نویسنده:حسینعلى عربى
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از مرگ معاویه در نیمه رجب سال 60 هجرى، یزید با زمینهسازىهاى پدرش به خلافت رسید. او بلافاصله، نامههایى به استانداران و فرمانداران نوشت تا براى او بیعت بگیرند. در این میان، نامهاى نیز به ولید بن عتبه، استاندار مدینه نوشت و از او خواست تا از امام حسین علیهالسلام ، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر بیعت بگیرد.
پس از ابلاغ پیغام ولید به امام، آن حضرت همراه سى تن از افراد خاندان و نزدیکانش به دارالاماره ولید رفت. اما در آن شب بیعت نکرد و پس از گفتوگوى کوتاهى فرمود: طبعا شما به بیعت مخفى اکتفا نمىکنید، گفتند: بلى. فرمود: پس بگذارید تا فردا که همه جمع شوند. در این حال، مروان بن حکم به ولید اشاره کرد که اگر نتوانى در این دل شب از حسین علیهالسلام بیعت بگیرى، دیگر نخواهى توانست او را وادار به بیعت کنى. پس چه بهتر که او را مجبور کنى تا بیعت کند و یا طبق دستور یزید، گردنش را بزن.
امام علیهالسلام با مشاهده این عمل مروان، وى را مورد سرزنش قرار داد و آنگاه خطاب به ولید فرمود:
«اى امیر! ماییم خاندان نبوّت و معدن رسالت. خاندان ما محل رفت و آمد فرشتگان و محل نزول رحمت الهى است. خداوند اسلام را از خاندان ما شروع کرده است و تا آخر، با خاندان ما پیش خواهد برد. اما یزید مردى شرابخوار و قاتل افراد بىگناه است که حرمت دستورات الهى را نگاه نداشته، به صورت علنى مرتکب فسق و فجور مىگردد، و شخصیتى چون من با شخصى مثل او بیعت نمىکند.»(1)
امام علیهالسلام در این جملات کوتاه، بیان مىکند که افتخار خانوادگى و شخصیت دینىاش اجازه نمىدهد که با فردى فاسق و شرابخوار بیعت کند و با وجود تمام فشارها، تا آخرین لحظه زندگىاش، بر این اصل پایدار ماند.
برخورد با مروان بن حکم
بنا به نقل صاحب لهوف، صبح همان شب ورود پیک یزید، امام حسین علیهالسلام ، مروان بن حکم را بیرون منزل دید. مروان عرضه داشت: اى اباعبدالله! من خیرخواه تو هستم و پیشنهاد مىکنم که با یزید بیعت کنید که این کار به نفع دین و دنیاى شماست!
امام در پاسخ وى فرمود: «انّا للّه و انّا الیه راجعون… باید فاتحه اسلام را خواند اگر امّت اسلامى به فرمانروایى مثل یزید گرفتار شود.»(2)
معمولاً آیه «استرجاع» را در جایى قرائت مىکنند که مصیبت بزرگى رخ داده باشد. در اینجا حضرت اباعبدالله علیهالسلام گرفتار شدن امّت اسلامى به فرمانروایى همچون یزید را مصیبتى بزرگ مىداند که براى آن آیه «استرجاع» را قرائت کرد.
پاسخ به عمر أَطرَف
عمر أطرف یکى از فرزندان امیرالمؤمنین علیهالسلام و از خیرخواهان حسین بن على علیهالسلام بود. او پس از اطلاع از ماجراى بیعت، خدمت برادرش رسید و عرض کرد: «برادر! برادرم حسن مجتبى از پدرم، امیرمؤمنان، نقل مىکرد که بنىامیه تو را به قتل خواهند رسانید و گمان مىکنم که مخالفت تو با یزید بن معاویه به کشته شدن تو منجر خواهد شد. حال به نظر من، اگر با یزید بیعت کنى، این خطر برطرف خواهد شد و شما از کشته شدن مصون خواهید ماند!»
امام در پاسخ فرمودند:
«آیا گمان مىکنى مطالبى را مىدانى که من نمىدانم؟! به خدا قسم، هیچگاه زیر بار ذلّت نخواهم رفت و در روز قیامت، مادرم فاطمه زهرا علیهاالسلام در پیشگاه پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله از امّت اسلام شکایت خواهد کرد که چگونه ذریه رسول اکرم را مورد اذیت و آزار قرار دادند و به یقین، کسى که ذریّه فاطمه زهرا علیهاالسلام را اذیت کند، هیچگاه وارد بهشت نخواهد شد.»(3)
بدین سان، امام از همان ابتدا، به همه اعلام مىدارند که شهادت را بر ذلّت ترجیح مىدهند.
گفتوگو با محمد حنفیّه
محمد حنفیه یکى دیگر از فرزندان امیرالمؤمنین علیهالسلام بود که از عاقبت کار مىترسید. بنا به نقل طبرى و مورّخان دیگر، وى خدمت حسین بن على علیهالسلام رسید و عرض کرد: «… مىترسم در میان مردم اختلاف به وجود بیاید: گروهى از تو پشتیبانى کرده و گروه دیگرى علیه تو قیام کنند و کار به قتل و خونریزى بکشد و در این میان، تو هدف تیر بلا گردى و آن وقت است که خون بهترین افراد این امّت ضایع و خانوادهات به ذلّت کشانده شوند.»
امام علیهالسلام پرسید: مثلاً، به عقیده تو به کدام ناحیه بروم؟ جواب داد: به عقیده من، وارد مکّه شو و اگر مطمئن نبود، سر به بیابانها بگذار و از شهرى وارد شهرى دیگر شو تا وضع مردم و آینده آنها روشن شود.
امام علیهالسلام از خیرخواهى او تشکر کرد و در پایان فرمود:
«برادرم، بدانکه اگر در دنیا هیچ پشت و پناهى نداشته و تنها و بىپناه باشم، هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.»(4)
شوق شهادت
در اوایل ماه ذىالحجه سال شصت هجرى، امام مطلّع گردید که عمروبن سعد بن عاص به دستور یزید وارد مکه شده است. وى در ظاهر، به عنوان «امیرالحاج» و در واقع، براى ترور امام علیهالسلام مأمور شده بود. او مأموریت داشت که امام علیهالسلام را در هر نقطهاى از مکّه، که امکان داشته باشد، به قتل برساند. از اینرو، امام براى حفظ حرمت خانه خدا، حج خویش را به عمره مفرده تبدیل نمود و در روز سهشنبه هشتم ذىالحجه از مکّه به سوى عراق حرکت کرد.
امام پیش از حرکت، در میان افراد بنىهاشم و گروهى از شیعیان خویش، که در مکّه به او پیوسته بودند، بپا خاست و ضمن خطبهاى فرمود
«حمد و سپاس مخصوص خداست، و آنچه را او بخواهد، همان خواهد شد و هیچ حول و قوّهاى نیست، مگر به اراده الهى و درود و صلوات خداوند بر فرستادهاش، محمد مصطفى صلىاللهعلیهوآله مرگ براى فرزندان آدم همانند گردنبند بر گردن دخترکان است و گریزى از آن نیست و چهقدر من مشتاق دیدار نیاکانم هستم؛ همانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف…»(5)
دراینخطبه،حضرتسیدالشهدا علیهالسلام اشتیاق وصفناشدنى خویش را به شهادت در راه خدا بیان مىنماید و به این علاقه خویش افتخار کرده، به یارانش توصیه مىکند که آگاهانه مسیر شهادت را انتخاب کنند و آن را با آغوش باز بپذیرند تا مجبور نباشند در سایه ذلّت و بندگى طاغوتها زندگى کنند.
بهترین مرگ
حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در مسیر حرکت به سوى کربلا، با افراد و گروههاى گوناگون روبهرو شد و از آنها درباره اوضاع و احوال کوفه سؤال کرد. وى پس از ترک منزلگاه «ثعلبیه» به منزلگاه «شقوق» رسید. در آنجا، با مردى که از کوفه مىآمد، مواجه شد. از او درباره چگونگى اوضاع کوفه سؤال کرد.
آن مرد گفت: اى پسر رسول خدا! در حالى از کوفه خارج شدم که آنان در مخالفت با شما متحد شده و در جنگ با شما همپیمان گشته بودند.
امام فرمود:
همه کارها در دست خداست. او هرچه صلاح بداند انجام مىدهد و پروردگار متعال هر روز اراده خاصى دارد.
سپس اشعارى را خواند که یکى از ابیات آن این است:
وَ إنْ تکُن الأبدان للموتِ أُنشِأَت
فقتْلُ امرىءٍ بالسّیف فى اللّه أفضل.(6)
اگر این بدنها براى مرگ آفریده شدهاند، پس چه بهتر که مرد در راه خدا به شهادت برسد.
در این شرایط ناگوار، که امام مطّلع شد کوفیان پیمان خویش را شکستهاند و علیه وى متحد شدهاند، بدون آنکه کمترین ضعف و سستى از خود نشان دهد، بر تصمیم مقدّس خویش پافشارى کرد و با سرودن اشعارى اعلام داشت، حاضر است جان خود و فرزندانش را فداى دین خدا کد و در زیر تیغ شمشیرها برود.
مرگ با عزّت
درمنزلگاه«شراف»، پس ازگفتوگوهایى بین امام و حرّبن یزید ریاحى، کار آنان به جدال کشید؛ زیرا امام مىخواست به حرکت خود به سوى کوفه ادامه دهد، ولى حرّ مىخواست طبق مأموریتش از حرکت آن حضرت جلوگیرى کند. در این حال، حرّ گفت: «به تو هشدار مىدهم که اگر دست به شمشیر ببرى، صددرصد کشته خواهى شد…»
امام با مشاهده تهدید حرّ فرمود:
«آیا مرا از مرگ مىترسانى؟! مگر بیش از کشتن من کارى از شما ساخته است؟!
سپس طى اشعارى فرمودند: من به استقبال مرگ خواهم رفت. مرگ براى جوانمرد عار نیست، آنگاه که نیت حق داشته باشد و در راه اسلام تلاش کند. … من اگر زنده بمانم، پشیمانى نخواهم داشت و اگر کشته شوم، هیچ ناراحتى نخواهم داشت و براى بدبختى تو همین بس که با ذلّت و ننگ زندگى را سپرى کنى.(7)
سعادت واقعى
امام در دوم محرّم سال 61 هجرى وارد منطقه کربلا گردید. آن حضرت با مشاهده اوضاع به وجود آمده، در میان یاران و فرزندان خویش قرار گرفت و ضمن ایراد خطبهاى فرمود:
«آیا نمىبینید که به حق عمل نمىگردد و از باطل روىگردانى نمىشود؟ در چنین حالتى، لازم است که شخص جان خویش را فدا کند و به دیدار پروردگار بشتابد. به راستى که من مرگ در راه خدا را جز سعادت نمىبینم و زندگى ذلّت بار در کنار این ظالمان را جز ننگ و ذلّت نمىدانم.»(8)
امام با ورود به سرزمین کربلا، بار دیگر بر عهد و میثاق خویش تأکید ورزید و عزّت و افتخار خویش را در گرو مرگ شرافتمندانه دید و بدان مباهات کرد.
نفى هرگونه سازش و ذلّت
حضرت امام حسین علیهالسلام در روز «عاشورا» ضمن ایراد دو خطبه، لشکریان کوفه را نصیحت و موعظه کرد. در خطبه اول، برخى از بزرگان کوفه، از قبیل شبث بن ربعى، حجّاربن أبجر، قیس بن أشعث و یزید بن حارث را مورد خطاب قرار داد و فرمود:
«آیا شما براى من نامه ننوشتید که میوههایمان رسیده و درختهایمان سرسبز و خرّم است و در انتظار قدوم تو دقیقهشمارى مىکنیم….؟!»
در این حال، قیس بن اشعث با صداى بلند گفت: اى حسین! چرا با پسر عمویت بیعت نمىکنى؟ در صورت بیعت، آنان با تو هرطور که بخواهى، رفتار خواهند کرد و کوچکترین ناراحتى و آسیبى متوجه تو نخواهد گردید.
امام در پاسخ وى فرمود:
نه؛ به خدا سوگند، هرگز دست ذلّت در دست آنان نمىگذارم و همانند بردگان، از مقابل آنان فرار نمىکنم.(9)
امام با کمال شجاعت و شهامت، موضع خویش را بیان مىکند و دشمن را از هر تلاشى براى به ذلّت کشاندن خود و یارانش ناامید مىسازد.
منشور عاشورا
پس از ایراد خطبه اول در روز «عاشورا»، هر دو سپاه آماده جنگ گردیده، در مقابل هم صفآرایى کردند. در حالى که صداى طبل و شیپور جنگ از سوى سپاه دشمن طنینانداز بود، امام حسین علیهالسلام از میان لشکر خود بیرون آمد و در برابر صفوف دشمن ایستاد و از آنان خواست تا سکوت کنند و به سخنانش گوش دهند، اما آنان به سر و صدا و هلهله بیشتر پرداختند تا صداى آن حضرت را نشنوند.
امام که این وضع را دید با صداى بلند فرمود:
«واى بر شما! شما را چه شده است که ساکت نمىشوید تا سخنانم را بشنوید، در حالى که من شما را به راه درست فرا مىخوانم و هرکس از من اطاعت کند از هدایت شدگان خواهد بود؟… واى بر شما! آیا ساکت نمىشوید؟!
با این سخنان، لشکریان عمربن سعد همدیگر را ملامت کرده، دعوت به سکوت نمودند. وقتى سکوت بر سپاه دشمن حاکم شد، امام شروع به نصیحت و موعظه کرد و در ضمن آن فرمود:
«این فرومایه فرومایهزاده مرا بین دو چیز مخیّر گردانیده است: بین کشته شدن با شمشیر یا ذلّتپذیرى! و هیهات که ما زیر بار ذلّت برویم؛ زیرا خدا و رسولش و مؤمنان از اینکه ما ذلّت را بپذیریم ابا دارند و دامنهاى پاکِ مادران و نفوس باغیرت و شرافت پدران ما روا نمىدارند که ما اطاعت از افراد لئیم و پست را بر قتلگاهِ افراد کریم و نیکمنش ترجیح بدهیم.»(10)
منشور «هیهات منّا الذلّه» حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در طول تاریخ تشیّع، همواره موجب حرکت و قیام علیه ظلم و استبداد شده و انقلاب اسلامى مردم ایران یکى از بزرگترین قیامهایى است که تحت لواى «هیهات منّا الذله» صورت پذیرفته است.
استقامت تا شهادت
مرحوم شیخ صدوق در معانى الاخبار، مطلبى بدین مضمون از امام سجاد علیهالسلام نقل مىکند: در روز عاشورا، جنگ شدیدى در گرفت و عده زیادى از یاران و خاندان آن حضرت به شهادت رسیدند و بدنهایشان قطعه قطعه شد. تعدادى از اصحاب با دیدن این وضع و نزدیکتر شدن لحظه شهادت، نگران شدند. اما چهره حسین بن على علیهالسلام لحظه به لحظه آرامتر و درخشانتر مىشد. آنان به یکدیگر گفتند: به حسین بن على علیهالسلام نگاه کنید! از مرگ هیچ هراسى ندارد.
امام علیهالسلام با شنیدن این جمله فرمود:
«اى بزرگ زادگان! صبور باشید و بدانید که مرگ همانند پلى است که شما را از رنج و سختى عبور داده، به بهشت وسیع و نعمتهاى جاویدان آن منتقل مىکند.»(11)
پیش به سوى مرگ
امام با خطبهها و موعظههایش در روز «عاشورا»، حجّت را بر کوفیان تمام کرد. در این اثنا، با عمربن سعد نیز به گفتوگو پرداخت و او را از عواقب کار برحذر داشت، اما نتیجهاى حاصل نشد و هر دو به لشگرگاه خویش بازگشتند.(12)
پس از آن، عمربن سعد از لشگرگاه خود بیرون آمد و تیرى به سوى سپاه امام حسین علیهالسلام پرتاپ کرد و خطاب به کوفیان گفت: «نزد امیر گواهى دهید که من اولین تیر را به سوى خیمههاى حسین پرتاب کردم.» پس از او، سپاهیان کوفه لشکرگاه امام را تیرباران کردند و در یک لحظه، تیرها همانند باران بر سر یاران آن حضرت فرود آمد و بسیارى از افراد زخمى شدند.
امام با مشاهده این وضع، خطاب به یاران و خاندانش فرمود:
«اى بزرگزادگان! بشتابید به سوى مرگى که راه فرارى از آن نیست. این تیرها، سفیران دشمن به سوى شمایند. به خدا قسم که هیچ فاصلهاى بین شما و بهشت و جهنم غیر از مرگ وجود ندارد، که شما را به بهشت مىرساند و دشمنانتان را به آتش جهنم واصل مىکند.»(13)
سفارش به صبر در مقابل مرگ
پس از شهادت حضرت علىاکبر علیهالسلام ، عبدالله، فرزند مسلم بن عقیل، که جوانى کم سن و سال و مادرش، رقیّه دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام بود، در حالى که این رجز را مىخواند به دشمن حمله برد:
«الیوم ألقى مسلما و هو أبى
و عصبهً بادوا على دین النّبى»؛
امروز با پدرم مسلم و جوانمردانى که در راه دین پیامبر کشته شدهاند، ملاقات خواهم کرد. در حالى که عبدالله مشغول مبارزه بود، فردى از سپاه دشمن به نام یزید بن رقّاد تیرى به سوى وى پرتاب کرد. عبدالله، که متوجه تیر شده بود، فورا دستش را بر پیشانىاش گذاشت تا از خودش محافظت کند، اما قدرت تیر زیاد بود و دستش را بر پیشانىاش دوخت. عبدالله بر زمین افتاد و در همین حال، یکى از افراد دشمن به سرعت به او نزدیک شد و با ضرباتى او را به شهادت رسانید. پس از آن، یزید بن رقّاد پیش آمد تا تیرش را از پیشانى عبدالله بیرون بکشد که چوبک تیر بیرون آمد و پیکان همچنان در پیشانىاش باقى ماند.
پس از آن، چند تن از نوجوانان هاشمى و آل ابىطالب از جمله محمد و عون، فرزندان عبدالله بن جعفر و محمد بن مسلم، آماده حمله به سوى دشمن شدند. امام با مشاهده این جان برکفان، که تصمیم داشتند بر دشمن یورش ببرند، به بدرقه آنان آمد و فرمود
«اى عموزادهها و اى خاندان من! در مقابل مرگ صبور باشید. به خدا قسم، پس از امروز، روى مشکلات و سختىها را نخواهید دید.»(14)
در این بدرقه کوتاه، امام درس حماسه و پاىدارى به این نوجوانان داد و آنان را به صبر در مقابل مرگ فرا خواند.
پیامد ذلّتپذیرى
از جمله حماسههاى جاویدان حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام ، رجزهاى افتخارآمیز وى مىباشد. صاحب عوالم و ابن نما نقل مىکنند که حسین بن على علیهالسلام هنگام حمله به صفوف دشمن این رجز را مىخواند:
«الموت اولى من رکوب العار
و العار اولى من دخول النّار»(15)
مرگ بهتر از پذیرش ننگ و عار است و زندگى همراه با ننگ و عار بهتر از ورود به آتش جهنم.
در این رجز کوتاه، امام اشاره مىفرمایند که سکوت و ذلّتپذیرى در مقابل دشمنان، ننگ ابدى و آتش جهنم را به دنبال دارد و هرکس براى دورى از آتش جهنم، باید به قیام در مقابل ظلم و ستم برخیزد و زیر بار ذلّت و ننگ نرود که پیامد آن ورود به آتش جهنم است.
صبر بر قضاى الهى
حضرت سیدالشهدا علیهالسلام تا آخرین لحظات که پیکر مطهرش بر زمین افتاد و نفسهاى آخر زندگى دنیایى را مىکشید، ذرّهاى از راهى که انتخاب کرده بود، دست برنداشت و در همه حال، رضایت و عمل به تکلیف الهى را در نظر داشت.
آن حضرت، که روح حماسه و عرفان و معلّم عزّت و افتخار است، حتى در آخرین لحظات، که زخم شمشیر و تیر و نیزه تمام بدنش را فرا گرفته بود و خونریزى و تشنگى شدید رمق را از او گرفته بود، به عجز و ناله نپرداخت، بلکه به مناجات با خالق هستى و قاضىالحاجات پرداخت:
«… صبرا على قضائِک یا ربِّ، لا الهَ سواکَ، یا غیاثَ المُستغیثین، مالى ربٌّ سواکَ و لا معبودٌ غیرُکَ، صبرا على حکمک، یا غیاثَ من لا غیاثَ له، یا دائما لا نفاد له، یا محیى الموتى، یا قائما على کلِّ نفسٍ بما کسبتْ، اُحکُم بینى و بینهُم و أنت خیر الحاکمین.»(16)
پروردگارا! بر قضا و اراده تو صبر مىکنم که هیچ خدایى جز تو نیست. اى فریادرس کمکخواهان! غیر از تو پروردگار و معبودى ندارم. بر حکم و تقدیر تو صبر مىکنم، اى فریادرس کسى که فریادرسى ندارد! اى جاودانى که پایانى ندارد و اى زندهکننده مردگان! اى خدایى که هرکسى را به واسطه اعمالش مورد بازخواست قرار مىدهى! بین من و این مردم حکم کن که تو بهترین حکمکنندگان هستى.
••• پىنوشتها
1ـ محمدبن جریر طبرى، تاریخالامم والملوک، ج 7، ص 216 ـ 218 / ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج3، ص 263ـ264 / شیخ مفید، الارشاد، ص200/ مثیرالاحزان، ص10/ خوارزمى، مقتل خوارزمى، ص182/ سید بن طاووس، لهوف، ص 19
2ـ لهوف، ص 20 / مثیر الاحزان، ص 10 / مقتل عوالم، ص 53 / مقتل خوارزمى، ج 1، ص 185
3ـ لهوف، ص 23
4ـ مقتل عوالم، ص 54 / مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188
5ـ لهوف، ص 53 / مثیرالاحزان، ص 21
6ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 223 / ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 95
7ـ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 171
8ـ ابن شعبه حرّانى، تحف العقول، ص 174 / تاریخ طبرى، ج 7، ص 300 / مثیرالاحزان، ص 22 / مقتل خوارزمى، ج 2، ص 5 / لهوف، ص 69
9ـ انساب الاشراف، ج 3، ص 188
10ـ تحف العقول، ص 171 / مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7و8
11ـ معانىالاخبار، چاپ مکتبه الصدوق، ص 289 / بلاغه الحسین، ص 190
12ـ مقتل خوارزمى، ج 2، ص 8 و مقتل عوالم، ص 84
13ـ لهوف، ص 98 / مقتل خوارزمى، ج 2، ص 9
14ـ تاریخ طبرى، ج7، ص358/ مقتل خوارزمى، ج2، ص78/ لهوف،ص101
15ـ مقتل خوارزمى، ج 2، ص 33
16ـ لهوف، سیدبن طاووس، ص 110