شعرهای عاشورایی(1)

شعرهای عاشورایی(1)

دشت بلا
گفت محمد که ز دشت بلا
بی‌سرآیند حسین مرا
ای لب تو تشنه‌ترین غنچه‌ها
کرده غمت با دل خونم چه‌ها
دل خوشی و عشق نگردند جمع
شاهد من آتش و اشک است و شمع
طوطی اگر در قفس آئینه داشت
چلچله ما غم دیرینه داشت
غصه حریف دل مشتاق نیست
هرکه کند شکوه ز عشاق نیست
نام شاعر:نادر بختیاری
*********

نور خدائی
حسین آئینه نور خدائی است
وجودش عین مصباح‌الهدایی است
اگر قرآن ناطق مرتضی بود
حسین ایجاز آن در نینوا بود
بخوان اجمال و تفضیل امامان
زخم یک جرعه زن با تشنه‌کامان
گرین یک جرعه ازجام حسین است
نصیبت نورآفاق و شین و عین است
بنازم شور مرکب راندنش را
فراز نیزه قرآن خواندنش را
عبورش را زخط آتش و خون
حضورش را در اوج هفت گردون
سپرافکندن شب را به پایش
طلوع صبح را در چشمهایش
غبار سم اسبش چون که خیزد
به مستی سرمه در چشم تو ریزد
شهامت شرح قاموس حسین است
شجاعت آستان بوس حسین است
نام شاعر:نادر بختیاری
*********

سر کوی تو
زبس در گلو عقده دارد دلم
به زانوی غم سر گذارد دلم
چنان داغدار توام روز و شب
که خونابه از دیده بارد دلم
تو را ای خدایی ترین آرزو
به دست خدا می‌سپارد دلم
تو رفتی ولی یاد تو ماندنی است
پس از تو چنین می‌نگارد دلم
اسیرم اسیر غم عشق تو
سرکوی تو خانه دارد دلم
نام شاعر:عباس براتی‌پور
*********

خیمه‌های سوخته
ماند خاکستر بجا از خیمه‌های سوخته
سبز شد بانگ عزا از خیمه‌های سوخته
می‌رود تا آسمان همراه بانگ یا حسین
شعله شور و نوا از خیمه‌های سوخته
آب آب کودکان تشنه در ظهر عطش
رفته تا عرش خدا از خیمه‌های سوخته
از سفیر تیر صیادان غزالان حرم
در بیابان شد رها از خیمه‌های سوخته
در شرار آتش بیداد روئید از جگر
شیون آل عبا از خیمه‌های سوخته
درغبار آتش و اندوه می‌آمد برون
سروهای سر جدا از خیمه‌های سوخته
ناله‌ها می‌داد سر بیمار دشت کربلا
ناله‌هایی جانگزا از خیمه‌های سوخته
کس در آن وادی غم جز زینب محزون نبود
تا برون آرد او را از خیمه‌های سوخته
از میان شعله‌های مرگ چون آید برون
اهل بیت مصطفی از خیمه‌های سوخته
می‌تراود عطر مظلومیت خون خدا
تا ابد در کربلا از خیمه‌های سوخته
نام شاعر:عباس براتی‌پور
*********

حسین(علیه السلام)
شب اندیشه‌ام روز از حسین است
نی‌ام را دم به دم سوز از حسین است
از آن ظلمت ستیزم همچون خورشید
که روحم غیرت آموز از حسین است
نام شاعر:احمد ده‌بزرگی
*********

عشق
عشق یعنی کوچه کوچه انتظار
رؤیت خورشید در باغ بهار
عشق یعنی با جنون تا اوج‌ها
رفتن از ساحل به بام موجها
عشق یعنی یک تغزل شعر ناب
مثنوی‌های خدای آفتاب
عشق یعنی سوختن با شعله‌ها
سبز گشتن در شکوه قله‌ها
عشق یعنی های های اشک‌ها
در فرات بی‌وفا با مشک‌ها
دست‌افشان رقص سرخی واژگون
سعی در محراب با قانون خون
گفتمان مادران داغدار
حسرت دیدار گل‌ها در بهار
یک نماد از قصه جام شراب
رویکردی سبز در تفسیر آب
عشق یعنی یک شهود بی‌کران
سینه‌ای با وسعت هفت آسمان
درحضور آن فروغ تابناک
سر تاویل شفق در جام تاک
پایکوبی بر فراز دارها
یک غزل با میثم تمارها
یا قنوتی هم صدای آبها
در نماز صبح با مهتابها
عشق یعنی کهکشان در کهکشان
چشم امیدی به سوی بی‌نشان
عشق یعنی در فضای رازها
عشق یعنی بی‌کران نورها
با شقایق‌ها میان هورها
طور سینین حیرتی بی‌انتها
شعر شبنم در گلستان خدا
اشک غم در حسرت دیدارها
همدلی تا صبح با تبدارها
عشق یعنی یک سرود جاودان
رقص گلها حیرت پروانگان
عشق یعنی زینبی تا اوج‌ها
ناخدایی بر فراز موجها
یک زبان در کام از سر غدیر
کهکشان آسمانهای منیر
چیرگی بر خار و خسهای سراب
مخزن‌الاسرار دخت بوتراب
انعکاس خطبه سجادها
یورشی جاوید بر بیدادها
عشق یعنی رود رود مادران
در عزای خیلی از نام‌آوران
غرق در خون ذوالجناحی اشکبار
در غم بشکوه آن تنها سوار
همنوا با عون یا جعفر شدن
روی دستان پدر پرپر شدن
داستان خیمه‌های سوخته
کودکانی از عطش افروخته
عشق یعنی اربعین یاس‌ها
اشک سرخی در غم عباسها
تا شهادت یک حبیب باوفا
پیر برنای کتاب کربلا
جان فشانی مرگ احلی من عسل
خوش درخشیدن فراسوی زحل
عشق گفتی کربلا آمد به یاد
هیبت خون خدا آمد به یاد
عشق گفتی نینوا آمد به یاد
عصمت لاله‌ها آمد به یاد
نام شاعر:احمد ده‌بزرگی
*********

احیاگر عشق
آن زنده دل همیشه بیدار حسین (علیه السلام)
احیاگر عشق و روح و ایثار حسین (علیه السلام)
هر سوی که کاروان دل می‌آید
بینی که بود قافله سالار حسین (علیه السلام)
نام شاعر:احمد ده‌بزرگی
*********

کاروان کربلا
شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین (علیه السلام)
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین (علیه السلام)
از حریم کعبه جدش به اشکی شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین
میبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم
بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین
پیش روراه دیار نیستی کافیش نیست
اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین
بسکه محملها رود منزل به منزل با شتاب
کس نمی‌داند عروسی یا عزا دارد حسین
رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند
تا بجائی که کفن از بوریا دارد حسین
بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب
ورنه این بی‌حرمتیها کی روا دارد حسین
سروران،‌پروانگان شمع رخسارش ولی
چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین
سر به تاج زین نهاده راه‌پیمای عراق
می‌نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین
او وفای عهد را با سر کند سودا ولی
خون به دل از کوفیان بی‌وفا دارد حسین
دشمنانش بی‌امان و دوستانش بی‌وفا
با کدامین سر کند مشکل دو تا دارد حسین
سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست
هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین
آب خود با دشمنان تشنه قسمت می‌کند
عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین
دشمنش هم آب می‌بندد به روی اهل بیت
داوری بین با چه قومی بی‌حیا دارد حسین
بعدازاینش صحنه‌هاو پرده‌هااشکست وخون
دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین
سازعشق است وبه دل هرزخم پیکان زخمه‌ئی
گوش کن عالم پراز شور و نواداردحسین
دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز
با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین هم بلب دیدم دعا دارد حسین
اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار
کاندرین گوشه عزایی بی‌ریا داردحسین
نام شاعر:شهریار
*********

ارباب
الا خورشید عالمتاب ،ارباب
قرار هر دل بی‌تاب، ارباب
نه تنها من که دیدم آفرینش
تو را می‌خواندت ارباب، ارباب
به هر ابری که افتد چشم مستت
از او بارد شراب ناب، ارباب
تو آن بودی که هر شب در بر تو
گدایی می‌کند مهتاب ،ارباب
من آن در را که غیر از او دری نیست
کنم با قلب دق‌الباب، ارباب
بیاد چشم تو بیمارم امشب
طبیبا بر سرم بشتاب، ارباب
اگرچه ریزه خوارم بازگویم
بیا امشب مرا دریاب ،ارباب
به بیداری اگر قابل نباشم
مرا امشب بیا در خواب، ارباب
چو شمعی در هوای کربلایت
دلم شد قطره قطره آب، ارباب
ز چشمانم از این چشم انتظاری
چکد هم اشک هم خوناب، ارباب
نام شاعر:حاج حیدر توکلی
*********

زمزم اشک
نام جانبخش تو چون بر دهنم می‌آید
عطر فردوس برین از سخنم می‌آید
زمزم اشک ز چشم تر من می‌جوشد
نام شیرین تو چون بر دهنم می‌آید
ای مسیحا دم عالم ز نسیم مهرت
روح ایمان و یقین بر بدنم می‌آید
همچو جان سخت گرانقدر و عزیز است مرا
ز تو هر غم که به جان و به تنم می‌آید
دل نشسته است به سوگ و به عزایت شب و روز
ناله و گریه ز بیت‌الحزنم می‌آید
از شرار غم تو سوختم اما شادم
که به سویت خبر سوختنم می‌آید
گر پس ازمرگ ببویند مرا در دل خاک
نکهت مهر حسین از کفنم می‌آید
گرچه خارم چو «وفایی» ولی از لطف حسین
روز محشر خبر گل شدنم می‌آید
نام شاعر:سید هاشم وفایی
*********

عشق
رب الارباب همه اربابها
قبله گاه گوشه محرابها
با توام ای بهترین پیغامها
با تو ای بالاترین نامها
با تو ای زیباترین زیباآفرین
ای بهشت مطلق روی زمین
با تو ای یکتا سحاب آرزو
با تو ای پهنای ناب آرزو
با توی ای مهتاب شام خستگی
زندگی عشق، عشق زندگی
با توام با تو حیات سینه‌ها
روشنی‌بخش دل آیینه‌ها
با توام دار و ندار فاطمه (سلام الله علیها)
ای گل و باغ و بهار فاطمه (سلام الله علیها)
گوش کن یک لحظه بر آوای من
گر نگیری دست من ای وای من
بی‌تو من آن سو تر از هیچم حسین (علیه السلام)
با تو من گرد خدا پیچم حسین (علیه السلام)
بی تو حتی کمتر از هر کمترم
با تو لبریز از شراب کوثرم
بی تو پستم پیش چشمان همه
با تو هستم در نگاه فاطمه (سلام الله علیها)
نام شاعر:حمید فرجی
*********

سروش غم
ماه غم، ماه عزا، ماه محن
برتو بادا تسلیت یاابن‌الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
در عزای جد مظلومت حسین
اشکهایت گشته جاری از دو عین
شال غم افکنده‌ای مولا به دوش
ناله از دل می‌کشی با صد خروش
چنین گویی تو با صد شور و عین
روز و شب گریم برایت یا حسین (علیه السلام)
گر نبودم تا تو را یاری کنم
آنقدر بهرت عزاداری کنم
اشک چشمم گر شود روزی تمام
خون کنم جاری ز چشمانم مدام
کی فراموشم شود این خاطرات
کام عطشان تو و آب فرات
کی رود از یاد من شمشیرها
نیزه‌ها و سنگها و تیرها
چهره‌های نیلی و افروخته
جامه‌ها و خیمه های سوخته
تا که یاد آید مرا از قتله‌گاه
ناله از دل برکشم با سوز وآه
زین وصیت‌ها همه جان بر لبم
داغدار عمه خود زینبم
نام شاعر:حامد کاظمی
*********

