شهید مطهری میگوید: وضع امام حسن (ع) با وضع امام حسین(ع) کاملا متفاوت و متغایر بود؛ از امام حسین(ع) تقاضاى بیعت مىکردند اما از امام حسن(ع) بیعتی نمىخواستند.
همزمان با فرارسیدن 26 ربیع الأول و سالروز «صلح امام حسن(ع)» گذری بر سخنان شهید مرتضی مطهری داشتهایم که خلاصهای از آن تقدیم علاقهمندان میشود:
به طور کلی تاریخ اسلام نشان مىدهد که براى امام و پیشواى مسلمین، در یک شرایط خاصى جایز و احیانا لازم و واجب است که قرار داد «صلح» امضاء کند، همچنان که پیغمبر اکرم رسما این کار را در موارد مختلف انجام داد؛ هم با اهل کتاب در یک مواقع معینى قرار داد صلح امضا کرد و حتى با مشرکین قرار داد صلح امضا کرد و در مواقعى هم البته مىجنگید.
این مطلب معقول نیست که بگوییم یک دین یا یک سیستم (هر چه مىخواهید اسمش را بگذارید) اگر قانون جنگ را مجاز مىداند معنایش این است که آن را در تمام شرایط لازم مىداند و در هیچ شرایطى صلح و به اصطلاح همزیستى، یعنى متارکه جنگ را جایز نمىداند کما اینکه نقطه مقابلش هم غلط است که یک کسى بگوید: به طور کلى اساساً ما دشمن جنگ یا طرفدار صلح هستیم. اى بسا جنگهایی که مقدمه صلحِ کاملتر است و اى بسا صلحها که زمینه را براى یک جنگ پیروزمندانه، بهتر فراهم مىکند.
اما زمانی که موقعیت امام حسن(ع) را با امام حسین(ع) مقایسه مىکنیم مىبینیم که اینها از هیچ جهت قابل مقایسه نیستند؛ امام حسین یک منطق بسیار رسا و یک تیغ برنده داشت آن چه بود ؟ «من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله . . . کان حقا على الله ان یدخله مدخله»: اگر کسى حکومت ستمگرى را ببیند که چنین و چنان کرده است و سکوت بکند، در نزد پروردگار گنهکار است. اما براى امام حسن این مسئله هنوز مطرح نیست براى امام حسن(ع) حداکثر این مطرح است که اگر اینها بیایند بعد از این چنین خواهند کرد. اینکه (اگر بیایند بعد از این چنین مى کنند) غیر از این است که یک کارى کردهاند و ما الان سند و حجتى در مقابل اینها بالفعل داریم.
این است که مى گویند صلح امام حسن زمینه را براى قیام امام حسین فراهم کرد. لازم بود که امام حسن مجتبی(ع) یک مدتى کناره گیرى کند تا ماهیت امویها که بر مردم مخفى و مستور بود آشکار شود تا قیامى که بناست بعد انجام گیرد، از نظر تاریخ، قیام موجهى باشد. پس از همین قرار داد صلح که بعد معلوم شد معاویه پایبند این مواد نیست عدهاى از شیعیان آمدند به امام حسن(ع) عرض کردند: دیگر الان این قرار داد صلح کأن لم یکن است – و راست هم مى گفتند زیرا معاویه آن را نقض کرد – و بنابراین شما بیایید قیام کنید. حضرت فرمود: نه، قیام براى بعد از معاویه، یعنى کمى بیش از این باید به اینها مهلت داد تا وضع خودشان را خوب روشن کنند، آن وقت، وقت قیام است. معنى این جمله این است که اگر امام حسن(ع) تا بعد از معاویه زنده مىبود و در همان موقعىتی قرار مىگرفت که امام حسین قرار گرفت قطعا قیام مىکرد.
بنابراین از منظر عواملی که انگیزههاى صحیح و مشروع و جدى قیام امام حسین(ع) بود، وضع امام حسن با وضع امام حسین کاملا متفاوت و متغایر بود. از او تقاضاى بیعت مىکردند و از این بیعت نمىخواستند. (خود بیعت کردن یک مسئلهاى است). براى امام حسین(ع) از ناحیه مردم کوفه اتمام حجتى شده بود و مردم مىگفتند کوفه دیگر بعد از بیست سال بیدار شده است، کوفه بعد از بیست سال معاویه غیر از کوفه قبل از بیست سال است اینها دیگر قدرشناس على شدهاند، قدرشناس امام حسن(ع) و امام حسین(ع) شدهاند، نام امام حسین(ع) که در میان مردم کوفه برده مىشود اشک مىریزند، دیگر درختها میوه دادهاند و زمینها سر سبز شده است، بیا که آمادگى کامل است!
این دعوتها براى امام حسین(ع) اتمام حجت بود. براى امام حسن(ع) بر عکس بود، هر کس وضع کوفه را مشاهده مىکرد مىدید کوفه هیچ آمادگى ندارد.
مسئله بعدی، مسئله فساد عملى حکومت است (فساد حاکم را عرض نمىکنم، فساد حاکم یک مطلب است، فساد عمل حکومت مطلب دیگرى است). معاویه هنوز در زمان امام حسن دست به کار نشده است تا ماهیتش آشکار شود و تحت عنوان امر به معروف و نهى از منکر زمینهاى براى قیام باشد یا به اصطلاح تکلیفى بالفعل به وجود آید ولى در زمان امام حسین صد در صد اینچنین بود.