نویسنده: محمد تقی سبحانی نیا
از راه های شناخت بهتر حرکت اصلاحی امام حسین(علیه السّلام) بررسی مراحل حرکت آن حضرت از آغاز تا پایان است. این نوع تقسیم بندی، مصلحان و ظلم ستیزان را یاری می کند تا در حرکتهای اصلاحی و ظلم ستیزانه خود، درس بهتری از قیام سیدالشهداء (علیه السّلام) بگیرند و البته از این رهگذر، پاسخ برخی شبهات نیز روشن خواهد شد.
قیام سرخ سید الشهداء ـ علیه السلام ـ سرچشمه خیرات و برکات فراوانی در طول تاریخ برای بشریت و به ویژه مسلمانان و شیعیان بوده است. این برکات پس از این نیز ادامه خواهد داشت. قیامی که بزرگ ترین مانع ، بر سر راه ستمگران و ظالمان بوده و خواب راحت را از چشمان آنان ربوده است.
ظلم ستیزی حسین بن علی ـ علیه السلام ـ امری نیست که بتوان آن را انکار کرد یا مخفی نگاه داشت. آنچه بیش از همه باعث شده فرمانروایان ستمگر همواره از پی گیری و سرمشق گیری مردمان از راه آن حضرت در هراس باشند، همین ظلم ستیزی می باشد که پیام اصلی حرکت اصلاح طلبی حسین ـ علیه السلام ـ بوده است.
در این میان، آشنایی با قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ و شناخت هر چه بیشتر ابعاد آن ، ما را در بهره گیری بیشتر و بهتر از آن حرکت نورانی یاری می نماید و راه آن حضرت را روشن تر و پُر رهروتر می سازد. جای بسی شکر و سپاس است که در این موضوع، تاکنون آثار کوچک و بزرگ فراوانی از نویسندگان و اندیشمندان بر جای مانده است و تلاش در راه گسترش معرفت و شناخت تمامی زوایا و جوانب قیام عاشورا همچنان ادامه دارد؛ و صد البته این مسئله، هنوز بررسی و مداقه بیشتری را می طلبد؛ چرا که نیاز امروز جوامع بشری به آشنایی با تفکر سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ و راهی که او برای آن از همه چیز خود گذشت بیش از هر زمان دیگری احساس می شود.
از راههای شناخت بهتر حرکت اصلاحی امام حسین ـ علیه السلام ـ بررسی مراحل حرکت آن حضرت از آغاز تا پایان است. این نوع تقسیم بندی، مصلحان و ظلم ستیزان را یاری می کند تا در حرکتهای اصلاحی و ظلم ستیزانه خود، درس بهتری از قیام سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ بگیرند و البته از این رهگذر، پاسخ برخی شبهات نیز روشن خواهد شد.
بررسی دقیق وقایعی که از زمان مرگ معاویه رخ داد و نیز دقت در چگونگی عملکرد حسین ـ علیه السلام ـ و سخنان آن حضرت و زمینه سازیهایی که برای برپایی حرکتی اصلاح طلبانه و بدعت زدایانه انجام داد، ما را به این نتیجه رهنمون می سازد که قیام امام حسین ـ علیه السلام ـ را می توان به سه مرحله تقسیم کرد:
الف ـ اعلام مخالفت با حکومت یزید؛
ب ـ ارشاد عمومی؛
ج ـ قیام مسلحانه.
الف ـ اعلام مخالفت با حکومت یزید
در این بخش در پی آن هستیم تا به سه پرسش پاسخ دهیم:
پرسش نخست: چرا یزید برخلاف پدرش معاویه بر بیعت امام حسین ـ علیه السلام ـ پافشاری می کرد؟ معاویه به صلح امام حسن ـ علیه السلام ـ راضی شد؛ اما فرزندش یزید تنها به بیعت از سوی امام حسین ـ علیه السلام ـ رضایت می داد و امام را در میان انتخاب دو راه یعنی «بیعت» و یا «مرگ» مخیر گذاشته در نامه اش به ولید بن عتبه والی مدینه چنین آورده بود:
«اذا اتاک کتابی هذا فأحضر الحسین بن علی و عبداللّه بن الزبیر فخذهما بالبیعه فإن امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث الیّ برؤوسهما.»(1)
«هنگامی که نامه ام به دستت رسید حسین بن علی و عبداللّه بن زبیر را حاضر کن و از آن دو بیعت بگیر، پس اگر از بیعت نمودن خودداری کردند گردنهای آنان را بزن و سرهایشان را برای من بفرست.»