لطف ارباب
ساقی از لطف تو در هر دو سرا ممنونم
بنگر از حسرت دیدار تو چون مجنونم
من آواره میخواره بدنام کجا
حرمت میکده و جام و می گلگونم
شده بدنامی من ورد زبانها ساقی
ببر از دایره کون و مکان بیرونم
مدتی از سر خوان کرمت دور شدم
کس نپرسید چرا غمزده و محزونم
نرود از در میخانه مهرت هرگز
گرچه مژگان تو هردم بکشد در خونم
کرمی کن در میخانه به رویم بگشا
که همه هستی خود را به تو من مدیونم
هستی‌ام می‌دهم و کرب و بلا می‌خواهم
غیر از این هرچه دهندم به خدا مغمونم
تا نفس دارم و فریادزنان می‌گویم
که من از لطف تو در هر دو سرا ممنونم
نام شاعر:مهدی محمدی
*********

شور عشق
دلخوشم من چون گدای این درم
هم گدای فاطمه هم حیدرم
سوی این در هست دائم دست من
نیست حاجت بر سرای دیگرم
آبرویم از در این خانه است
زین سبب از خلق عالم برترم
تا که آید نام زیبای حسین (علیه السلام)
اشک آید از دو چشمان ترم
روضه‌هایش چون به گوشم می‌رسد
می‌زند بر سینه و دل آزرم
کاش می‌شد کربلا باشم شبی
تا به برگیرم مزار دلبرم
یاد دارم کودکی بودم ولی
شور عشقی بود دائم در سرم
تا که آیام محرم می‌رسید
می‌نمودم رخت ماتم در برم
یاد دارم مانده در گوشم هنوز
گریه‌های بی صدای مادرم
اینچنین می‌گفت با صد شور و شین
من فدای کام عطشان حسین (علیه السلام)
نام شاعر:حامد کاظمی
*********

شهید اول
من پرستویم و مانده ز سفر بال و پرم
گرچه خاکسترم اما ز غمت شعله‌ورم
من سفیر توام و بانگ انالحق زده‌ام
آخرین کار نمازیست که بر دار برم
ملک‌الموت به اعجاز سرانگشت غمت
جان طلب کرد به شوق تو فقط جان سپرم
شوق پرواز بود از قفس تنگ تنم
تا مگر همره باد از سر کویت گذرم
قاصد باد به سوی تو فرستم که میا
مهر این نامه به خون جگر و اشک ترم
سر به راه تو نهادم همه جا تا دم مرگ
که سر راه تو و خواهرت افتاده سرم
پیش مرگ توام و جان من ای دوست تویی
بی تو من شمع فنا گشته پای سحرم
نام شاعر:حمید فرجی
*********

درد عشق
شبی که دیده خود پر ستاره می‌کردم
برای غربت دل فکر چاره می‌کردم
به دانه‌های چو تسبیح اشک در دستم
برای آمدنت استخاره می‌کردم
اگر نشد که دوباره به پای تو افتم
سلام بر تو ز دارالاماره می‌کردم
من از محله آهنگران بی‌احساس
گذر نمودم و دل پر شراره می‌کردم
یکی سفارش تیر سه شعبه‌ای می‌داد
وان یکاد نذر شیرخواره می‌کردم
غریب‌تر ز دلم روزگار چون می‌خواست
به کودکان غریبم اشاره می‌کردم
نام شاعر:علی ناظمی
*********

