نویسنده: محمد تقی سبحانی نیا
ب ـ ارشاد عمومی
پس از برداشتن نخستین گام، یعنی پرهیز از بیعت با یزید، نوبت به گام بعدی، یعنی ارشاد امت مسلمان می رسید: ارشاد نسبت به وضعیت نگران کننده و بحرانی جامعه اسلامی، و پایمال شدن احکام و حدود الهی و سنت پیامبر و نیز خطرهای ناشی از به خلافت رسیدن یزید که جامعه اسلامی را تهدید می کرد.
به همین منظور، حسین بن علی ـ علیه السلام ـ از همان آغاز که اعلام کرد با یزید بیعت نخواهد کرد، حرکت ارشادی خود را نیز آغاز نمود و در هر فرصتی که پیش می آمد، اطرافیان خود و مردم را نسبت به مصیبتهای وارد شده بر پیکره دین اسلام و جامعه اسلامی آگاه می ساخت و با کنایه و صراحت از آنان دعوت می کرد تا او را یاری کرده، برای محافظت از کیان اسلام علیه یزید قیام کنند و برای بازگرداندن خلافت به جایگاه اصلی خود، یعنی خاندان اهل بیت ـ علیهم السلام ـ همدل و هم پیمان شوند.
از این رو در نخستین اقدام خود، وصیت نامه ای نوشت و به برادرش محمد حنفیه سپرد و در آنجا به مسئله امر به معروف و نهی از منکر که نقش ارشادی و هدایت جامعه را دارد، اشاره نمود.
«… انّما خرجتُ لطلب الاصلاح فی أمّه جدّی ارید اَن آمُر بالمعروف و انهی عن المنکر.»(16)
«… همانا خروج کردم زیرا خواستار اصلاح در امت جدم بودم و امر به معروف و نهی از منکر را قصد نمودم.»
سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ در پاسخ به نامه های کوفیان و برای ارشاد بیشتر آنها چنین آورد:
«فقوموا مع ابن عمّی و بایعوه و انصروه و لا تخذلوه فلعمری لیس الإمام العامل بالکتاب و العادل بالقسط کالّذی یحکم بغیر الحقّ و لا یهدی و لا یهتدی.» (17)
«پس با پسرعمویم به پا خیزید و با او بیعت کنید و یاری اش نمایید و او را تنها و خفیف نگردانید. به خدا سوگند امامی که به کتاب خدا عمل می کند و به عدل و داد حکم می نماید هرگز مانند کسی نیست که به غیر حق حکم کرده، نه خود هدایت شده و نه امت را هدایت و راهنمایی تواند کرد.»
این جمله کنایه از آن است که کسی که امروز در مسند خلافت است، عادل نیست و به عدل و داد رفتار نمی کند. او نه خودش هدایت شده، نه توانایی هدایت جامعه را دارد.
نیز در نامه خود به بزرگان بصره نوشت:
«و انا اَدعوکم الی کتاب اللّه و سنّه نبیه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فان السّنه قد امیتت و ان البدعه قد احییت و ان تسمعوا قولی و تطیعوا امری أهدکم الی سبیل الرشاد.»(18)
«من شما را به سوی کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا می خوانم، ـ به راستی که در این زمان ـ سنت رسول خدا از بین رفته و بدعت جای آن را گرفته است. بنابراین اگر سخنانم را شنوا باشید و فرمانم را اطاعت کنید شما را به سوی راه رشد و سعادت هدایت و راهنمایی می کنم.»
امام در نامه ای دیگر خطاب به کوفیان نوشت:
«فقد علمتم انّ رسول اللّه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ قد قال فی حیاته: من رأی سلطاناً جائراً مستحلاّ لحرم اللّه ناکِثاً لعهداللّه مخالفاً لسنه رسول اللّه یعمل فی عباداللّه بالاثم و العدوان ثم لم یغیّر بقول و لا فعل کان حقیقاً علی اللّه اَنْ یدخله مدخله و قد علمتم ان هؤلاء القوم قد لزموا طاعه الشیطان و تولّوا عن طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفیی ء و اَحَلّوا حرام اللّه و حرموا حلاله و انّی احق بهذا الامر لقرابتی من رسول اللّه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ .»(19)
«شما می دانید که پیامبر خدا در زمان حیات خود فرمود: هر کس سلطان بدکاری را ببیند که حرام خدا را حلال می کند، عهد خدا را می شکند، مخالف سنت رسول خدا عمل کرده به گناه و دشمنی در میان آنان رفتار می کند، آن گاه با گفتار و کردار خود با آن سلطان به مخالفت برنخیزد خداوند او را نیز به همان جایی داخل می سازد که آن سلطان ستمگر را داخل می سازد ـ یعنی جهنم ـ و شما آگاهید که این قوم ـ بنی امیه ـ پیروی از شیطان را برگزیدند و از اطاعت خدا روی برتافتند، فساد و تباهی را آشکار و حدود الهی را تعطیل نمودند و فیی ء را به تصرف خود درآوردند، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نمودند و حال آنکه من به این امر ـ سرپرستی و حکومت بر مردم و جانشینی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) ـ سزاوارترم؛ به دلیل جایگاهم نسبت به رسول خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ .»
این ارشادها و هدایتها و افشاگریها تا روز عاشورا ادامه داشت. اما در آن روز، سخنان امام به نوعی تغییر کرد و به جای آنکه همچون روزهای قبل، مفاسد حکومت یزید را متذکر شود و انحرافها را خاطر نشان سازد، مجبور شد خود را معرفی کند و اصل و نسب خود را به یاد کوفیان آورد تا شاید آنان را از تصمیم خطرناکی که گرفته اند منصرف سازد. از این رو با مظلومیت تمام، به لشکریان عمر بن سعد فرمود:
« اما بعد فانسبونی فانظروا من اَنا، ثمّ ارجعوا الی انفسکم و عاتبوها فانظروها هل یحلّ لکم قتلی و انتهاک حرمتی؟ ألَسْتُ ابن بنت نبیّکم و ابن وصیّه و ابن عمه و اول المؤمنین باللّه و المصدق لرسوله بما جاء به من عند ربّه، اولیس حمزه سیّدا الشهداء عمّ ابی؟ أو لیس جعفر الشهید الطیّار ذو الجناحین عمّی؟ أوَلم یبلّغکم قول مستفیض فیکم انّ رسول اللّه ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ قال لی و لأخی: هذان سیدا شباب اهل الجنّه؟»(20)
«اما بعد، مرا در مقابل دیدگان خود تصور کنید و سپس بنگرید که من چه کسی هستم. پس به خویشتن خویش بازگردید و آن را مورد عتاب قرار دهید، پس ببینید آیا کشتن من و هتک حرمتم بر شما حلال است؟! آیا من پسر دختر پیامبر شما و فرزند وصی او و پسر عمویش و اولین مؤمن به خدا و تصدیق کننده پیامبرش به آنچه از طرف پروردگارش آورده بود نیستم؟! آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدرم نیست؟ آیا جعفر ، شهیدی که در بهشت با دو بال پرواز می کند عموی من نیست؟ آیا آن روایت مستفیض به شما نرسیده است که پیامبر خدا ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ درباره من و برادرم فرمود: این دو آقای جوانان بهشتند؟»
امام حسین ـ علیه السلام ـ تا آخرین لحظات عمر خویش دست از ارشاد و هدایت مردم و امر به معروف و نهی از منکر آنان بر نداشت، و ما نیز شهادت می دهیم که «انّه قد اقام الصّلوه و اتی الزکوه و أمر بالمعروف و نهی عن المنکر.»
ج ـ قیام مسلحانه
سومین و آخرین قدم در حرکت اصلاح طلبانه سید الشهداء ـ علیه السلام ـ قیام مسلحانه علیه حکومت جائر و فاسد عصر خویش بود. آن حضرت برای قیام خود اهدافی چون بازگرداندن خلافت به جایگاه اصلی خود، یعنی خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ نجات و رهایی دین از انحرافات و بدعتها و نجات امت از ظلم و جور خاندان اموی(21) را دنبال می کرد، هر چند می دانست در این راه به شهادت می رسد و در کوتاه مدت به اهداف خود نائل نمی گردد.
تحقق دو مرحله نخست قیام امام، قائم به خواست و اراده خود او بوده است؛ یعنی تکلیفی بوده که حتی در صورت تنهایی نیز متوجه امام ـ علیه السلام ـ می شده و حمایت کسی را نیاز نداشته است. از این رو حسین ـ علیه السلام ـ خود به تنهایی از عهده آن بر می آمد؛ یعنی امام هم خود به تنهایی می توانست از بیعت با یزید امتناع کند، اگرچه تمام امت با او بیعت کرده باشند و هم می توانست به امر به معروف و نهی از منکر و ارشاد و هدایت امت مبادرت ورزد، هر چند احدی او را در این کار پشتیبانی ننماید.
یزید جوانی بود عیاش، شرابخوار، زناکار، حیوان باز و تارک نماز. او از ارتکاب انواع محرمات و گناهان کبیره پروایی نداشت و از همه بدتر بر پوشاندن و پنهان کردن چنین اعمال و رفتار نامشروعی نیز نمی کوشید.
می دانیم که امام در انجام دادن این دو وظیفه که وظیفه هر مسلمان دیگری نیز هست هرگز کوتاهی نکرد و آنچه در توان داشت برای انجام دادن آن به کار گرفت؛ اما مرحله سوم کاری نبود که به تنهایی بتوان آن را انجام داد یا با گروه اندکی آن را به پایان رساند؛ زیرا برای خلع کردن حاکم ظالم و فاسق، و تشکیل حکومتی براساس کتاب و سنت باید مردم خود حرکت کنند و از امام بخواهند تا تحت رهبری او در این امر پیروز شوند یا دست کم دعوت امام را لبیک گفته به حمایت او و اطاعت از او مبادرت ورزند.
حسین ـ علیه السلام ـ از هر دو مورد بهره گرفت؛ یعنی همزمان با امر به معروف و نهی از منکر و نیز سخنان ارشادگر خود از مردم دعوت می کرد تا او را در راه مبارزه با ظلم و ستم حکومت فرزندان ابوسفیان یاری نمایند، و علاوه بر آن، از دعوت گسترده مردمان کوفه برای در اختیار گرفتن رهبری آنان و مبارزه با یزید استقبال نمود.
اهل حجاز، و بصره را به حمایت و یاری طلبید و از آنان در هر فرصتی می خواست تا یاری اش کنند. او نه تنها به هنگامِ حضور در مکه، بلکه در ملاقاتهای خصوصی و عمومی از مردم می خواست که دست از یاری اش برندارند، و برای مردم بصره نیز نامه نوشت و از آنان دعوت کرد تا برای قیام علیه یزید مهیا شده به یاری او بشتابند.
کوفیان نیز در نامه های گونه گون و فراوان خود، بارها بیزاری خود را از یزید اعلام کرده، از آن حضرت خواستند تا به کوفه رفته، هدایت جامعه اسلامی را بر عهده گیرد تا آنجا که نقل شده بالغ بر چهل هزار نفر از طریق نامه با امام بیعت کردند و حمایت خود را اعلام داشتند.(22) از این رو، امام که از مدینه تنها برای نجات جان خویش از مکر دشمنان به سوی مکه حرکت کرده بود؛ اما حرکتش از مکه به کوفه علتی دیگر داشت.
حرکت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ از مکه به سوی کوفه سرآغاز حرکتی مسلحانه بر ضد حکومت یزید به شمار می رفت، و تا زمانی که لشکر حُر راه را بر امام نبسته و بی وفایی و عهد شکنی کوفیان آشکار نشده بود، آن حرکت ادامه داشت.
پیشروی برای انجام دادن تکلیف
آیا امام ـ علیه السلام ـ با سخت شدن شرایط و پشت کردن کوفیان به سعادت دنیا و آخرتشان و نقض پیمان، دست از مبارزه کشید؟ اگر دست کشید، تا کدام مرحله عقب نشینی نمود؟!
شاید از آنچه تاکنون گذشت ، بتوان حدس زد که امام تا چه میزان از مبارزه با یزید عقب نشینی نمود؛ زیرا همان گونه که بیان شد، براساس احکام شرع مقدس، هر مسلمانی مکلف است برای اینکه در گناه و عقاب ستمگریهای ائمه کفر شریک نباشد و وبالش دامنگیر او نشود؛ در قلب خود از اعمال آنان بیزار باشد و در صورت امکان، آن بیزاری را اعلام نماید و در عمل نیز با آن به مبارزه برخیزد.
سید الشهداء ـ علیه السلام ـ در عصر خویش، به سبب سنگینی مصیبتی که بر اسلام و مسلمین با به خلافت رسیدن فاسقی چون یزید وارد آمده بود، سکوت را به هیچ وجه جایز ندید و علاوه بر بیعت نکردن با او، در ارشاد امت مسلمان و نهی از منکر و امر به معروف ، سعی فراوانی از خود نمایان ساخت و تا هنگامی که به شهادت رسید ، هرگز حاضر نشد تا از دو مرحله نخست مبارزه دست برداشته یا عقب بنشیند.
اما درباره طراحی و اجرای قیام مسلحانه، مسئله به گونه ای دیگر بود؛ یعنی امام حسین ـ علیه السلام ـ آنگاه که از دعوت مردم آگاه شد و تمام اقدامات معقول و منطقی را برای کسب اطمینان از صداقت دعوت کنندگان به عمل آورد، قدم در آن راه گذاشت و تا زمانی که لشکر حُر راه را بر حضرتش مسدود ساخت و یقین حاصل شد که مردم کوفه بیعت شکسته و عهد و پیمان خود را زیر پا نهاده اند، دست از حرکت خود برنداشت.
امام حسین ـ علیه السلام ـ به عنوان یک مسلمان واقعی از حکومت فاسد یزید برائت جست و مردم را از پذیرش حکومت او برحذر داشت و چون بیش از هر فرد دیگری نسبت به ارشاد و هدایت مسلمانان احساس تکلیف می کرد، در انجام دادن آن قدم پیش نهاد و تلاش فراوان نمود؛ اما لبیک گویی به دعوت امام و حمایت از آن حضرت وظیفه مردم به شمار می رفت. از این رو آنگاه که به آن حضرت لبیک گفتند حرکت نمود و آنگاه که دست از حمایت امام برداشتند و بیعت خود را شکستند امام نیز از حرکت خود در مرحله سوم بازایستاد؛ زیرا دیگر تکلیفی متوجه آن حضرت نبود. امام علی ـ علیه السلام ـ نیز آنگاه که مردم از فرمانهایش سرپیچیدند و در محافظت از عزت و اقتدار خود در مقابل معاویه و گردن کشیهایش اهمال کردند، تنها به موعظه آنها بسنده کرد و خود را در وادار کردن مردم به انتخاب راه درست مکلف ندانست. آن حضرت در یکی از جملاتش خطاب به مردم فرمود:
«همانا دیروز امیر شما بودم و امروز فرمانبردار شمایم: دیروز من شما را نهی می کردم و امروز از سوی شما نهی می شوم، و می بینم که شما ماندن را و زندگی در دنیا را دوست دارید و بر من نیست که شما را وادار کنم به چیزی ـ جنگ با دشمن ـ که خوش نمی دارید.»(23)
از این رو حسین ـ علیه السلام ـ نیز آن هنگام که لشکر حُرّ راه امام را سد کرد تا روز عاشورا بارها نسبت به بازگشت از آن مسیری که آمده بود یا حتی رفتن به جایی دور افتاده اظهار تمایل کرد. موارد زیر نمونه هایی از آن را نشان می دهد:
1ـ به هنگام نماز ظهر خطاب به لشکر حُر:
«… و ان لم تفعلوا و کنتم لمقدمی کارهین و لقدومی علیکم باغضین انصرفت منکم الی المکان الذی جئت منه الیکم.»(24)
«… پس اگر حمایتم نمی کنید و آمدنم به کوفه را خوش نمی دارید و نسبت به ورودم بر شما بغض می ورزید از آمدن به سوی شما منصرف می شوم و به آن مکانی که از آنجا آمده ام باز می گردم.»
2ـ پس از نماز عصر، در سخنانی خطاب به لشکر حُر:
«و ان أنتم کرهتمونا وجهلتم حقنا و کان رأیکم غیر ما أتتنی کتبکم و قدمت به علی رسلکم انصرفت عنکم.»(25)
«اگر حضور ما بر شما ناخوشایند است و نسبت به حق ما آگاه نیستید و رأی شما غیر از آن چیزی است که در نامه های خود برایم ارسال داشته اید باز می گردم.»
3ـ در پاسخ به نمایندء عمر بن سعد که برای کسب اطلاع از علت حرکت امام به سوی کوفه به خدمت امام رسیده بود:
«و امّا اذ کرهتمونی فانا انصرف عنکم.»(26)
«اما اگر مرا خوش نمی دارید از آمدن به سوی شما منصرف می شوم.»
4ـ پس از پایان ملاقات خصوصی و محرمانه امام با عمر بن سعد، نامه ای از سوی عمر بن سعد برای عبیداللّه بن زیاد ارسال شد که در آن نامه چنین آمده بود:
«امّا بعد فانّ اللّه قد اطفأ النائره و جمع الکلمه و اصلح امر الأمّه هذا حین قد اعطانی ان یرجع الی المکان الذی منه أتی اَو ان نسیّره الی ایّ ثغر من ثغور المسلمین شئنا.»(27)
«اما بعد، همانا خداوند آتش فتنه را خاموش کرد و وحدت کلمه را ایجاد ساخت و امر امت را اصلاح نمود و این زمانی آشکار شد که ـ حسین ـ از من خواست که به سوی آن مکانی که از آنجا آمده است بازگردد یا ما او را به سوی هر یک از مرزهای مسلمانان که بخواهیم تبعید کنیم.» 5ـ خطاب به کوفیان پیمان شکن که شمشیر به روی او کشیده بودند در روز عاشورا فرمود:
«ایّها الناس اذ کرهتمونی فدعونی انصرف الی مأمنی من الأرض.»(28)
«ای مردم! اگر دعوت شما از من از روی اکراه بوده است به سوی محل اَمن خویش باز می گردم.»
بنابراین امام ـ علیه السلام ـ دست کم در پنج موضع هم خطاب به فرماندهان و هم خطاب به لشکریان دشمن اعلام کرده که حاضر است به طور مسالمت آمیز بازگردد و از هرگونه جنگ و مبارزه مسلحانه با حکومت وقت صرف نظر نماید.
این در حالی است که در هیچ یک از موارد سخن امام نکته ای حاکی از بیعت با یزید یا دست برداشتن از امر به معروف و نهی از منکر و افشاگری اوضاع نابسامان اجتماعی و مفاسدی که منشأ آن حاکمان اموی و فرزندان ابوسفیان بودند ، وجود ندارد؛ زیرا همان گونه که گذشت حسین ـ علیه السلام ـ بارها اعلام کرده بود که هرگز با یزید بیعت نخواهد کرد.
نتیجه آنکه سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ تنها حاضر شد از حرکت خود به کوفه که برای تدارک قیام مسلحانه بود دست بردارد، آن هم به دلیل آنکه مردم کوفه بیعت شکستند و امام را تنها گذاردند.
اما چرا امام ـ علیه السلام ـ آنگاه که در منزل ثعلبیه خبر شهادت مسلم بن عقیل و عبداللّه بن یقطر را شنید و لشکریان خود را از ادامه راه مرخص نمود، خود نیز بازنگشت در حالی که در همان سخنرانی از پیمان شکنی کوفیان خبر می دهد؟ چرا حسین ـ علیه السلام ـ به رغم آگاهی از نقض بیعت کوفیان به راه خود ادامه داد تا لشکر حُر راه را بر او بست و امکان بازگشت را نیز از امام گرفت، در حالی که امام در همان منزل می توانست بدون هیچ مانعی بازگردد و به مکان دیگری برود؟
از این پرسش، چند پاسخ می توان ارائه داد:
1ـ امام از پیمان شکنی کوفیان آگاه بود؛ اما این احتمال وجود داشت که به محض ورود به کوفه و مواجه شدن کوفیان با ابا عبداللّه الحسین ـ علیه السلام ـ دوباره بر سر عهد و پیمان خود مصمم شوند و از عهدشکنی خود شرمنده گردند.
2ـ این احتمال وجود داشت که کوفه بر اثر فشار عبیداللّه بن زیاد منفعل شده و عبیدالله بن زیاد از این فرصت برای کشتن مسلم و عبداللّه بن یقطر و هانی و قیس استفاده کرده باشد؛ اما با این حال آنان منتظر باشند تا امام وارد شود و به یکباره بر ضد ابن زیاد شورش کنند و به یاری امام بشتابند.
3ـ امام به کوفیان وعده داده بود که به کوفه رَود. از این رو تا آنجا که ممکن است به وعده خود وفا می کند، مگر آنکه راه را بر او سد کنند، آن گونه که لشکر حُر سَد کرد. بنابراین اگرچه امام در منزل ثعلبیه از عهدشکنی کوفیان آگاه شده بود، چون هنوز اختیار داشت به حرکتش ادامه دهد، از رفتن به سوی کوفه و وفای به عهد دست برنداشت.
4ـ احتمال بسیار ضعیفی وجود داشت که تمام اخبار مربوط به شهادت مسلم ساختگی باشد، تا از این طریق امام را از رفتن به کوفه منصرف سازند. بنابراین حتی در منزل ثعلبیه پس از آنکه امام به لشکریان خود فرمود هر کس که به دنبال امری غیر از کشته شدن است، می تواند بازگردد، چنین احتمالی ـ هر چند خیلی ضعیف ـ وجود داشت.
امام نمی گوید اکنون به حرکت خود ادامه می دهیم و هر جا دیدیم که بن بست است تسلیم می شویم و بیعت می کنیم؛ بلکه از تداوم حرکت ـ حتی تا زمانی که به آنچه امیدوارند (پیروزی) نائل نشوند ـ سخن می گوید.
5ـ در صورت صحت خبر، سه نفر از نمایندگان و فرستادگان امام به دست عمال حکومتی به شهادت رسیده بودند و امام ـ علیه السلام ـ نمی توانست از کنار آن به راحتی بگذرد و مسیر بازگشت را پی گیرد. طبیعی است که امام داخل شدن به کوفه و مجازات قاتلان آنها را دنبال کند. در صورت بازگشت، پاسخ بازماندگان شهدا که به دستور آن حضرت وارد کوفه شده بودند و نیز پاسخ آیندگان در طول تاریخ دشوار می بود.
6ـ از آنجا که امام هرگز قصد بیعت با یزید را نداشت و نیز هرگز از دعوت مردم به پیروی از خود و مخالفت با یزید فاسق دست بر نمی داشت، می دانست که به زودی به شهادت می رسد و به هر مکان دیگری که برود از دشمنی یزیدیان در امان نخواهد بود. حال که چاره ای جز شهادت نیست، پس چرا از رفتن به کوفه منصرف شود؟ در حالی که برای رفتن به کوفه دو حجت قوی علاوه بر تلاش برای افشاگری حکومت فاسد یزید در اختیار داشت که نخستین آن دعوت کوفیان و دیگری قصاص قاتلان مسلم بن عقیل و عبداللّه بن یقطر و قیس بن مسهر بود.
انتخاب راه سرخ در پایان
پس از عبور از منزل شراف که طی آن، لشکر حر راه را بر امام بست، حرکت امام برای برپایی قیام مسلحانه بر ضد حکومت یزید به پایان رسید. این مسئله با اظهار تمایل حسین بن علی ـ علیه السلام ـ به بازگشت از مسیری که آمده بود، قابل درک است. اما از این مرحله به بعد، حرکتی جدید با تدبیر آن حضرت پی ریزی شد؛ حرکتی که برای دفاع و محافظت از کرامت، عزت و شرافت انسانی بود.
تا آن زمان حسین ـ علیه السلام ـ با دعوت کوفیان در راستای انجام تکلیف شرعی خود نسبت به مبارزه عملی با حاکمی فاسق و ستمگر، عازم کوفه شده بود؛ اما پس از ملاقات با لشکر حُرّ، دیگر تکلیفی متوجه امام نبود. از این رو آمادگی خود را نسبت به بازگشت از همان مسیری که آمده بود یا حتی به منطقه ای دور افتاده از حدود و مرزهای قلمرو اسلامی اعلام نمود؛ اما حرّ می خواست امام را دستگیر کند و به نزد عبیداللّه ببرد و این، چیزی بود که امام از پذیرش آن سرباز زد. حُر به امام عرض کرد: «ارید أن أنطلق بک الی عبیداللّه بن زیاد»؛ «می خواهم تو را به نزد عبیدالله بن زیاد ببرم.» و امام در پاسخ او فرمود: «اذن و اللّه لا اتّبعک.»؛ «در این صورت به خدا سوگند که از تو تبعیت نمی کنم.»(29)
امام ـ علیه السلام ـ بیعت با یزید را جایز نمی دانست و هرگز نمی توانست تسلیم حُر شود تا دست بسته به نزد عبیداللّه برده شود؛ چرا که نتیجه ای جز شهادت در انتظارش نمی بود. پس از همان آغاز، تسلیم حُر نشد و به ذلت و خواری تَن نداد. به راستی امامی که به اصرار و دعوت کوفیان به میهمانی آنان آمده بود و اهل حرم خویش را نیز به همراه خود آورده بود، آیا راضی می شد همچون مجرمان دست بسته تسلیم حاکم خونخوار کوفه گردد؟!
چرا باید امام حسین ـ علیه السلام ـ با ذلت و خواری و شرمندگی اسیر همانهایی شود که او را دعوت کرده و نامه های بی شمار به محضرش ارسال داشته بودند. آیا کوفیان نباید به سبب بیعت شکنی و خیانت، محاکمه می شدند؟!
آیا کوفیان نباید پاسخگوی خون مسلم بن عقیل و عبداللّه بن یقطر می بودند؟! پس اینجا جایی بود که می بایست حضرت حسین بن علی ـ علیه السلام ـ از عزت و کرامت خود دفاع نماید و خفت و خواری را نپذیرد.
حسین ـ علیه السلام ـ به دنبال دفاع از حق بود و در واقع کوفیان بودند که به عنوان دعوت کنندگان و میزبانان آن حضرت باید از او دفاع می کردند و سینه خود را در مقابل شمشیرهای یزیدیان سپر می نمودند. اما اینکه آنان وظیفه خود را نشناختند و عهد و پیمان خود را شکستند، دلیلی بر پذیرفتن ذلت و خواری نمی شود. از این رو امام در پاسخ حُر، آنگاه که حضرت را به جنگ و کشته شدن تهدید نمود فرمود:
«افبالموت تخوّفنی! و هل یعدو بکم الخطب ان تقتلونی! ما أدری ما أقول لک ولکن اقول کما قال أخو الأوس لابن عمّه …:
سأمضی و ما بالموت عار علی الفتی اذا ما نوی حقّاً و جاهد مسلماً
و آسی الرجال الصالحین بنفسه و فارق مثبوراً و خالَفَ مجرماً.»(30)
« آیا مرا به مرگ می ترسانی؟! و آیا به غیر از کشتن من از شما کار دیگری بر می آید؟ نمی دانم به تو چه بگویم، اما می گویم آنچه را که برادر أوس به پسرعمویش گفت: من به سوی مرگ می روم و مرگ برای جوانمرد هرگز عار و ننگ نیست اگر نیت و هدف او حق و در حالی که مسلمان است جهاد کرده باشد و بخواهد با ایثار جان از مردان نیک حمایت کرده و با جنایتکاران مخالفت نماید و از دشمنی با خدا دوری گزیند.»
در روز عاشورا ، خود را به لشکریان عمر بن سعد معرفی می کند و متذکر می شود که شما مرا دعوت کردید. سپس در پاسخ قیس بن اشعث که بیعت با یزید را مطالبه می کند، می فرماید:
« أأنت أخو أخیک، أترید أن یطلبک بنو هاشم بأکثر من دم مسلم بن عقیل، لا واللّه لا أعطیهم بیدی اعطاء الذلیل و لا اقرّ إقرار العبید.»(31)
« آیا تو برادرت را برادری؟ آیا می خواهی که بنی هاشم بیشتر از خون مسلم بن عقیل از تو طلب کنند؟ نه به خدا سوگند که ذلیلانه به آنها دست همکاری نخواهم داد و همچون بندگان در نزد آنها ـ به آنچه می خواهند ـ اقرار نخواهم نمود.»
نیز در یکی دیگر از سخنانش به کوفیان فرمود:
« اَلا و انّ الدّعی ابن الدّعی قد ترکنی بین السّلّه و الذّلّه و هیهات له ذلک منی، هیهات منا الذّلّه اَبی اللّه ذلک و رسوله و المؤمنون و حجور طهرت و جدود طابت ان یؤثر طاعه اللئام علی مصارع الکرام.»(32)
« آگاه باشید که این حرامزاده فرزند حرامزاده مرا مخیّر گذاشته است بین انتخاب مرگ یا ذلت و خواری، و حال آنکه او هرگز به خواسته اش درباره من نخواهد رسید و هرگز خواری و ذلت را بر نخواهم گزید؛ زیرا خداوند ابا دارد که ذلت را نصیب رسولش و مؤمنان و آنانی که از رحِمهای پاک و صُلبهای طاهرند نماید و اطاعت از لئیمان را به جای فروتنی در مقابل انسانهای بزرگوار بر آنها نمی پسندد.»
بنابراین شهید مظلوم کربلا مورد ظلم و ستم دو گروه واقع شد: نخست کوفیانی که از او دعوت کردند تا با عزت و کرامت حمایتش کرده، چون شمعی او را در برگیرند، اما به او پشت کردند و می خواستند همچون اسیران و ذلیلان او را دستگیر و خوار گردانند؛ دیگر شیعیان آل ابوسفیان که او را تنها به جرم بیعت نکردن با خلیفه فاسق و شرابخوار و به جرم دفاع از قرآن و سنت به شهادت رساندند و اهل بیتش را به اسارت بردند.
اما آن حضرت با سر فرو نیاوردن در مقابل پیمان شکنان سست عنصر و یزیدیان دون صفت از جان خویش درگذشت و از حریم قرآن و کرامت و عزت اهل بیت پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ دفاع نمود. حسین ـ علیه السلام ـ با فدا کردن تمام هستی خود و فرزندانش حماسه ای آفرید و چراغ ولایت و امامت اهل بیت پیامبر و جانشینان بر حقش را چنان برافروخت که تا قیامت هیچ قدرتی توان خاموش ساختن آن را نخواهد داشت. حسین ـ علیه السلام ـ در راه دفاع از اسلام و سنت پیامبر اکرم از هیچ تلاشی فروگذار نکرد و با نرفتن به زیر بار ظلم و ستم و با نپذیرفتن ذلت و خواری، پیشوای هر انسان آزاده و سرمشق جاودانه تاریخ شد.
پی نوشت:
16- بحارالانوار، ج 44، ص 329.
17- الفتوح، ج 5، ص 35؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 195.
18- تاریخ طبری، ج 3، ص 280؛ مثیر الاحزان، ص 27؛ بحارالانوار، ج 44، ص 340.
19- الفتوح، ج 5، ص 91؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 234؛ بحارالانوار، ج 44، ص 381.
20- تاریخ طبری، ج 4، ص 322؛ ارشاد مفید، ص 234؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 561؛ بحارالانوار، ج 45، ص 6.
21- مقتل خوارزمی، ج 1، ص 188؛ تاریخ الطبری، ج 4، ص 266؛ مثیر الاحزان، ص 270؛ مصباح المتهجّد، ص 788؛ کامل الزیارات، ص 400.
22- مثیر الأحزان، ص 15.
23- نهج البلاغه، خطبه 208.
24- تاریخ الطبری، ج 4، ص 303؛ ارشاد مفید، ص 205.
25- تاریخ الطبری، ج 4، ص 303.
26- تاریخ الطبری، ج 4، ص 311؛ ارشاد مفید، ص 209؛ اخبار الطوال، ص 227.
27- تاریخ الطبری، ج 4، ص 313.
28- تاریخ الطبری، ج 4، ص 323.
29- تاریخ الطبری، ج 4، ص 304.
30- تاریخ الطبری، ج 4، ص 305.
31- تاریخ الطبری، ج 4، ص 323.
32- احتجاج، ص 336؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 110؛ بحارالانوار، ج 44، ص 83.