به نظر می رسد توجه به جایگاه اجتماعی امام حسن ـ علیه السلام ـ در برابر معاویه و جایگاه اجتماعی سید الشهدا ـ علیه السلام ـ در برابر یزید، پاسخ این پرسش را به مقدار بسیاری روشن می سازد. پس از شهادت امام علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ مردم با امام حسن ــ علیه السلام ـ بیعت کردند(2) و آن حضرت، به عنوان خلیفه مسلمین، بر مسند خلافت نشست، و همه مسلمانان در قلمرو اسلامی، از حجاز و یمن گرفته تا عراق ، تحت امر امام مجتبی ـ علیه السلام ـ درآمدند و تنها شام و مصر بود که در زمان امام علی ـ علیه السلام ـ نیز از تحت حاکمیت آن حضرت خارج شده و در اختیار معاویه و عمرو بن عاص درآمده بود. همین امر باعث بروز جنگ طولانی صفین و درگیری شدید میان لشکریان امام علی ـ علیه السلام ـ و معاویه شده بود.
معاویه در مقابل امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ از موضع ضعیف تری برخوردار بود؛ زیرا آن حضرت در نظر مردمِ سراسر قلمرو اسلامی، خلیفه مسلمانان شناخته شده بود ، در حالی که معاویه ، والی متمرد و سرکش به شمار می رفت.
پس از شهادت علی ـ علیه السلام ـ و به خلافت رسیدن امام حسن ـ علیه السلام ـ باز هم همان وضعیت باقی ماند؛ یعنی معاویه هنوز در تمامی بلاد، حتی در شام ، به عنوان یکی از والیان خلیفه و دولت مرکزی که مقر آن در کوفه بود شناخته می شد و هیچ کس او را خلیفه قلمداد نمی کرد؛ اما شامیان بر اثر تبلیغات انحرافی معاویه، چون او را صاحب حق می دانستند ، در برابر حکومت مرکزی، از او حمایت می کردند.
برای یک فرماندار یاغی که خلیفه مسلمین را در مقابل خود می دید، چیزی که بیش از همه اهمیت داشت، استحکام بخشیدن به مقر حکومتی خویش و نگهداری منطقه تحت سلطه اش بود. گسترش سلطه خلیفه و خلع نمودن او از مقامش از اولویتهای بعدی به شمار می رفت که پرداختن به آن ، تنها در صورت احساس توانمندی و فراهم آمدن شرایط ممکن بود.
در چنین شرایطی وادار کردن خلیفه به کناره گرفتن از قدرت و تسلیم حکومت و امارت به او، حتی به نام صلح، بزرگ ترین فتح و پیروزی به شمار می رفت، و معاویه اگر می توانست امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ را به پذیرش صلح و کناره گیری از قدرت وادار نماید، به بزرگ ترین پیروزی و بالاترین افتخار در نظر مردم خود، نائل آمده بود.
بنابراین در آغاز راه ، درخواست بیعت از رقیبی که از هر نظر، از جایگاه برتری برخوردار بود، نه تنها هیچ فایده ای به دنبال نداشت، بلکه امام ـ علیه السلام ـ و پیروانش را در نابود کردن مخالفان مصمم تر می ساخت؛(3) اما به تسلیم واداشتن او و صلح کردن با او، خود برترین نتیجه ای بود که می توان در این مبارزه به آن اندیشید و رقیب را در صورت احساس ضعف به تفکر واداشت.
از این رو پس از آنکه سپاه پیشتاز امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ به فرماندهی عبیدالله بن عباس در منطقه «مسکن»، یعنی نقطه تلاقی دو لشکرِ متخاصم مستقر شد ، معاویه دست به کار شد و شایعه صلح امام حسن ـ علیه السلام ـ با خود را در میان آنان رواج داد، و نیز در میان لشکریان پشتیبان شایعه کرد که قیس بن سعد، یعنی فرمانده سپاه پیشتازِ امام، با معاویه از در صلح وارد شده و از جنگ و خونریزی و برادرکشی منصرف شده است.(4)
با این توضیحات، به خوبی می توان تفاوت موقعیت امام حسین ـ علیه السلام ـ با برادر بزرگوارش امام مجتبی ـ علیه السلام ـ و نیز تفاوت شرایط معاویه با شرایط یزید را درک کرد؛ زیرا برخلاف معاویه که در زمان امام علی ـ علیه السلام ـ و نیز قبل از کناره گیری امام حسن ـ علیه السلام ـ از جایگاه متزلزلی برخوردار بود و هیچ کس او را به عنوان خلیفه رسمی مسلمانان نمی شناخت، یزید عملاً بر مسند خلافت نشست و اختیارات و لوازم آن را در اختیار داشت و والیان و حاکمان تمام بلاد را عزل و نصب می کرد. همچنین نیروهای نظامی در همه ولایات تحت امر او بوده و در یک کلام تمام لوازم حکومت بر جامعه را در اختیار داشته، مردم نیز در قلمرو اسلامی او را به عنوان خلیفه مسلمین ـ هر چند خلیفه ای جائر و غاصب ـ می شناختند.
چنین تفاوتی در حسنین ـ علیهما السلام ـ نیز وجود داشت؛ زیرا امام حسن ـ علیه السلام ـ رسماً خلیفه مسلمانان بود و تمام اختیارات و لوازم یک خلیفه را نیز دارا بود؛ در مقابل، امام حسین ـ علیه السلام ـ تنها به عنوان یک شهروند مطرح بوده و هیچ مسئولیت اجرایی بر عهده نداشت.
حسین ـ علیه السلام ـ از نفوذ فوق العاده ای در میان مردم برخوردار بود و به آن حضرت بیش از هر شخص دیگری احترام گذاشته می شد؛ اما یزید او را تنها شهروندی که از قدرت نظامی بالفعل برخوردار نیست می دانست و مردم نیز توان مقابله با حکومت یزید را در امام حسین ـ علیه السلام ـ مشاهده نمی کردند؛ حکومتی که پایه هایش در مدت بیست سال امارت معاویه بر شامیان و بیست سال حکومت و خلافت بر همه قلمرو اسلامی به خوبی پابرجا و مستحکم شده بود.
با توجه به آنچه گذشت می توان حدس زد که چرا برای یزید، گرفتن بیعت از امام حسین ـ علیه السلام ـ بسیار مهم به شمار می رفت و او در برابر امام کوتاه نمی آمد؛ بدیهی است که برای او صلح با سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ اصلاً تصور نمی پذیرفت. برای یزید صلح با کسی که از قدرت نظامی برخوردار نبود و هیچ یک از شهرها و ولایات را در تصرف خود نداشت بی معنا، و سخن گفتن از صلح، آن هم از سوی او که عنوان خلیفه مسلمانان را با خود یدک می کشید و در اوج غرور و تکبر به سر می برد، امری محال به نظر می رسید.
از این رو یزید تنها به سه مسئله می توانست بیندیشد: «بیعت امام»، «خویشتن داری و صبر در مقابل بیعت نکردن امام» و «برخورد قاطع و مقابله شدید با امام».
اما گزینه نخست از سوی سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ امکان پذیر نبود؛ زیرا آن حضرت ، هم به سبب شخصیت خود و هم به دلیل خطر بزرگی که با خلافت یزید ، متوجه احکام اسلام و سنت پیامبر شده بود ، هرگز زیر بار بیعت با او نمی رفت. این مسئله را نیز بارها اعلام کرده بود و علل آن به تفصیل در همین مقاله خواهد آمد. امام حسین ـ علیه السلام ـ خلافت یزید را هرگز به رسمیت نمی شناخت و از این رو بیعت با یزید تحقق خارجی نمی یافت.
اما یزید نیز نمی توانست از کنار بیعت نکردن حسین ـ علیه السلام ـ به راحتی بگذرد و با آن از در مسامحه وارد شود؛ زیرا او در آغاز حکومت خود، یعنی در یکی از بحرانی ترین زمانهای دوران حکومت خویش به سر می برد؛ هنوز تمامی بلاد سرسپردگی و تبعیت خود را نسبت به او اعلام نکرده بودند و احتمال مخالفت و آشوب، بویژه از ناحیه عراق و حجاز، به شدت وجود داشت. بنابراین مسامحه با حسین ـ علیه السلام ـ تبعات خطرناکی برای حکومت نوپای او به بار می آورد که می توان برخی از آنها را حدس زد:
1ـ مسامحه و مدارا با حسین ـ علیه السلام ـ از سوی یزید، در حقیقت به معنای پذیرش فضیلت و برتری امام و عدم صلاحیت خود برای تصدی منصب خلافت به شمار می رفت؛
2ـ با پذیرفتن عدم بیعت آن حضرت، بقیه مخالفان نیز به بیعت نکردن با او به طمع می افتادند و در نتیجه یزید خود، زمینه بروز آشوب و قیام را در تمامی بلاد فراهم می آورد؛
3ـ یزید با مدارا و مسامحه در برابر به رسمیت نشناختن خلافتش از سوی حسین بن علی ـ علیه السلام ـ در واقع خود را تحقیر کرده و بی کفایتی خود را به اثبات می رساند؛ زیرا همان گونه که گذشت امام حسین ـ علیه السلام ـ بالفعل هیچ قدرتی در اختیار نداشت و برای حکومت یزید بیش از یک شهروند نبود؛ پس عدم توانایی خلیفه مسلمین در وادار کردن یک شهروند به تمکین در مقابل حکومت مرکزی از نظر عوام، بی لیاقتی و بی کفایتی او را به اثبات می رساند. همچنین او به خوبی می دانست که مخالفت امام با او تنها به عدم بیعت خلاصه نمی شد و باید منتظر عواقب بعدی آن نیز می بود؛ عواقبی همچون رو به رو شدن با صد هزار شمشیر اهل حجاز و عراق، آن گونه که پدرش معاویه تجربه کرده و خطر آن را به او گوشزد نموده بود.
بنابراین تنها گزینه سوم، یعنی مقابله با آن حضرت باقی می ماند که باید به گونه ای محقق می شد. البته خامی، خیره سری و غرور بیش از حد یزید و عُمّالش ـ بویژه عبیداللّه بن زیاد ـ باعث شد که شدیدترین، خَشِن ترین و وحشیانه ترین نوع مقابله با خاندان پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ را برگزینند و برای مقابله با حضرت از همه درنده خویی و وحشی گری خود استفاده نمایند.
بنابر آنچه گذشت، صلح با امام حسن ـ علیه السلام ـ برای معاویه پیروزی غرورانگیزی به شمار می رفت.(5) اما تنها چیزی که می توانست غرور یزید را حفظ کرده مانع از تحقیر او شود و دولت او را از مواجه شدن با قیامها و مخالفتهای جدی در امان دارد، بیعت گرفتن از مردم، بویژه مخالفان و حسین بن علی ـ علیه السلام ـ بود.
پرسش دوم: چرا امام حسین ـ علیه السلام ـ به بیعت با یزید راضی نشد؟ آیا وضعیت او از امام مجتبی ـ علیه السلام ـ در جامعه بهتر بود و از موقعیت اجتماعی بهتر و قدرت نظامی بالاتری برخوردار بود؟! و آیا مردم در زمان او نسبت به خاندان پیامبر ارادت بیشتری از خود نشان می دادند؟ یا اینکه وضعیت جامعه مسلمانان و احکام شریعت محمدی در آن زمان به قدری اسف بار بود که دیگر سکوت و بردباری ـ حتی به قیمت ریخته شدن خون برترین انسانها و به اسارت رفتن شریف ترین خاندانها ـ به مصلحت نبود.
