داستان هایی از کودکی امام حسن و امام حسین (ع) 2

داستان هایی از کودکی امام حسن و امام حسین (ع) 2

منبرپدر
روز جمعه بود و خلیفه دوم ، عمر ، روی منبر مسجد بود. در آغاز سخنان او بود که امام حسین (ع) وارد مسجد شد و به عمر گفت : «از منبر پدرم پایین بیا». عمر گریه کرد و گفت : «راستی گفتی . این منبر پدر توست نه منبر پدر من» ؛ و از منبر پایین آمد.(1)

سفارش پیامبر (ص)
پیامبر (ص) درباره ی امام حسن و امام حسین (ع) سفارش زیادی می کرد و تا آن جا این دو را دوست می داشت ، که گاهی وقتی در مسجد مشغول سخنرانی بود و آنها وارد می شدند ، از بالای منبر پایین می آمد و آنها را در آغوش گرفته ، به بالای منبر می رفت و می فرمود «صدق الله العظیم انما اولادکم فتنه » ؛ راست گفت خدای ، بزرگ ، جز این نیست که فرزندانتان مایه ی آرامش شما هستند. (2)

بر پشت پدر
جابر می گوید دیدم که رسول خدا (ص) با دست و پا راه می رفت و حسن و حسین (ع) بر پشت آن حضرت سوار بودند و او می فرمودند : «بهترین شتر ، شتر شماست و شما ، بهترین سواران او هستید». (3)

رفع تشنگی
علی (ع) می فرماید : در جایی مسلمانان تشنه شدند و آب نبود. فاطمه (س) امام حسن و حسین (ع) را نزد رسول خدا (ص) آورد و فرمود : «آنها کوچک اند ، تحمل تشنگی را ندارند ». رسول خدا (ص) زبان خود را به دهان این دو کودک گذاشت تا تشنگی آنها برطرف شد و سیراب شدند.(4)
ابوهریره می گوید : «دیدم که رسول خدا (ص) آب دهان حسن و حسین (ع) را می مکید ، مثل اینک کسی خرما را بمکد.» (5)

رفتار با کودکان
آورده اند که روزی رسول خدا (ص) با گروهی از مسلمانان در جایی نماز می خواند . وقتی به سجده می رفت ، حسین (ع) که کودک خردسالی بود ، بر پشت پیامبر (ص) سوار می شد و پاهای خود را حرکت می داد و «هی هی » می کرد. وقتی حضرت می خواست سر از سجده بر دارد ، او را پهلوی می گذارد و تا پایان نماز ، حسین (ع) بر پشت پیامبر (ص) سوار بود. یک نفر یهودی آنجا بود. بعد از نماز به پیامبر (ص) گفت : «ما با بچه های خود این گونه رفتار نمی کنیم » پیامبر (ص) فرمود : «اگر به خدا و رسول او ایمان آورید ، این گونه می شوید» اینجا بود که آن یهودی مسلمان شد.

شفاعت
از امام صادق (ع) روایت شده که روزی پیامبر (ص) در خانه ی ام سلمه بود. فرمود که کسی داخل خانه نشود. امام حسین (ع) ، که در آن زمان کودک بود ، نزد رسول خدا (ص) آمد . ام سلمه سریع جلو آمد ، دید حسین (ع) روی سینه ی رسول خدا (ص) است و پیامبر (ص) گریه می کند و چیزی در دستش می گرداند. رسول خدا (ص) گفت : «ام سلمه ، جبرئیل به من خبر داد که این فرزندم کشته می شود و مقداری از تربت او را برای من آورد ، و این خاک آنجاست ، وقتی تبدیل به خون شد ، حسینم کشته می شود».
ام سلمه گفت : «ای رسول خدا! بخواه این مصیبت را برطرف سازد». رسول خدا (ص) فرمود : «خداوند به وحی کرده که برای حسین (ع) مقامی که فقط به واسطه ی شهادت به آن می رسد ؛ و برای او شیعیانی است که آنها را شفاعت می کند و قبول می شود ، و همانا مهدی (عج) از فرزندان حسین (ع) است خوشا به حال دوستان حسین (ع) که روز قیامت از رستگارانند. »(7)

تربت حسین (ع)
حضرت فاطمه (س) می فرماید : روزی حسین (ع) را در بغل گرفته ، نزد رسول خدا (ص) بردم . ایشان حسین (ع) را در بغل گرفت . دیدم از چشمان مبارک پیامبر (ص) اشک جاری است . علت را پرسیدم ، فرمود : «جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که گروهی از امت من حسین (ع) را می کشند و مقداری از خاک تربت حسین (ع) را که قرمز است ، برایم آورد».(8)

ثواب زائران حسین (ع)
از امام صادق روایت شده که روزی حسین (ع) در آغوش رسول خدا (ص) بود و با حسین (ع) بازی می کرد و او را می خندانید. عایشه گفت : «ای رسول خدا ! چرا اینقدر او را دوست می داری ؟». پیامبر (ص) فرمود : «چگونه او را دوست نداشته باشم ، که او میوه ی دل من و نور چشمان من است ؛ اما امتم او را شهید می کنند . هر کس بعد از شهادت او را زیارت کند ، خداوند ثواب یک حج مرا به او می دهد». وقتی پیامبر (ص) تعجب عایشه را دید ، تا ثواب نود حج و عمره را شمرد، که خداوند به زائر قبر مطهر امام حسین (ع) می دهد.(9)

امام حسن (ع) و فرستاده ی شام
ابوالاصفر پادشاه روم ، برای معاویه نامه ای نوشت و مسائلی را از او پرسید و گفت که اگر توانستی جواب بدهی ، سزاوار خلافت هستی . معاویه نتوانست جواب دهد. فرستاده ی پادشاه روم ، کسی را نزد علی (ع) فرستاد.
حضرت فرمود :«ای مرد شامی ، حسن و حسین (ع) پسران پیغمبرند ؛ اما محمد حنیفه پسر من است از هر کدام می خواهی ، سئوال کن ». امام حسن (ع) آنجا بود. آن مرد گفت : «از همین کودک امام حسن می پرسم». امام حسن (ع) گفت : «هر چه می خواهی ، بپرس»
مرد شامی پرسید : بین حق و باطل ، چقدر فاصله است ؟ امام حسن (ع) در جواب فرمود : «چهار انگشت فاصله است ، آنچه با چشم دیدی حق است ، آنچه شنیدی باطل است ».
پرسید : «به من بگو بین آسمان و زمین چقدر فاصله است ؟ فرمود : «به قدر آه مظلوم و دید چشم».
پرسید : «بین مشرق و مغرب چه مقدار فاصله است ؟». امام (ع) جواب داد : «مسیر حرکت یک روز خورشید». پرسید : «ده چیز که هر یک از دیگری سخت تر هستند ، کدام است ؟». امام حسن (ع) در جواب فرمود : «سنگ است که سخت تر از آن ، آهن است ؛ و از آهن سخت تر ، آتش است ؛ و از آتش شدیدتر ، آب است که آن را خاموش می نماید ؛ و از آن شدیدتر ابر است که آب را جابجا می کند ؛ و از ابر شدیدتر ، باد است که آب را جا به جا می کند؛ و از باد مهمتر ، ملکی است که باد را می فرستد ؛ و از آن شدیدتر ملک الموت است که آن ملک را می میراند ؛ و از آن شدیدتر ، مرگی است که ملک الموت را می کشد ؛ و از آن مهمتر ، امر خداست که مرگ را می میراند».
مرد شامی تا جوابها را شنید ، گفت : «شهادت می دهم که تو فرزند رسول خدا (ص) هستی و علی (ع) سزاوارتر از معاویه است ».
معاویه جوابها را برای شاه روم نوشت ؛ اما او در جواب معاویه نوشت : «اینها حرف تو نیست ، اینها از معدن نبوت و موضع رسالت هستند ؛ اگر یک درهم بخواهی ، به تو نمی دهم».(10)

کودک سخنور
روایت کرده اند که روزی ابوسفیان به مدینه آمد ، نزد علی (ع) رفت و گفت : «مرا نزد پیامبر (ص) ببر ، تا برای ما عقدنامه ای بنویسد و در امان باشیم ». علی (ع) قبول نکرد و گفت : یک بار این کار را کردم ، بس است».

فاطمه (س)
پشت پرده بود و امام حسن (ع) که چهارده ماهه بود بازی می کرد . ابوسفیان گفت : «ای دختر رسول خدا! به این بچه بگو شفیع من شود». امام حسن (ع) نزد ابوسفیان آمد. یک دست به بینی و یک دست به ریش او را گرفت و شروع به صحبت کرد و فرمود : بگو «لا اله الا الله محمد رسول الله » تا شفیع تو باشم». علی (ع) فرمود : «سپاس خدا را که از آل محمد (ص) مثل ، حضرت یحیی (ع) قرار داد که در سن کودکی به نبوت رسید. (11)
این داستان در برخی از کتب سیره در رویدادهای هشتم هجری ، سال فتح مکه در سن پنج سالگی امام حسن (ع) ذکر شده است .

صدیقان امت
از امام باقر (ع) روایت شده است که امام حسین (ع) در کودکی نزد رسول خدا (ص) می آمد . آن حضرت ، به علی (ع) می فرمود : یا علی ! او را نگاه دار. سپس زیر گلوی او را می بوسید و می گریست یک روز وقتی پیامبر زیر گلوی حسین (ع) را می بویید ، گریه می کرد . حسین (ع) گفت : «ای پدر! چرا گریه می کنی ؟» حضرت فرود : «فرزند گرامی ، چون نگریم که موضع شمشیر دشمنان را می بوسم». امام حسین (ع) گفت : «پدر! من کشته می شوم؟». فرمود «بلی ، والله تو و برادرت کشته می شوید». امام حسین (ع) فرمود : «پس قبرهای ما از یکدیگر دور خواهد بود». حضرت فرمود : «بلی ، ای فرزند». امام حسین (ع) فرمود : پس که ما زیارت می کند؟» حضرت رسول (ص) فرمود : «زیارت نمی کند مرا و پدر و برادر تو را ، مگر صدیقان از امت من». (12)

بازی حسین خردسال
گاه بچه های بازی خاصی می کنند و با هم قرار می گذارند هر کسی برنده شد ، پشت دیگری سوار شود. ابو رافع با امام حسین (ع) – که کودکی خردسال بود – با چنین قراری بازی را شروع کردند . وقتی نوبت سواری به ابو رافع می رسید ، امام حسین (ع) به او می گفت : «عجب دارم از تو ، که می خواهی بر دوش کسی سوار شوی که پیغمبر (ص) او را بر دوش خود سوار می کرد». من هم تو را بر دوشم سوار نمی کنم » ؛ ولی امام حسین (ع) فرمود : «آیا دوست نداری کسی که پیامبر (ص) او را بر دوش خود می نشاند ، بر دوش خود سوار کنی ؟». ابو رافع هم ناچار حضرت را بر دوش خود سوار می کرد . (13)

فضائل پدر و پسر
روزی پیامبر (ص) جایی نشسته بود و حضرت علی (ع) هم حاضر بود. امام حسین (ع) وارد شد. پیامبر (ص) او را گرفت و در دامان خود نشانید و بین دو چشم او و لبهایش را بوسید. در آن زمان حسین (ع) شش ساله بود ، علی از پیامبر (ص) پرسید : آیا فرزند من حسین (ع) را دوست داری؟». پیامبر (ص) فرمود : «چگونه او را دوست نداشته باشم که او عضوی از اعضای من است ». حضرت علی (ع) پرسید : «مرا بیشتر دوست داری یا حسین (ع) را». امام حسین (ع) گفت : «ای پدر! هر که بزرگی اش بیشتر باشد ، نزد پیامبر (ص) دوست داشتنی تر است ». یعنی من در آغوش پیامبر (ص) هستم علی (ع) فرمود : «آیا بر من افتخار می کنی؟». حسین (ع) فرمود : «بله». علی (ع) فرمود : «من امیر مؤمنان و وزیر مصطفی (ص) هستم ». سپس صفاتی را بر خود تا هفتاد صفت برشمرد. پیامبر (ص) به حسین (ع) گفت : «فضیلت های پدرت را شنیدی ؟ آنها کمی از صفات پدرت بودند . او والا مرتبه است ». امام حسین (ع) در این وقت فرمود : شکر و سپاس خدای را ، که ما را برتری دارد و بر بسیاری از بندگان مؤمنش و بر همه ی عالمین».
سپس رسول خدا (ص) فرمود : «ای حسین ! تو فضیلتهای خودت را ذکر کن ». در این وقت امام حسین (ع) خردسال شروع به سخن گفتن کرد و فرمود : «من حسین ، فرزند علی بن ابیطالب (ع) هستم .مادرم فاطمه ی زهرا (س) سرور زنان جهان است و جدم محمد مصطفی (ص) ، آقای فرزندان آدم است . «پدر جان ! مادرم بهتر از مادر توست نزد خدا و مردم ، و جدم بهتر از جد توست . من کسی بودم که جبرئیل کنار گهواره ام می آمد و گهواره ام را می جنبانید و اسرافیل مرا ملاقات می کرد. ای پدر ! تو نزد خدا از من برتری و من فخر می کنم به تو به پدران و مادران و اجداد خود».
در اینجا بود که رسول خدا (ص) دست به گردن او انداخت و او را بوسید. علی (ع) هم او را بوسید و گفت : «خدا برتری تو را زیاد کند ، بزرگی و افتخار و علم و حلم تورا بالا ببرد ، ظلم کنندگان به تو را لعنت کند».(13)

گریه ی پیامبر
علی (ع) می فرماید : روزی پیامبر خدا (ص) به دیدن ما آمد. ام ایمن هم مقداری شیر و خرما و سرشیر برای ما هدیه فرستاده بود ما مقداری از همان غذاها را نزد پیامبر (ص) بردیم ، پیامبر خورد و به گوشه ای از خانه رفت ، چند رکعت نماز خواند و در سجده ی آخر نماز ، گریه ی شدیدی کرد. ما به جهت بزرگی مقام پیامبر (ص) چیزی از او نپرسیدیم . حسین (ع) رفت و در دامان پیامبر (ص) نشست و فرمود : «ای پدر! به خانه ی ما آمدی و ما به آمدن شما خوشحال شدیم و به چیزی غیر این شاد نمی شویم ، اما سپس گریه کردی که ما را ناراحت کردی ، چرا؟». رسول خدا (ص) فرمود : «پسرم!جبرئیل در این هنگام آمد و به من خبر داد که شما کشته می شوید و قبرهایتان پراکنده خواهد شد». حسین (ع) فرمود : «چه چیزی است برای کسانی که قبرهای ما را زیارت کند؟» پیامبر (ص) فرمود : «آنها گروهی از امت من هستند که از قبرهای شما برکت می جویند و سزاوار است که من روز قیامت نزد آنها رفته ، آنها را از سختی نجات دهم ، تا خدا در بهشت آنها را ساکن نماید».

آخرین لحظات
ابن عباس می گوید : وقتی بیماری رسول خدا (ص) شدت گرفت ، امام حسین (ع) را به سینه اش گرفت ، در حالی که عرق مبارک او بر روی حسین (ع) می ریخت. در لحظه های آخر که می خواست از دنیا برود ، می فرمود : «مرا چکار با یزید؟ خدا تو را مبارک نکند (زندگی تو را) ای یزید. خدایا! لعن بر یزید.».سپس مدتی طولانی پیامبر (ص) بیهوش شد . وقتی به هوش آمد ، در حالی که اشک از چشم مبارک پیامبر (ص) جاری بود ، حسین (ع) را بوسید و می فرمود : در پیشگاه خدا برای من و قاتل تو مقامی است که از او انتقام بگیرم. (14)

فدایی حسین (ع)
ابن عباس می گوید روزی خدمت رسول اکرم (ص) بودم . فرزندش ابراهیم را روی زانوی چپ و حسین (ع) را روی زانوی راست خود نهاده بود. یک دفعه ابراهیم و یک دفعه حسین (ع) را می بوسید. جبرئیل بر رسول خدا (ص) نازل شد ، سلام خدا را رسانید و گفت : «خداوند بین این دو فرزند را جمع نخواهد کرد ، باید یکی را فدای دیگری کنی». رسول خدا (ص) نگاهی به ابراهیم و حسین (ع) انداخت و گریه کرد و فرمود : «مادر ابراهیم کنیز است ، که در مرگ او من و مادرش ناراحت می شویم ؛ ولی مادر حسین (ع) فاطمه است ، که در نبود او ، من و پدر و مادرش ناراحت می شوم . ای خدای متعال ! من ابراهیم خودم را فدای حسین (ع) می کنم».
پس از سه روز ، ابراهیم از دنیا رفت . هرگاه رسول خدا (ص) امام حسین را می دید ، می فرمود : «ای کسی که ابراهیم را فدای تو کردم».(15)

شناسایی
از طاووس یمانی روایت شده وقتی امام حسین (ع) در جایی می نشست که تاریک بود ، مردم به سفیدی و نورانیت گلو و پیشانی ، او را می شناختند و رسول خدا (ص) این دو عضو را بیشتر می بوسید. روزی جبرئیل نازل شد ، فاطمه (س) را در خواب دید و امام حسین (ع) در گهواره گریه می کرد. کنار گهواره آمد و با امام حسین (ع) صحبت می کرد و گهواره رامی جنبانید . فاطمه (س) بیدار شد. صدایی را می شنید. ولی کسی را نمی دید. وقتی برای رسول خدا (ص) تعریف کرد ، ایشان فرمود : «او جبرئیل امین بوده است ».(16)

تغذیه
از امام صادق (ع) روایت شده که وقتی امام حسین (ع) کودکی شیرخواره بود ، رسول خدا (ص) می آمد و انگشت شصت خود را در دهان او می گذاشت و او می مکید ، تا چند روز میل به شیر نداشت . پس گوشت او از گوشت رسول خدا (ص) روییده شده بود.(17)

پی نوشت ها:

1-بحارالانوار ، ج 28 ، ص 232.
2- احقاق الحق ، ج 10 ، ص 676.
3- بحارالانوار ، ج43 ، ص 285.
4- همان ، ص 283.
5- مناقب ، ح 3 ، ص436.
6- بحارالانوار ، ج 44 ، ص225.
7- همان ، ص 239.
8- همان ، ص 260.
9- منتخب التواریخ ، ص 897 ، بحارالانوار ، ج 43 ، ص 325 و 326.
10- بحارالانوار ، ج 43 ، ص 326.
11- همان ، ج 44 ، ص 261 ؛ منتهی الامال ، ج1 ، ص 548.
12- همان ، ج 43 ، ص 297 ؛ احقاق الحق ، ج 11 ، ص 306.
13- موسوعه کلمات الحسین ، ص 38 و 39.
14- بحارالانوار ، ج 44 ، ص 269
15- منتخب التواریخ ، ص 902.
16- بحارالانوار ، ج 44 ، ص 188 ؛ منتهی الامال ، ج 1 ، ص537.
17- همان ، ص 198 ؛ منتهی الامال ، ج 1 ، ص 525.
منبع:حکایات کودکی معصومین (علیهم السلام)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید