نویسنده: آیت الله سید محمد حسن میرجهانی(ره)
در بحارالأنوار و بعضی از کتب دیگر راجع به تألم و تأثر و گریستن نباتات قصص و حکایاتی نقل شده، فضلاً از اخبار و احادیثی که جنبه عمومیت دارد در عزا و مصائب حضرت ابی عبدالله الحسین(ع) که به ذکر بعضی از آنها اکتفاء می شود.
علامه مجلسی(ره) در بحار و جلاء العیون و دیگران در بعضی از کتب دیگر روایت کرده اند از هند، دختر جون که:
«چون رسول خدا(ص) از مکه به مدینه هجرت می فرمود با همراهانش در خیمه خاله من امّ معبد فرود آمدند و شیر خواهش فرمود: امّ معبد عرض کرد: که گوسفندان ما را به صحرا برده اند برای چریدن و غیر از گوسفند لاغری که اصلاً شیر ندارد و از غایت ضعف و ناتوانی، توانائی رفتن به صحرا هم در او نیست، دیگر گوسفندی حاضر نیست.
حضرت فرمود: مرا رخصت ده که از آن گوسفند شیری دوشم. پس از اذن گرفتن، حضرت دست مبارک را بر پستان او کشید. به مجرد رسیدن دست آن بزرگوار، پستان آن گوسفند پر از شیر شد و آن حضرت ظرف طلبید و امّ معبد همه ظرف های خود را آورد و شیر دوشیدند و آن جناب میل فرمود با اصحابی که همراه آن حضرت بودند و سیر شدند، و چون روز بسیار گرمی بود، آن جناب به خواب قیلوله رفت. پس از آنکه بیدار شد آبی طلبید و در زیر درخت خاری که در آن نزدیکی بود مضمضه فرمود و آب دهان مطهر خود را در پای آن درخت ریخت و بعد از فراغ از وضو فرمود که: از این درخت امور غریبه ای ظاهر می شود. بعد از آن برخواست و دو رکعت نماز گذارد.
امّ معبد گفت: من و اهل قبیله از آن اعمال تعجب می کردیم، زیرا که تا آن وقت این چنین ندیده بودیم. و چون روز دیگر شد، دیدیم که آن درخت خار، بلند و بزرگ گردیده و خارهایش ریخته و خارهای بسیار به هم رسانیده و ریشه ها در زمین دوانیده و برگ های سبز بر او ظاهر شده و میوه هائی بزرگ به هم رسانیده [که] در بو شبیه به عنبر و در شهد مانند عسل بود [و] هر گرسنه ای که از آن می خورد، سیر می شد. بیماران از آن شفا می یافتند و محتاجان از خوردن آن بی نیاز می شدند و حاجت حاجتمندان از تناول آن روا می گردید و هر شتر و گوسفندی از خوردن برگ آن فربه می شد و شیر آنها بسیار می شد. و از آن روز که آن حضرت به خیمه ما تشریف آورد، برکت و خیر به ما روی داد و آبادانی و فراوانی در قبیله ما به هم رسید، و آن درخت را شجره مبارکه می نامیدند. و اهل بادیه می آمدند در اطراف آن درخت و سایه آن فرود می آمدند و برگ آن را به جهت تبرک می بردند و در جائی که آب و نان نبود و نداشتند و از گرسنگی بیچاره می شدند، برگ آن درخت را می خوردند [و] سیر و سیراب می شدند.
و همیشه به همین حال بود تا آنکه روزی برخواستیم، دیدیم میوه های آن درخت ریخته و برگش زرد شده. بسیار محزون شدیم و در سبب آن متفکر بودیم که ناگاه خبر وفات خاتم الانبیاء(ص) رسید و معلوم شد که این حادثه به جهت آن بوده. و بعد از آن درخت بار می داد، اما در طعم و لذت مانند اول نبود و طراوت و برگ آن نیز کم شده بود، تا سی سال گذشت. باز شبی خوابیدیم و صبح آن شب برخواستیم [و] دیدیم آن درخت سرتا پا سیاه شده و میوه هایش ریخته و طراوت و شاخ و برگ آن نیز کم شده. بعد از چند روز خبر شهادت امیرمؤمنان علی(ع) رسید. معلوم شد که از آن جهت بوده و پس از آن دیگر میوه نداد، و لکن شاخ و برگ داشت و قبایل عرب به جهت تبرک و استشفاء می بردند و تبرک می بستند، تا اینکه مدتی بدین منوال گذشت. باز روزی نیز برخواستیم [و] دیدیم که از زیر آن درخت خون تازه می جوشد و بر زمین جاری می شود و شاخ و برگ آن خشکیده و از آنها قطره های خون می چکد. از این قضیّه هولناک بسیار غمناک شدیم و متحیّر بودیم که چه واقع شده.
چون شب شد، صدای گریه و نوحه [و] غلغله از زیر آن درخت می شنیدیم و او از نوحه های مختلفه بسیاری بلند که صداهای خود را متصل نموده بودند و به الحان و نغمه های گوناگون نوحه سرائی می کردند. یکی می گفت:
ایا ابن النبیّ و یا ابن الوصیّ
و یا ابن بقیه سادات الاکرمینا
یا ابن الشهید و یا شهیداً عمه
خیر العمومه جعفر الطیّار
عجبت لمصقول أصابک حده
فی الوجه منک و قد علاه غبار
یعنی: (ای پسر شهید! و ای کسی که عمویش جعفر طیّار [بود] که شهید شد [و] بهترین عموها بود. عجب است از شمشیری که تیزی آن به تو اصابت کرد در روی تو که بالای آن غبار بود).
و از بسیاری ناله و گریه و غلغله ایشان نفهمیدم که چه واقعه ای روی داده و این غلغله و سر و صداهای ایشان تا صبح بود. پس از چند روز خبر رسید که در همان روز حضرت سیدالشهداء -علیه الاف التحیه و الثناء- به درجه رفیعه شهادت رسیده، پس سراپای آن درخت سیاه شد و خشک گردید و در هم شکست و اثری از آن باقی نماند».(1)
از تاریخ بغداد و کتاب اعانه العکبری حکایت شده که:
«مردی در روز شهادت حسین(ع) مقداری ورس که آن چیزی است که از آن سرخی می گیرند و بر رخساره می مالند. آن نباتی است مانند کنجد که مخصوص در یمن زراعت می شود و تا بیست سال باقی می ماند و آن آشامیدنش کلف و برص را زایل می کند.
حاصل آنکه آن مرد مقداری ورس را حمل کرد و به غارت برد [و] همه آنها مبدّل به خون تازه شد.
محمد بن الحکم از مادر خود حدیث کرده که: او گفته که: هر ورسی از لشکر حسین(ع) به غارت بردند، هیچ زنی استعمال نکرد مگر اینکه به برص مبتلا شد».(2)
و در بعضی از کتب معتبره نقل کرده اند که:
«در یکی از روستاهای رُوم درختی است که متواتر از گروه بسیاری شنیده شده از تجّار و کسانی که در آنجا رفت و آمد داشته اند که هر ساله در روز عاشورا نزدیک زوال، شاخه از آن درخت سرازیر می شود و از برگ های آن قطره های خون می چکد تا غروب آفتاب و پس از آن شاخه خشک می شود، تا سال دیگر از آن درخت، در روز عاشورا در همان وقت و به همان نسبت می شود و هر سال جمع کثیری به زیارت آن درخت می روند و در آن روز تعزیه داری می کنند».
چنار خونبار
مرحوم دربندی -اعلی الله مقامه- در کتاب اسرار الشهاده فرموده است: آنچه را که ظاهر ترجمه آن این است:
«از جمله آنچه از آثار در نواحی عالم در این باب رخ داده و در قطری از اقطار زمین ظاهر و باقیمانده است و می ماند تا قیامت، اثری است که در قریه ای از قریه های قزوین بنام زرآباد. و آن درخت بسیار بزرگی است که آن را به زبان عجمی چنار می گویند که در روز عاشورا، در هر سالی شاخه ای از میان آن شکافته می شود و در هنگام شکافته شدن صدای هولناکی از آن بلند می شود و خون بسیاری از آن جاری می گردد و خلق بسیاری نزد آن درخت جمع می شوند و از آن خون های جاری باکرباس ها می گریند».(3)
مؤلف حقیر گوید: چنار خونبار دهستان رودبار قزوین در میان کثیری از متقدمین و متأخرین اهالی قزوین و رودبار و اطراف آن معروف و مشهود است، حتی در جاری شدن خون هر ساله در روزهای عاشورا، بعضی کتاب ها نوشته اند که از جمله آنها، بنابر آنچه در تاریخ قزوین نقل شده در زمان شاه سلطان حسین صفوی، مرحوم میر قوام الدین محمد بن محمد مهدی حسنی سیفی قزوینی، به امر آن پادشاه به زرآباد رفته و رساله ای درباره چنار خونبار نوشته و تألیف کرده و بعد از او هم میر رضا پسر میرقاسم قزوینی که یکی از دانشمندان خاندان تقوی بوده، به رفتن به زرآباد و دیدن چنار خونبار توفیق یافته و شرح آن را به قلم آورده و تاریخ آن را «چنار خونبار» یافته که مطابق با سال یکهزار و سیصد و یازده است (1311).
چنار زرآباد، در دهستان رودبار قزوین، در بالا ولایت رودبار و دره مرتفعی است که اطراف آن را کوه ها احاطه کرده، و دره مزبور به سمت جنوب غربی کشیده شده و به رودخانه شاهرود می ریزد، و در قسمت خاوری این دره، قریه «وَرَبِنْ» واقع شده و به فاصله کمی قریه «اُوان» است، که آن آبادی بزرگی است و آب و هوای ممتاز دارد با اشجار فراوان، و دریاچه کوچکی در آن است که در حدود (5000) مترمربع مساحت آن است، و در مجاورت «اُوان» امامزاده ای است به نام امامزاده علی اصغر فرزند موسی بن جعفر(ع)، و درخت چنار خونبار معروف در کنار این امامزاده است. و آن درخت، چناری است کنار مزار آن امامزاده که رشد کرده و ریشه های کلفت و نازک آن به صورت شاخه هائی چند پیچ در پیچ، از بالای صندوق به اطراف کشیده شده است و هر ساله بنابر مشهور و معروف، روز عاشورا از آن درخت خون جاری می شود با خونابه و شاخه ای که خون از آن جاری خواهد شد، شکافته می شود و خون و خونابه از آن جاری می گردد و آن شاخه در همان سال خشک می شود. اخبار و حکایات در این باب بسیار است به اختصار اکتفا شد.
پی نوشت ها :
1-مستدرک الوسائل، ج 1، ص 325، ح 4؛ بحارالانوار، ج 45، ص 233، ح 1؛ اثبات الهداه، (طبع فی المطبعه العلمیه بقم)، ج 1، ص 384، ح 568، باب هشتم.
2-مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 214؛ تاریخ بغداد، ج 4، ص 68، ح 1704؛ مدینه المعاجز، ج 4، ص 81، ح 151/1098؛ بحارالانوار، ج 45، ص 300، ح 1، العوالم العلوم (الامام الحسین(ع))، ص 498، ح2.
3-اسرار الشهاده، ص 543، اکلیل المصائب فی مصائب الاطائب (نوشته محمد بن سلیمان تنکابنی (م 1305، تصحیح و تحقیق: مؤسسه فرهنگی شمسی الضحی، ناشر: انتشارات عالمه 1381، چاپ دوم)، ص 48.
منبع: میرجهانی، محمد حسن، (1371)، البکاء للحسین(ع)، در ثواب گریستن و عزاداری یر حضرت سید الشهداء(ع) و وظایف عزاداری، تحقیق روح الله عباسی، قم، نشر رسالت، 1385، چاپ دوم.