داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (10)

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (10)

تنبیه بدنى
ابومسعود انصارى گوید: من غلامى داشتم که را کتک مى زدم . از پشت سر خود صدایى شنیدم مى فرمود: ابومسعود، خداوند تو را بر او توانایى داده است (او را بنده تو ساخته )، برگشتم ، نگاه کردم . دیدم رسول خدا صلى الله علیه و آله است .
به رسول خدا صلى الله علیه و آله عرض کردم : من او را در راه خدا آزاد کردم !!
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: اگر این کار را انجام نمى دادى ، زبانه آتش ‍ تو را فرا مى گرفت.

تحفه
ابن عباس روزى در محضر مبارک رسول خدا صلى الله علیه و آله شرفیاب بود و عده اى از مهاجرین و انصار حاضر در مجلس بودند. پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: هر کس به بازار برود و براى خانواده اش ‍ تحفه اى بخرد، مانند کسى است که براى محتاجها صدقه حمل نموده است . و نیز فرمودند: باید وقت قسمت میوه یا غذا و یا هر تحفه دیگر، اول به دخترها بدهد، بعد به پسرها.
به درستى که هر کس دختر خود را شاد کند، مثل این است که غلامى از اولاد اسماعیل را آزاد کرده است و هر کس پسرش را ساکت کند. نگذارد چشمش در دست دیگران باشد و به این سبب او را شاد کند، مانند این است که از ترس خدا گریه کرده است ، و هر کس از ترس خدا گریه کند، خداوند او را داخل بهشت مى نماید.

تاءثیر نماز
حضرت على علیه السلام فرمودند: با رسول خدا صلى الله علیه و آله به انتظار وقت نماز در مسجد نشسته بودیم ، در این بین ، مردى برخاست و گفت : اى رسول خدا! من گناهى کرده ام ، براى آمرزش آن چه باید بکنم ؟ پیامبر صلى الله علیه و آله روى از او برگرداند. هنگامى که نماز تمام شد، همان مرد برخاست و سخن خود را تکرار کرد. پیامبر صلى الله علیه و آله در پاسخ فرمود: آیا هم اینک با ما نماز نگزاردى ، و براى آن به خوبى وضو نگرفتى ؟ عرض کرد: بلى ، چنین کردم . فرمود: همین نماز، کفاره و سبب آمرزش گناه تو خواهد بود.

حفظ ارتباط
شخصى نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و عرض کرد: یا رسول الله ! بستگانم با من قطع رابطه کرده و مرا مورد حمله و شماتت قرار داده اند، آیا من هم با آنها قطع رابطه کنم ؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: با این وضع ، خداوند نظر رحمتش را از همه شما بر مى دارد.
آن مرد گفت : پس چه کنم ؟
حضرت فرمود: ایجاد رابطه کن با کسى که با تو قطع رابطه کرده است ، و ببخش به کسى که تو را محروم ساخته است ، و عفو کن کسى را که به تو ظلم کرده است ؛ در این صورت ، از سوى خداوند پشتیبانى در برابر آنها خواهى داشت .

گذشت و عفو از دشمنان
هنگامى که پیامبر (صلى الله علیه وآله) با دوازده هزار نیروى مسلح بدون اینکه مردم مکّه از ورودش به مکه آگاه شوند آن ناحیه باعظمت را فتح کرد چنان با مردم با مهربانى و بردبارى رفتار کرد که تاریخ را به شگفتى انداخت ! براى یک نفر قابل باور نبود که سردارى پیروز با طرف شکست خورده خود این گونه رفتار کند ! !
مردم مکه در مسجد الحرام به صف ایستاده بودند تا رهبر اسلام و مسلمانان که از قدرت نظامى شگرفى برخوردار شده بود ، از درون کعبه درآید و حکم لازم را نسبت به مردم مکه که سیزده سال انواع آزارها را به او روا داشته بودند به آن دوازده هزار سپاه تا دندان مسلح اعلام کند .
چون از درون کعبه پس از شکستن بت ها درآمد به اهل مکه خطاب کرد : هان اى مردم ! بد عشیره و همسایگانى براى من بودید ، مرا از این دیار راندید و پس از آن در تعقیب من لشکر کشیدید و بر من تاختید و ناجوانمردانه هجوم آوردید ، از آزردن من و اذیت و تبعید و کشتن دوستانم و یارانم فروگذار نکردید ، عمویم حمزه را کشتید . شما که در حق من که فرستاده خدا بودم چنین کردید بى تردید برایم حق قصاص و انتقام است و برابر این حق باید مردانتان کشته شوند و زن و فرزندانتان اسیر گردند و خانه هایتان خراب شود و اموالتان نصیب نیروى فاتح گردد ولى من حکم و نظر نسبت به شما را به خودتان وا مى گذارم ! شما چه مى گویید و چه گمان مى برید ؟
مَاذَا تَقُولُونَ ؟ وَمَاذَا تَظُنُّونَ ؟
سهیل بن عمرو به نمایندگى از همه مردم مکه گفت :
نَقُولُ خَیراً وَنَظُنُّ خَیراً ؟ أخٌ کَرِیمٌ وَابنُ أخ کَریم ؟ وَقَد قَدَرتَ .
سخن به خیر مى گوییم و گمان به خیر مى بریم ، تو برادر بزرگوار و کریم و فرزند برادر بزرگوار و کریمى و اکنون بر ما قدرت یافته اى .
پیامبر بزرگوار اسلام (صلى الله علیه وآله) را از این سخن رقّتى در قلب حاصل شد و اشک در دیده اش نشست . مردم مکه چون حال او را دیدند بانگ به زارى و گریه برداشتند ، آنگاه پیامبر (صلى الله علیه وآله) فرمود :
فَإنّى أقُولُ کَما قَال أخِى یُوسُفُ : ( لاَ تَثرِیبَ عَلَیکُمُ الیَومَ یَغفِرُ اللّهُ لَکُم وَهُو أرحُمُ الرَّاحِمینَ ).
من همان را مى گویم که برادرم یوسف گفت : امروز گناهى بر شما نیست ، خدا شما را بیامرزد و او مهربان ترین مهربانان است .

احترام به میهمان
روزى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) به خانه اش در آمد که به دنبال آن خانه پر از جمعیت شد ، جریر بن عبداللّه جا براى نشستن پیدا نکرد ، به ناچار بیرون خانه نشست . پیامبر (صلى الله علیه وآله) وقتى او را دید پیراهن خود را برداشته ، به هم پیچید و به سوى او انداخت و فرمود : روى آن بنشین ، جریر پیراهن را گرفت ، بر صورت گذاشت و آن را بوسید .
و نیز سلمان مى گوید : بر پیامبر وارد شدم در حالى که بر بالشى تکیه داشت ، بالش را براى من انداخته ، فرمود : اى سلمان ! هیچ مسلمانى بر برادر مسلمانش وارد نمى شود در حالى که به خاطر بزرگداشت او بالش براى او مى گذارد مگر اینکه خدا او را مورد آمرزش قرار دهد.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید