نویسنده: حجه الاسلام دکتر قاسم ترخان
امام حسین (علیه السّلام) چه مجوزی برای تمرد از مقام خلافت داشت؟ مگر یزید حاکم شرعی و برگزیده از سوی مردم نبود؟
سؤال:
آیا حرکت امام حسین (علیه السّلام) نوعی شورش، آشوب، فتنه انگیزی، ایجاد تفرقه در امت و تمرد از خلافت نبود؟ آیا یزید به عنوان حاکم شرعی مسلمانان، حق نداشت یک شورش گر مخالف خلافت و حکومت مرکزی را بکشد؟
چکیده پاسخ:
در پاسخ به این دیدگاه باید توجه داده شود که: اولاً: این مبنای کلامی مورد پذیرش شیعه نیست؛ زیرا شیعه معتقد است مشروعیت خلافت تنها و تنها از طریق نص حاصل می شود و معیارهای گفته شده از سوی اهل سنت، قادر نخواهد بود تأمین کننده ی مشروعیت خلافت باشند. به بیان دیگر؛ در دیدگاه کلامی و سیاسی شیعه، مشروعیت تنها از سوی خدا اعطا می گردد نه از ناحیه ی مردم و اکثریت، اگرچه مقبولیت در دست اکثریت و مردم است و آنان هستند که فعلیت بخش یا زمینه ساز تحقق حکومت، می گردند.
ثانیاً: با فرض پذیرش این مبنا باز باید گفت: بزرگان صحابه و شخصیت هایی معروف آن زمان با ولایت یزید مخالف بودند. به همین جهت، معاویه با مشکلات فراوانی روبرو شد و به روش های گوناگونی دست زد تا بتواند مخالفان خود را در برنامه ی جانشینی یزید، سرکوب کند، بنابراین؛ طبق مبنای پذیرفته شده خود اهل سنت نیز خلافتِ یزید، مشروعیت نداشت.
ثالثاً: در زمان بنی امیه با تبلیغات وسیع، عنوان خلیفه از تقدس برخوردار شد و مخالفت با خلیفه حتی اگر فاسق و فاجر باشد، حرام تلقی گردید. در کنار عنوان مقدس « خلیفه » عنوان « وحدت » نیز اهمیت پیدا کرد و « وحدت امت حول محور خلیفه » اصل گردید. هر کسی این وحدت را به هم می زد و علیه خلیفه سخنی می گفت یا اقدامی می کرد، مرتکب بزرگ ترین گناه شده، بر خلیفه خدا خروج کرده و قتل او واجب بود. این مهم نبود که خلیفه چه کسی است؟!
امام (علیه السّلام) در برخورد با این واقعیت تاریخی، سیاست تدافعی و روشنگری را در پیش گرفت؛ یعنی از سویی تلاش می کرد که به عنوان خارجی معرفی نشود و از این جهت تا آخرین لحظه در مقابل دوست و دشمن به دعوت کوفیان استناد می کرد و اعلام می نمود که اگر از دعوت پشیمان شده اید، او حاضر است برگردد، و از سویی دیگر با این فکر مبارزه کند و مبانی این اندیشه را به چالش بکشد و روشن نماید: کسی که به سوی خدای عزوجل دعوت می کند و عمل صالح انجام می دهد و اعلام می کند که از مسلمانان هستم، تفرقه افکن نیست و مردم نیز وظیفه دارند علیه حاکمان جور قیام کنند و با کلام یا عمل، آنان را از ارتکاب حرام و ظلم نهی کنند.
پاسخ تفصیلی:
سیاست سوم: سیاست اثبات جنایت یزید و توجیه آن
بیان گردید که سیاست اثبات جنایت یزید و توجیه آن، به عنوان سومین سیاست از سوی عده ای به روش های گوناگون دنبال شده است و سؤال فوق در واقع یکی از آن روش ها است.
توجیه اول: یزید حاکم شرعی بود
هواداران بنی امیه، چه در آن زمان و چه در قرون بعد از آن حتی عصر حاضر کوشیده اند حرکت آن حضرت را نوعی شورش، آشوب، فتنه انگیزی، ایجاد تفرقه در امت و تمرد از خلافت معرفی کنند و در کشتن او، حق را به جانب یزید بدهند که یک شورش گر مخالف خلافت مرکزی را کشته است. (1) در این مورد، به احادیثی هم استناد می کنند که رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) به کشتن کسی که یک پارچگی امت را به هم زده فرمان داده است. بر این اساس: می گویند: « این یزید قتل الحسین بسیف جده » یزید [امام] حسین [علیه السّلام] را با شمشیر جدش به قتل رساند. (2)
ابن عربی مالکی دیدگاه خود را درباره سید الشهدا (علیهم السّلام) چنین اظهار می کند: لم یُقتَل الحسین إلّا بسیف جدّه؛ حسین کشته نشد مگر به شمشیر جدّش! او بعد از سخنانی درباره لیاقت یزید در تصدی مقام خلافت، روایاتی را از صحیح بُخاری مبنی بر بیعت عبدالله بن عمر با یزید آورده است و در ادامه می گوید: این احادیث می رساند که ابن عمر تابع خلافت یزید بوده و ولایت او را پذیرفته و با او بیعت کرده و به خلافت یزید به همان کیفیتی که مردم ملتزم بودند، ملتزم شده و با این بیعت در آن چه مسلمانان بر آن بودند داخل شد. علاوه بر این، بر خود، فرزندان و یارانش مخالفت با یزید را حرام نمود و بعد از آن، معاویه بالای منبر اعلام کرد: عبدالله بن عمر با یزید بیعت کرده است و هر کس بگوید که معاویه دروغ گفته است و عبدالله بن عمر با یزید بیعت نکرده، خود او دروغ گو است. بر این اساس؛ تو گویی نقطه ضعف امام (علیه السّلام) آن بوده که به نظر عبدالله بن عمر توجهی نکرده است.
او همچنین می افزاید: اگر کسی بگوید: یزید شارب الخمر بوده پس چگونه حاکمیت اسلامی را تصاحب نموده است؟ در جوابش می گوییم: بر شما جایز نیست این حرف را بزنید و باید دو نفر شاهد عادل، شهادت دهند که ما دیدیم. او می گوید: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: « اگر امّت متّحد بودند و فردی موجب تفرقه بین امّت شد، او را به قتل برسانید، هر کس که می خواهد باشد ». (3) او این حدیث را بر سید الشهدا (علیهم السّلام) تطبیق می کند وآن حضرت را مطابق این حدیث واجب القتل می داند.
ابن خلدون با این که به این نکته تصریح کرده که ما عمل معاویه را حمل بر صحت می کنیم و این که او یزید مرا به زور و ارعاب و تهدید و قتل بر سر کار آورد، شاید فرزندش را نمی شناخت و از احوال او اطلاعی نداشت! در عین حال می گوید: حسین بن علی بیعت را شکست، این در حالی بود که صحابه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) معتقد بودند که ولایت یزید مشروعیت دارد و حکومت او بر حق است و نباید علیه یزید قیام کرد!… او با کمال تعصّب ورزی چنین وانمود می کند که گویا امام (علیه السّلام) با یزید بیعیت کرد و بعد پیمان خود را شکست. (4)
محمد الخضری این گونه می گوید: [امام] حسین [علیه السّلام] در خروجش علیه حکومت که موجب گرفتاری و تفرقه امت پیامبر شد و تا امروز این ألفت و دوستی از بین آنها رخت بربسته است مرتکب خطا شد… . (5)
محمد أبوالیسر عابدین، مفتی شام این گونه گفته است: بیعت با یزید از وجاهت شرعی برخوردار بوده و هر کس علیه او خروج نماید سرکشی و طغیان نموده است. (6)
مفتی اعظم عربستان عبدالعزیز آل الشیخ می گوید: بیعت با یزید مشروع بوده و خروج علیه او باطل است. (7)
در پاسخ به این دیدگاه باید نکاتی مورد توجه قرار گیرد:
1. منشأ مشروعیت خلافت و حکومت (مشروعیت خلافت از ناحیه ی بیعت نیست)
این مبنای کلامی مورد پذیرش شیعه نیست که با بیعت خلافت و حکومت مشروعیت پیدا می کند. شیعه معتقد است که مشروعیت خلافت تنها و تنها از طریق نص حاصل می شود و معیارهای گفته شده از سوی اهل سنت، قادر نخواهند بود تأمین کننده مشروعیت خلافت باشند. (8) به بیان دیگر؛ در دیدگاه سیاسی شیعه، مشروعیت تنها از سوی خدا اعطاء می گردد نه از ناحیه مردم و اکثریت، اما باید توجه داشت که مقبولیت در دست اکثریت مردم است و آنان می توانند با بیعت خود، فعلیت بخش یا زمینه ساز تحقق حکومت، گردند.
در این دیدگاه، خداوند تنها منبع ذاتی و اصلی مشروعیت سیاسی است؛ زیرا مبانی اعتقادی اسلام، توحید در همه ی ابعاد آن، یعنی توحید ذاتی، صفاتی، افعالی، ربوبی، خالقی و عبادی را از آن خداوند سبحان دانسته، نیز حق حاکمیت، تشریع و قانون گذاری را به تمام و کمال مختص آن ذات پاک و یگانه می داند، و حق فرمانروایی و حاکمیت اجتماعی از سوی خداوند به افراد برگزیده اش یعنی پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) و امام (علیه السّلام) و به توسط آنان به وارثان راستین رسالت و امامت، یعنی عالمان و فقیهان واجد شرایط رهبری واگذار شده است؛ حال چه به صورت نصب خاص و تعیین مصداق، که مخصوص زمان حضور معصوم است و چه به صورت نصب عام و بدون تعیین مصداق که مربوط به عصر غیبت است. (9)
علاوه بر این اندیشه ی سیاسی اسلام، حکومت و حاکمی مشروع است که پایگاه دینی داشته باشد بر این اساس؛ حکومتی که پایبند به موازین شرعی و الهی باشد، حقانیت دارد. (10)
2. بزرگانِ صحابه و عدم بیعت با یزید
با فرض پذیرش مبنای ارائه شده از سوی گروه هوادار بنی امیه، باز باید گفت: بزرگان صحابه و شخصیت هایی معروف آن زمان با ولایت یزید مخالف بودند. (11) به همین جهت، معاویه با مشکلاتی فراوانی روبرو گردید و به روش های گوناگونی دست زد تا بتواند مخالفان خود را در برنامه جانشینی یزید، سرکوب کند، بنابراین؛ طبق مبنای پذیرفته شده خود اهل سنت نیز خلافت یزید مشروعیت نداشت.
3. بیعت عبدالله بن عمر و ارزش آن
اگرچه ابن عربی به بیعت عبدالله بن عمر و قبول ولایت یزید استناد کرده است، امّا در نقد کلام او باید گفت که خود او می گوید: « عدّه ای از علما، بیعت عبدالله بن عمر با یزید را تکذیب نموده و این مطلب را تصدیق نکرده اند ». (12) پس در بین علمای اهل تسنّن، درباره بیعت عبدالله بن عمر با یزید اختلاف نظر وجود دارد.
ابن عربی، اگرچه عبدالله بن عمر را به عنوان شیخ الصحابه (بزرگ صحابه) معرفی کرده تا به اهداف و مقاصد خود برسد، اما حقیقت آن است که او مردی
ضعیف و از جهت روحی، فردی سست بوده و از مقام و منزلتی در زمان خود برخوردار نبوده. از این رو وقتی به عمر پیشنهاد داده شد که برای پسرت عبدالله مقام و منصبی در نظر بگیر، او در جواب گفت: عبدالله نمی داند که چگونه همسرش را طلاق دهد، با این حال من چگونه به او مقام و سمتی واگذار کنم؟ (13)
درباره ی ضعف شخصیت این فرد آورده اند که عبدالله بن عمر، بعد از عثمان با امیرالمؤمنین (علیه السّلام) بیعت نکرد! اما مبلغ یک صد هزار درهم اهدایی معاویه برای سکوت در امر جانشینی یزید را پذیرفت و سکوت کرد! (14). وی آن گاه که اهل مدینه علیه یزید قیام کردند و واقعه ی حرّه اتفاق افتاد با یزید بیعت کرد و بعد از یزید آن زمان که حکومت به عبدالملک بن مروان رسید، گفت: من از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) شنیدم که فرمود: « کسی که شب را روز کند و بیعت خلیفه ای بر عهده اش نباشد، مسلمان نیست ». از این رو؛ شبانه رفت و با والی آن زمان، حجّاج بن یوسف ثقفی که از طرف عبدالملک بن مروان ولایت آن دیار را به عهده داشت، بیعت نمود. حجّاج به او گفت: چه عجله ای در کار است که شبانه آمده ای؛ تا صبح صبر می کردی… ! عبدالله در پاسخ گفت: ترسیدم که امشب از دنیا بروم و بیعت عبدالملک بن مروان بر گردنم نباشد، نداشتن بیعت خلیفه زمان مسئولیت دارد و من باید به وظیفه ام عمل کنم! حجاج گفت: من مشغول کاری هستم، آن گاه پایش را دراز نمود و گفت: با پایم بیعت کن! (15)
حال با اوصافی که بیان شد آیا بیعت چنین شخصی می تواند آن گونه ارزش داشته باشد که به خلافت یزید مشروعیت ببخشد!.
4. بهره برداری از احادیث جعلی
همان گونه که مشاهده گردید محور این حرکت و اقدام، بهره برداری از احادیث جعلی است و این سیاست به عنوان اساسی ترین محور، مورد توجه مخالفان امام حسین (علیه السّلام) بوده است، البته استناد این حادثه به فرمایش پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) آن قدر بی اساس بود که نتوانست حتی افرادی مانند ابن حجر مکی را قانع و مجاب نماید. او با همه ضدّیتی که نسبت به شیعه دارد، درباره این سخن ابن عربی می گوید: کلامش بدن انسان را می لرزاند. وی ضمن توضیح سخن ابن عربی به نقد گفتار او می پردازد. (16)
مناوی نیز کلام ابن عربی را نکوهش می کند و می نویسد: دشمنی و تحقیر نمودن اهل بیت بر ابن عربی غلبه پیدا کرده و باعث شده که او بگوید: حسین با شمشیر جدّش کشته شده است. (17)
سخن ابن خلدون نیز مورد انکار علمای اهل سنت قرار گرفته است. از باب نمونه کافی است تنها اشاره ای به سخن حافظ سخاوی داشته باشیم. او از استادش ابن حجر عسقلانی، نکوهش ابوالحسن هیثمی (استاد ابن حجر) را پیرامون ابن خلدون نقل می کند که ابن حجر از هیثمی علّت این موضع گیری را درباره ابن خلدون پرسیده است. او در پاسخ گفت: ابن خلدون در تاریخ خود
درباره حسین بن علی (رضی الله عنهما) می گوید: آن شمشیری که حسین بن علی با آن به قتل رسید، همان شمشیر جدّش پیامبر بود (!) ابن حجر می افزاید: هنگامی که شیخ ما این کلام را از قول ابن خلدون نقل کرد، بر او لعنت فرستاد و دشنام داد در حالی که گریه می کرد و اشک می ریخت! (18)
5. قیام امام حسین (علیه السّلام) و وحدت امت اسلامی
ادعا شده است که قیام امام حسین (علیه السّلام) موجب گرفتاری و تفرقه ی امت پیامبر شده و تا به امروز این اختلاف ادامه دارد، اما به راستی آیا چنین چیزی می تواند مورد پذیرش قرار گیرد؟
پیش از هر چیز تذکر این نکته ضروری است که این واقعیت تاریخی جای هیچ شبهه ندارد که در زمان بنی امیه با تبلیغات وسیع، عنوان خلیفه از تقدس برخوردار شد [شبیه همان تقدس عنوان امام در فرهنگ شیعی بدون داشتن آن شرایط] و مخالفت با خلیفه حتی اگر فاسق و فاجر باشد، حرام تلقی گردید. در کنار عنوان مقدس « خلیفه » عنوان « وحدت » نیز اهمیت پیدا کرد و « وحدت امت حول محور خلیفه » اصل گردید، به طوری که سال صلح امام حسن (علیه السّلام) با معاویه نقطه عطفی مهم به شمار رفت و « عام الجماعه » نام گرفت؛ زیرا به اعتقاد آنان جامعه یک پارچگی خود را به دست آورده بود. هر کسی این وحدت را به هم می زد و علیه خلیفه سخنی می گفت یا اقدامی می کرد، مرتکب بزرگ ترین گناه شده و بر خلیفه خدا خروج کرده و قتل او واجب بود. مهم نبود که خلیفه چه کسی است؟! همین که عنوان خلیفه به او اطلاق می شد، مقدس می گشت و وحدت حول محوریت او واجب می شد و مخالفت با او « شق عصای مسلمانان » و
« خروج بر خلیفه الله » شمرده می شد که باید سرکوب شود و چون بعد از پیامبر تنها گروهی که به اقدام مسلحانه علیه خلفا دست زده بود، خوارج بودند و آنان نیز انسان هایی بی رحم، خشن و سخت گیر بودند و مخالفان خود را کافر، مشرک و واجب القتل می شمردند و به شکل فجیع می کشتند و از لحاظ اعتقادی هم نفوذی نداشتند، چهره منفوری از آنان و عنوان « خارجی » در ذهن جامعه نقش بسته بود و بدترین چیز برای یک فرد یا گروه، اطلاق واژه ی « خارجی » بر آنان بود. (19)
از این رو؛ ابن عمر وقتی در مقابل پیشنهاد معاویه مبنی بر بیعت با یزید قرار گرفت، نگفت که یزید صلاحیت ندارد و خلیفه باید عادل، اسلام شناس و توان باشد و یزید این گونه نیست، بلکه در جواب گفت: « من بعد از تو با هر کس که امت بر خلاف او اجماع کند بیعت می کنم ولو این که بنده ای حبشی باشد. » و بعد همین ابن عمر بیعت اجباری و با مکر و حیله و تطمیع و تهدید با یزید را معتبر شمرد و به امام حسین (علیه السّلام) نصیحت کرد: « ای اباعبدالله، خدا تو را رحمت کند، از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، تقوا داشته باش (گویا امام حسین (علیه السّلام) در صدد انجام کار خلافی بوده است!)می دانی که این خانواده [بنی امیه] دشمن شما هستند و همیشه بر شما ظلم کرده اند و مردم این مرد – یزید بن معاویه – را ولایت داده اند و من ایمن نیستم که برای طلا ونقره به او بگرایند و تو را بکشند و افراد بسیاری در راه تو کشته شوند… پیشنهاد می کنم در این مصالحه ای که مردم با یزید کرده اند، وارد شو و همچنان که در زمان معاویه صبر می کردی، الآن نیز صبر پیشه کن، شاید خداوند بین تو و این ستمگر حکم کند. » (20)
این سخن در حالی گفته شد که هیچ گاه نخبگان مردم در یک شور و مشورت آزاد یزید را صالح برای ولایت تشخیص نداده و با او بیعت نکرده اند، بلکه معاویه به تزویر، خود را دلسوز امت معرفی کرده و برای جلوگیری از اختلاف و شقاق بعد از خودش، یزید را ولی عهد ساخته و با زور، تطمیع، تهدید و حیله از عده ای برایش بیعت گرفته (21)، و بعد تلاش کرده به کمک عواملش به صورت های مختلف از مردم برای یزید بیعت بگیرد و به افرادی همچون امام حسین (علیه السّلام)، ابن زبیر، ابن عمر، ابن عباس و عبدالرحمن بن ابی بکر می گوید در بیعت وارد شوید و از شقاق و اختلاف افکنی بپرهیزید. (22) بزرگانی که باید ابتدا به آنان مراجعه شود و رأی و نظر آنان خواسته گردد، در مقابل امر واقع شده قرار می گیرند و چنان وانمود می شود که بیعت نکردن آنان یعنی علیه خواست مردم ایستادن.
این سیاستی بود که از سوی معاویه و هوادارانش به شدت دنبال می شد. بر این اساس؛ امام علی (علیه السّلام) به عنوان اولین تفرقه افکن معرفی می شود، آن گاه که مروان به امام حسن (علیه السّلام) می نویسد: « پدرت بین جماعت مردم تفرقه انداخت ». (23) معاویه به امام حسین (علیه السّلام) هشدار می دهد که « به فکر خودت و دینت و امت محمد باش و از این که وحدت این امت را بشکنی و آنان را به فتنه بیندازی، بر حذر باش ». (24) ابن زیاد در کوفه برای بازداشتن مردم از یاری مسلم و امام حسین (علیه السّلام) چنین می گوید: « به طاعت خدا و طاعت امامانتان چنگ بزنید. » (25) عمرو بن سعید حاکم مکه نیز وقتی خواست جلوی خارج شدن امام از مکه را بگیرد به همین استدلال متمسک شد: « ای حسین، آیا از خدا نمی ترسی، از جماعت خارج می شوی و بین امت اختلاف
می اندازی؟ من تو را از اختلاف اندازی به خدا پناه می دهم. »
عمروبن حجاج زبیدی از فرماندهان سپاه کوفه، روز عاشورا برای تحریص سپاه ابن زیاد چنین موعظه کرد: « ای اهل کوفه، از امیر خود اطاعت کنید و همراه جماعت باشید و در کشتن کسی که از دین خارج شده و به امام مخالفت کرده، شکی به خود راه ندهید. » (26) تبلیغات علمای درباری و مزدوران دین فروش چنان اثر کرده بود که گروهی جنگ با امام حسین (علیه السّلام) را عین اطاعت از خدا می دانستند و بدان افتخار می کردند؛ زیرا اطاعت از خلیفه اموی بود و وحدت امت اسلامی را به دنبال داشت. مسلم بن عقیل در کوفه از مسلم بن عمرو باهلی آب خواست و او از آب دادن خودداری کرد. مسلم به او گفت: تو کی هستی؟ (چه فضیلتی داری؟) او در جواب گفت: « من آن کسی هستم که وقتی تو دست از حق برداشتی، احترام حق را نگه داشته موقعی که تو به امام خود خیانت کردی، من خیراندیش امت و امام بودم، هنگامی که تو بر امام خود عاصی شدی من اطاعت کردم. » (27)
در سال 62 مردم مدینه به وسله فرستادگانشان از احوال یزید و فسق و فجور علنی او آگاه شدند، و او را از خلافت خلع کردند و عاملش را از شهر اخراج نمودن، در این هنگام ابن عمر به مردم گفت: « ما با این مرد [یزید] بر بیعت خدا و رسول بیعت کرده ایم و من از رسول خدا شنیدم که می فرمود: در قیامت برای پیمان شکن پرچمی نصب می شود و می گویند: این پیمان شکن، فلان کس است و بزرگ ترین پیمان شکنی – غیر از شکستن پیمان توحید – این است که با کسی بر بیعت خدا و رسول بیعت کند سپس نقض بیعت نماید. بنابراین؛ هیچ کس از شما یزید را از خلافت خلع نکند و در این کار
اسراف ننماید که در آن صورت بین من و او شمشیر خواهد بود. » (28)
در هر حال، امام (علیه السّلام) با این واقعیت تاریخی روبرو بود و سیاست امام در مواجهه با این فکر از سویی تدافعی بود و از سویی دیگر روشنگری؛ یعنی از سویی تلاش می کردند که به عنوان خارجی معرفی نشود و از سویی دیگر با این فکر مبارزه کنند و مبانی این اندیشه را به چالش بکشند.
موضع دفاعی امام حسین (علیه السّلام)
تردیدی نیست که بر اساس زمینه ها و شرایط موجود در جامعه آن روز، امام حسین (علیه السّلام) باید سعی می کرد تا از انقلاب و قیامشان چهره جنگ و خروج به نمایش گذاشته نشود، از این رو آن حضرت همیشه موضع دفاع را برای خود حفظ می کرد و هیچ گاه چهره ی مهاجم را به خود نگرفت، تا دشمن بهانه نیابد و نتواند او را « خارجی » معرفی کند و برای کشتن او توجیه مردم پسند بیابد. امام مانند ابن زبیر شبانه از مدینه حرکت نکرد و از بیراهه نرفت، بلکه صبح زود و با اهل بیت خود از مسیر اصلی به صورت آشکار و علنی راهی مکه شد، وقتی هم به سوی کوفه رهسپار شد،
تا آخرین لحظه در مقابل دوست و دشمن به دعوت کوفیان استناد کرد و اعلام نمود که اگر از دعوت پشیمان شده اید، او حاضر است برگردد و دشمن هم اگر چه او را « خارجی » خواند، اما نتوانست دلیل قانع کننده برای این ادعایش ارائه دهد.
موضع روشنگری امام حسین (علیه السّلام)
امام و هر مؤمن دیگری با توجه به دستور دین و بیانات رسول خدا که به صراحت خلافت را بر آل ابی سفیان حرام شمرده بود،… موظف بودند از بیعت
با یزید خودداری ورزند و به آگاه کردن مردمی که با یزید بیعت کرده بودند و این کار خلاف را انجام داده اند، بپردازند. یقیناً از دیدگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بیعتی معتبر شمرده می شود که مطابق بیعت با خدا و رسول باشد، در حالی که می دانیم بیعتی با هیچ کدام از خلفای بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جز بیعت با امام علی (علیه السّلام) مطابق بیعت خدا و رسول نبوده است و شرایط مذکور در قرآن و روایات نبوی در آن لحاظ نشده بود. حال اگر بیعت کنندگان اغفال شده و آن را بیعتی مطابق رضای خدا و رسول دانسته و در آن وارد شوند و بعد برایشان روشن شود که این بیعتی بوده بر عکس بیعت خدا و رسول، چرا وفای به آن واجب باشد و چرا نباید به جبران مافات برخیزند و چرا باید نقض بیعتی که از اول صحیح نبوده، خلاف شمرده شود و بزرگ ترین گناه بعد از شرک به حساب آید. بله، نقض بیعت با امام هدایت، بزرگ ترین گناه بعد از شرک است؛ زیرا بیعت با امام هدایت دقیقاً مطابق موازین شرعی است.
به هر حال، امام (علیه السّلام) از سویی با توجه به صفات شیطانی یزید و فسق علنی و آشکار او، بارها در زمان معاویه و بعد از آن اعلام کرد که به هیچ وجه با یزید بیعت نخواهد کرد (29)، و از سویی دیگر؛ به معرفی امام حق پرداخت و در کنار آن بارها قیام علیه حکومت فسق و ظلم، را از وظایف عمومی مردم بر شمرد.
امام (علیه السّلام) در رد این اعتقادات غلط که اطاعت هر کسی که بر مسند خلافت تکیه زد، واجب است و مخالفت با او حرام است فرمود: « امامان و رهبران مردم دو
دسته اند. امام هدایتگر که به هدایت دعوت می کند و امام گمراه کننده که به ضلالت دعوت می کند. هر کسی اولی را اطاعت کند، به بهشت راه یابد و هر کسی دومی را اجابت کند، داخل جهنم می شود. » (30) آن حضرت در معرفی امام هدایت و کسی که شایسته است زمام امور مسلمانان را به دست بگیرد، فرمود: « امام [حق، هدایتگر و واجب الاطاعه] نیست، مگر کسی که عمل کننده به کتاب خدا، متمسک به قسط و عدل و متدین به حق باشد و نفس خود را برای ذات حق تعالی وقف کند. » و ادامه داد: « امام عامل به کتاب و عادل مانند کسی نیست که به غیر حق حکم می کند و هدایت نشده و هدایتگر هم نیست. » (31) امام با این بیان به جامعه اعلام فرمود که یزید چون این صفات را ندارد، شایسته مقام امامت و خلافت مسلمانان نیست و بیعتی که به اجبار با او شده، ارزش ندارد و اطاعت از او حرام است. لذا در جواب اتهام تفرقه افکنی و شقاق فرمود: « کسی که به سوی خدای عزوجل دعوت می کند و عمل صالح انجام می دهد و اعلام می کند که از مسلمانان هستم، تفرقه افکن نیست. » (32)
مبلغان درباری اگر چه به مردم قبولانده بودند که باید مطیع خلیفه بود، ولی امام با استناد به سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) به مردم اعلام فرمود که وظیفه دارند علیه حاکمان جور قیام کنند و با کلام یا عمل، آنان را از ارتکاب حرام و ظلم نهی کنند و باز دارند. آن حضرت در سومین سخنرانی خود برای سپاهیان حر فرمود: « رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) فرموده است: هر کس حاکم ستمگری ببیند که حرام خدا را حلال می شمرد و عهد خدایی را می شکند و با سنت رسول خدا مخالفت می ورزد و ستمگرانه با بندگان رفتار می کند و با کلام یا عمل اعتراض نکند، بر
خداوند حق است که او را به جایگاه آخرتی همان ستمگر وارد کند. » (33)
مستند امام یعنی کلام رسول خدا صراحت دارد که اعتراض وظیفه عمومی است و امام به عنوان یکی از افراد جامعه اسلامی وظیفه اش اعتراض است، گرچه به واسطه قرابت با رسول خدا و برخورداری از مقام امامت امت، وظیفه اش سنگین تر و به اعتراض سزاواتر است. (34)
پینوشتها:
1. در این باره نک: ابن حجر هیتمی مکی، الفتاوی الحدیثیه، ص 193؛ رساله ابن تیمیه: سؤال در رابطه با یزید بن معاویه ص 14 و 15 و 17؛ ابن العربی، العواصم من القواصم، ص 232 و 233؛ غزالی، إحیاء علوم الدین، ج 3، ص 125؛ شبراوی، الاتحاف بحب الأشراف، ص 67 و 68؛ ابن حجر هیتمی ممکی، الصواعق المحرقه، ص 221.
2. المناوی، محمد بن عبدالله، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، تحقیق احمد عبدالسلام، ج 1، ص 265؛ همچنین ر. ک: نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الانوار، ج 4 ص 237 و 238.
3. «… فمن أراد أن یفرق أمر هذه الامه و هی جمیع، فاضربوه بالسیف کائناً من کان »:؛ نک:؛ ابن العربی، العواصم من القواصم، ص 214-234.
4. نک: مقدمه ابن خلدون، ص 207.
5. الحسین أخطأ خطأ عضیماً فی خروجه هذا الذی جر علی الأمه و بال الفرقه، و زعزع ألفتها إلی یومنا هذا…؛ الخضری، محمّد، محاضرات فی تاریخ الأمم الإسلامیه، ج 2، ص 129.
6. بیعه یزید شرعیه، و من خرج علیه کان باغیاً. عابدین، محمد أبوالیسر، اغالیط المورخین، ص 120.
7. خلافه یزید شرعیه و خروج الحسین باطل؛
http://www. youtube. com/watch?v=AhWUEHMrGdk&feature=related
8. برای آگاهی بیشتر، نک: موسوی، سیدعبدالرحیم، فی رحاب اهل البیت، الامامه و النص؛ قاسمی، محمد علی، امام حسین (علیه السّلام) و حکومت دینی، فصلنامه ی معرفت، شماره 68.
9. نک: موسویان، ابوالفضل، مبانی مشروعیت حکومت (جایگاه رأی و بیعت در اندیشه اسلامی)؛ فصلنامه حکومت اسلامی، منشأ مشروعیت اندیشه سیاسی اسلامی و امام خمینی ره، بهار 1379.
10. ر. ک: فصلنامه کتاب نقد، شماره 7، ص 42-44 و 116-124.
11. زمانی که امام حسین (علیه السّلام) که برترین و بزرگ ترین صحابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر صحابه حاضر در عهد یزید که أهل حل و عقد امت بودند أمارت یزید را بالاتفاق ردّ نموده و او را شخصی فاسق، فاجر شراب خوار و… دانستند، (عبارات تاریخی آن در ابتدای این تحقیق ذکر گردید). دیگر جایی برای توجیه حاکمیت و خلافت نامشروع یزید باقی نمی ماند تا امام حسین (علیه السّلام) به عنوان شورش گر و خروج کننده بر علیه او خوانده شود، البته کسانی مثل جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خُدری، سهل بن سعد انصاری، زید بن ارقم و دیگر صحابه درباره جانشینی یزید سکوت کردند. روشن است که سکوت آنها هیچ دلالتی بر رضایتشان ندارد؛ چرا که آنان در حال تقیّه بوده اند و تقیّه در بین صحابه به ویژه در زمان معاویه رایج بوده است. آنان می ترسیده اند که آن چه بر سر دیگران آمده، بر سرشان بیاید…؛ دیگر این که همکاری جمعی از صحابه با معاویه، یا با زور و یا با پرداخت پول، نیز با ترساندن و یا تهدید به کشتن آنها، بوده است.
12. ابن العربی، العواصم من القواصم، ص 214-234.
13. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 343.
14. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج 13، ص 59.
15. ابن ابی الحدید، عزالدین، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 242.
16. و کابن العربی المالکی، فإنّه نقل عنه ما یقشعّر منه الجلد. إنّه قال: لم یقتل یزید الحسین إلّا بسیف جدّه. أی بحسب اعتقاده الباطل أنّه الخلیفه، والحسین باغ علیه و البیعه سبقت لیزید و یکفی فیها بعض أهل الحلّ و العقد، و بیعته کذلک، لأنَّ کثیرین أقدموا علیها مختارین لها. هذا مع عدم النظر إلی استخلاف أبیه له، أمّا مع النظر لذلک، فلا یشترط موافقه أحد من أهل الحلّ و العقد علی ذلک… . ابن حجر هیتمی، شرح قصیده همزّیه، ص 271.
17. و قد غلب علی ابن العربی الغض من أهل البیت حتّی قال: قتله بسیف جدّه؛ رک: المناوی، محمد بن عبدالله، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج 1، ص 205.
18. فلمّا نطق شیخنا بهذه اللفظه أردفها بلعن ابن خلدون و سبّه و هو یبکی؛ سخاوی، شمس الدین، الضوء اللامع، ج 4، ص 147.
19. نک: ابن حزم اندلسی، علی بن احمد، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج 4، ص 201-202.
20. مویدی، علی، فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السّلام)، ص 305.
21. مویدی، علی، فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السّلام)، ص 251.
22. مویدی، علی، فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السّلام)، ص 259.
23. ابن جوزی، تذکره الخواص، ص 188؛ فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السّلام)، ص 212.
24. مویدی، علی، فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السّلام)، ص 256.
25. تاریخ طبری، ج 4، ص 275.
26. تاریخ طبری، ج 4، ص 331.
27. تاریخ طبری، ج 4، ص 281-282.
28. صفایی حائری، عباس، تاریخ سید الشهدا، ص 43؛ ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم (تفسیر ابن کثیر) ص 599 ذیل آیه 91 نخل.
29. امام به ابن زبیر فرمود: « ای ابابکر، من با یزید بیعت کنم؟! در حالی که او فاسق است که فسقش آشکار می باشد. باده می نوشد، سگ بازی می کند و بغض و کینه خاندان رسالت دارد. هرگز چنین نخواهد شد »، فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السّلام)، ص 287؛ و به ولید بن عقبه حاکم مدینه نیز اعلام کرد: « یزید مردی فاسق، شرابخوار و قاتل است که فسقش علنی می باشد و مانند من با مانند او بیعت نخواهد کرد »، همان، ص 282.
30. مویدی، علی، فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السّلام)، ص 337.
31. مویدی، علی، فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السّلام)، ص 313.
32. مویدی، علی، فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السّلام)، ص 332.
33. مویدی، علی، فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السّلام)، ص 360.
34. مویدی، علی، فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السّلام)، ص361.
منبع مقاله :
ترخان، قاسم؛ (1388)، نگرشی عرفانی فلسفی و کلامی به: شخصیت و قیام امام حسین (ع)، قم: نشر چلچراغ، چاپ اول