شراره
ما هم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره
ای اشک‌ها بریزید از دیده چون ستاره
جز من که همچو خورشید افروختم در این دشت
کی پاره پاره دیده اندام ماهپاره
ما هم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاک
با تیغ زخم می‌زد بر زخم او دوباره
در پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل من
جز اشک نیست مرحم ،جز آه نیست چاره
زد خنده قاتل تو بر اشک دیده من
با آن که خون بر آمد ،از قلب سنگ خاره
وقتی لبت مکیدم، آه از جگر کشیدم
جای نفس برآید، از سینه‌ام شراره
ای جان رفته از دست ،بگشای دیده از هم
جانی بده به بابا ،حتی به یک اشاره
دشمن چنین پسندد، استاده و بخندد
فرزند دیده بندد، بابا کند نظاره
چون ماه نو خمیدم،باچشم خویش دیدم
خورشیدغرق خون را، دریک فلک ستاره
دردا که پیش رویم، در باغ آرزویم
افتاد یاس خونین ،با زخم بی‌شماره
جسم عزیز جانم ،چون دامن زره شد
از زخم هر پیاده ،از تیغ هر سواره
افتاده جسم صد چاک، جان حسین برخاک
میثم بر آن تن پاک ،خون گریه کن هماره
نام شاعر:حاج غلامرضا سازگار
*********

سحاب آرزو
اگر چه دیده‌ام از هجر تو پر از گهر گردد
میا چو خنده دشمن به جانم نیشتر گردد
بمان در خیمه اما گریه کمتر کن به جان من
مبادا عمه‌ام زینب ز مرگم باخبر گردد
نمی‌خواهم تو باشی بر سرم هنگام جان دادن
که ترسم درد داغ من برایت بیشتر گردد
سرت باداسلامت ای سحاب آرزوبابا
اگر مرغی چو من بشکسته سربی‌بال وپر گردد
گمانم عمه‌ام می‌آید ز جا برخیز و یاری کن
که چشمم را ببندی تا نبینم خون جگر گردد
تو ابراهیمی و من هم ذبیح تو ولی دیگر
گمانم نیست برخیزد که سوی خیمه‌ برگردد
زجا برخیز و بنشین پیش پاره پاره جسم من
که ترسم باعث مرگ پدر داغ پسر گردد
نام شاعر:حمید فرجی
*********

شکایت دل
شام یعنی انتهای خستگی
شهر آزار خدای خستگی
شام یعنی گوشه ویرانه‌ها
مدفن شمع و گل و پروانه‌ها
شام تسکین دل شیطان بود
زینت سر نیزه‌اش قرآن بود
شام یعنی وادی دشنامها
سنگ باران سری از بامها
سنگ در دستان نامردان شام
بوسه می‌زد بر سر زخم امام
شام تفسیر نگاهی مضطراست
شهر داغ لاله‌های حیدر است
شام هم مانند کوفه بی‌وفاست
صفحه‌ای از دفتر کرب و بلاست
بی‌وفایی‌ مانده از این طایفه
شام دارد مردم بی‌عاطفه
شام یعنی محملی از داغ و درد
موسم پژمردن گلهای زرد
پای محمل رقص و کف آزاد شد
کوچه‌هایش هلهله‌آباد شد
شام شهر بازی چوب و لب است
نیشتر بر زخم بغض زینب است
بر دل زهرائیان آتش زدند
هرکه را می‌سوخت از آهش زدند
یک زن شامی چو دید اشک رباب
اشک او را داد با خنده جواب
در میان ازدحامی از نگاه
می‌کشید از دل عقیله آه آه
اشک شد آنجا نقاب روی او
شد پریشان قلب او چون موی او
یک نفر شرمی نکرد از معجرش
ریخت خاکستر یهودی بر سرش
نام شاعر:علی ناظمی
*********

یا مهدی ادرکنی
سر راه تو نشستم به تمنای نگاهی
چه شود عاقبتم را ز خدا خیر بخواهی
سالِفِ برِّکَ بی خوانده‌ام و درس گرفتم
که مرا داده‌ای از روز ازل فیض پناهی
با لباسی که برای غم جد تو بپوشم
با همین رنگ سیاهش ز دلم رفته سیاهی
آمدم تا که بگویم سر یارم به سلامت
تسلیت بر تو بگویم همره ناله و آهی
گر نگاه تو نباشد به خدا هیچ نماند
نه امانی نه قوامی نه ثباتی و سپاهی
عزّت عشق عیان است در این سال حسینی
چه شود امر فرج را ز خدا خود تو بخواهی
*********

یا مهدی ادرکنی
ای حُجّت خدای، که عشقت امان ماست
ذکر تو در محافل روضه نشان ماست
خون گریه کن که ماتم جد غریب توست
یار دل حزین تو آه و فغان ماست
ما را نوای نوحه جد او جانفزاست
الحق که روضه،داروی روح و روان ماست
هرجا که می‌رویم دم از عشق می‌زنیم
آری حدیث مهر تو ورد زبان ماست
پرچم، چراغ، آب، سیاهی، کتیبه، اشک
این ها همه بهانه سر نهان ماست
سرِّ نهان ما که به جز شاه عشق نیست
در قبضه ولایت او جسم وجان ماست
سلطان عشق آبروی عالمین کیست؟
آنکه هماره در گرُوَش آرمان ماست
هستی به دست تو ،دل تو در کف حسین
دست تو بر سر و غم او سایبان ماست
درحال روضه معنی هر زمزمه تویی
غمگین مباش زمزمه طرز بیان ماست
*********

مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مددی
طواف روی مهت منتها دعای من است
قرار کوی رهت شرح ادعای من است
نمی‌روم ز سر کوی بی‌کرانه تو
که این مسیر عبور تو دلربای من است
بیا و یک قدمی با دلم بشو همگام
که با تو درد دلم بین ناله‌های من است
نه سعی مروه و سعی صفای می خواهم
تلاش در ره تو مروه و صفای من است
به خون دل بکنم شستشو سر و رویم
ذبیح عشقم و کوی وفا منای من است
همینکه با تو شریکم به هر غم و شادی
دلیل و حجت و برهان این وفای من است
بیابیا که ز هجر تو سوختم به خدا
به مدّعای دلم شاهدم خدای من است
به عالمی نفروشم غلامی درِ تو
دوام خدمت تو بهترین جزای من است
تعصبی که به حب تو دارم از ایمان
تمام هستی و سرمایه ولای من است
به عشق اینکه زمانی شوم کفن‌پوشت
شبانه روز به درگاه حق دعای من است
*********

حسین مظلوم (علیه السلام) ادرکنی
باز محرّم رسید ماه عزای حسین
سینه ما می‌شود کرب و بلای حسین
کاش خدا قستم رزق حلالی کند
تا که توانم کنم خرج عزای حسین
کاش که ترکم شود غفلت و جرم و گناه
تا که بگیرم صفا من ز صفای حسین
هرکه عزدار اوست شیعه و غمخوار اوست
ناله او می‌دهد سوز صدای حسین
مادر او فاطمه خوب دعا می‌کند
هرکه بریزد ز چشم اشک برای حسین
اشک عطای خداست هدیه خیرالنساست
نیست کسی لایقش غیر گدای حسین
ماه محرم کند جامعه را زیر و رو
جمله جوانان شوند مست ولای حسین
بهتر از این گریه‌ها نیست سلاحی به دست
تا که بماند بپا دین خدای حسین
*********

ماه خون و شمشیر
السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
از کعبه شد جدا سیدالشهداء
به قربانگاه عشق، می‌رود از منا
حسین فاطمه ، عزیز مصطفی
نور چشم علی ، همتای مجتبی
السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
پیوسته بر لبش ، لبیک و یاربش
یار همراز او ، قهرمان زینبش
همگامی با وفا ، در نماز شبش
همناله ، همنوا ، در هنگام دعا
السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
آماده کن بستر ، بر سبط پیغمبر
راهت گل افشان کن ، در مقدم اکبر
ای آغوش مهرت ، مهد علی اصغر
رقیه مهمان است ، منزل کن مهیا
السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
خون مبارزین ، رویت کند رنگین
ی خاک تو مهر ، نماز مصلین
داری عجب آبی ، آب حیات است این
آید لب فرات ، یک تشنه لب سقا
السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
ای ماه محرم ، ماه خون و شمشیر
ای روز عاشورا ،ت روز عشق و تکبیر
انقلاب ایران ، دارد ز تو تأثیر
گلگون ز شهیدان ، شد بهشت زهرا
السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
هر مکان کربلاست ، هر زمان عاشوراست
رشته مهر او ، رمز وحدت ماست
ماتمش جاویدان ، پرچم او بر پاست
«حجت بن الحسن» ، گرید در این عزا
السلام ، السلام ، بر تو ای کربلا
ای که پاینده شد ، از تو دین خدا
نام شاعر:حبیب چایچیان
*********

شکست پیروز
حسین ، کشته دیروز و رهبر روز است
قیام اوست ، که پیوسته نهضت آموز است
تمام زندگی او ، عقیده بود و جهاد
اگر چه مدت جنگ حسین ، یک روز است
توان لشکر ایمان ، نمی‌رود از بین
ز فیض یاری حق ، چونکه قدرت اندوز است
حسین و ، ذلت تکریم ظالمان هیهات
که آفتاب عدالت ، ازو دل افروز است
به نزد او که شهادت ، بجز سعادت نیست
ردای مرگ ، برایش ، قبای زر دوز است
رهین همت والای سید الشهداء است
هر آنکه از غم اسلام ، در تب و سوز است
هماره تازه بود یاد بود عاشورا
که روز حق و عدالت ، همیشه نوروز است
حرارتی که ز عشق حسین در دلهاست
برای ظالم هر عصر ، خانمان سوز است
حسین ، به ظاهر ، اگر چه شد مغلوب
شکست اوست ، که در هر زمانه پیروز است
نام شاعر:حبیب چایچیان
*********

خداحافظ ای مدینه پیغمبر (علیه السلام)
زین وداع آتشین ، کز شهر قرآن می‌کنی
آستان وحی را ، بی تاب و حیران می‌کنی
ای که با جمعی پریشان ، از مدینه می‌روی
قلب زهرا را ، ز حال خود پریشان می‌کنی
تا ابد بنیاد غم ، از غصه ات ماند بپا
کاخ شادی را چرا با خاک یکسان می‌کنی ؟
ای که مصباح هدایت هستی و فلک نجات
از چه با این اشکها ایجاد طوفان می‌کنی ؟
با عزیزان می‌روی و ، زادگاه خویش را
پیش چشم فاطمه ، خالی ز جانان می‌کنی
سینه بشکسته او ، رفت از یادش دگر
با دلی بشکسته هجران را چو عنوان می‌کنی
مصطفی را قصه پیراهنت مدهوش کرد
زینب از این پیرهن بردن ، پشیمان می‌کنی
ای ذبیح کربلا ، جانها فدای حج تو
ای که خود را در منای عشق ، قربان می‌کنی
در طوافت کعبه بر گرد تو می‌گردد حسین
کآمدی ، در بیت حق ، تجدید پیمان می‌کنی
اشک بیت الله می‌جوشد ، ز چشم زمزمش
از حرم ، ثارالها ، تا قصد هجران می‌کنی
کعبه بگرفته ست دامانت ، که برگرد ای حسین
این حرم را ، ز فراقت ، جسم بی جان می‌کنی
مروه گردد بی فروغ و ، بی صفا گردد صفا
کربلا خوش باد ، کآنجا را گلستان می‌کنی
نهضت خونین تو ، سرمشق آزادی بود
بهترین تعلیم را ، از درس قرآن می‌کنی
جان فدای تربت تو ، ای طبیب جسم و جان
درد عالم را به درد خویش درمان می‌کنی
ابر رحمت می‌شود ، این چشمه اشکت
ز آن ، تاریک قبرت ، نور باران می‌کنی
نام شاعر:حبیب چایچیان

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید