نویسنده : امیر حسن مظفری زاد
( از مرگ معاویه تا خروج از مکه )
مقدمه ؛
توجه به زنگی بزرگان عالم موضوعی است که مورد علاقه هر انسان تشنه حقیقت می باشد و آشنایی با زندگی ایشان بهانه ایست برای برداشتن گامی استوار در مسیر تعالی روح و اندیشه .
در این میان توجه به زندگی ائمه معصومین صلوات الله علیهم جزء موضوعاتی است که در منظر اندیشمندان (مسلمان و غیر مسلمان ) می باشد و در این بین ساحت مقدس ابا عبدالله الحسین علیه- السلام از جایگاه ویژه ای برخوردار است .
آنچه راجع به این شخصیت بزرگ جهان اسلام مورد توجه بیشتری قرار گرفته است ، وقایع خونبار کربلا و بالاخص روز عاشورا می باشد . ولی ماجرای حرکت حضرت علیه السلام از مدینه به مکه و از مکه به کوفه با وجود اهمیت آن ، در بررسی علل به وقوع پیوستن چنین فاجعه ای و هدف امام علیه-السلام ، مطلبی است که مورد بی توجهی و لااقل کم توجهی قرار گرفته است .
در این تحقیق برآنیم تا با توجه به منابع اولیه تصویری روشن از این فاصله تاریخی را به نمایش بگذاریم . علاوه بر اینکه غرض ورزی که در برخی کتب تاریخی از جمله کتاب «الطبقات» ابن سعد ، وجود دارد را برای خواننده نمودار نمائیم . به امید اینکه برای خوانندگان عزیز مفید واقع گردد .
مرگ معاویه و وصیت او ؛
در سال60 هجری قمری معاویه به مرضی دچار می شود که به مرگ او منجر می شود ( زمان مرگ او در شب نیمه ماه رجب بیان شده است) (1) . در این موقع فرزندش یزید در بیرون دمشق بود ، معاویه « ضحاک بن قیس فهری » ( رئیس نگهبانان ) را فرا می خواند و «مسلم بن عقبه» ( رئیس سربازان ) را فرا می خواند و به آنها می گوید وصیت مرا به یزید برسانید .
خلاصه وصیت او از این قرار است :
1- نسبت به مردم حجاز که به نزدت می آیند با احترام برخورد کن و نسبت به اشرافشان که در نزد تو نیستند تعهد بگیر.
2- نسبت به مردم عراق با مدارا برخورد کن .
3- مردم شام را چشم خود بدان و مواظب باش در شهر دیگری زیاد نمانند .
4- چهار نفر را مواظبت کن : «عبدالرحمن ابن ابی بکر» و «عبدالله بن عمر» که می توانی آنها را بخری و یا با تهدید بخورد کنی . (ان تأتیه عفوا) ، «حسین بن علی» که اگر بر او پیروز شدی با گذشت با او برخورد کن و «عبد الله بن زبیر» که اگر بر او دست یافتی تکه تکه اش کن .
وقتی یزید پیش معاویه حاضر می شود دوباره همین وصیت را برای او تکرار می کند .(2)
ابن اعثم کوفی می گوید : « ضحاک بن قیس» نامه تسلیتی به یزید می نویسد و او را از مرگ پدرش آگاه می کند . (3) یزید سه روز بعد از خاکسپاری می رسد .(4)
دینوری وصیت معاویه به یزید را چنین بیان می کند : « فاما الحسین ابن على فاحسب اهل العراق غیر تارکیه حتى یخرجوه، فان فعل، فظفرت به، فاصفح عنه » .(5)
ابن سعد این وصیت را اینگونه بیان می کند : « انظر حسین بن علی بن فاطمه بنت رسول الله ص. فإنه أحب الناس إلى الناس فصل رحمه. و ارفق به یصلح لک أمره. فإن یک منه شیء فإنی أرجو أن یکفیکه الله بمن قتل أباه و خذل أخاه » (6).
از این دو فقره می توان برداشت کرد که کشاندن امام حسین علیه السلام و قتل ایشان نقشه ای از پیش تععن شده بوده است . علاوه بر آن اینکه یزید بعد از بیعت کردن مردم شام با او اولین سخنی که می گوید این است که ؛ میان من و مردم عراق جنگی واقع خواهد شد و در خواب دیدم که « عبیدالله بن زیاد » به کمک من خواهد آمد . ( سیکون بینی و بین أهل العراق حرب شدید، و قد رأیت فی منامی کأن نهرا یجری بینی و بینهم دما عبیطا و جعلت أجهد فی منامی أن أجوز ذلک النهر ، فلم أقدر على ذلک حتى جاءنی عبید الله بن زیاد ، فجازه بین یدی و أنا أنظر إلیه ) (7).
اتفاقات بعد از مرگ معاویه ؛
« ضحاک بن قیس » خبر مرگ معاویه را برای مردم می آورد و آنها را برای شرکت در مراسم دفن او دعوت می کند (8) . و بعد از برگزاری مراسم ، یزید مردم را به بیعت با خود فرا می خواند (9).
در اینجا باید به علاقه مردم شام به معاویه و یزید اشاره کرد . نشانه های این علاقه عبارتند از :
بنابر نقل ابن اعثم بعد از آمدن یزید ، مردم به استقبال او می روند و شروع به گریه کردن می کنند ( وافی یزید قریبا من دمشق فجعل الناس یتقلونه فیبکون و یبکی )(10) .
1- هیچ مخالفتی از طرف مردم راجع به بیعت با یزید نقل نگردیده است ( انصرف یزید فدخل الجامع ، و دعا الناس البیعه فبایعوه )(11) .
2- بر سر قبر معاویه ، مردم به همراه یزید به عزاداری می پردازند ( سار یزید و معه جماعه الی قبر معاویه فجلس و انتحب ساعه و بکی الناس معه )(12) .
3- مردم برای عرض تهنیت خلافت و تسلیت ، به نزد یزید می آیند ( الناس یدخلون علیه یهیئونه بالخلافه و یعزونه فی ابیه )(13) .
4- بعد از خبردار یزید از جنگ نزدیک او با مردم عراق ، شامیان آمادگی خود را برای جنگ اعلام می کنند ( یا أمیر المؤمنین! امض بنا حیث شئت و اقدم بنا على من أحببت فنحن بین یدیک، و سیوفنا تعرفها أهل العراق فی یوم صفین )(14) .
5- وقتی یزید به مدح معاویه می پردازد و شخصی او را کاذب می خواند و می گوید اینها صفت رسول الله ( صلی الله علیه و آله ) است و معاویه چنین صفاتی نداشت ، مردم مضطرب می شوند و در پی آن مرد می روند (فاضطرب الناس، و طلب الرجل فلم یقدروا علیه )(15) .
از انجا مشخص می شود که تمامی شامیان نیز طرفدار معاویه و یزید نبوده اند و حتی وقتی « عطاء بن صیفی » می خواهد یزید را از حرف آن مرد دلداری دهد می گوید: « یا أمیر المؤمنین! لا تلتفت إلى مقاله الأعداء ». (16) و اشاره به دشمنان یزید می کند و نه دشمنی یک شخص .
صدور دستور بیعت گرفتن از مردم سایر شهرها برای یزید به خصوص از امام حسین علیه السلام و… ؛
یزید بعد از بیعت شامیان با او بیعت تمامی دستور بیعت تمامی شهرها را صادر می کند (17).
به خصوص یزید تمامی همت خود را صرف بیعت گرفتن از چار شخص مطرح در وصیت معاویه می کند ( فلم تکن لیزید همه الا بیع هؤلاء الاربعه نفر ) (18). لذا برای « ولید بن عتبه » ، حاکم مدینه ، دستور گرفتن بیعت از این افراد را بدون هیچ رخصتی می فرستد ( یأمره ان یأخذهم بالبیعه اخذا شدیدا لا رخصه فیه )(19) .
در نقل ابن اعثم در ادامه نامه یزید به ولید دستور قتل آن چار تن در صورت عدم تمکین بیان گردیده است ( … اخذا عنیفا لیست فیه رخصه ، فمن ابی علیک منهم فاضرب عنقه و ابعث الیّ برأسه )(20) .
ولی در نقل ابن سعد یزید ، ولید را به مدارا با امام علیه السلام فرا می خواند (ادع الناس فبایعهم. و ابدأ بوجوه قریش. و لیکن أول من تبدأ به الحسین بن علی. فإن أمیر المؤمنین عهد إلی فی أمره الرفق به و استصلاحه )(21) ، که با دو نقل پیشین متعارض است و تقدم منبع ، حکم به صحت آن دو نقل می کند .
نحوه برخورد « ولید بن عقبه » با دستور یزید ؛
وقتی نامه یزید به ولید می رسد ، از رسیدن این چنین دستوری ناراحت می گردد ( فلما … قرأه قال : انا لله و انا الیه راجعون … ما لی و للحسین ابن فاطمه ) لذا با « مروان بن حکم » مشورت می کند و او می گوید قبل از پخش شدن خبر مرگ معاویه آنها را به بیعت بخوان و اگر نپذیرفتند گردنهایشان را بزن (22).
در نقل دیگری « مروان بن حکم » می گوید : از طرف « عبداالله بن عمر » و « عبدالرحمن بن ابی بکر » ترسی وجود ندارد ، بر تو باد به « حسین بن علی » و « عبدالله بن زبیر » .( فان بایعا و الا فاضرب أعناقهما قبل ان یعلن الخبر ) (23) .
در نقل ابن اعثم ، مروان می گوید : من می دانم که حسین بن علی با یزید بیعت نمی کند ( انی اعلم ان الحسین بن علی خاصه لا یجیبک الی بیعه یزید ابدا )(24) .
ولید نوجوانی را به سراغ امام حسین علیه السلام و ابن زبیر می فرستد و آنها را دعوت می کند . زبیر از امام علیه السلام نظر ایشان را راجع به این دعوت می پرسد و ایشان می گویند : « احسب معاویه قد مات فبعث الینا البیعه » . و ابن زبیر کلام ایشان را تأئید می کند و ایشان به خانه هایشان می روند(25) .
در نقلی ، علت تعجب ابن زبیر از این دعوت نا به هنگام بودن آن می باشد ( یا ابا عبدالله ! ان هذه الساعه لم یکن الولید بن عتبه یجلس فیها للناس ) و اینکه جواب حضرت به خاطر خوابی است که در شب قبل دیده اند مبنی بر شکسته شدن منبر معاویه و آتش گرفتن خانه او (26).
دلیل عدم بیعت امام حسین علیه السلام با یزید ؛
امام علیه السلام در جواب سؤال ابن زبیر که اگر به بیعت یزید خوانده شوی چه کار خواهی کرد ؟ چند مطلب را به عنوان دلیل عدم بیعت خود با یزید مطرح می کنند :
1- بعد از برادرم حسن خلافت متعلق به من بود و معاویه قسم خورد که بعد از خودش کسی را به عنوان خلیفه نگمارد و اینکه خلافت در صورت زنده بودنم به من برگردد .
2- یزید مردی فاسق است و به صورت علنی شراب می خورد ، با سگان بازی می کند و بغض آل رسول را دارد .(اصنع انی لا ابایع له ابدا لان الامر انما کان لی من بعد اخی الحسن … لا والله لا یکون ذلک ابدا )(27) .
همچنین حضرت در کلام خود با مروان در دارالاماره مدینه اشاره به فاسق بودن یزید می کنند : « انا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و … مثلی لا یبایع لمثله » (28).
در برخوردی که میان امام علیه السلام و مروان رخ می دهد نیز حضرت اشاره به فسق یزید می کنند: «ویحک! أ تامرنی ببیعه یزید و هو رجل فاسق ! … » (29).
امام حسین علیه السلام در سخن خود با » محمد بن حنفیه » ، برادرشان ، حدیث پیامبر را دلیل عدم بیعت خود ذکر می کنند : « یا اخی ! و الله لو لم یکن فی الدنیا ملجأ و لا مأوى لما بایعت و الله یزید بن معاویه أبدا و قد قال (صلّى الله علیه و سلّم): اللّهم! لا تبارک فی یزید » (30).
در مکه نیز امام علیه السلام در جواب « عبدالله بن عمر » می گویند : « ابا عبد الرحمن ! انا ابایع یزید و ادخل فی صلحه و قد قال النبی صلی الله علیه و آله فیه و فی ابیه ما قال » ؟ ابن عباس که آنجا حضور دارد سخن حضرت را تأئید می کند و می گوید : « صدقت أبا عبد الله! قال النبی صلّى الله علیه و سلّم فی حیاته: «ما لی و لیزید لا بارک الله فی یزید! و إنه یقتل و لدی و ولد ابنتی الحسین رضی الله عنه، و الذی نفسی بیده! لا یقتل ولدی بین ظهرانی قوم فلا یمنعونه إلا خالف الله بین قلوبهم و ألسنتهم » (31).
نحوه برخورد امام حسین علیه السلام و عبدالله بن زبیر با دعوت ولید ؛
امام حسین علیه السلام به خانه می روند و بعد از جمع کردن تعدادی از موالیان و غلامان خود به سوی دارالاماره حرکت می کنند و به جوانان خود دستور می دهند که بیرون دارالاماره بایستند و اگر صدای ایشان را شنیدند به درون دارالاماره هجوم آورند(32) . تعداد کسانی که با حضرت همراه می شوند بنابر نقل ابن اعثم سی تن می باشند .(33)
وقتی ولید نامه یزید را برای امام علیه السلام می خواند ایشان می گویند : من به صورت پنهان بیعت نمی کنم ( انّ مثلی لا یعطی بیعه سرا ) . و ولید نیز قبول می کند که حضرت به همراه سایر مردم بیعت کنند . وقتی حضرت خارج می شوند مروان از این اقدام ولید ناراحت می شود و می گوید : حرف مرا گوش نکردی ، به خدا قسم ! دیگر به او دست نخواهی یافت (34).
ابن اعثم نیز اشاره به همین مطلب می کند ، با این تفاوت که هنگان خروج ، حضرت علیه السلام سخن مروان را می شنوند و بر سر او فریاد می کشند . بنی هاشم قصد داخل شدن دارند که حضرت خارج می شوند (35).
در مقابل « ابن زبیر » در خانه خود مخفی می شود و در تاریکی شب از راه فرعی به سوی مکه می رود . فردای آن روز خبر فرار ابن زبیر به ولید می رسد و دستور دستگیری او را صادر می کند ولی موفق به دستگیری او نمی شوند .(36)
ابن اعثم می گوید : ابن زبیر در ابتدا برادرش « جعفر بن زبیر » را به دارالاماره می فرستد و هنگام شب به همراه برادرش از راهی مجهول به سمت مکه حرکت می کند (37).
علت خروج امام حسین علیه السلام از مدینه ؛
علاوه بر مطالبی که گفته شد مبنی بر تحت فشار بودن حضرت برای بیعت کردن و دستور قتل ایشان در صورت امتناع از بیعت ، باید گفت عرصه فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی نیز برای حضر تنگ شده بد تا جایی که ولید مانع دیدار شیعیان عراق با ایشان بود . (حجب الولید بن عتبه أهل العراق عن الحسین فقال (له) الحسین: یا ظالما لنفسه عاصیا لربّه علام تحول بینی و بین قوم عرفوا من حقی ما جهلته أنت و عمک »(38) ؟!
بالاخص هنگامی که ولید برای یزید نامه می نویسد و او را از امتاع حضرت از بیعت مطلع می کند ، یزید دستور می دهد برای بار دوم از مردم مدینه بیعت گرفته شود و به همراه جواب نامه سر امام علیه السلام را هم برای او بفرستند ! ( و لیکن مع جوابک الیّ رأس الحسین بن علی ) (39) .
شب امام علیه السلام به نزد قبر رسول الله صلی الله علیه و آله می آیند و شکایت دشمنان را به ایشان می کنند ( … فاشهد علیهم یا نبی الله أنهم قد خذلونی و ضیعونی و أنهم لم یحفظونی، و هذا شکوای إلیک حتى ألقاک ) ، صبح ولید به دنبال حضرت علیه السلام می فرستد و چون ایشان در خانه نبودند گمان می کند که از مدینه خارج گردیده اند و می گوید : « الحمدلله الذی لم یطالبنی الله عزوجل بدمه »(40) . در شب دوم نیز حضرت به کنار قبر پیامبر می آیند و می فرمایند : « اللّهم! إن هذا قبر نبیک محمد و أنا ابن بنت محمد و قد حضرنی من الأمر ما قد علمت، اللّهم! و إنّی أحب المعروف و أکره المنکر، و أنا أسألک یا ذا الجلال و الإکرام بحق هذا القبر و من فیه ما اخترت من أمری هذا ما هو لک رضى » . حضرت شروع به گریه می کنند و در نزدیکی صبح سر مبارکشان را بر قبر می گزارند و لحظه ای خوابشان می برد و در خواب پیامبر صلی الله علیه و آله را می بینند که به ایشان بشارت شهادت با لب عطشان در زمین کرب و بلا می دهند … حضرت همچنین به نزد قبر مادر و برادرشان می روند . هنگام صبح برادرشان « محمد بن حنفیه » به نزد ایشان می آید و حضرت از او می پرسند به کجا بروم ؟ و محمد می گوید : به سوی مکه یا یمن و یا کوه و بیابان ! و از شهری به شهر دیگر برو تا خداوند بین تو و قوم فاسق حکم کند .(41)
امام حسین علیه السلام برادر خود را مأمور رساندن اخبار مدینه به ایشان می کنند (و أما أنت یا أخی فلا علیک أن تقیم بالمدینه فتکون لی عینا علیهم و لا تخف علیّ شیئا من أمورهم ) (42)
در اینجاست که حضرت علیه السلام وصیت معروف خود را به صورت مکتوب برای برادرشان می نویسند : « و إنی لم أخرج أشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و إنما خرجت لطلب النجاح و الصلاح فی أمه جدی محمد (صلّى الله علیه و سلّم) أرید أن آمر بالمعروف و أنهى عن المنکر و أسیر بسیره جدی محمد (صلّى الله علیه و سلّم) و سیره أبی علی بن أبی طالب … » (43).
امام حسین علیه السلام در حالی که سه شب از ماه شعبان باقی مانده بود ، در دل شب با تمامی خانواده از مدینه خارج می شوند و این آیه را تلاوت می فرمایند : « فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ» (44) (45) .
« مسلم بن عقیل » ، پسر عموی ایشان ، پیشنهاد می کند که از جاده غیر اصلی حرکت کنند ( مانند حرکت عبدالله بن زبیر ) ولی حضرت مخالفت می کنند و از راه اصلی حرکت می کنند .(46)
همراهیان امام علیه السلام عبارتند از ؛ خواهرانشان : ام کلثوم ، زینب و فرزندان برادرشان و برادرانشان : ابوبکر ، جعفر ، عباس و تمامی کسانی که از اهل بیت در مدینه بودند مگر برادرشان « محمد بن حنفیه » که در مدینه باقی ماند .(47)
ابن سعد باز در اینجا هم به صورتی متفاوت نقل می کند و می گوید : حسین بن علی ( علیه السلام ) و عبد الله بن زبیر به همراه هم از مدینه شبانه خارج می شوند و با یکدیگر وارد مکه می شوند (48)
وقایع میان راه مدینه تا مکه ؛
در بین راه امام حسین علیه السلام « عبدالله بن مطیع » را می بینند که از مکه به مدینه بر می گشت و از حضرت پرسید : به کجا می روی ؟ حضرت پاسخ دادند : به مکه . او به امام می گوید : اگر قصد داشتی از مکه خارج شوی به کوفه نرو که شهر شومی است و پدرت در آنجا کشته شد و برادرت خوار گردید ( فایاک و الکوفه ، فانها بلده مشئومه ، بها قتل ابوک و بها خذل اخوک … )(49) .
ابن اعثم نیز این واقعه را با کمی تفاوت نقل کرده است .(50)
استقبال مردم مکه از امام حسین علیه السلام ؛
هنگام داخل شدن امام علیه السلام به مکه اهل مکه بسیار خوشحال شدند و شب و روز در حال رفت و آمد به نزد حضرت علیه السلام بودند . این مطلب بر عبدالله بن زبیر سخت آمد ؛ زیرا طمع بیعت مردم مکه با خودش را داشت که با آمدن امام علیه السلام دیگر محقق نمی گشت .
او آنچه در قلب داشت را ظاهر نمی کرد و به نزد امام علیه السلام می آمد و در نماز جماعت ایشان حاضر می شد و به صحبتهایشان گوش فرا می داد .(51)
عبداالله بن زبیر برای رسیدن به مقاصد خود مدام حضرت را تشویق به رفتن به کوفه می کرد ( یشیر علیه ان یقدم العراق و یقول : هم شیعتک و شیعه ابیک )(52) .
بزرگان حاضر در مکه از جمله « عبد الرحمن بن عباس » و « عبدالله بن عمر بن خطاب » نیز به نزد حضرت آمدند و چون این دو تن قصد بازگشت به مدینه را داشتند شروع به نصیحت حضرت کردند .
جالب اینکه « عبدالله بن عمر » برای حضرت از حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید ، ولی خود از یاری ایشان باز می ماند ؛ او می گوید : « فإنی قد سمعت رسول الله صلّى الله علیه و سلّم و هو یقول: حسین مقتول، و لئن قتلوه و خذلوه و لن ینصروه لیخذلهم الله إلى یوم القیامه! » .(53)
جالبتر اینکه ابن عباس گواهی می دهد که یاری حضرت واجبی از واجبات الهی است ولی ایشان را یاری نمی کند !!! (اللّهم نعم نعلم و نعرف أن ما فی الدنیا أحد هو ابن بنت رسول الله (صلّى الله علیه و سلّم) غیرک، و أن نصرک لفرض على هذه الأمه کفریضه الصلاه و الزکاه التی لا یقدر أن یقبل أحدهما دون الأخرى ) (54) .
و در ادامه کلام خود شهادت می دهد که ؛ هر کس از مجاورت حضرت دوری کند خیری نخواهد داشت ( … و أنا أشهد أن من رغب عن مجاورتک و طمع فی محاربتک و محاربه نبیک محمّد صلّى الله علیه و سلّم فما له من خلاق ) (55) .
در ادامه گفتگو ابن عمر شهادت می دهد که امام حسین علیه السلام اشتباه نمی کنند .(56)
ابن سعد به این مطیب اشاره می کند و راجع به جواب حضرت علیه السلام و اقرار ابن عمر سخنی نمی گوید .(57)
امام حسین علیه السلام به ابن عباس مأموریت میدهند که ایشان را از اخبار مدینه با خبر کند .(58)
همچنین دینوری نقل می کند که مردم حلقه حلقه به دور امام علیه السلام جمع می شدند (59).
مکان اقامت امام حسین علیه السلام در مکه ؛
در این رابطه دو نقل وجود دارد :
1- به نقل دینوری ایشان در شعب علی مستقر می گردند . ( فنزل شعب علی ) .(60)
2- به نقل ابن سعد ایشان در خانه « عباس بن عبدالمطلب » ساکن می شوند . ( فنزل الحسین دار العباس ابن عبدالمطلب ) .(61)
نامه نگاری کوفیان به امام حسین علیه السلام ؛
اولین نامه از طرف این افراد نوشته می شود : سلیمان بن صرد ، مسیّب بن نجبه ، رفاعه بن شداد ، حبیب بن مظهر ( مطهّر ) .(62)
مضمون نامه این است که ما ، امام نداریم و امیدواریم که خداوند ما را بر حق جمع کند و بدان که « نعمان بن بشیر » در قصر امارت است و ما در نماز او حاضر نمی شویم و اگر خبر به ما برسد که به سوی ما می آیی او را اخراج می کنیم و به شام می فرستیم )(63) .
دینوری می گوید : این نامه در خانه « سلیمان بن صرد » نوشته شد و در روز دهم رمضان المبارک به دست آن حضرت رسید . فردای آن روز نیز نزدیک به پنجاه نامه دیگر و در شب نامه ای از طرف « شبث بن ربعی ، حجار بن ابجر ، یزید بن حارث ، عروه بن قیس ، عمرو بن حجاج و محمد بن عمیر » که هر کدام از رؤسای کوفه بودند رسید . و آنقدر نامه آمد که دو خورجین پر شد . (64)
هنگامی که در خانه « سلیمان بن صرد » تصمیم به دعوت امام علیه السلام گرفته می شود ، او به آنها می گوید که برای امام نامه بنویسید و ایشان را دعوت کنید . وقتی حاضران می گویند : آیا نامه نوشتن تو کفایت نمی کند می گوید : نه ! بلکه همگیتان نامه بنویسید . (65)
شاید دلیل این اصرار سلیمان ، این باشد که آنها به صورت کتبی قول بر همیاری و نصرت حضرت دا ه باشن تا نتوانند زیر قولشان بزنند .
در « الفتوح » تصریح شده است که امام حسین علیه السلام در جواب هر نامه ای که می آمد تنها سکوت می کردند و جوابی نمی دادند ، تا اینکه آخرین نامه می آید .(66) و این بر خلاف چیزی است که ابن سعد می گوید که نامه عراقیان رسید و « حسین بن علی » (علیه السلام ) خارج شد . (و بعث أهل العراق إلى الحسین الرسل و الکتب یدعونه إلیهم. فخرج متوجها إلى العراق فی أهل بیته و ستین شیخا من أهل الکوفه ) (67)
نقدی بر کتاب « الطبقات الکبری » ؛
ابن سعد صاحب کتاب « الطبقات الکبری » راجع به قصد حضرت علیه السلام برای حرکت به سوی عراق تمامی سعی خود را به کار گرفته است تا اینگونه جلوه دهد که امام حسین علیه السلام فریب مردم کوفه را خورده اند و مکالمه تعداد زیادی را با حضرت و تذکر دادن آنها به ایشان که « اگر به کوفه بروی کشته می شوی » را و مخالفت کردن امام علیه السلام با آنها را بیان می کند .
باید توجه داشت که در مواردی ابن سعد از آوردن مکالمه کامل خودداری کرده و تنها به قسمتی که برای اثبات حرف خود لازم می باشد کفایت می کند که نمونه آن در گفتگوی حضرت با « عبد الله بن عمر » بیان گردید .
همچنین بیان شد بر خلاف آنچه ابن سعد بیان می کند ، حضرت بلافاصله بعد از رسیدن نامه کوفیان به سوی آنها حرکت نکردند .
کسانی که ابن سعد مکالمه آنها یا نامه آنها را با حضرت و توصیه آنها برای نرفتن امام به کوفه ، بیان می کند عبارتند از : « عبد الله بن عمر ، عبد الله بن مطیع ، ابن عیاش ، ابو سعید خدری ، ابو واقد لیثمی ، جابر بن عبد الله ، سعید بن مسیّب ، مسور بن مخرمه ، عمره بنت عبد الرحمن ، ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام ، عبدالله بن جعفر بن ابی طالب ، عمرو بن سعید بن عاص و عبد الله بن عباس » (68).
البته در جایی دیگر ابن سعد حرفی متناقض با کلام پیشین خود می گوید و آن اینکه « فرزدق » از « عبد الله بن عمر » که مخالفت شدیدی با رفتن امام به کوفه دارد ( بنابر نقل ابن سعد ) ، برای حرکت با امام علیه السلام به سوی عراق با « عبد الله بن عمر » مشورت می کند و او می گوید : « أری ان اخرج معه فانک ان اردت دنیا اصبتها و ان اردت آخره اصبتها » . فرزدق می گوید : من هم بواسطه حرف ابن عمر به سوی حضرت حرکت کردم که خبر شهادت ایشان به من رسید ، به نزد ابن عمر برگشتم و گغتم پس چه گفتی ؟! و ابن عمر گفت : نظری بود که اشتباه کردم .(69)
نامه « مروان بن حکم » و « عمرو بن سعید » به ابن زیاد ؛
بنابر نقل ابن سعد هنگامی که امام حسین علیه السلام به سمت عراق حرکت می کنند مروان ، حاکم مدینه ، به «عبیدالله بن زیاد » نامه می نویسد و سفارش امام علیه السلام را به او می کند ! متن نامه از این قرار است : « أما بعد : فإن الحسین بن علی قد توجه إلیک و هو الحسین بن فاطمه و فاطمه بنت رسول الله ص. و بالله ما أحد یسلمه الله أحب إلینا من الحسین . فإیاک أن تهیج على نفسک ما لا یسده شیء و لا تنساه العامه و لا تدع ذکره. و السلام » (70).
این نامه آنچه را که در مورد وصیت معاویه به یزید گفته شد ، مبنی بر نقشه قتل امام حسین علیه السلام توسط معاویه قوی تر می کند ؛ زیرا چه کسی است که باور کند ولید از حکم یزید سرپیچی می کند و می گزارد حضرت از دست او فرار کند ( آن هم از مسیر اصلی !!! ) و بعد هم بر خلاف رأی یزید برای حضرت خیر خواهی می کند و سفارش امام را به عبید الله بن زیاد می کند و با این حال این امر از یزید مخفی بماند و باز هم بر مسند خود باقی بماند !!!
همچنین است نامه حاکم مکه ، عمرو بن سعید بن عاص بن عبید الله ؛ « أما بعد: فقد توجه إلیک الحسین و فی مثلها تعتق أو تکون عبدا تسترق کما تسترق العبید » .(71)
« مسلم بن عقیل » ؛ فرستاده امام حسین علیه السلام به کوفه ؛
هنگامی که نامه های ارسالی کوفیان زیاد می شود ، امام علیه السلام با ارسال نامه ای به سوی ایشان می فرمایند : قصد شما را متوجه شدم و برادر ، پسر عمو و مورد اعتماد خود از اهل بیتم ، مسلم بن عقیل بن ابی طالب ، را به سوی شما می فرستم و به او امر کرده ام که از حال شما و نظرتان و نظر صاحبان فهم و فضل شما مرا خبر دهد … ، اگر بر آنچه در نامه هایتان فرستاده اید پایبندید به همراه پسر عمییم قیام کنید و با او بیعت کنید و یاریش نمائید و خوارش نکنید … .(72)
امام هنگام فرستادن مسلم آرزو می کنند که ایشان و مسلم جزء شهدا قرار گیرند ( و انا أرجو ان اکون انا و انت فی درجه الشهداء ) و به او سفارش می کنند که نزد معتمد ترین شخص کوفه برود .(73)
به نقل ابن سعد حضرت به مسلم فرمودند : به نزد « هانی بن عروه » برو ( و امره ان ینزل علی هانی بن عروه المرادی ) (74) ، همچنین ابن اعثم می گوید : مسلم بعد از وارد شدن به کوفه به خانه مختار رفت (75) دینوری نیز این مطلب را تأئید می کند .(76)
مسلم شبانه به همراه خانواده به سوی مدینه حرکت می کند و دو راهنما از قبیله قسس و سار اجاره می کند ، ولی در مسیر حرکت از راه انحرافی گم می شوند و دو راهنما از عطش طاقت حرکت خود را از دست می دهند . به مسلم می گویند از این مسیر برو و ایشان خود را به سختی به مکانی که در آنجا آب بوده است می رساند و توسط نامه رسانی که اجاره می کند ، نامه ای برای امام علیه السلام می نویسد و ایشان را از آنچه اتفاق افتاده است با خبر می کند و از ایشان می خواهد که او را معاف کنند و شخص دیگری را بفرستند .
امام علیه السلام بعد از خواندن نامه او در جواب می نویسند : « اما بعد، فقد ظننت ان الجبن قد قصر بک عما وجهتک به، فامض لما امرتک فانى غیر معفیک، و السلام » .(77)
بلاذری می گوید : مسلم برای حسین بن علی (علیه السلام ) می نویسد : دو راهنمای من در اثر عطش مردند و اگر صلاح می دانید مرا معاف کنید و شخص دیگری را بفرستید . و حضرت در پاسخ می نویسند « أما بعد فقد خشیت أن یکون الذی حملک على الکتاب إلی بالاستعفاء من وجهک الجبن فامض لما أمرتک به » (78).
ابن اعثم نیز بعد از اشاره به مخفیانه خارج شدن مسلم از مکه به سوی مدینه و وداع با اهل بیتش و اجاره دو راهنما می گوید : آنها در مسیر انحرافی در اثر عطش مردند . و راجع به نامه مسلم چنین می نویسد : … نظرت راجع به معاف کردن من چیست ؟ (فرأیک فی اعفائی منه ) و در جواب حضرت علیه السلام می نویسند : « بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی إلى مسلم بن عقیل، أما بعد فإنی خشیت أن لا یکون حملک على الکتاب إلیّ و الاستعفاء من وجهک هذا الذی أنت فیه إلا الجبن و الفشل فامض لما أمرت به و السلام علیک و رحمه الله و برکاته » . وقتی مسلم نامه حضرت را می خواند با خود می گوید : به خدا قسم ! ابا عبد الله الحسین مرا نسبت به ترس و سستی داده است و این چیزی است که هرگز در خود نشناختم(79) .
مسلم مخفیانه وارد کوفه می شود(80) و شیعیان مدام در حال آمدن به خانه او بودند و او نامه امام علیه السلام را برای آنها می خواند(81) و مردم از شوق آمدن امام حسین علیه السلام گریه می کردند (82).
خبر آمدن مسلم به کوفه در شهر منتشر می شود و به « نعمان بن بشیر » می رسد ، او که « فردی عثمانی مذهب بود و بغضش به المؤمنین علیه السلام را مخفی نمی کرد و از ایشان بد می گفت »(83) و « عافیت طلب و در پی سلامت بود »(84) ، گفت : من تنها با کسی می جنگم که با من بجنگد … (85).
« عبد الله بن مسلم بن سعید » به او می گوید : ای امیر ! خداوند کارت را اصلاح کند ، تصمیمی که گرفته ای نظر ضعیفان است . نعمان در جواب می گوید : اینکه از ضعیفان باشم و در طاعت خدا بیشتر دوست دارم تا اینکه از مغلوبین باشم و در معصیت خدا . و بعد از آن از منبر پائین می آید و داخل دارالاماره می گردد (86).
در اینجا است که « عبدالله بن مسلم » نامه ای به یزید می نویسد و او را از اوضاع کوفه باخبر می کند و بعد از او « عماره بن عقبه بن ابی معیط » و همچنین « عمر بن سعد بن ابی وقاص » (87).
دینوری می گوید : « مسلم بن سعید حضرمی » و « عماره بن عقبه » که دو جاسوس یزید در کوفه بودند ، برای او نامه نوشتند (88).
در نامه ارسالی به یزید ، نقل شده در کتاب « الفتوح » تصریح شده است که تعداد زیادی از شیعیان با حسین بن علی ( علیه السلام ) بیعت کرده اند ( و قد بایعه الشیعه للحسین بن علی و هم خلق کثیر )(89) .
هنگامی که خبر به یزیدمی رسد برای عبید الله بن زیاد نامه می نویسد و او را بر حکومت کوفه می گمارد و به او دستور می دهد که به کوفه رود و به دنبال مسلم باشد ، آنگونه که دنبال شیء با ارزش می روند ، تا بر او پیروز شود و او را بکشد و یا او را از آن دو شهر دور کند .(90)
ابن اعثم می گوید : این تصمیم یزید بواسطه مشورت او با غلام پدرش ، سرجون ، گرفته شد (91).
همچنین او می نویسد : در نامه یزید به عبید الله بن زیاد ، او را امر به قتل مسلم کرده است و عمل کردن بر خلاف آن را بدون عذر معرفی می کند . (فاطلبه طلب الخرزه، فإذا ظفرت به فاقتله و نفّذ إلیّ رأسه [9]، و اعلم أنه لا عذر لک عندی دون ما أمرتک به … ) (92). رسیدن نامه یزید به عبید الله در بصره مصادف است با رسیدن نامه امام علیه السلام به سران بصره توسط غلامی به نام « سلیمان » . این نامه توسط سران بصره کتمان می گردد ، به جز شخصی به نام « منذر بن جارود » که دخترش « هند » در تزویج عبید الله بن زیاد بود و خبر آن را برای عبید الله می برد و او نیز بعد از دستگیری سلیمان گردنش را می زند (93).
دینوری می گوید : نام دختر منذر « حومه » بود و دلیل اینکه او خبر سلیمان را به عبید الله رساند این بود که ترسید این مطلب دسیسه ای باشد از طرف عبید الله و همچنین می گوید : عبید الله گردن او را به گونه ای زد که به سختی جان دهد . ( فضرب عنقه صبرا ) و بعد هم او را به صلیب کشید .
او اسامی بزرگان بصره را چنین معرفی می کند : احنف بن قیس ، مالک بن مسمع ، منذر بن جارود ، قیس بن هیثم ، مسعود بن عمر و عمر بن عبید الله بن معمر .(94)
حرکت « عبید الله بن زیاد » به سوی کوفه ؛
عبید الله قبل از رفتن به کوفه برادر خود « عثمان بن زیاد » را جانشین خود قرار می دهد و به مردم می گوید : « از سرپیچی بر کنار باشید که به خدا قسم ! اگر خبر به من رسد که یکی از شما سرپیچی کرده است او را می کشم ، همکارانش را می کشم و کوچکترین مطلب را به سخت ترین وجهی خواهم گرفت تا از کجی در آیید…(95) .
همراهیان ابن زیاد عبارتند از : مسلم بن عمرو الباهلی ، منذر بن جارود عبدی ، شریک بن اعور حادثی و خدمتگزاران و خانواده اش (96).
دینوری از همراهیان او تنها از شریک بن اعور و منذر بن جارود نام می برد (97).
عبید الله وقتی نزدیک کوفه می شود صبر می کند تا شب شود(98) ، و بعد از آن چهره خود را می پوشاند و وارد شهر می شود . مردم که فکر می کنند امام حسین علیه السلام آمده اند شروع به سلام دادن و خوش آمد گویی می کنند که « مرحبا بک یا ابن بنت رسول الله قدمت خیر مقدم » .(99)
در اینجا بر خلاف سایر موارد که در نقل مطالب زیاد حذف کرده است مطلبی زیادتر می آورد ! که باز هم مشکوک است : « و جعلوا یقبلون یده و رجله !» .(100)
ابن زیاد که از بشارت دادن مردم کوفه به قدوم امام علیه السلام ناراحت شده بود هیچ نمی گوید و به مسجد اعظم می رود و مردم را فرا می خواند و سپس خود را معرفی می کند و می گوید : « … انا لمطیعکم کالوالد الشفیق، و لمخالفکم کالسم النقیع، فلا یبقین احد منکم الا على نفسه » .(101)
بنابر نقل ابن اعثم آن کسی که مردم را ساکت می کند و می گوید : او کسی نیست که شما می پندارید ( الیکم عن الامیر یا ترابیه ! فلیس هذا من تظنون ) « مسلم بن عمرو باهلی » می باشد .(102)
عبید الله بعد از آن به قصر دارالاماره می رود و « نعمان بن بشیر » راهی شام می گردد .(103)
عبید الله روز دوم باز به مسجد می آید و می گوید : « لا یصلح هذا الأمر إلا فی شده من غیر عنف، و لین فی غیر ضعف، و أن آخذ منکم البریء بالسقیم، و الشاهد بالغائب، و الولی بالولی » . شخصی به نام « اسد بن عبد الله مری » می گوید : « لا تزر وازره وزر اخری » (104) و بر تو است که بگویی و بر ماست که بشنویم … (105).
هنگامی که خبر آمدن عبید الله به مسلم می رسد از ترس جان خود به خانه « هانی بن عروه مذحجی » می رود . او نیز بعد از خبر دار شدن از ماجرا می گوید : « لقد کلفتنی شططا بهذا الأمر، و لو لا دخولک منزلی لأحببت ان
تنصرف عنى، غیر انه قد لزمنى ذمام لذلک » (106).
تعداد بیعت کنندگان با « مسلم بن عقیل » ؛
ابن سعد راجع به نامه مسلم به حضرت ابا عبد الله علیه السلام می نویسد : « إنی قدمت الکوفه فبایعنی منهم إلى أن کتبت إلیک ثمانیه عشر ألفا فعجل القدوم فإنه لیس دونها مانع » .
او در ادامه می گوید صد هزار نفر نامشان در نامه های ارسالی به حسین بن علی ( علیه السلام ) بیان گردیده بود ( فجاءت رسل اهل الکوفه الیه بدیوان فیه اسماء مائه الف ) (107).
استبعاد این سخن بر خواننده گرامی مخفی نمی باشد .
دینوری نیز هجده هزار نفر را تعداد بیعت کنندگان با مسلم می داند .(108)
ابن اعثم می گوید : مردم به صورت مخفیانه در خانه هانی به نزد مسلم می آمدند و با او بیعت می کردند و او نام ایشان را می نوشت و از آنها عهد و میثاق می گرفت که فرار نکنند و عذر نیاورند ، تا جائیکه با او بیست هزار نفر بیعت کردند .(109)
در اینجاست که مسلم تصمیم به حمله به عبید الله می گیرد ولی هانی مانع می شود و می گوید : عجله نکن . در عجله خیری نیست . ( لا تعجل فان العجله لا خیر فیها ) (110)
« شریک بن اعور » در خانه هانی ؛
از جمله کسانی که به همراه عبید الله به کوفه می آید « شریک بن اعور بصری » است که با هانی بن عروه رابطه داشت و جزء شریفان بصره بود(111) ، او از شیعیان امیرالمؤمنین بود(112) و از برگزیدگان شیعیان بود (113) و جزء بزرگان ایشان (114) . ولی شیعه بودن خود را مگر بر برادران مورد اعتمادش کتمان می کرد (115).
او به منزل هانی می آید و با مسلم بن عقیل همنشین می گردد و هانی را تحریک به قیام به فرمان مسلم می کند.
شریک در خانه هانی به سختی مریض می شود و خبر آن به عبید الله می رسد ، کسی را می فرستد که به او خبر دهند فردا به عیادتش می رود . شریک به مسلم می گوید : فردا من عبید الله را به حرف مشغول می کنم و تو او را بکش و به دارالاماره برو که دیگر هیچ منازعی نداری و اگر خداوند به من عافیت عطا کند به بصره می روم و کار آنجا را برایت کفایت می کنم .(116)
هانی بن عروه اجازه چنین کاری را به آنها نمی دهد و می گوید : دوست ندارم ابن زیاد در خانه من کشته شود. (117) هانی دلیل مخالفت خود را وجود فرزندان و کنیزان بیان می کند(118) ولی شریک باز هم اصرار می کند تا خبر می آورند عبید الله آمده است و شروع به صحبت می کنند .
چون مسلم اقدام نمی کند شریک شروع به خواندن اشعاری می کند تا او را تحریک کند . عبید الله می گوید : او هزیان می گوید ؟! و هانی جواب مثبت می دهد .
بعد از رفتن عبید الله ، شزیک به مسلم می گوید : آیا چیزی جز ترس و سستی مانع تو شد ؟ مسلم می گوید : دو چیز مانع من گردید ؛ یکی کراهت هانی و دیگر فرمایش رسول الله صلی الله علیه و آله که ایمان مانع آدم کشی است و مؤمن آدم کشی نمی کند (ان الایمان قید الفتک، لا یفتک مؤمن ) . شریک گفت : به خدا قسم ! اگر او را کشته بودی کارت محکم می شد .(119)
ابن اعثم این روایت را به نقل از مسلم از امیرالمؤمنین علیه السلام آورده است (منعنی من ذلک حدیث سمعته من عمی علی بن أبی طالب رضی الله عنه أنه قال: الإیمان قید الفتک ، فلم أحب أن أقتل عبید الله بن زیاد فی منزل هذا الرجل ). و جواب شریک را چنین نقل می کند : و الله لو قتلته لقتلت فاسقا فاجرا منافقا .(120)
شریک بعد از آن سه روز بیشتر زنده نمی ماند(121) و ابن زیاد بر بدن او نماز می خواند .(122)
ابن سعد باز هم به گونه ای متفاوت ماجرا را نقل می کند : مسلم مخفی می شود و سی نفر برای کشتن عبید الله آماده می شوند ! وقتی شریک شروع می کند با کنایه بفهماند که حمله کنید ، عبید الله شک می کند و خارج می شود و ماجرا را از غلام هانی که در سپاه او بود ! می پرسد و او ماجرا را لو می دهد !!!(123)
ترفند ابن زیاد برای دستگیری مسلم ؛
ابن زیاد هزار درهم به غلام خود « معقل » می دهد و می گوید : مسلم را برایم پیدا کن و هرگاه مکانش را شناختی نزد او برو و به او بگو که از شیعیانش هستی و بر مذهب او و این پول را به او بده و بگو این پول را بر علیه دشمنانت به کار بگیر . با این کار به تو اعتماد می کند و چیزی را از تو کتمان نمی کند . وقتی شب شد خبر او را برای من بیاور .
معقل وارد مسجد می شود و کسی از شیعیان را می بیند که به او « مسلم بن عوسجه اسدی » می گفتند (124). به نزد او می نشیند و می گوید : ای بنده خدا ! من مردی از شام هستم ولی این خانواده و دوستدارانشان را دوست دارم و به همراه من سی هزار درهم است که می خواهم به مردی که خبرش به من رسیده که به شهر شما آمده و برای فرزند دختر رسول الله بیعت می گیرد . اگر صلاح می دانی مرا به نزد او ببر تا پولها را به او بدهم و با او بیعت کنم و اگر می خواهی از من بیعت بگیر .
مسلم بن عوسجه فریب او را می خورد و از او میثاق و عهد محکمی می گیرد و می گوید : امروز برو تا ببینم چه می شود .
فردای آن روز دوباره معقل می آید و می گوید : پس چه شد تو به من قول دادی ؟! مسلم بن عوسجه به او می گوید : ای برادر شامی ! ما به دفن و کفن شریک مشغول بودیم که از بزرگان شیعه بود و از دوستداران اهل بیت . معقل می گوید : و مسلم بن عقیل در خانه هانی است ؟ مسلم بن عوسجه می گوید : بله . معقل هم می گوید : پس برخیز تا این پول را به او دهم و با او بیعت کنم .
معقل به خانه هانی می آید ، بیعت می کند و پول را تحویل می دهد و بعد از فرا رسیدن شب خبر را برای عبید الله می برد و او نیز معقل را مأمور می کند که از خانه هانی مراقبت کند تا مسلم از آنجا به جای دیگری نرود (125).
عبید الله ، هانی را به دارالاماره احضار می کند ؛
ابن زیاد « محمد بن اشعث بن قیس ، اسماء بن خارجه فزلزی و عمرو بن حجاج زبیدی » را فرا می خواند و از آنها می پرسد : چرا هانی به نزد ما نمی آید ؟! آنها می گویند : او مریض است . ابن زیاد می گوید : مریض بوده است ولی خوب شده است و بر در خانه اش نشسته است ، به نزد او بروید و به او امر کنید که حق واجب ما را رها نکند . (126)
در همین حین که « عبد الله بن یربوع تمیمی » ، یکی از اصحاب عبید الله وارد می شود و خبر دستگیری کسی را می دهد که به همراهش نامه ای بوده است .
وقتی آن شخص را می آورند معلوم می شود حامل نامه مسلم به امام حسین علیه السلام است به این شرح که : « بسم الله الرحمن الرحیم، للحسین بن علی، أما بعد فإنی أخبرک أنه قد بایعک من أهل الکوفه نیف و عشرون ألفا، فإذا بلغک کتابی هذا فالعجل العجل، فإن الناس کلهم معک و لیس لهم فی یزید بن معاویه رأی و لا هوى- و السلام » . عبید الله از آن شخص می پرسد : که هستی ؟ و او می گوید : غلامی از بنی هاشم . عبید الله می پرسد : چه کسی آن نامه را به تو داده است ؟ و او می گوید : از زنی گرفتم که او را نمی شناختم . عبید الله می گوید : یکی را انتخاب کن یا به من بگو چه کسی نامه را به تو داده است و نجات پیدا کن یا اینکه کسته می شوی . او نیز می گوید : نمی گویم چه کسی نامه را به من داده است و مرا از کشته شدن باکی نیست ، و من کشته ای را بزرگتر از آنکه بدست مثل تویی کشته شود نمی شناسم .
عبید الله دستور می دهد گردن او را بزنند و او را به گونه ای می کشند که بیشترین اذیت را ببیند ( فضربت رقبته صبرا ) (127) (128) .
آن افراد به دنبال هانی می روند و با او همراه می شوند ، وقتی به در دارالاماره می رسند هانی به اطرافیان می گوید : از این مرد ( عبید الله ) ترسی به من روی آورده است . اطرافیانش او را دلداری می دهند . (129)
هنگامی که هانی وارد بر عبید الله می شود از علت احضار شدنش می پرسد و او می گوید : چرا مسلم را پناه دادی و برای او اسلحه جمع کردی ؟ هانی انکار می کند و عبید الله معقل را صدا می زند . هانی متوجه می شود که او جاسوس عبید الله بوده است .(130)
هانی می گوید : من مسلم را دعوت نکردم ولی او به من پناهنده شد و من حیا کردم که او را رد کنم ولی الان او را بیرون خواهم کرد ، مرا رها کن تا او را بیرون کنم (131).
عبید الله به او می گوید : نه به خدا قسم ! رهایت نمی کنم تا اینکه او را نزد من آوری . هانی در جواب می گوید : آیا زیباست که من مهمانم را و پناهنده ام را تسلیم تو کنم تا او را به قتل رسانی ؟! (132) به خدا قسم ! هرگز
چنین نمی کنم (133).
« مسلم بن عمرو باهلی » از عبید الله اجازه می گیرد تا با هانی صحبت کند و او را راضی نماید ولی تلاش او نیز فایده ای ندارد و هانی در جواب او می گوید : « و الله علیّ فی ذلک من أعظم العار أن یکون مسلم فی جواری و ضیفی و هو رسول ابن بنت رسول الله (صلى الله علیه و سلّم و على آله) و أنا حیّ صحیح الساعدین کثیر الأعوان، و الله لو لم أکن إلا وحدی- لکن و أنا کثیر الأعوان- لما سلمته إلیه أبدا حتى أموت » . ابن زیاد عصبانی می شود و می گوید : او را نزد من می آوری یا اینکه گردنت را می زنم . هانی در جواب می گوید : اگر چنین کنی رعد و برق به دور خانه ات زیاد خواهد شد ( کنایه از اینکه یاران من محاصره ات می کنند و چنان شمشیر می زنند که گویی رعد برق باشد ) . ابن زیاد هم می گوید : آیا مرا تتهدید می کنی ؟! (134) و با دسته ای چوب بر صورت هانی می زند که منجر به شکسته شدن صورت و بینی و شکافته شدن ابروی او می شود (135).
بنی مذحج از ماجرا با خبر می شوند و همگی سوار می شوند و به در قصر دارالاماره می آیند . عبید الله صدای آنها را می شنود و می گوید : چه خبر است ؟ می گویند : آنها عشیره هانی هستند که فکر می کنند او کشته شده است . عبید الله به قاضی شریح می گوید : برو او را ببین و به آنها خبر بده که هانی کشته نشده است . شریح چنین می کند و آنها نیز باز می گردند .(136)
بنابر نقل دینوری « عمرو بن حجاج » سید آنه به ایشان می گوید : وقتی صاحب شما زنده است ، چه عجله ای برای فتنه دارید ؟ باز گردید و آنها باز می گردند (137)
در اینجا اختلافی میان نقل ابن اعثم و دینوری وجود دارد و آن اینکه بنابر نقل دینوری بعد از رفتن قوم هانی ، عبید الله دستور قتل هانی را صادر می کند و بعد از اینکه مسلم از شهادت او خبردار می شود قیام می کند .(138) اما بنابر نقل ابن اعثم ابن زیاد به مسجد می رود و در حال خطبه خواندن است که فریاد قیام مسلم بلند می شود و بعد از شهادت مسلم دستور قتل هانی را صادر می کند .(139)
قیام مسلم ؛
گفته شد که اختلاف وجود دارد میان اینکه قیام مسلم قبل از قتل هانی بوده است یا بعد از آن .
قیام ایشان در روز سه شنبه هشتم ذی الحجه می باشد .(140) و بعضی می گویند : روز چهارشنبه نهم ذی الحجه بعد از خروج امام حسین علیه السلام از مکه (141).
مسلم « عبد الرحمن بن کریز » را به فرماندهی قبیله کنده و ربیعه ، « مسلم بن عوسجه » را به فرماندهی مذحج و اسد ، « ابی ثماته صیداوی کندی » را به فرماندهی تمیم و همدان و « عباس بن جعده بن هبیره » را بر قریش و انصار می گمارد . و قصر را احاطه می کنند .
در این هنگام عبید الله به همراه سایر اطرافیان از اشراف کوفه که در قصر بودند و تعداد آنها دویست نفر بود به پشت بام می روند و شروع به تیر اندازی می کنند و مانع می شوند که یاران مسلم به قصر نزدیک شوند . این درگیری ادامه پیدا می کند تا اینکه شب می شود .(142)
ابن اعثم می گوید : تعداد یاران مسلم در این حمله هشت هزار نفر بود و یا بیشتر از آن . شروع به جنگیدن با سپاه عبید الله می کنند و عبید الله و سایر همراهیانش از بالای قصر نظاره می کردند .(143)
ابن سعد می گوید : یاران مسلم چهرصد نفر بودند و یاران عبید الله در قصر شصت نفر .(144)
عبید الله به اطرافیان می گوید : هر کدام به ناحیه ای از بام قصر بروید و مردم را بترسانید . « کثیر بن شهاب ، قعقاع بن شور ، شبث بن ربعی ، حجار بن ابجر و شمر بن ذی الجوشن » کسانی هستند که بر بام می روند و فریاد می زنند : ای مردم کوفه ! از خدا بترسید و برای فتنه عجله نکنید و اتحاد قوم را بر هم نزنید و بر نفس خود سپاهیان شام را وارد نکنید ؛ زیرا شوکت آنها را تجربه کرده اید (145).
« کثیر بن شهاب » فریاد می زند : آگاه باشید ای شیعیان مسلم بن عقیل ! آگاه باشید ای شیعیان حسین بن علی ! جان خود و اهل و فرزندانتان را به خطر نیاندازید ، این سپاه شام است که می آید و امیر عبید الله بن زیاد با خدا پیمان بسته است اگا با شما به جنگ برخیزد و همین امروز برنگردید عطای شما را قطع می کند و جنگجویان شما را با جنگاوران شام رها می سازد و بی گناه را در ازای گناهکار مؤاخذه می کند و شاهد را در ازای غائب تا اینکه گناهکاری نباشد مگر اینکه به سزای عملش برسد (146).
اینجاست که مردم کم کم متفرق می شوند و مردان فرزند و برادر خود را و مادران فرزند و همسرانشان را با خود می برند (147).
تعداد کسانی که با مسلم باقی می مانند ده نفر بوده اند (148) یا سی نفر (149) که آنها هم او را رها می کنند !
مسلم به در خانه ای می رسد که زنی به نام « طوعه » بر در آن ایستاده است و وقتی ایشان را می شناسد پناهش می دهد . وقتی پسر طوعه می آید متوجه مطلب می شود و مادر به او می گوید : راجع به او جایی سخن نگو (150).
فردای آن روز عبید الله دستور می دهد مردم در مسجد اعظم جمع شوند و می گوید : ای مردم ! مسلم بن عقیل به این شهر آمد و دشمنی را آشکار کرد و وحدت را شکافت و من بری الذمه کردم هر کس را که او را در خانه اش بیابیم و هر که او را با او بیاورند خونش به گردن خودش است . ای بندگان خدا ! از خدا بترسید و بر طاعت و بیعت خود پایدار باشید و بر جان خود راهی قرار ندهید و هر که مسلم را بیاورد ده هزار درهم پاداش و در نزد یزید بن معاویه صاحب منزلت بالایی خواهد شد و هر چه بخواهد به او می رسد والسلام (151).
همچنین برای اینکه مردم بیشتر بترسند به « حصین بن نمیر » فرمان داد که همه راههای کوفه را مسدود کند (152) و فردا تمامی خانه ها را یک به یک بگردد !(153)
فرزند طوعه به دارالاماره می رود و در حالی که « محمد بن اشعث » در نزد عبید الله قرار دارد ، مکان مسلم را به فرزند محمد بن اشعث ، عبد الرحمن ، می گوید و او نیز خبر را به پدر می رساند (154).
ابن زیاد دستور آوردن مسلم را به « محمد بن اشعث » می دهد(155) و سپس به « عبید ( عمرو ) بن حریث » دستور می دهد که صد مرد با او همراه کند(156) و سفارش می کند که همگی از دلاوران باشند(157) و همچنین از قریش تا عصبیت برای آنها خطری ایجاد نکند (158).
مسلم که صدای اسبان و مردان را شنید فهمید که به دنبال او آمده اند ، اسب خود را آماده کرد ، زره پوشید ، عمامه به سر گذاشت و تحت الحنک بست و شمشیرش را برهنه کرد . سربازان به داخل خانه سنگ می انداختند و آتش روشن کردند . مسلم خندید وگفت : ای نفس ! خارج شو به سوی مرگی که از آن چاره ای نیست . و سپس از آن زن تشکر می کند و برای او دعا فرمود و گفت : می دانم این مطلب از جانب فرزندت است ، در را باز کن . آنها به جنگیدن مشغول می شوند و مسلم جماعتی از آنها را می کشد .
خبر به عبید الله می رسد و برای اشعث پیغام می فرستد که تو را به سوی یک نفر فرستاده ام تا نزد من بیاوریش ، آنگاه چنین شکافی میان اصحاب من ایجاد گردیده است ! محمد بن اشعث پاسخ می دهد : ای امیر ! آیا نمی دانی که مرا به سوی شیر درنده بیشه و شمشیر برّانی که در دست دلاوری پهلوان از نسل بهترین مردم فرستاده ای ؟ !
محمد بن اشعث به مسلم پناه می دهد ولی او می گوید : « لا حاجه لی امان الغدره » . و اینقدر می جنگد تا اینکه بواسطه زخمها ضعیف می شود و اطراف او را می گیرند و به سوی او تیر و سنگ پرتاب می کنند .
مسلم به آنها می گوید : وای بر شما ! چه شده است شما را که مرا همچون کفار با سنگ می زنید ؟! در حالی که من از اهل بیت انبیاء ابرار هستم ، وای بر شما ! آیا حق رسول الله و ذریه او را رعایت نمی کنید ؟!
محمد بن اشعث باز هم به ایشان امان می دهد و مسلم می گوید : ای فرزند اشعث ! آیا گمان کرده ای که من تا موقعی که قادر بر جنگ هستم تسلیم شما می شوم ؟ ! نه به خدا قسم .
مسلم حمله می کند و محمد بن اشعث را به عقب می راند و می فرماید : « الهم ! ان العطش قد بلغ منّی » . ولی کسی جرأت نمی کند که به او آب دهد و یا به او نزدیک شود .
ابن اشعث گفت : این ننگی است بر شما که از مردی تنها چنین به جزع افتید ، همگی با هم حمله کنید . پس همه با هم حمله کردند و « بکیر بن حمران احمری » ضربه ای به لب بالای مسلم می زند و ایشان هم ضربه ای به او می زند و او را می کشد . کسی از پشت نیزه ای به او می زند و مسلم بر زمین می افتد و اسیر می گردد .(159)
گفتگوی مسلم و عبید الله ؛
هنگامی که مسلم پیش ابن زیاد آورده می شود به او می گویند : بر امیر سلام کن . ایشان می گویند : او امیر من نیست تا بر او سلام کنم و سلام من بر او چه فایده ای دارد در حالی که او قصد کشتن مرا دارد .
عبید الله می گوید : چه سلام کنی چه نکنی کشته خواهی شد . مسلم جواب می دهد : اگر مرا بکشی بدتر از تو نیز بهتر از مرا کشته است … و من آرزوی توفیق شهادت بدست بدترین خلایقش را دارم … .
ابن زیاد به مسلم تهمت شراب خواری می زند و ایشان می گوید : تو مستحق تر از من به خوردن شراب هستی ، کسی که به حرام می کشد و در آن حال به بازی و لهو مشغول می گردد … به خدا قسم ! اگر با من ده نفر از کسانی که به آنها اطمینان دارم بودند و قدرت بر خوردن آب پیدا می کردم طول می کشید که مرا در این قصر ببینی ، ولی اگر قصد کشتن مرا داری فردی از قریش را به نزدم بفرست تا وصیت کنم .
مسلم به « عمر بن سعد » چنین وصیت می کند : 1- فروش اسب و سلاح و پرداخت هفتصد درهم بدهکاری 2- به خاک سپردن بدن بعد از مرگ 3- نامه نوشتن برای امام حسین علیه السلام که به کوفه نیاید ( و ان تکتب الی الحسین بن علی ان لا یقدم فینزل به ما نزل بی ) .
ابن زیاد وقتی از وصیت او باخبر می شود می گوید : راجع به مالت اختیار داری آنچه می خواهی ، ولی بدنت وقتی تو را کشتیم اختیار ان با ماست و ما می دانیم خداوند چه با بدنت می کند ! اما حسین اگر کاری با ما نداشت با او کاری نداشتیم … .
وقتی عبید الله به مسلم می گوید : چرا به این شهر آمدی و موجب تفرقه شدی ؟ ایشان می گویند : من برای این به این شهر نیامدم و لیکن شما منکر را ظاهر کردید و معروف را دفن نمودید و بر مردم بدون رضایت امارت گزیدیدو آنها را بر غیر آنچیزی که خداوند امر کرده بود کشاندید و همچون کسری و قیصر در میان ایشان عمل نمودید پس ما به نزد آنها آمدیم تا امر به معروف کنیم و آنها را از منکر نهی کنیم و به سوی حکم قرآن و سنت دعوتشان کنیم و خلافت بعد کشته شدن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب متعلق به ما بوده است و ما مغلوب شدیم ؛ زیرا شما اولین کسانی بودید که بر امام هدی خروج کردید و یکپارچگی مسلمین را شکافتید و خلافت را غصب کردید و با اهل آن با ظلم و ستم منازعه کردید و نمی دانیم برای خودمان و شما مگر گفتار خداوند متعال را که « و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون » .
عبید الله مسلم را به دست کسی می دهد که توسط مسلم زخمی شده بود و گفت : او را به بالای قصر ببر و بکش تا قلبت شفا گیرد . ایشان مشغول تسبیح الهی و استغفار بودند و فرمودند : « الهم احکم بیننا و بین قوم غرِّونا و خذلونا » (160).
ابن زیاد به همراه نامه ای سر مسلم و هانی را برای یزید می فرستد و او نیز دستور می دهد تا آنها را بر دروازه شهر آویزان کنند (161) و در جواب نامه ابن زیاد می نویسد : به من خبر رسیده است که حسین بن علی قصد حرکتبه سوی عراق کرده است پس با دقت نظارت کن و نگهبانی بده و با گمان زندانی کن و هر روز به من گزارش بده والسلام (162).
رسیدن خبر شهادت مسلم به امام حسین علیه السلام و حرکت ایشان ؛
بنابر نقل ابن اعثم خبر شهادت مسلم در مکه به امام علیه السلام می رسد .
شاهد اول : کلام ابن عباس به امام علیه السلام ؛
فاستعبر الحسین باکیا ثم قال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ثم إنه عزم على المسیر إلى العراق، فدخل علیه عمر بن عبد الرحمن بن هشام المخزومی. فقال: … قد بلغنی أنک ترید العراق … لا تخرج من هذا الحرم … و قدم ابن عباس فی تلک الأیام إلى مکه … فقال : أعیذک باللّه من ذلک! … و إنک تعلم أنه بلد قد قتل فیه أبوک و اغتیل فیه أخوک و قتل فیه ابن عمک و بویع یزید بن معاویه … فاتق الله و الزم هذا الحرم (163) .
شاهد دوم : نامه سعید بن عاص به امام علیه السلام ؛
أما بعد! فقد بلغنی أنک قد عزمت على الخروج إلى العراق و قد علمت ما نزل بابن عمک مسلم بن عقیل رحمه الله و شیعته … (164).
ولی بنابر نقل دینوری امام حسین علیه السلام در همان روز شهادت مسلم از مکه حرکت می کنند .
(و کان قتل مسلم بن عقیل یوم الثلاثاء لثلاث خلون من ذی الحجه سنه ستین ، و هی السنه التی مات فیها معاویه.و خرج الحسین بن على ع من مکه فی ذلک الیوم )(165) .
همچنین بنابر نقل ابن سعد در میان راه خبر می رسد ، که حضرت علی اکبر علیه السلام پیشنهاد برگشت می دهد ولی فرزندان عقیل می گویند ادامه می دهیم . حضرت علیه السلام اجازه می دهند هر که می خواهد برگردد (166).
ابن اعثم نیز روز خروج حضرت علیه السلام را هشتم ذی الحجه می داند .
(و خرج الحسین من مکه یوم الثلاثاء یوم الترویه لثمان مضین من ذی الحجه )(167) .
کسانی که با رفتن امام علیه السلام به کوفه مخالفت می کنند : عبد الله بن عباس ، عبد الله بن جعفر ، سعید بن عاص ، عمرو بن عبد الرحمن و … می باشند . امام علیه السلام در جواب ایشان به موارد زیر اشاره می کنند :
– و الله أن أقتل بالعراق أحب إلیّ من أن أقتل بمکه، و ما قضى الله فهو کائن، و أنا مع ذلک أستخیر الله و أنظر ما یکون (168).
– لأن أقتل خارجا منها بشبرین أحب إلی من أن أقتل خارجا منها بشبر (169).
– أنی رأیت جدی رسول الله صلّى الله علیه و سلّم فی منامی فخبّرنی بأمر و أنا ماض له، لی کان أو علیّ، و الله یا ابن عمی لو کنت فی جحر هامه من هوام الأرض لاستخرجونی [و] یقتلونی … .(170)
علاوه بر مواردی که ذکر گردید و دلالت دارد بر اگاهی امام علیه السلام بر شهادت خود ، نحوه خداحافظی ایشان با « عبد الله بن عمر » جالب توجه است : استودعک الله من مقتول !! (171)
هنگام خروج امام حسین علیه السلام از مکه درگیری جزیی با سربازان « عمرو بن سعید » ( حاکم مکه ) بوجود می آید ( فابی علیهم و تدافع الفریقان فاضطربوا بالسیاط ) (172).
باز از اینجا هم مشخص است که جلوگیری از حرکت حضرت علیه السلام به طور جدی نبوده است ، و الا باید درگیری سخت تری صورت می گرفت و یا حد اقل در پی ایشان فرستاده می شد .
تعداد یاران حضرت علیه السلام بنابر نقل ابن سعد شامل سی و دو اسب سوار است ( فکانت خیلهم اثنین و ثلاثین فرسا ) (173) و بنابر نقل ابن اعثم شامل هشتاد و دو مرد ( و معه اثنان و ثمانون رجلا من شیعته و اهل بیته ) (174) .
پی نوشت ها :
منبع : راسخون
1 – طبقات الکبری الخامسه 1 /442
2 – اخبار الطوال 226
3 – الفتوح 5/5
4 – همان
5 – اخبار الطوال 226
6 – الطبقات الکبری الخامسه 1 / 441
7 – الفتوح 5/ 7
8 – اخبار الطوال 226
9 – همان 227
10 – الفتوح 5/6
11 – اخبار الطوال 227
12 – الفتوح 5/ 6
13 – همان 7
14 – همان 7 و 8
15 – همان 8
16 – همان
17 – الفتوح 5 / 9
18 – اخبار الطوال 227
19 – همان
20 – الفتوح 5 / 10
21 – الطبقات الکبری الخامسه 1 442
22 – الفتوح 5 / 10
23 – اخبار الطوال 227
24 – الفتوح 5 / 11
25 – اخبار الطوال 227
26 – الفتوح 5 / 11
27 – الفتوح 5 / 12
28 – همان 14
29 – همان 17
30 – همان 21
31 – همان 24
32 – اخبار الطوال 228
33 – الفتوح 5 / 13
34 – اخبار الطوال 228
35 – الفتوح 5 / 14
36 – اخبار الطوال 228
37 – الفتوح 5 / 15
38 – انساب الاشراف 3/ 156
39 – الفتوح 5/ 18
40 – همان
41 – همان 19 و 20
42 – الفتوح 5 / 21
43 – همان
44 – قصص 21
45 – الفتوح 22
46 – همان
47 – اخبار الطوال 228
48 – الطبقات الکبری 5 / 443
49 – اخبار الطوال 228
50 – الفتوح 5/ 23
51 – الفتوح 5 / 23
52 – الطبقات الکبری 5 / 443
53 – الفتوح 5 / 24
54 – همان
55 – همان 25
56 – همان
57 – الطبقات الکبری 5 / 444
58 – الفتوح 26
59 – اخبار الطوال 229
60 – اخبار الطوال 229
61 – الطبقات الکبری 5/ 442
62 – انساب الاشراف 3 / 157 ( در الفتوح 5 / 28 حبیب بن مظاهر است )
63 – همان 157 و 158 _ الفتوح 5 / 28
64 – اخبار الطوال 229
65 – الفتوح 5 / 27
66 – الفتوح 5 / 28 و 29
67 – الطبقات الکبری الخامسه 1 / 451
68 – الطبقات الکبری الخامسه 1 / 444- 450
69 – همان 455
70 – الطبقات الکبری الخامسه 1 / 452
71 – همان
72 – الفتوح 5 / 30 و 31 ( این نامه در اخبارالطوال ص 230 با کمی اختلاف لفظی بیان شده است ) .
73 – الفتوح 5 / 31
74 – الطبقات الکبری الخامسه 1 / 458
75 – الفتوح 5 / 33
76 – اخبار الطوال 231
77 – اخبار الطوال 230
78 – انساب الاشراف 3 / 159
79 – الفتوح 5 / 33
80 – الطبقات الکبری الخامسه 1 / 458
81 – اخبار الطوال 231 _ الفتوح 5 / 34
82 – الفتوح 5 / 34
83 – انساب الاشراف 3 / 158
84 – اخبار الطوال 231
85 – همان _ الفتوح 5 / 35
86 – الفتوح 5 / 35
87 – همان 35 و 36
88 – اخبار الطوال 231
89 – الفتوح 5 / 35
90 – اخبار الطوال 231
91 – الفتوح 5/ 36
92 – همان
93 – اخبار الطوال 231 _ الفتوح 5 / 37
94 – اخبار الطوال 231
95 – الفتوح 5 / 38
96 – همان
97 – اخبار الطوال 232
98 – الفتوح 5 / 38
99 – اخبار الطوال 232 _ الفتوح 5 / 39 _ الطبقات الکبری الخامسه 1 / 459 ( کلام کوفیان در طبقات چنین آمده است : یابن رسول الله الحمد لله اراناک )
100 – الطبقات الکبری الخامسه 1 / 459
101 – اخبار الطوال 232 و 233
102 – الفتوح 5 / 39
103 – اخبار الطوال 233
104 – انعام 164
105 – الفتوح 5 / 40
106 – اخبار الطوال 233 _ الفتوح 5 / 40 ( با کمی تفاوت )
107 – الطبقات الکبری الخامسه 1 / 458 و 459
108 – اخبار الطوال 235
109 – الفتوح 5 / 40
110 – همان
111 – اخبار الطوال 233
112 – الطبقات الکبری الخامسه 1 / 460
113 – الفتوح 5 / 43
114 – اخبار الطوال 233
115 – الفتوح 5 / 43
116 – اخبار الطوال 234 _ الفتوح 5 / 42
117 – همان
118 – الفتوح 5 / 42
119 – اخبار الطوال 234 و 235
120 – الفتوح 5 / 43
121 – همان
122 – اخبار الطوال 235
123 – الطبقات الکبری الخامسه 1 / 460
124 – در اخبار الطوال ص 235 دلیل اینکه معقل می فهمد مسلم بن عوسجه شیعه است به این صورت بیان گردیده است که می بیند او در کنار یکی از ستونهای مسجد زیاد نماز می خواند و پیش خود می گوید : این شیعیان هستند که زیاد نماز می خوانند … وقتی مسلم بن عوسجه از او علت سؤال کردنش از ایشان ، و نه از کس دیگر ، می پرسد او می گوید : در چهره تو خیر دیدم و امیدوار شدم که از محبان اهل بیت رسول الله باشی .
125 – الفتوح 5 / 41 _ 44
126 – الفتوح 5 / 44
127 – همان
128 – یکی از معانی که برای « رقبه » بیان گردیده است پس گردن می باشد و شاید اشاره باشد به اینکه از پشت ، سرش را بریدند . و الله اعلم
129 – اخبار الطوال 237
130 – اخبار الطوال 237 _ الفتوح 5 / 46
131 – همان
132 – اخبار الطوال 238
133 – اخبار الطوال 238 _ الفتوح 5 / 47
134 – الفتوح 5 / 47
135 – همان _ اخبار الطوال 238
136 – الفتوح 5 / 48 و 49
137 – اخبار الطوال 238
138 – همان
139 – الفتوح 5 / 49 _ 61
140 – انساب الاشراف 3 / 159
141 – همان 160
142 – اخبار الطوال 238
143 – الفتوح 5 / 49
144 – الطبقات الکبری الخامسه 1 /461
145 – اخبار الطوال 239
146 – الفتوح 5 / 50
147 – اخبار الطوال 239
148 – الفتوح 5 / 50
149 – اخبار الطوال 239
150 – اخبار الطوال 239 _ الفتوح 5 / 50
151 – الفتوح 5 / 52
152 – همان
153 – اخبار الطوال 240
154 – همان _ الفتوح 5 / 52
155 – همان
156 – اخبار الطوال 240( در الفتوح 5 / 53 سیصد مرد آمده است ) .
157 – الفتوح 5 / 53
158 – اخبار الطوال 240
159 – الفتوح 5 / 53 _ 55
160 – الفتوح 5 / 55 _ 58
161 – الفتوح 62 و 63
162 – همان 63( این نامه در اخبار الطوال ص 242 و انساب الاشراف ص 160 با کمی تفاوت بیان گردیده است ) .
163 – الفتوح 5 / 64 _ 65
164 – همان 67
165 – اخبار الطوال 242 و 243
166 – الطبقات الکبری الخامسه 1 /463
167 – الفتوح 5 / 69
168 – همان 65
169 – انساب الاشراف 3 / 164
170 – الفتوح 5 / 67
171 – انسلب الاشراف 3 / 163
172 – انساب الاشراف 3 / 164
173 – الطبقات الکبری الخامسه 1 /463
174 – الفتوح 5 / 69
منابع و مآخذ ؛
1- الأخبار الطوال، ابو حنیفه احمد بن داود الدینورى (م 282)، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال،قم، منشورات الرضى، 1368ش.
2- جمل من انساب الأشراف، أحمد بن یحیى بن جابر البلاذرى (م 279)، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دار الفکر، ط الأولى، 1417/1996
3- الطبقات الکبرى، محمد بن سعد بن منیع الهاشمی البصری (م 230)، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، ط الأولى، 1410/1990.
4- الفتوح، أبو محمد أحمد بن اعثم الکوفى (م 314)، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411/1991