نویسنده: آیت الله سید محمد حسن میرجهانی(ره)
بدانکه امر عزاداری و گریستن و گریانیدن و به گریه وادار کردن در مصیبت حضرت سیدالشهداء -ارواحنا و ارواح العالمین له الفداء- امر تازه و بدعتی در دین مقدس اسلام نیست، چنانچه بعضی از بی خبران پنداشته اند و از روی بی خبری یا خدای نخواسته از راه عناد و دشمنی بیانات سخیفه و ادراکات واهیه خود، یا به تلقین بیگانگان و تقلید از ایشان، کورکورانه اذهان ساده ضعفاء از اهل ایمان، یعنی شیعیان و دوستان آل محمد(ص) را به هواهای نفسانیه و شهوات شیطانیه خود مشغول می نمایند و از پیروی راه حق و صواب می لغزانند و روشن فکری را به خود می بندند و بر راهروان راه ایمان و دین خورده گیری می کنند و طعن ها می زنند و به اسم دین و ایمان رکن اعظم ایمان، که تولّی و تبرّا است و قوام دین و ایمان بسته به آن است -به حکم کتاب و سنت و عقل- از آن چشم پوشی کرده و خود را مؤمن و مسلمان می دانند. خدای تعالی درباره این گونه اشخاص فرموده: (و إذا لقوا الذین آمنوا قالوا آمنا و إذا خلوا إلی شیاطینهم قالوا إنا معکم إنما نحن مستهزئون)(1) (الله یستهزئ بهم و یمدهم فی طغیانهم یعمهون)(2).
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار
کو زهر بهر دشمن و کو مهر بهر دوست
بعضی چنین پنداشته اند که تألّم و تحسّر و غم و حزن و اندوه و گریستن و گریانیدن و تشکیل مجالس عزاداری برای حضرت ابی عبدالله الحسین(ع) و…، از جمله رسومی است که در دوره سلطنت صفویه بدعت گذارده شده و مؤمنین و شیعیان و دوستان و علاقه مندان به آل محمد(ص) را شیعه صفویه می نامند و از غواص بحار اخبار و احادیث آل محمد، علامه مجلسی -اعلی الله مقامه الشریف- بی ادبانه به زشتی و اهانت و بی حیائی و تمسخر نام می برند و حال آنکه به شهادت اخبار و احادیث بسیار و متون و تواریخ و آثار، امر تشیّع، امری است [که] از زمان خاتم الانبیاء(ص) الی زماننا هذا قرنا بعد قرن رائج و شایع بوده.
شیخ عمر بن الوردی در تاریخ خود گفته است که:
«در سال (352) هجری قمری معزّالدوله دیلمی فرمان داد به نوحه گری و لطمه بر سر و صورت و سینه زدن، و برای زن ها به مو پریشان کردن و روهای خود را سیاه کردن بر حسین(ع)، و زبان ها عاجز بود از منع کردن آن، زیرا که سلطان طرفدار شیعیان بود».(3)
و در کتب تواریخ آورده اند که:
«در سال (335) معزّالدّوله اهل بغداد را الزام نمود، تا ماتم حسین را برپا داشتند و درها را بستند و طبّاخان را از پختن طعام ها منع نمود. زنان را فرمان داد تا روی های خود را بخراشند و موی های خود را پریشان کنند [و] لطمه زنان و ندبه کنان روز را به شام آوردند».(4)
و در تاریخ نگارستان است که:
«در آن سال بر حسب فرمان معزّالدوله بر درهای مساجد بغداد این کلمات را رقم کنند و کردند:
«لعن الله معاویه بن أبی سفیان، و من غصب فاطمه فدکاً، و منع أن یدفن الحسن عند قبر جدّه، و من نفی أباذر الغفاری، و من أخرج العباس عن الشوری».(5)
ترجمه آن این است: (خدا لعنت کند معاویه بن ابی سفیان، و کسی را که غصب کرد فدک فاطمه را و کسی که مانع شد از دفن کردن حسن در نزد قبر جدش و کسی که اباذر غفاری را نفی بلد کرد و کسی که عباس را از شوری بیرون کرد).
و از جمله سلاطین که در بلند کردن شعار تشیّع، کوشش و جدّ و جهت تمام داشت، سلطان سنجر پسر سلطان ملکشاه بود و شیعه شدن از این راه بود که پس از فوت پدرش چون بر تخت سلطنت و جهان داری نشست، به حکم سنائی نوشت که: مذهب اهل سنّت حق است یا مذهب شیعه و خلفاء ثلاثه به حقّند یا ائمه اثنی عشر؟ حکیم -علیه الرحمه- قصیده ای گفت و برای او فرستاد که بعضی از آن این است:
جز کتاب الله سنت از احمد مرسل نماند
یادگاری کو توان تا روز محشر داشتن
از گذشت مصطفی ختم رسل چون مرتضی
عالم دین را نشاید کس معمّز داشتن
از پی سلطان ملک شه چون نمی دانی روا
تاج و تخت پادشاهی جز که سنجر داشتن
از پس سلطان دین پس چون روا دارد خرد
جز علیّ و عترتش محراب و منبر داشتن
مر مرا باری نکو ناید ز روی اعتقاد
حقّ زهرا بردن و دین پیمبر داشتن
آنکه او را بر علی دارد مقدم بی سخن
نیست او را در دو گیتی قدر قنبر داشتن(6)
سلطان از نوشتن حکیم، هدایت یافته، خود را در جرگه غلامان و موالیان امیرالمؤمنین(ع) درآورد و شیعه در زمان او مرفّه الحال بودند، و مشهود است که گنبد مبارک حضرت ثامن الائمه علی بن موسی الرضا(ع) را در زمان سلطنت آن پادشاه به امر و فرمان او ساخته شده است و تا به حال باقی است.
و در کتاب مجالس المؤمنین است که:
«گنبد مبارک آن حضرت از آثار شرف الدین ابوطاهر قمی است که وزیر سلطان سنجر بود».(7)
و صاحب کتاب زینه المجالس حکایت کرده است که:
«کامل جامع التواریخ گوید که: سلطان محمود سبکتکین، گنبد امام همام، حضرت امام رضا را خراب کرد و مردمان طوس [و] زائرین آن حضرت را از زیارت منع کردند و شیعه ممنوع نشده، به پنهانی به زیارت آن حضرت مشرف می شدند، تا شبی سلطان محمود، حضرت اسدالله الغالب امیرالمؤمنان علی بن ابی طالب را در خواب دید که اشاره به آن گنبد خراب کرده، فرمود: تا کی چنین خواهد بود. علی الصباح، سلطان معماران را طلبید و به طوس فرستاد تا عمارتی که اکنون بر سر قبر منوّر است بنا نهاده، به اتمام رسانید و بعد از آن سلطان محمود شیعه شد؛ شیعه اثنی عشری و در احترام شیعه سعی و اهتمام می نمود».(8)
و نیز از پادشاهان، یعقوب لیث شیعه اثنی عشری بود و بعد از او پادشاهی در سلسله عمرو لیث، برادر یعقوب لیث بود و سرداران او همه شیعه بودند و به نحوی که در تشیع غلوّ داشت که اگر نام ناصبی ای در نزد او می بردند، در حال به سیاست او امر می کرد و مشهور است که عمرو لیث روزی سان لشکر دید و مقرّر داشت که امیری و سرداری که هزار مرد مکمّل و مسلّح بر او عرضه دارد و به او عطا فرماید.
چون از سان لشکر فارغ شد، یکصد و بیست گرز طلا به سرداران داده بودند. همین که عدد و شماره لشکر خود را یافت، خود را از اسب به زیر انداخت و سر به سجده نهاد و روی به خاک می مالید و گریه می کرد. پس از مدتی که سر از سجده برداشت ندیمی از ندیمان که در حضور او گستاخ بود و راه سخن گفتن داشت، پیش آمد و عرض کرد که: ای پادشاه! کسی را که این خدم و حشم و لشکر باشد، کارها را ساخته و مهمّات را پرداخته داند، باید نگرید و بگریاند و بخندد و بخنداند. سبب این گریه و زاری و این اندوه و پریشانی چیست؟ عمرو لیث فرمود: چون لشکر خود را به صد و بیست هزار دیدم، واقعه هائله کربلا به خاطرم رسید و حسرت بردم و آرزو کردم که ای کاش آن روز با این لشکر در آن صحرا بودم تا دمار از کفار و فجّار برمی آوردم یا خود نیز جانم را فدا می کردم و به درجات عالیه فائز می گشتم. پس از زمانی در وقت موعود اجلش رسید.
او را در خواب دیدند که تاجی مکلّل بر سر و کمربندی مرصّع بر کمر دارد. حوران پیشاپیش و غلمان از چپ و راست او. از وی پرسیدند که: این مرتبه و منزلت را و این شأن و شوکت را از چه چیز یافتی؟ گفت: خدای متعال خصمانم را از من خشنود و راضی گردانید و گناهان مرا آمرزید، به سبب آن روزی که عرض لشکر در پیشگاه خود نمودم، آرزو کردم و نیت کردم معاونت یاری حضرت سیدالشهداء(ع) را، در این بیچارگی دستگیر من شد.
عالم جلیل میر سیّد علی یزدی در کتاب وسائل مظفری چنین گفته است که:
«فاضل جلیل معاصر نبیل در کتاب خصائص الحسینی گوید که: حکایت کرد که برای من بعضی از کسانی که محلّ وثوق بود که در بعضی از شهرهای ماچین، طایفه ای از شیعه هستند که در روز عاشورا به کیفیت مخصوصی در لطمه زدن بر خود و سینه زدن در حال مرور کردن رفتار می کنند و می گویند که: نهری را حفر می کنند و پر از هیزم می نمایند و آن را آتش می زنند و به همان حالی که سینه می زنند مکرر در میان آتش عبور می کنند و می گویند که: ما حرارت آتش را احساس نمی کنیم، و بسا در عزاداری خود را به مهلکه ها و صدماتی می اندازند و هر قدر ایشان را نهی و ممانعت کنند و بگویند به آنها که این عملی که می کنند حرام است، با کمال دینداری و تقیّدی که به شرع دارند هیچ توجهی نمی کنند و ملتفت به کلام گویندگان نمی شوند؛ به نحوی که در آن حال گویا از خود خبری ندارند و از عشق حسینی از خود بی خود و بی خبرند».
و گذشته از اقدامات جانی هزارها بس هزارها در هر سال و هر ماه، بلکه در هر روز صرف عزاداری می کنند و کسانی که مال را از جان خود عزیزتر و بیشتر آن را حفظ می نمایند و به تمام اسباب جرّوثقیل درهمی از کیسه ایشان بیرون نمی آید، در صرف در عزاداری بی اختیارند و در سال مبالغی خطیر با کمال شوق و میل در این مصرف می نمایند و به قدری اهتمام و سعی و کوشش دارند و این عبادت بزرگ را عادت خود قرار داده اند که صرف در تعزیه را از مخارج مهمّه لازمه، بلکه اعمّ از الزم مخارج سالیانه خود می دانند.
و از آنجا که خدای تعالی هرچه را که خواهد، اسباب آن را فراهم می کند، در مقابل سلاطین جور و خلفاء ظلم که به کمال اهتمام و تشدید و نهایت ابرام و تأکید ممانعت و مزاحمت را بر آنها روا می داشتند، بلکه جدّاً در مقام محو آثار و نام آن بزرگوار بودند و این را منتهای آرزوی خود می دانستند و در انجام مرام و تحصیل مقصود در هر عصر و زمان تلاش و سعی بلیغ و به اندزه وسع، جدّ و جهد می نمودند، خداوند متعال جمعی را که به طیب ولادت و حسن فطرت و کمال همّت و جمال سجیّت، مخصوص داشته بود، به سلطنت ظاهری و حشمت و عظمت صوری امتیاز داد و در برابر آن نفوس خبیثه و ذوات شقیّه، ایشان را بلند و سرافراز نمود، تا به مساعدت اسباب ظاهریّه و ارتفاع موانع قهریّه، شیعیان و دوستان و غلامان این خاندان آسوده و فارغ البال به اظهار شئون جان نثاری و اعلاء مراتب سوگواری قیام و اقدام نمایند.
و نخست بروز این سعادت عظمی و ظهور این کرامت کبری، از ملوک و سلاطین فاطمیّه شد که شیعیان مصر و نواحی آن را مطلق العنان، در اقامه و اشاعه عزاداری و نوحه سرائی نمودند و خود را هم ناله و هم آواز ایشان می داشتند. ایّام عاشورا را ایام حزن و اندوه قرار دادند. بازارها را تعطیل می نمودند [و] به بستن دکاکین و فروشگاه ها فرمان می دادند. خیرات و مبرّات می کردند و اقامت مراسم عزا را هیچ دقیقه ای مهمل نمی گذارند. خصوصاً المعزّ لدین الله، که جدّی کامل و جهدی شامل در اشاعه و انتشارات آن اظهار می داشت و در سلطنت او در سال سیصد و شصت هجری، روز عاشورا جماعت شیعه مذهب، انبوهی زیاد و عددی عظیم فراهم شده، بر سر قبر کلثوم و نفیسه که از سادات فاطمی بودند، حاضر گشته و از رُجّال و فرسان مغرب با ایشان هم داستان شده، به ناله و ندبه و گریه پرداختند و قتله آن حضرت را لعن فرستادند و به سبّ و شتم یاد می کردند و کوچه ها و فروشگاه ها را می بستند و هر کس را که در آن روز همراهی نمی کرد بد می گفتند. و المعزّ الدین الله کمال حمایت و همراهی را می نمود و از وقتی که سر مقدس منوّر امام حسین(ع) از عسقلان به قاهره مصر تحویل دادند -بنابر آنچه جمعی از مورخین نوشته اند و در بعضی کتب اخبار، مثل کتاب عوالم و غیر آن بدان اشارتی کرده اند -اقامه رسوم عزاداری در آن بلده قاهره بیشتر و زیادتر شد.
هرچند در خصوص سر مطهر اختلافی عظیم در اخبار و اقوال اهل آثار هست، بعضی را اعتقاد این است: در زمان بنی العبّاس آن سر مبارک را از شام به عسقلان بردند. چندی در مشهد عسقلانی مدفون بود تا در شهر شعبان سال چهارصد و نود و یک هجری، افضل بن امیرالجیوش با لشکری شایسته آهنگ بیت المقدس کرد و آن اراضی را از روی قهر و غلبه تسخیر نمود. و او به شهر عسقلان آمد، که ثغر مسلمانان بود. از افرنج و از بیم غلبه کفّار، مدفن سر مبارک را نبش نمود و آن سر منوّر را بیرون آورد. عطر و غالیه زیاد بر آن نثار کرد و در سبدی یا صندوقی جای داد و مشهد نیکو برای آن بنا نمود، و چون پرداخته گشت، خود آن رأس شریف را بر سینه نهاده و پیاده طیّ مسافت کرده، به مقبره آورد و به خاک سپرد.
گفته اند که: چون از مشهدالرأس قدیم به قبّه تازه حمل نمودند، هنوز خون تازه داشت و بوی مشک از آن ساطع بود. و در روز یکشنبه هشتم جمادی الاخره سال پانصد و چهل و هشت هجری، آن سر مبارک را به قاهره آوردند. نخست در کافور نهادند و از آنجا در سرداب جای دادند، و مردمان چون در برابر قبر عبور می نمودند، زمین را بوسه می زدند و در هر روز عاشورا در برابر آن قبر شریف، شترهای بسیار نحر می کردند و گاو و گوسفند بی شمار ذبح می نمودند و به بلندترین صدا نوحه و ناله می کردند و هم آواز می گریستند و قاتلان حسین را لعن می کردند و سبّ و شتم می نمودند، و این قاعده مستمر بود تا دولت بنی فاطمه به نهایت رسید.
و در ایام افضلیّه در روز عاشورا مسجد حسینی را سرتاسر حصیر می گسترانیدند و گاهی حصیر را نیز واژگونه می افکندند و ملک فضل و در صدر مجلس جای می گرفت و قاضی و داعی در یمین و یسارش جلوس می کردند و قرّاء، نوبت به نوبت قرائت می نمودند و شعراء از مراثی ای که در شهادت و مظلومیت حضرت سیدالشهداء انشاء کرده بودند، انشا می کردند و مردم بانگ صیحه و نوحه بلند می نمودند، و سفره ای از چرم می گستردند، چندان که چند هزار کس را بس باشد، و به قانون سوگواران از گرده جوین و نانهای گوناگون و عدس و ملوحات و مُحلات و امثال آن میل می کردند و هنگام زوال آفتاب آن جماعت با ناله و عویل به میان قاهره می رفتند، بازارها و دکاکین را معطل می گذاشتند، تا وقت شام می رسید.
و در ممالک وسیعه ایران، اول نشر و شیوع این عبادت عظمی، دوران سعادت اقتران سلطان عظیم الشان، معزّالدّوله ابی الحسین احمد بن ابی شجاع شد که در اعلان کلمه حق و اعلاء نور توحید اجتهادی بلیغ داشت.
پی نوشت ها :
1-سوره بقره، آیه 14.
2-سوره بقره، آیه 15.
3-نفس المهوم، ص 226 به نقل از تاریخ عمر بن الوردی.
4-ن.ک: الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 544؛ البدایه و النهایه، ج 11، ص 241؛ روضه الشهداء، ص 405؛ فرهنگ عاشورا،ص 175 و 277.
5-مستدرک سفینه البحار،ج 5، ص 235.
6-کشف المراد فی شرح التجرید الاعتقاد (نوشته علامه حلّی، م 726، چاپ و نشر مؤسسه نشر اسلامی -قم). ص 519.
7-بحارالانوار،ج 48، ص 325 به نقل از مجالس المؤمنین؛ شرح احقاق الحق، ج 28، ص 648.
8-بحارالانوار، ج 48، ص 325، به نقل از کامل ابن اثیر؛ شرح احقاق الحق، ج 28، ص 646.
منبع: میرجهانی، محمد حسن، (1371)، البکاء للحسین(ع)، در ثواب گریستن و عزاداری یر حضرت سید الشهداء(ع) و وظایف عزاداری، تحقیق روح الله عباسی، قم، نشر رسالت، 1385، چاپ دوم.