در پاسخ به این پرسشها باید به این نکته توجه کرد که امام مجتبی و سیدالشهداء ـ علیهماالسلام ـ حکومت معاویه را بالاترین مصیبت و فتنه برای مسلمانان می دانستند؛ زیرا وضعیت اسف بار شیعیان در زمان معاویه و نیز پایمال شدن حقوق مسلمانان و بی توجهی به احکام شریعت محمدی ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و رواج انواع بدعتها، وضعیت جامعه را به قدری دردناک کرده بود که قیام برای اصلاح جامعه و علیه بانیان و مسببان آن را لازم و ضروری می نمود(6) و تنها وجود موانعی چند، باعث شده بود که ایشان در زمان معاویه سکوت اختیار کرده، از مبارزه مسلحانه صرف نظر نمایند؛ اما با روی کار آمدن یزید، در واقع دیگر چیزی از اسلام باقی نمی ماند تا سکوت و صبر و تحمل سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ توجیه پذیر باشد.
یزید جوانی بود عیاش، شرابخوار، زناکار، حیوان باز و تارک نماز. او از ارتکاب انواع محرمات و گناهان کبیره پروایی نداشت(7) و از همه بدتر بر پوشاندن و پنهان کردن چنین اعمال و رفتار نامشروعی نیز نمی کوشید. با این اوصاف، جانشینی پیامبر و در دست گرفتن رهبری جامعه اسلامی توسط او، برای هیچ مسلمان دردمندی، به ویژه حسین ـ علیه السلام ـ تحمل پذیر نبود.
از این رو از کلام امام ـ علیه السلام ـ می توان به دو عامل مهم برای بیعت نکردن آن حضرت با یزید دست یافت:
1ـ تفاوت اساسی و بی شمار شخصیت امام حسین ـ علیه السلام ـ با یزید
همان گونه که گذشت، شخصیت شیطانی یزید که نه تنها از اسلام، بلکه از انسانیت بویی نبرده بود با شخصیتی چون حسین ـ علیه السلام ـ فرزند علی ـ علیه السلام ـ و فاطمه ـ سلام الله علیها ـ و نوه پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ و چراغ هدایت بشر و حجت خدا بر روی زمین، مقایسه پذیر نبود.
از این رو امام حسین ـ علیه السلام ـ در اولین اظهار نظر خود در خانه ولید، این مسئله را پیش کشید و این گونه بیان فرمود:
«ایها الامیر انّا اهل بیت النبوّه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و محل الرحمه بنافتح اللّه و بناختم و یزید رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه معلن بالفسق و مثلی لا یباع مثله.»(8)
«ای امیر، ما خاندان پیامبر و معدن رسالتیم، خاندان ماست که محل نزول فرشتگان الهی و محل نزول رحمت خداست، خداوند اسلام را با خاندان ما آغاز کرد و با خاندان ما به پیش برد و حال آنکه یزید مردی زشت کردار، شرابخوار، قاتل انسان بی گناه و آشکار کننده و تظاهر کننده به فسق است. بنابراین کسی مانند من با کسی مانند او بیعت نخواهد کرد.»
یا در پاسخ به عبداللّه بن زبیر می فرماید:
«انظر یا ابابکر انّی ابایع لیزید و یزید رجل فاسق معلن الفسق یشرب الخمر و یلعب بالکلاب و الفهود و یبغض بقیه آل الرسول؟! لا واللّه لا یکون ذلک ابداً.»(9)
«ای ابوبکر، ببین آیا من با یزید بیعت کنم در حالی که او مردی زشت کردار است، به فسق و فجور تظاهر می کند، شراب می خورد و با سگها و میمونها بازی می کند و نسبت به بازماندگان خاندان پیامبر بغض می ورزد؟! نه به خدا سوگند هرگز چنین اتفاقی نخواهد افتاد.»
و نیز در پاسخ مروان که از آن حضرت می خواست با یزید بیعت کند، فرمود:
«ویلک یا مروان! الیک عنّی فانّک رجس و انا اهل بیت الطّهاره الذین انزل اللّه عز و جلّ علی نبیّه محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ فقال انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً.»(10)
«وای بر تو ای مروان! همانا تو پلیدی و ما خاندان پاکی هستیم؛ کسانی که خداوند متعال بر پیامبرش محمد ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ درباره آنان فرموده است: همانا خداوند خواسته است که رجس و پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک گرداند.»
بنابراین امام با پیش کشیدن مسئله شخصیت و جایگاه رفیع معنوی و خانوادگی خود و مقایسه آن با شخصیت فرومایه یزید، مسئله بیعت با او را به کلی منتفی دانست و سخن آخر را در همان آغاز با صراحت و روشنی بیان فرمود.
خطر یزید برای اسلام
انحرافهای فراوانی در طول بیش از 20 سال حکومت معاویه در جامعه رخ داده بود؛ قاعدتاً باید خلیفه بعدی درصدد اصلاح آن امور بر می آمد؛ اما در چنین وضعیتی فردی بر مسند خلافت می نشیند که نه تنها اصلاحگر نیست، بلکه از فاسدترین مردمان بوده، آشکارا مرتکب انواع جنایات و محرمات می شود و از حرمت شکنی و پایمال کردن حریم شریعت و سنت ابایی ندارد. در چنین فضایی چه امیدی به حکومت اسلامی و آینده آن می توان داشت؟! آیا آینده ای تاریک و وحشتناک در انتظار مسلمانان و دین اسلام نبود؟! آیا اگر حسین بن علی ـ علیه السلام ـ صبر می کرد و سر به زیر می انداخت، ممکن بود که بتوان در آینده به برقراری احکام اسلام در جامعه اسلامی امیدوار بود؟!
سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ در پاسخ به مروان که از آن حضرت، بیعت با یزید را مطالبه می نمود، این پرسشها را با یک جمله پاسخ گفته و فرموده است:
«انّا للّه و انّا الیه راجعون و علی الاسلام والسلام اذ قد بلیت الأمّه براعٍ مثل یزید.»(11)
«همه از خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت و باید با اسلام وداع کنیم زیرا امت به حاکمی مانند یزید مبتلا شده است.»
امام ـ علیه السلام ـ با کلمه استرجاع، اوج مصیبت وارده بر اسلام و مسلمین را بیان داشته، سپس می فرماید: و علی الاسلام و السلام.
این جمله به معنی آن است که اگر یزید، پیشوای مسلمانان شود، باید با اسلام وداع کرد؛ زیرا دیگر اثری از آن باقی نخواهد ماند. پس اگر مسلمانی احساس خطر کند، باید برای نجات دین که چراغ هدایت و راهنمای بشر است، بپا خیزد و از تعلل و سستی دست بردارد. البته امام حسین ـ علیه السلام ـ چون امام و پیشوای راستین مسلمانان و نگهبان شریعت محمدی است، از هر انسان دیگری برای این امر، یعنی مخالفت با خلیفه بی کفایتی چون یزید و محافظت از احکام و شریعت اسلام مقدم تر است؛ آن حضرت خود تصریح می فرماید:
«الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعه الشیطان و ترکوا طاعه الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفیی ء و احلّوا حرام اللّه و حرّموا حلاله و اَنا اَحق من غیر.»(12)
«آگاه باشید که این گروه پیروی از شیطان را برگزیدند و از فرمانبرداری خدا سر برتافتند، فساد را آشکار کرده، حدود الهی را تعطیل نمودند. فیی ء را (که مختص به رسول خدا و خاندان او بود) به تصرف خود درآوردند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نمودند و من از غیر خودم سزاوارتر (به ولایت و سرپرستی امت) هستم.»
از این رو امام حسین ـ علیه السلام ـ برای محافظت از دین پیامبر خاتم و زدودن هرگونه انحراف و بدعت و نیز برای نجات و رهایی امت از نادانی و جهالت در مبارزه با سردمدار جبهه باطل پیش قدم شد و با جملات و ارشادات فراوان خود، تلاش نمود تا مسلمانان خفته را از خواب غفلت بیدار کند و در این راه با خود همراه سازد.
پرسش سوم: آیا امام حسین ـ علیه السلام ـ تا هنگام شهادت از بیعت با یزید خودداری نمود یا اینکه در روزهای آخر بیعت را پذیرفت؛ اما لشکریان عبیدالله بن زیاد از او نپذیرفتند؟
با بیان دو عامل مهم از عوامل بیعت نکردن امام با یزید، می توان به خوبی به پاسخ این پرسش دست یافت؛ زیرا با گذشت چند ماه از آغاز قیام، نه شخصیت سیدالشهداء ـ علیه السلام ـ تغییری کرد و نه یزید انسان دیگری شده بود. همچنین نه امام حسین ـ علیه السلام ـ دست از تلاش برای رسیدن به اهداف مقدسی که در نظر داشت کشیده بود و نه یزید از عناد و دشمنی با دین خدا و اولیای او دست برداشته بود. پس در واقع حسین ـ علیه السلام ـ به همان دو دلیل نمی توانست حتی تا هنگام مرگ سرخش بیعت را پذیرا باشد. البته با توجه به برخی از جملات امام که در اواخر حرکت اصلاح طلبانه خویش بیان داشته نیز می توان به این نکته رسید. از جمله آنها، سخن آن حضرت با اصحاب و یاران خود در منزل ثعلبیه است که پس از خبر شهادت مسلم و عبداللّه بن یقطر ایراد فرمود:
«ایّها الناس … و قد خذلتنا شیعتنا و قُتِل مسلم و هانی و قیس بن مسهر و عبداللّه بن یقطر، فمن اراد منکم الانصراف فلینصرف.»(13)
«ای مردم آگاه باشید، همانا پیروان و شیعیان ما، ما را خوار کردند و مُسلِم، هانی و قیس بن مسهّر و عبدالله بن یقطر به شهادت رسیدند، پس هر کس از همراهی ما پشیمان شده می تواند بازگردد.»
اجازه ترخیص اصحاب از سوی امام و این عبارت که هر کس قصد بازگشت دارد بازگردد به این معناست که اگر شما می خواهید برگردید، اما بدانید که ما باز نمی گردیم و تا پایان ادامه خواهیم داد. این بدان معناست که حسین ـ علیه السلام ـ هرگز زیر بار بیعت با یزید نخواهد رفت.
بنابراین اگر امام حسین ـ علیه السلام ـ تصمیم داشت در صورت احساس خطر، بیعت نماید، لزومی نداشت تا لشکریان خود را مرخص نموده، از آنان بخواهد که در صورت تمایل بروند. نیز در یکی از جملات امام به فردی که آن حضرت را از رفتن به کوفه برحذر می داشت، این گونه آمده است:
«فان نزل القضاء بما نحب فنحمد اللّه علی نعمائه … و ان حال القضاء دون الرّجاء فلم یتعدّ من کان الحقّ نیّته و التقوی سریرته.» (14)
«اگر قضای الهی براساس آنچه ما دوست داریم محقق شود او را به خاطر نعمتهایش سپاس می گوئیم، و اگر برخلاف آنچه ما امیدواریم رُخ دهد، آن کسی که نیتش پیروی از حق بوده و پرهیزکاری و تقوا را پیشه خود ساخته است تجاوزکار نخواهد بود.»
این جمله نیز به خوبی گویای آن است که امام حرکت خود را ادامه می دهد و هرگز تسلیم نمی شود و بیعت نمی کند، حال یا در این حرکت پیروز می شود یا شکست می خورد که در هر حالت، یکی از دو نیکویی را درک کرده و چون نیتش جانبداری از حق و حقیقت است، هیچ گاه تجاوزکار نخواهد بود.
امام نمی گوید اکنون به حرکت خود ادامه می دهیم و هر جا دیدیم که بن بست است تسلیم می شویم و بیعت می کنیم؛ بلکه از تداوم حرکت ـ حتی تا زمانی که به آنچه امیدوارند (پیروزی) نائل نشوند ـ سخن می گوید. سرانجام در آخرین لحظات عمر شریفش باز هم با صلابت تمام می فرماید:
«الا انّ الدّعی ابن الدعی قد ترکنی بین السّله و الذلّه و هیهات ذلک منی هیهات منا الذلّه.»(15)
«آگاه باشید که این حرامزاده فرزند حرامزاده (عبیدالله) مرا بین انتخاب خواری و ذلت یا کشته شدن مخیّر گذاشته است ـ غافل از آنکه نمی داند ـ هرگز ذلت و خواری را بر نخواهم گزید؛ زیرا خواری و ذلت از خاندان رسالت به دور است.»
بدیهی است که ذلت در اینجا، تسلیم شدن به عبیداللّه بن زیاد و پذیرش بیعت با یزید بود که امام هرگز زیر بار آن نرفت.
پی نوشت:
1- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 215؛ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 14.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 11: مردم کوفه در روز بیست و یکم ماه مبارک رمضان، یعنی روز شهادت امام علی ـ علیه السلام ـ و پس از سخنرانی امام حسن ـ علیه السلام ـ به توصیه عبیدالله بن عباس با آن حضرت بیعت کردند و سپس مردم بصره، مدائن، حجاز، یمن و فارس با امام حسن ـ علیه السلام ـ بیعت کردند. ر.ک: به ترجمه کتاب صلح امام حسن ـ علیه السلام ـ ، شیخ راضی آل یاسین، ص 84 و 85.
3- از این رو معاویه در ابتدا تمام تلاش خود را بر تحمیل صلح بر امام حسن ـ علیه السلام ـ مصروف داشت و پس از آنکه امام صلح را پذیرفت، مسئله بیعت را نیز مطرح نمود.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 15؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 190.
5- اگرچه پس از تحقق صلح، سخن از بیعت پیش آمد و امام حسن ـ علیه السلام ـ پس از آن بیعت نیز کرد، اما در آغاز هرگز سخن از بیعت در میان نبود.
6- رجوع شود به کتاب اسد الغابه و الکامل، ج 3، ص 177.
امام حسن ـ علیه السلام ـ در پاسخ به دستوری از معاویه که مسئولیت سرکوبی یکی از غائله های مسلمانان را به آن حضرت واگذار کرده بود، نوشت: «لو آثرت ان اقاتل احداً من اهل القبله لبدأت بقتالک». این جمله امام مجتبی ـ علیه السلام ـ نشان می دهد که آن حضرت ضرر هیچ کس را بالاتر از ضرر معاویه برای اسلام و مسلمین نمی دانست؛ و همچنین در کتاب الامامه و السیاسه، ج 1، ص 203 از امام حسین ـ علیه السلام ـ نقل شده است که در پاسخ به یکی از نامه های معاویه نوشته است: «و انی لا اعلم فتنه اعظم من امارتک علیها». بنابراین دو جمله فوق به روشنی نمایانگر بزرگی مفسده ای است که حکومت معاویه برای اسلام و مسلمین به دنبال داشت و همچنین ضرورت قیام علیه او را در صورت امکان قیام نشان می دهد.
7- البدایه و النهایه، ج 2، ص 216؛ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 45؛ تاریخ ابن عساکر، ج 7، ص 372؛ تاریخ الخلفاء، ص 81؛ مروج الذهب، ج 2، ص 92 و 95.
8- الفتوح، ج 5، ص 14؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 184؛ مثیر الاحزان، ص 24؛ بحارالانوار، ج 44، ص 325.
9- الفتوح، ج 5، ص 11؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 182.
10- الفتوح، ج 5، ص 18؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 185.
11- الفتوح، ج 5، ص 17؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 184؛ اللهوف، ص 10؛ مثیر الاحزان، ص 25؛ بحارالانوار، ج 44، ص 326.
12- تاریخ طبری، ج 4، ص 303؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 169؛ ارشاد مفید، ج 2، ص 70.
13- تاریخ طبری، ج 4، ص 301 (5/402).
14- ارشاد مفید، ج 2، ص 67.
15- احتجاج، ص 336؛ مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 110.
ادامه دارد …..