عبیدک أو ناصرنا أو متولى اُمورنا….78
ابن اثیر نیز در اثر بزرگ و ارجمند خود «النهایه» که در شرح واژه هاى دشواریاب احادیث نبوى پرداخته است، در تفسیر واژه «مولى» نوشته است:
قد تکرّر ذکر المولى فى الحدیث و هو اسم یقع على جماعه کثیره … وکلّ من ولی امراً أو قام به فهو مولاه وولیّه و منه الحدیث: «أیما أمرأهٍ نکحت بغیر اذن مولاها فنکاحها باطل». وفى روایه «ولیّها» أى متولى أمرها …79
بدین سان، «اولویت در امور»، «سرپرستى امور»، «سیادت، ریاست و زعامت» در معناى «مولى»، حقیقتى است شناخته شده، و همسانى معناى «مولى» با «ولى» نیز حقیقتى است که ـ چنانکه آوردیم ـ، ادیبان، عالمان و مفسّران بر آن تأکید ورزیده اند.80 از این روى ما بر این باوریم ـ چنانکه نحله هاى حقمدار و مذاهب دیگر نیز بر این باور رفته اند ـ81 که رسول الله(ص) در آن هنگامه شگرف و عظیم و جاودانه، با آن جمله سرنوشت ساز هیچ چیزى را جز ولایت، امامت و زعامت على(ع) رقم نزد. سامان دهى آن اجتماع شکوهمند فقط براى این بوده است که یک بار دیگر ـ امّا بسى گویاتر، رساتر و کارآمدتر ـ در گستره اى بس عظیم، مردمان ولایت علوى را بشنود، و فردا و فرداها کسانى نگویند. ندانستیم، نفهمیدیم، نشنیدیم و … چنین بود که رسول الله(ص) بارها اقرار گرفت و در پایان؛ صدایى بس رسا فریاد زد: الا فَلْیُبَلّغْ الشاهد الغائب.

پى نوشت ها:

30.ر.ک: نفحات الازهار فى خلاصه عبقات الأنوار، ج2، ص90؛ اهل البیت فى الکتاب والسنه، ص125
31. سنن الترمذى، ج5، ص663، ح3788
32. شرح المقاصد، ج2، ص303. دیدگاههاى عالمانى از اهل سنت را بنگرید در: نفحات الأزهار فى خلاصه عبقات الأنوار، ج2، ص248
33. علاّمه عالیقدر میر حامد حسین هندى در اثر عظیم خود، محتواى این حدیث را از ابعاد مختلف کاویده و حقایق بس ارجمند و تنبه آفرینى بر اساس آن و با تکیه بر اندیشه عالمان اسلامى عرضه کرده است (نفحات الأزهار فى شرح عبقات الأنوار، ج2، ص247 به بعد).
34. براى اطلاع کامل از متن و سند حدیث سفینه و مباحثى که درباره آن مطرح است، رجوع شود به: نفحات الأزهار فى شرح عبقات الأنوار، ج4، ص205 به بعد.
35. براى نمونه رجوع شود به: صحیح المسلم، ج3، ص1451( الناس تبع القریش والخلافه فى قریش)؛ المعجم الکبیر، ج2،ص195ـ232؛ اهل البیت فى الکتاب والسنه، ص67؛ احقاق الحق، ج13، ص1ـ48
36. صحیح المسلم، ج3، ص1453،ح1822
37. ینابیع الموده، ج3، ص290،ح4
38. سنن الترمذى، ج4، ص501، ح2223
39. بنگرید به: الأمامه وأهل البیت، ج2، ص54 که از این مصادیق یاد کرده است.
40. شرح العقیده الطحاویّه، ص552؛ الأمامه وأهل البیت، ج2، ص56
41. بنگرید به: الأمامه وأهل البیت،ج2، ص56ـ76 که جنایات معاویه، یزید، عبدالملک و… را براساس نصوص تاریخى نمایاند، و آنگاه این سئوال را در پیشدید خواننده نهاده است که آیا با این همه اینها خلفاى پیامبرند؟!
42. نهج البلاغه، خطبه142
43. سنن ابن ماجه، ج2، ص1367، ح4085؛ مسند احمد بن حنبل، ج1،ص183، ح645؛ المصنف لابن ابى شیبه، ج8، ص678 ،ح485
44. سنن ابى داود، ج4، ص107، ح4284. جالب توجه است که این کتاب، روایت مورد بحث(اثناعشر خلیفه) را در کتاب المهدى آورده است.
45. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص212، ح773، سنن ابى داود، ج4، ص907،ح4283
46. مسند احمد بن حنبل،ج2،ص10،ح3571؛مسند البزاز،ج5،ص225،ح1832
47. کفایه الاثر، ص23
48. مسند احمد بن حنبل، ج7، ص427، ح20976
49.همان.
50.ر.ک: أهل البیت فى الکتاب والسنّه، محمد رى شهرى، ص68، ح80و82
51. مسند احمد بن حنبل، ج5، ص99؛ معجم الکبیر، داراحیاء التراث، ج2، ص196
52. مسند احمد بن حنبل، ج7، ص429، ح20991
53. رجوع شود به پانوشت شماره50
54. سیره ابن هشام،ج2،ص606
55. ر.ک: الامام على بن ابى طالب، احادیث الغدیر، تهنئه الامام بالاماره.
56 . نفحات الأزهار، ج6، ص377: مناقب ابن المغازى، ص26و …
57 . البدایه والنهایه، ج5، ص214
58 . الغدیر، ج1، ص144 (چاپ جدید). محقق فقید سید عبدالعزیز طباطبایى در پانوشت این سخن گفته اند: صحابیان دیگر جز آنچه علاّمه گزارش کرده است، روایت غدیر را گزارش کرده اند که همه آنها در«على ضفاف الغدیر» یاد کرده ام. این اثر ارجمند سید عبدالعزیز طباطبایى هنوز به چاپ نرسیده است.
59 . نفحات الأزهار، ج6، ص378 به بعد.
60 . المستدرک، ج3، ص118، ح4576
61 . همان، ص631، ح6276
62 . سنن ترمذى، ج5، ص591
63 . سیر اعلام النبلاء، ج5، ص415
64 .تذکره الحفاظ،ج2،ص713
65 .المطالب العالیه،ج4،ص40؛نفحات الازهار،ج1،ص191
66 . اقبال،ص453 و نیز بنگرید به: الغدیر فى التراث الاسلامى(ص45و46) که در آن ازاهمیت کتاب ابن عقده و تاثیر آن در آثار بعدى، از جمله موارد دیگر از یادکرد ابن طاووس به دقت سخن رفته است.
67 . تاریخ دمشق، ج42، ص204
68 . «الغدیر» معانى مختلف آن را بر شمرده است: ج1، ص641
69 . مجاز القرآن، ج2، ص254
70 . شرح المعلقات السبع، ابو عبدالله حسین ابن احمد زوزنى، ص210؛ شرح القصائدالسبع الطوال الجاهلیات، أبى بکر محمد بن قاسم الأنبارى، ص566ـ565
70 . البحر المحیط، ج5، ص433
72 . معانى القرآن، ج3، ص124
73 . بنگرید به: نفحات الأزهار، ج8، ص86ـ 16؛ الغدیر، ج1، ص615 به بعد.
74 . نفحات الأزهار، ج6، ص91 (به نقل از الشافى فى الأمامه).
75 . معانى القرآن، ج2، ص161
76 . مفردات الالفاظ القرآن، ص885
77 . الوسیط فى تفسیر القرآن المجید، ج2، ص281
78 . الکشّاف، ج1، ص333
79 . النهایه فى غریب الحدیث، ج5، ص228. طرفه آنکه ابن اثیر حدیث غدیر را منطبق بر این معنا مى داند و به سخن عمر «اصبحت مولى کل مؤمن» استشهاد مى کند و مى گوید: اى ولىّ کل مؤمن.
80 . بنگرید به: نفحات الأزهار، ج6، ص120ـ16؛ الغدیر، ج1، ص615 به بعد. این دو عالم نستوه و مرزبان بزرگ حق و حقیقت آنچه را یاد کردیم با تکیه بر دهها منبع ادبى، لغوى و تفسیرى گزارش کرده اند.
81 . از جمله سزامند است یاد کنیم از محقق سخت کوش و باریک بین مصرى، محمد بیومى مهران، استاد دانشگاه اسکندریه، که بدون هیچ تردیدى این حقیقت را پذیرفته و بر این باور رفته است که قطعاً «مولى» به معنى «اولى به تصرف و …» است و نه چیز دیگر (الأمامه وأهل البیت ،ج2، ص120).
منبع:پایگاه حوزه

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید