زن در قرآن (1)

زن در قرآن (1)

قرآن مجید کتاب آسمانى ما مسلمانان جهان متضمن تعالیم حیات بخشى است که ضامن سعادت بشر در این جهان و سراى دیگر مى باشد.
در اعتقاد ما ((قرآن )) وحى آسمانى و کلام الهى است که به وسیله پیک وحى ، جبرئیل امین بر قلب پاک پیغمبر اسلام حضرت ختمى مرتبت محمّد بن عبداللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نازل گردیده است.
تعالیم این کتاب آسمانى که با شواهد و قرائن بسیار، طى چهارده قرنى که از عمر آن مى گذرد، از دست تطاول ایّام مصون و محفوظ مانده است ، با زندگى مرد و زن و پیر و جوان و دارا و ندار، کار دارد. همه را مخاطب ساخته و با آنان سخن گفته و تکالیف همه را روشن کرده است .
به همه مى گوید از جانب خداى آفریننده وظایفى دارند که باید آنها را بدانند و به عنوان ایفاى نقش بندگى و عبودیت انجام دهند.
مجموعه این وظایف و تکالیف فردى و اجتماعى که ما آنها را احکام و قوانین قرآنى مى دانیم و گفتار خداست که در بیش از پانصد آیه قرآن آمده است ، زیر بناى دین مبین اسلام است .
اسلام یعنى آنچه در قرآن آمده است یا پیغمبر توضیح داده و تشریح کرده است و باید تسلیم آن شد؛ چون صددرصد به نفع جامعه انسانى مى باشد.
گذشته از احکام و قوانینى که آیین جهانى اسلام بر اساس آن استوار است ، قرآن مجید بسیارى از مباحث اخلاقى و علمى و تربیتى را نیز به منظور تهذیب فرد و اجتماع بیان مى دارد که از هر جهت جالب ، جامع و آموزنده است .
این قسمت را قرآن مجید در خلال سرگذشت پیغمبران پیشین و امتهاى ایشان یادآور مى شود، به طورى که دو سوم آیات قرآنى را همین آیات تشکیل مى دهد. یعنى قص و رویدادهاى اقوام و ملل روى زمین از قدیمترین ازمنه تاریخ بشر تا عصر ظهور اسلام که باید آن را کار بزرگ و چشمگیر قرآن مجید دانست .
قرآن ، حقایق زندگى عالم انسانى و علل و موجبات ترقى و تکامل جوامع بشرى یا انحطاط و سقوط آنها را به تفصیل شرح مى دهد. قرآن بازگو مى کند که چگونه بعضى از اقوام به واسطه جبهه گیرى در مقابل انبیاى عظام و پیغمبران راستین ، عکس العملهاى نامطلوبى نشان دادند و موجبات ذلت ، خوارى و هلاکت خود را فراهم ساختند و از این راه نام ننگى از خود به یادگار گذاردند. همچنین شرح مى دهد برخى دیگر با اینکه مردمى اندک بودند، چسان با پذیرش تعالیم انبیا و نصایح مشفقانه آنان ، راه صحیح زندگى را برگزیدند و با افتخار و سرفرازى تحت رهبرى آن ذوات مقدس به حیات خود ادامه دادند.
قرآن بدینگونه درصدد آن است که اقوام بعدى با آگاهى از آنچه راجع به اقوام گذشته در این کتاب گرانقدر آسمانى آمده است ، از دسته نخست عبرت بگیرند و اندیشه و کار دسته دیگر را سرمشق خود قراردهندتا به سعادت دو جهان نایل گردند و با سعى و کوشش خودبه کمال مطلوب انسانى برسند.
پیامبراسلام صلّى اللّه علیه و آله و سلّم قرآن مجید را به عنوان وحى الهى توسط جبرئیل امین در مدت 23 سال تلقّى نمود و به صورت کنونى در اختیار پیروان خود قرارداد.
مسلمانان از همان روزگار نخستین صدراسلام با عمل به قرآن مجید، قسمت عمده معموره دنیا را به زیر پرچم درآوردند و تمدنى عظیم تشکیل دادند. در این تمدن عظیم و قلمرو پهناور، مسلمین ، ملل مختلف جهان را از نعمت آزادى و حقوق فردى و عدالت اجتماعى و صلح عمومى و مساوات و برابرى برخوردار ساختند، چنانکه به اعتراف دوست و دشمن در هیچ قوم و ملتى سابقه نداشته است و خود، قرنها به عنوان ملت نمونه جهان بر آنان حکم مى راندند.
آنچه در قرآن آمده است بر اساس خیر و صلاح جامعه انسانى و مصلحت نوع بشر است . از آنجا که قرآن سخن حق و کلام الهى و از فراز آسمانها و زمان و مکان آمده است ، همگى متقن ، سنجیده و حساب شده است . آنچه درباره مرد و زن و دنیا و آخرت گفته و آن را موجب نیکبختى یا عامل بدبختى آنان دانسته است ، همگى بر اساس آخرین تجربیات علمى و جهان بینى انسان است به طورى که هم اکنون نیز اگر مردم روى زمین آنها را مورد توجه قرار دهند و درست به مرحله عمل در آورند، خود را در هاله اى از واقعیت و معنویت و تکامل علمى و عقلى خواهند دید و زن و مرد پیر و جوان در کمال امن و امان و خوشى و خوشبختى و سلامتى و سعادت و رفاه و آسایش به سر خواهند برد.
با توجه به این واقعیت است که مى گوییم تعالیم قرآنى و قوانین اسلامى و مباحث اخلاقى و آنچه قرآن و اسلام در اصول و فروع گفته است بدون استثنا هماهنگ با نیازهاى جوامع بشرى در هر عصر و زمانى است و همه بر پایه تعقل ، حکمت و مصلحت است .
((قرآن )) راهنمایى مى کند و راه مى گشاید، آنگاه افراد بشر را آزاد مى گذارد تا صلاح و فساد خود را شناخته و هر کدام را که خواستند برگزینند(1). در این خصوص نه اجبارى در کار است و نه تحمیلى بلکه حقیقت را روشن مى سازد و تنها اوست که با اراده و اختیار باید تصمیم بگیرد و آینده خود را تعیین کند.(2)
یکى از موضوعاتى که در قرآن مجید از آن سخن به میان آمده ، زنانى هستند که در خلال قصص قرآنى و رویدادهاى تاریخى شناخته شده اند. این زنان گروهى خوب و گروهى بد بوده اند و به همین جهت نیز در قرآن از آنان سخن رفته است .
قرآن در این مورد مى خواهد نقش زن را در دو قطب مثبت و منفى ، با ایمان و بى ایمان روشن سازد تا سرگذشت آنان براى زنان مسلمین ، هم سرمش باشد و هم عبرت . سرمشق از زنان پارساى نام آفرینى که منشاء دگرگونیهاى مثبت بودند و عبرت از آنان که فکر و کارشان در قطب مخالف ، باعث انحطاط فضیلت انسانى و بدنامى خود و گرفتارى دیگران گردیدند.
قرآن در این سنجش ، سیماى جمعى از زنان با ایمان و خداشناس را که از عقل خدادادى بهره گرفتند و آبرویى به خود و کسان خویش و همنوعان عصر خود دادند، نشان مى دهد. همچنین نیمرخ نازیباى برخى دیگر را که باعث ننگ محیط و دردسرهاى زیادى گشتند آشکار مى سازد تا نقل این قسمت و شناخت آن دو دسته براى زنان مسلمان نقشى سازنده داشته باشد. مضافا به اینکه با شناخت این دو دسته از زنان ، واقعیت زن و چهره حقیقى نیمى از اجتماع بشرى را به خوبى مى توان از لابلاى حوادث گذشته دید و به نقش هر کدام به خوبى واقف گردید.
باید یادآور شویم که قرآن مجید در دو مورد از زن سخن گفته است : یکى از حقوق و حدود آنان به عنوان یک فرد انسان و تکالیف خاص و حقوق و حدود شرعى که دارند که ما به آن ((حدود و حقوق زن در قرآن )) مى گوییم و در سوره هاى عدیده قرآن آمده است ، بخصوص سوره ((نساء)) یعنى سوره اى که از حقوق زن سخن رفته است (3).
مورد دیگر، داستان بعضى از آنان است که در ضمن داستانهاى واقعى که در امتهاى پیشین بوده یا در زمان پیغمبرما روى داده ، آمده است . منظور ما در اینجا این قسمت است که از نظر اخلاقى خواستیم بازگو کنیم تا یک زن و دختر مسلمان بداند از چه زنانى در قرآن سخن به میان آمده و آنها کیانند و چه سرگذشتى داشته اند و چه کرده بودند؟
اینک خوانندگان محترم فرصت دارند تا از ((زن در قرآن )) بدانگونه که قرآن و تفسیر آن بیان مى دارد، آگاه شوند.

حوّا (مادر ما انسانها)
((حوّا)) مادر ما انسانها و همسر حضرت آدم پدر سلسله بشر، بلافاصله پس از خلقت آدم و از بازمانده گل او آفریده شد. فرشتگان الهى گل آدم و حوّا را از چهارگوشه زمین برداشتند ولى ساختمان آنان در بهشت و عالم بالا انجام گرفت . همینکه آدم به عنوان شاهکار خلقت الهى ، خلق شد، خداوند اسامى همه اشیاء یعنى تمام دانستنیها را به وى آموخت و در نتیجه این لیاقت را یافت که خداوند به فرشتگان بفرماید: ((… در مقابل آدم به خاک بیفتید و سجده کنید. فرشتگان همه سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و تکبر ورزید و از کافران شد)).(4)
((ابلیس )) و به تعبیر دیگر ((شیطان )) فرشته نبود ولى در میان فرشتگان جاى داشت . تمرّد و سرکشى شیطان از سجده نمودن خدا در مقابل آدم ، موجب طرد و لعن او شد به طورى که از نظر خدا و فرشتگان افتاد. شیطان هم در صدد برآمد که انتقام خود را از آدم ، بهترین مخلوقات خدا بگیرد. آدم و حوّا با کمال خوشى و آسایش در بهشت به سر مى بردند و از نعمتها و میوه هاى بهشتى استفاده مى کردند ولى غفلت جزئى آنان باعث شد که هر دو از بهشت رانده شوند و قدم به روى زمین بگذارند.
ماجراى آن را خداوند در سه جاى قرآن بیان فرموده ، از جمله در آیات 3533 سوره بقره که بدینگونه است :
((به آدم گفتیم تو و همسرت در بهشت سکونت گزینید و از نعمتهاى آن هر طور خواستید بدون زحمت برخوردار شوید ولى به این درخت نزدیک نگردید که از ستمگران خواهید بود. شیطان آدم و حوّا را به لغزش افکند، خداوند هم آنها را از بهشت و وضعى که داشتند بیرون آورد. سپس گفتیم در زمین فرود آیید که خواهید دید بعضى نسبت به بعضى دیگر دشمن خواهید بود. شما در زمین خواهید ماند و از روزى آن تا روز بازپسین برخوردار خواهید بود))(5).
مورد دوم در سوره طه است : ((به فرشتگان گفتیم آدم را سجده کنید، همگى سجده کردند جز ابلیس که سرپیچى نمود. پس گفتیم اى آدم ! این ابلیس ، دشمن تو و همسر تو است ، مواظب باشید که شما را از بهشت بیرون نبرد که بدبخت خواهید شد. اگر در بهشت بمانى نه گرسنه و نه برهنه مى باشى ، نه تشنه مى شوى و نه در آفتاب خواهى بود. پس از آن شیطان آدم را وسوسه کرد و گفت : من تو را به درختى جاویدان و سلطنتى که پایان ناپذیر است راهنمایى نکنم ؟
آدم و حوّا نیز از آن درخت ممنوع خوردند و به دنبال آن نقاط حساس ‍ بدنشان نمودار شد و ناگزیر شدند آن را با برگ درخت بهشتى بپوشانند. بدینگونه آدم نافرمانى کرد و دچار لغزش شد. آنگاه خداوند آدم را مورد مرحمت قرار داد و بخشید و هدایت نمود و گفت : اى آدم و حوّا! همه تان به اینجا فرود آیید که بعضى نسبت به بعضى دیگر دشمن خواهید بود. در آن وقت هر گاه از جانب من کسى آمد که شما را هدایت کند، هر کس آن را پذیرفت ، نه گمراه مى شود و نه بدبخت مى گردد(6))).
مورد سوم در سوره اعراف است : ((اى آدم ! تو و همسرت در بهشت بمان و هر چه خواستید بخورید ولى به این درخت نزدیک نشوید که از ستمگران خواهید بود. شیطان آنان را وسوسه کرد تا نقاطى از بدنشان که باید پوشیده بماند، آشکار شد و به آنان گفت اینکه خدا شما را از خوردن این درخت نهى کرده است براى این است که اگر خوردید دو فرشته خواهید شد یا تا ابد جاوید خواهید ماند و براى آنان قسم یاد کرد که خیرخواه آنان است . از این راه آنان را مغرور کرد. همینکه آدم و حوّا از آن درخت چشیدند، نقاط حساس بدنشان آشکار شد و براى پوشاندن آنها از برگ درخت بهشتى استفاده کردند.
در این هنگام خدا آنان را مخاطب ساخت و فرمود: آیا من شما را ازنزدیک شدن به این درخت منع نکردم و نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست ؟
آدم و حوّا گفتند: خدایا! ما به خود ستم نمودیم . اگر تو ما را نیامرزى ، و به ما رحم نکنى ، از زیانکاران خواهیم بود. خدا به آنان و شیطان فرمود: به زمین فرود آیید که با هم دشمن خواهید بود. زمین تا روز باز پسین براى شما (آدم ، حوّا و شیطان ) قرارگاه و جاى بهره بردارى است . در زمین زندگى مى کنید و در آن مى میرید و از همین زمین هم بیرون مى آیید(7))).
بدینگونه آدم و حوّا که در بهشت جاى داشتند، چون هر دو با شیطان نافرمانى خدا کردند از بهشت رانده شدند و به زمین فرود آمدند.
شیطان واقعا مرتکب گناه شد؛ نسبت دروغ به خدا داد و به آدم و حوّا گفت : خدا درخت ممنوع را براى شما مباح و حلال گردانید و اضافه کرد که اگر از آن بخورید دو فرشته خواهید بود و براى همیشه در بهشت مى مانید و از این راه ، آدم و حوّا را فریب داد و او نخستین کسى بود که دروغ گفت .
ولى آدم و حوّا معصیت نکردند. نافرمانى آنان در اعتقاد ما مسلمین مخصوصا جامعه شیعه که همه انبیا را معصوم مى دانیم ((ترک اولى )) بود یعنى جا داشت این کار را نکنند و اگر خوددارى مى کردند بهتر بود و به خود زیان نمى رساندند.
و اما آن درخت ممنوع چه بود؟ در روایات اسلامى از آن یاد شده است : در تفاسیر جامعه شیعه ، درخت گندم ، درخت انگور، درخت حسد و درخت علم پنج نور مقدس : محمد، على ، فاطمه ، حسن و حسین – علیهم السلام آمده است . در هر صورت خدا به آدم و حوّا گفته بود به این درخت (درخت صورى یا معنوى ) نزدیک نشوید که حد شما نیست و از شما انتظار نمى رود ولى چون آدم و حوّا نزدیک شدند، جرقه آن ، دامن آنان را گرفت و لباس زیباى بهشتى از تنشان فروریخت ، و عریان شدند و به وضع بدى دچار گشتند. ناگزیر با برگ درختان بهشتى ستر عورت نمودند تا نقاط حساس بدنشان آشکار نگردد و بدنما نباشد. در اینجا چند نکته هست که باید در نظر داشت :
1 – بهشتى که آدم و حوّا در آن خلق شدند و شیطان آنان را فریب داد، بر حسب روایات اسلامى بهشت آخرت که نیکان دنیا را پس از محاسبه روز رستاخیز در آن جاى مى دهند نبوده است بلکه بهشت برزخ است که به اصطلاح علمى در یکى از کرات آسمانى مى باشد به همین جهت خدا مى فرماید: ((فرود آیید)) و آدم و حوّا هم فرود آمدند و به زمین هبوط کردند.
2 – چگونگى ورود شیطان به این بهشت در روایات معتبر اسلامى درست روشن نیست . اینکه در بعضى از روایات آمده است که شیطان در پوست ((مار)) یا طاووس وارد بهشت شد، از تورات گرفته شده است و روایات درستى نیست .
3 – اینکه مى گویند حوّا از پهلوى چپ آدم و به طفیل وجود او آفریده شده ، حقیقت ندارد. روایات آن هم تحت تاءثیر اخبار تورات ساخته شده و از ((اسرائیلیات )) است .
4 – ظلمى که آدم و حوّا نمودند، زیان به خود بود نه ستم به غیر که در ردیف ستمگران باشند.
5 – عصیان و نافرمانى آنان معصیت به آن معنا نبود که بعدها در شرایع آسمانى آمد. چون ((آدم )) معصوم و مصون از گناه و معصیت بود. مفهوم این عصیان ، شرمنده نشدن از کار خود یا دیر شرمنده شدن آنان بوده است که از آنان انتظار نمى رفت .
6 – ((فَغَوى )) – یا گمراه شدن آدم هم به این معناست که نتوانست جلو خود را بگیرد و به درخت ممنوع نزدیک شد و لغزش پیدا کرد.
7 – کارى که آدم کرد این بود که خواست هم در بهشت یعنى مقام قرب ربوبى بماند و هم از درختى که او را به دنیا نزدیک مى کرد تناول نماید ولى نتوانست هردوراباهم جمع کند(ازآن زرنگیهایى که فرزندانش در دنیامى کنند)
9 – خداوند بازگشت (توبه ) آنان را به اطاعت فرمان خود پذیرفت ، اما با این وصف دیگر اجازه نداد آنان در بهشت بمانند.
10 – بر خلاف آنچه مشهور است و در بعضى از روایات هم آمده ، قرآن نمى گوید که شیطان نتوانست آدم را فریب دهد ولى حوّا را فریفت بلکه مى گوید شیطان آدم را وسوسه نمود:
( فَوَسْوَسَ اِلَیْهِ الشَّیْطانُ )
و به دنبال آن هر دو از درخت ممنوع خوردند:
( فَاَکَلامِنْها )
و عورتین هر دوى آنان آشکار شد:
( فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما )
و به دنبال آن آدم عصیان ورزید:
( فَعَصى ادَمُ رَبَّهُ فَغَوى )
و بعد هم خدا توبه آدم را پذیرفت :
( فَتابَ عَلَیْه )
سوره ((طه )) با صراحت هرچه تمامتر مى گوید که شیطان آدم را فریفت و هر دو به درخت ممنوع نزدیک شدند و بعد آدم دید که از وى کار خوبى سر نزده از خدا پوزش خواست و خدا هم او را بخشید.
در سوره ((بقره )) و ((اعراف )) هر دو را در این کوتاهى یا نافرمانى شریک مى داند و همه جا عامل فعل را با لفظ مثنّى ذکر مى کند و دیگر در قرآن نیست که شیطان نخست حوّا را فریب داد و او آدم را.
در اینکه عقل و اراده در مرد قویتر از زن است و در مقابل ، احساس و عواطف در زن بیشتر از مرد است ، تردیدى نیست . بنابراین امکان اینکه نخست شیطان حوّا را فریفته باشد، هست ولى سخن در این است که چنین چیزى در قرآن نیست .
اینکه ما داستان حوّا را در اینجا آوردیم به خاطر این است که او نیز در تمام ماجرا سهیم بوده است نه اینکه تمام مسئولیت را به گردن او بگذاریم . بنابراین حوّا نخستین زنى است که در کنار شوى خود در این حادثه بزرگ تاریخ ادیان ، نقشى داشته است .
جالب است که هم در قرآن و هم در روایات اسلامى و هم در ادبیات پارسى و تازى ، بیشتر، آدم را مسئول دانسته اند. علت هم این است که وقتى بنا باشد آدم خلیفه الله فریب بخورد و نتواند جلوى خود را بگیرد، دیگر چه توقعى از حوّاست که نه مانند او نماینده خدا و معصوم بود و نه قدرت تعقل و اراده اش به اندازه او، مع الوصف صدمه این کار به طور مساوى به هر دوى آنان رسید. هر چه کردند هر دو کردند و هر چه دیدند هر دو دیدند! با این فرق که لبه تیز حمله متوجه آدم است که هم مى بایست مواظب باشد از فرمان حق غفلت نورزد و هم جلو همسر خود را بگیرد. پس باید اعتراف نمود که در هر صورت بازنده و مسئول ((آدم )) بود.
به گفته حافظ:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
و به گفته جلال الدین بلخى :
جد تو آدم بهشتش جاى بود
قدسیان کردند بهر او سجود
یک گنه ناکرده گفتندش تمام
مجرمى مجرم برو بیرون خرام
تو طمع دارى که با چندین گناه
داخل جنت شوى اى روسیاه ؟!
و از پروین اعتصامى بشنوید:
خود راءى مى نباش که خود راءیى
راند از بهشت آدم و حوّا را

همسر نوح
مطابق نص صریح قرآن مجید، نوح پیغمبر مدت 950 سال در میان قوم زیست و به تبلیغ و راهنمایى آنان پرداخت .(8) نوح پیغمبر مردم را سرزنش ‍ مى کرد که چرا ایمان به خداى یکتا نمى آورند و از سنگ ، بت ساخته و آنها را پرستش مى کنند؟
عمر نوح در روایات اسلامى افزون از هزار سال بوده است . در مدت 950 سال ماءمور تبلیغ خلق بوده و هدایت قوم را به عهده داشته است . مردم آن روز با اینکه هنوز تعداد زیادى نبوده اند مع الوصف بر اثر هواخواهى و سرکشى نفس در شرک و بت پرستى و فساد اخلاق فرو رفته بودند.
نوح از یک خانواده شهرى ، زنى به همسرى گرفت . این زن اگرچه پاکدامن بود ولى یک عادت ناپسند داشت که به همان سبب نیز قرآن مجید او را توبیخ و ملامت کرده است . زن نوح اسرار خانه را به خارج مى برد و از شوى خود به این و آن شکایت مى نمود.
زن نوح با همه تبلیغات پیگیر و طولانى همسرش پیغمبر خدا، کافر بود و ایمان به خداى یگانه نداشت . او نیز تحت تاءثیر انحراف فکرى مردم محیط از اینکه مبداء عالم را خداى خالق توانا و آفریدگار لایزال بداند امتناع مى ورزید و در مقابل نصایح مشفقانه و تذکرات خیرخواهانه نوح پیغمبر، سرپیچى مى نمود. مردم در غفلت و بى خبرى به سر مى بردند، نه درباره فلسفه خلقت و آفرینش خود مى اندیشیدند و نه از اعتقاد خرافى و کردار ناپسند و رفتار زشت خود احساس شرمسارى مى نمودند.
سالهاى سال سپرى شد و قوم نوح همچنان در معصیت و نافرمانى الهى فرو رفته بودند و نسبت به وضعى که داشتند شادى مى کردند. در طول این مدت دراز تعداد کسانى که به نوح گرویدند و دعوت او را اجابت نمودند، به صد نفر نرسید! زن نوح نیز همرنگ جماعت شده بود و از اینکه یکتاپرست باشد سرباز مى زد. او علاوه به شوهر خود نیز خیانت مى نمود و پاس احترام او را نگاه نمى داشت . زن نوح به میان قوم مى آمد و آنان را از پذیرش دعوت همسرش نوح برحذر مى داشت و مى گفت : او پیر شده و قدرت تعقل و تفکر خود را از دست داده است ! گوش به او ندهید که عقل درستى ندارد!!
در نتیجه نوح نه تنها از اینکه پس از سالهاى متمادى و تبلیغات دامنه دار قومش همچنان در گمراهى فرو رفته بودند، رنج مى برد بلکه خیانت همسرش و اینکه وى نیز با گمراهان همفکر است حتى آنان را به گمراهى بیشتر تشویق هم مى کند، رنج بیشتر مى برد. این وضع چندان ادامه پیدا کرد تا سرانجام حوصله نوح به سر آمد.
او دیگر از اصلاح قوم و به راه آمدن آنان ماءیوس شد و دعوت خود را بى نتیجه دید. نوح قوم گناهکار و بى بندوبار را نفرین نمود و عرض کرد: ((خدایا! تمام این مردم کافر و بى دین را نابود گردان و یک نفر از آنان را در روى زمین باقى مگذار(9))).
البته این هنگامى بود که نوح همه چیز را به قوم خود گفت ولى قوم در خود سرى ولجبازى و شرارت و نافرمانى که پیش گرفته بودند اصرار ورزیدند. خداوند ماجراى نصایح نوح و سخنان نافذ و سازنده او را در قرآن مجید در ((سوره نوح )) بدینگونه به تفصیل شرح مى دهد: ((ما نوح را به سوى قوم فرستادیم و گفتیم که قوم خود را از نافرمانى ما بیم ده ، پیش از آنکه عذاب ما آنان را فرا گیرد)).
نوح هم به سوى قوم آمد و گفت : اى قوم ! من براى هدایت و بیم دادن شما از عذاب الهى آمده ام ، آمده ام که به شما بگویم خداى یگانه را پرستش کنیدو از کیفر او بر حذر باشید و اطاعت ذات مقدسش را گردن نهید تا شما را بیامرزد. بدانید که چون مرگتان در رسد، چیزى جلو آن را نمى گیرد ((و چون با این همه پند و اندرز باز هم از خواب غفلت بیدار نشدند و ترتیب اثرى به مواعظ نوح ندادند)) نوح گفت : خدایا! من قوم خود را شب و روز دعوت به دین حق کردم ولى آنان به جاى اینکه گوش فرا دهند،دسته دسته گریختند.
هر وقت آنان را دعوت نمودم (تا به راه بیایند) و توایشان را بیامرزى ، انگشتان خود را در گوشها نهادند و خود را پوشاندند تا سخنان مرا نشنوند! از پذیرش سخنانم سرباز زدند و تکبر ورزیدند.
آنان را آشکارا دعوت نمودم و همه چیز را برایشان بیان کردم و گفتم در پیشگاه الهى توبه کنید که خداى عالم بخشنده است ولى سرانجام تمامى زحمات مرا نادیده گرفته و به راهى رفتند که جز زیان ، طرفى نبستند.
خدایا! آنان بسیارى از مردم را گمراه نمودند. من دیگر امیدى به هدایتشان ندارم . آنان به خود و دیگران ستم نمودند و هر چه بیشتر بمانند گمراهتر و ستمکارتر مى شوند:
((اگر آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و نسلى هم که از آنان باقى بماند همگى آلوده و کافر خواهند بود(10))).
((خدایا! مرا و پدر و مادرم را و هر کس که ایمان بیاورد و به خانه من در آید و مردان و زنان با ایمان را بیامرز و ستمگران را از روى زمین برانداز(11))).
مصیبت بزرگ نوح این بود که گذشته از همسرش ، پسر او نیز رنگ محیط به خود گرفته و در میان مردم گمراه ، گمراه شده بود. نوح نه تنها در معرض ریشخندقوم نادان و جسوربود بلکه در خانه هم راه احتیاط را نگاه مى داشت.
سرانجام خداوند نفرین نوح را پذیرفت و دستور داد که چون دیگر در بقاى قوم سرکش و هوا پرست ، امیدى نیست ، کشتى بساز و خود و تمام پیروان و معتقدانت در آن قرار گیرید ولى ستمگران را به حال خود رها کن و از من مخواه که آنان را نجات دهم چون همه باید غرق شوند.
همینکه فرمان خدا براى نابودى قوم صادر شد و آب از مخازن زمینى جوشیدن گرفت ، خداوند فرمود: ((اى نوح ! (چون طوفان همه چیز را نابود مى کند) از جنس آدمیان و سایر جانداران یک جفت نر و ماده و بستگانت را به کشتى بیاور جز آن کس (زن و فرزند نوح ) که قبلا خدا فرموده است باید هلاک شوند. و هر کس که ایمان آورده باشد نیز به کشتى بیاور ولى جز عده کمى به وى ایمان نیاورده بودند(12))).
طوفان نوح سراسر جهان یا قلمرو تبلیغاتش را فرا گرفت . رعد و برقى آمد و از آسمان مانند آبشار باران بارید. با یک زلزله نیز انفجارهایى در زمین پدید آمد و دهن چاههاى زمینى گشوده شد و آب فواره وار از آن جوشید. آب همه بلندیها و پستیها،شهرها،قریه ها و زمینها را فرا گرفت و همه را نابودگردانید.
در این طوفان جهانى ، فقط نوح و سرنشینان کشتى جان به سلامت بردند. زن نوح و پسر او که هر دو از گمراهان و کافران بودند نیز با سایر ستمگران هلاک شدند و نام ننگى از خود به یادگار گذاردند.

همسر لوط
همسر لوط نیز مانند همسر نوح از زنان بدکردارى بود که خدا در قرآن مجید از وى به سختى نکوهش کرده است . لوط پیغمبر برادرزاده حضرت ابراهیم خلیل بود. در ((اُور کلدانیان )) از سرزمین بابل واقع در ((بین النهرین )) متولد شد و همراه عمویش ابراهیم به فلسطین آمد و مدتى بعد هم به اتفاق وى راهى مصر شد و از آن پس با هم به فلسطین باز گشتند. چون مردم شهرهاى ((سُدُوم )) واقع در اراضى مقدسه یا ((اردن )) گرفتار عادات ناپسند شده بودند و نیاز به راهنما و تبلیغ داشتند، حضرت ابراهیم ، لوط را براى راهنمایى و هدایت مردم سدوم به آن دیار اعزام نمود.
لوط در سدوم دست به اقدامات جدى زد و از هر راهى که امکان داشت مردم را به راه بیاورد، خوددارى نکرد.
مردم بى بندو بار سدوم چنان در فساد فرو رفته بودند که دست به هر کارى مى زدند و از هیچ عمل زشتى روى گردان نبودند. مردمى بى ایمان ، خدانشناس ، ستمگر، جسور و فرومایه بودند. آنان علاوه به مرور ایام که در انواع گناهان و معاصى و سنگدلى و شرارت وظلم و فساد فرو رفتند، بى شرمى و رسوایى را به جایى رساندند که پسران را به جاى زنان مورد عمل نامشروع قرار مى دادند و از زنان فاصله گرفته آنان را به حال خود رها کرده بودند و از ازدواج با آنان خوددارى مى کردند.
زنان هم که این وضع را دیدند به عنوان اعتراض به کار مردانشان و براى انتقام گرفتن از آنان به یکدیگر پرداختند و بدینگونه ننگین ترین عمل شیطانى یعنى ((همجنس بازى )) در میانشان شیوع یافت .
کار رسوائى قوم لوط به جایى رسید که اگر پسرى از قلمرو آنان مى گذشت ،سخت درمعرض خطرقرارمى گرفت وآبرویش راازدست مى داد!
لوط پیغمبر سالها در میان قوم ماند و آنان را دعوت به پاکى و دورى از گناه و ایمان به خدا و روز جزا نمود. لوط، قوم را از کیفر الهى بیم داد و یادآور شد که چگونه اقوام پیشین بر اثر نافرمانى خداوند و کجرویها مورد قهر الهى قرار گرفتند و به سرنوشت دردناکى مبتلا گشتند ولى قوم چنان در فساد و خوشى و لذت کاذب و لجام گسیختگى فرو رفته بودند که گوش شنوایى براى شنیدن نصایح مشفقانه حضرت لوط نداشتند.
هر چه قوم لوط بیشتر به عمل ناپسند و بسیار زشت خود ادامه مى دادند، تبلیغات و پایمردى لوط هم استوارتر و پیگیرتر مى شد. قوم که وجود لوط را مخل آسایش و آزادى کار خویش مى دانستند، او و پیروانش را تهدید به تبعید کردند.
لوط به قوم اعلام خطر نمود که اگر از این هم بیشتر در فسق و فجور و فساد اخلاق پیش روند و دست از اعمال ناروا و ننگین خود برندارند، عذابى دردناک خواهند دید ولى قوم آن را با خیره سرى و جسارت برگزار کردند و از روى استهزا به لوط گفتند: ((پس عذاب خدایت کى خواهد آمد؟!)).
آنچه بیشتر حضرت لوط را مى آزرد، انحراف فکرى و گمراهى همسرش بود. زن لوط هم تحت تاءثیر بى دینى مردم محیط، کافر و خدانشناس بود. دامنش ‍ پاک بود، ولى میانه اى با شوى خود پیغمبر خدا نداشت . زنى نا نجیب و فرومایه و بدکردار بود.
لوط که از اصلاح قوم و بهبود وضع آنان ماءیوس شده بود، دست به نفرین برداشت و از خدا خواست که آن مردم گمراه و فاسد را به کیفر اعمالشان برساند.
خداوند نفرین لوط را درباره قوم پذیرفت و فرشتگان را براى تنبیه قوم نافرمان ، ماءمور ساخت . فرشتگان الهى شب هنگام (در فلسطین ) به خانه ابراهیم در آمدند و به وى سلام کردند و گفتند: ما سر راه خود براى نابودى قوم لوط آمده ایم به تو مژده دهیم که خدا پسرى به تو و همسرت ساره به نام ((اسحاق )) مى دهد و پس از وى ((یعقوب )) پسر او را به تو موهبت مى فرماید.
وقتى ابراهیم متوجه شد که مهمانان ، فرشتگان الهى هستند از آنان خواست که در عذاب قوم لوط شتاب نکنند تا شاید به راه آیند ولى خداوند وحى فرستاد که اى ابراهیم ! از این خواهش در گذر که فرمان خدایت براى نابودى قوم لوط فرا رسیده و عذابى به آنان مى رسد که بازگشت ندارد.
فرشتگان از آنجا (در صورت جوانان زیبا) به خانه لوط در آمدند. لوط از دیدن آنان با آن شکل و صورت ، ناراحت ، دلتنگ و پریشان شد و گفت : امروز، روز دردناکى خواهد بود. وقتى همسر لوط جوانانى با آن قیافه خوش ‍ ترکیب و شکل زیبا دید که در خانه آنان پناه گرفته اند، پشت بام خانه رفت و دستها را به هم زد و علامت داد تا قوم را با خبر کند ولى چون کسى متوجه نشد آتش افروخت تا بدین وسیله قوم بدانند جوانانى به خانه لوط آمداند! این عادت ناپسند همسر لوط بود که هر وقت جوانانى وارد شهر مى شدند و از بیم آبروى خود پناه به خانه لوط مى بردند، او بدانگونه که اشاره نمودیم قوم را آگاه مى ساخت . به دنبال آن مردم بى بندو بار و فاسد، به طرف خانه لوط سرازیر مى شدند و چه وضع ناگوارى که پیش نمى آمد؟
در این موقع نیز زن لوط با افروختن آتش ، قوم را مطلع ساخت ، مردم تبهکار و بى آبرو از هر سو روى به خانه لوط نهادند.
لوط به هراس افتاد و از خانه در آمد و راه را بر آنان گرفت و گفت : ((اى مردم ! از خدا بترسید و شرم کنید و مرا نزد مهمانانم شرمنده منمایید. بیایید با دخترانم ازدواج کنید که آنان براى تاءمین منظور شما پاکترند، آیا یک مرد رشید در میان شما نیست که پندتان دهد و از خدا بترسد؟(13))).
قوم گفتند: اى لوط! تو آگاهى که ما میلى به دخترانت نداریم و مى دانى که ما چه مى خواهیم !
لوط که خود را در میان آن جمع فاسد، تنها دید و از هر جهت بى پناه مانده بود گفت : اى کاش ! من قدرتى مى داشتم که شما را عقب بزنم و یا خود و مهمانانم به پناهگاه محکمى روى مى آوردم ولى قوم چنان در فساد فرو رفته بودند که کوچکترین ترتیب اثرى به ناله و اندوه لوط نمى دادند. تمایلات نفسانى همچون پرده اى ضخیم جلو گوشها و دیدگان آنان را گرفته ، همه را کر و کورکرده بود و در حالى که همچون دیوانگان عربده مى کشیدند و سخنان زشت بر زبان مى راندند،مانند سیل به طرف خانه لوط هجوم بردند.
لوط به سرعت به خانه برگشت و در را محکم بست . مردم سفله و نادان به دنبال لوط به در خانه وى رسیدند و هجوم آوردند که در را بشکنند و به خانه در آیند.
لوط در خانه از یک طرف به فکر جوانان زیبا بود که آنان را کجا ببرد و چگونه از دستبرد مردم بى شرم و فاسق نجات دهد و از طرفى در پشت در مردم را پى در پى نصیحت مى کرد، باشد که براى آخرین بار دست از هجوم بردارند و او را بیش از آن نیازارند.
لوط در میان آن شهر و میان قوم ، غریب و بى کس بود، از بى کسى خود ناله مى کرد و آرزو مى نمود اى کاش نزد عمویش ابراهیم مى بود تا با کمک او این مردم هوا پرست آلوده را به سختى تنبیه مى کرد.
درست در همین هنگام آن دو جوان ، خود را معرفى کردند و به لوط گفتند: اى لوط! ما بشر نیستیم بلکه فرشته و فرستادگان خداى توییم آنان هرگز به تو و ما دست نخواهند یافت . سپس فرشتگان اشاره اى کردند و به دنبال آن بیم و هراس بر قوم مستولى شد که گویى همگى نابینا شدند لذا به عقب برگشتند و در حالى که در هم ریخته بودند و به طور نامنظم مى گریختند،لوط را تهدید مى کردند که سرانجام به حساب او خواهندرسید!
پس از آن فرشتگان به لوط گفتند: اى لوط! چون پاسى از شب بگذرد، خود و کسانت از این قلمرو آلوده به گناه خارج شوید و مواظب باشید کسى شما را نبیند، ولى همسرت را با خود مبر، که پس از بیرون رفتن تو، عذاب الهى نازل مى شود و همسرت و سایر بدکاران به کیفر اعمال خود خواهند رسید، این را بدان همینکه صبح شد همگى به هلاکت مى رسند(14).
صبح هنگام ، لوط و کسانش غیر از زن کافرش از مرز شهر سدوم خارج شده بودند. در آن وقت به امر خداوند و اشاره فرشتگان زلزله اى آمد و تمام قلمرو تبهکاران را زیر و رو کرد. سپس بارانى از سنگریزه بر آنجا بارید و اندکى بعد شهر سدوم به صورت ویرانه اى در آمد. تمام قوم و کلیه خانه و زندگى آنان چنان نابود شد که گویى نه در آنجا شهرى بوده و نه مردمى در آن سکونت داشته اند.
لوط و کسان و پیروانش به سلامت از آن منطقه آلوده به گناه گذشتند و از عذاب نجات یافتند. از جمله کسانى که در این هلاکت و نابودى سهیم بود همسر لوط بود. خداوند از این زن بدکار که پاس احترام شوهر محترم خود را نگاه نداشت در 8 آیه قرآن یاد کرده است . از جمله در سوره اعراف ، آیه 83 مى فرماید: (( ما لوط و همه کسان و پیروانش را نجات دادیم مگر زنش را که از هلاک شدگان بود(15))).
و نیز در آیه 135 سوره صافات مى فرماید: ((لوط و همه کسانش را نجات دادیم جز پیرزنى که در میان کافران هلاک شده بود)). و تقریبا به همین الفاظ در بقیه سوره ها(16).
این بود سرگذشت همسر نوح و همسر لوط که با شوهران بزرگوار خود رفتار درستى نداشتند و برضد شوهران خود قیام کردند. خداوند نه تنها در آیات گذشته از آن دو هر کدام به تنهایى نام برده و مورد نکوهش قرار داده و از هلاکت و نابودى آنان خبر مى دهد بلکه در آخر سوره تحریم هر دو را یکجا ذکر کرده و مى فرماید: ((خداوند مثل مى زند براى آنان که از خدا برگشتند و کافر شدند به زن نوح و زن لوط، آنان زنان دو بنده از بندگان شایسته ما بودند ولى به آنان خیانت نمودند (خیانت به همان معنا که گفتم ) به همین جهت از جانب خدا سودى به خاطر شوهران خود نبردند و خوبى شوهران تاءثیرى در نجاتشان نداشت ، به موقع به آنان گفته شد اى زن نوح و اى زن لوط! شما با آنان که به دوزخ مى روند، وارد آتش جهنم شوید(17))).

یادآورى
از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام پرسیدند مگر زنان پیغمبران هم ممکن است خیانتکار باشند که خدا در قرآن مى فرماید: ((به شوهرانشان خیانت کردند))؟ حضرت فرمود: نه ، خیانت به آن معنا نیست که در نظر شماست . خیانت آنان این بود که همسر خوبى براى شوهران خود نبودند و اسرار خانه را به خارج مى بردند و همرنگ جماعت شده بودند.

هاجر
حضرت ابراهیم خلیل ، پیغمبر خدا در ((آور کلدانیان )) از سرزمین بابِل واقع در بین النهرین یعنى جنوب کشور کنونى عراق دیده به دنیا گشود و همانجا پرورش یافت و بزرگ شد. ((آور)) یک واژه فارسى از زبان ایران باستان و به معناى ((شهر)) است . شاید پس از فتح بابل توسط ایرانیان این شهر توسط آنان بنا شده است یا زبان قوم غالب در آن سرزمین رواج یافته است . دلیل دیگر وجود زبان فارسى در سرزمین بابل و محل ولادت حضرت ابراهیم نام پدر ((عموى )) اوست که ((آزر)) بوده و قرآن مجید از وى نام مى برد(18).
بارى حضرت ابراهیم در همان آورکلدانیان به مقام نبوت رسید و در سایه اراده نیرومند و ایمان بى نظیرش ، با نمرود پادشاه مستبد آنجا که هم خود دعوى خدایى داشت و هم رسوم بت پرستى را حفظ مى کرد، به مبارزه برخاست . در این مبارزه ابراهیم پیروز و نمرود شکست خورد و حتى جان خود را هم از دست داد و به دیار عدم شتافت .
پس از نابودى نمرود و رهائى مردم از مظالم وبیداد وى ، ابراهیم با کسانش ، همسرش ساره و برادر زاده اش حضرت لوط از ((بین النهرین )) بیرون آمد و روى به ((سوریه )) نهاد. بدین منظور که در نقاط دیگر نیز وجدان خواب گرفته مردم غافل را بیدار کند و اوهام و خرافات را از مغزهاى آنان در آورد و به خداى یگانه دعوت نماید.
ابراهیم پس از مذاکرات و مناظره با مشرکان ((سوریه )) که آفتاب و ماه و ستاره مى پرستیدند، کار خود را به انجام رسانید و از آنجا عازم ((فلسطین )) شد. سپس بر اثر قحط سالى از فلسطین به مصر رفت و سالها در آنجا زیست . آنگاه به اتفاق همسرش ساره و خادمه مصرى او ((هاجر)) که زنى بزرگزاده و نجیب و با شخصیت بود، به فلسطین بازگشت .
ابراهیم و ساره سالها با هم زندگى کردند و هر دو پیر شدند ولى فرزندى نداشتند که یادگار آنان باشد. ساره که دختر خاله شوهر خود حضرت ابراهیم نیز بود، از اینکه همسر عالیقدرش ابراهیم ، پیغمبر خدا بلاعقب است ، رنج مى برد. از این رو به ابراهیم پیشنهاد کرد تا با ((هاجر)) ازدواج کند، باشد که خداوند فرزندى به وى موهبت نماید و نسل پاکش در زمین باقى بماند.
این ازدواج سرگرفت و خداوند به ابراهیم و هاجر پسرى روزى نمود و نامش ‍ را ((اسماعیل )) گذاردند. اسماعیل کودکى زیبا و دوست داشتنى بود. همینکه زبان گشود و سخن گفتن آغاز کرد و شیرین کاریها نمود، ساره روى طبیعت خود که یک زن و گرفتار احساس بود، ناراحت شد و از پیشنهاد خود پشیمان گردید! او مى دید از نظر روحى دچار وضعى شده است که نمى تواند کودک هووى خود را ببیند و خویشتندارى نماید!
پس از مدتها صبر و تحمل ، سرانجام حوصله اش به سر رفت و از ابراهیم خواست که هاجر و کودکش را بردارد و به نقطه دوردستى ببرد و در آنجا رها کند و برگردد، جایى که از مرگ و زندگى آنان خبرى به وى نرسد!
خداوند به ابراهیم وحى نمود که چون این فرزند را از گذشت و فداکارى ساره دارى و او که نازاست نمى تواند ناظر وجود فرزند هووى خود باشد، خواهش ساره را قبول کن . سپس ((بُراق )) وسیله سریع السیرى فرستاد و ابراهیم و هاجر و اسماعیل سوار شدند و از فلسطین پرواز نمودند و در نقطه اى که امروز شهر ((مکه )) است فرود آمدند.
ابراهیم ، هاجر و فرزند خردسالش را به امر خداوند در نقطه اى مسکوت و دره اى هول انگیز و میان کوههاى به هم پیوسته رها کرد و به فلسطین بازگشت .
این یک امتحان بزرگ ، هم براى ابراهیم و هم براى هاجر بود و تقدیر و سرنوشتى که ما از آن سر در نمى آوریم ولى نتایج حاصل از آن را امروز مى بینیم و از آن خبر داریم .
ابراهیم ظرفى آب و مقدارى غذا که با خود براى هاجر آورده بود، به وى سپرد و سفارش کرد که پس از آن باید امیدوار به فضل خدا باشد. ((هاجر)) نیز که در آن نقطه آرام و بى سرو صدا و در عین حال وحشتناک تنها به سر مى برد، دل به خدا داد و به امید فضل او نشست .
آب و نان تمام شد و هاجر تشنه و گرسنه ماند. کم کم براثر بى غذایى ، شیر در پستانش خشک شد و اسماعیل کودک شیرخوارش نیز گرسنه گردید و بناى گریه و بیتابى نهاد. هر لحظه وضع کودک وخیم تر و رقت بارتر مى شد. هاجر نیز سراسیمه و پریشان ماند. ناگزیر از جا برخاست و با کمال ناامیدى به جستجوى آب پرداخت .
هاجر دید که در نقطه مقابل ، کنارکوه ((صفا)) آب روانى به چشم مى خورد. با اشتیاق زیاد خود را به آنجا رسانید ولى دید خبرى از آب نیست . از کوه صفا بالا رفت تا از آن بلندى ببیند آیا در جاى دیگر آب هست ؟ در آنجا دید که در دامنه کوه مقابل ((مروه )) که یک کیلومتر از آن فاصله دارد آب در روى زمین موج مى زند. از ((صفا)) به زیر آمد و با شتاب به سوى دامنه کوه ((مروه )) روان گردید چون به آنجا رسید دید آبى وجود ندارد و آنجا هم مانند نقاط دیگر آن منطقه محدود و کوهستانى ، شن و سنگ است .
به امید یافتن آب از کوه مروه بالا رفت و به اطراف نگاه کرد و با کمال تعجب دید که در پایین کوه صفا که بار نخست دیده بود، آب به چشم مى خورد. از مروه به زیر آمد و به طرف صفا دوید. این آمد و رفت هفت بار تکرار شد و سرانجام از یافتن آب ماءیوس گردید و متوجه شد که آب نیست بلکه سرابى است که از تابش نور آفتاب بر روى شنها به نظر آب مى آید. این آمد و رفت هاجر از صفا به مروه و از مروه به صفا در احکام حج اسلامى نیز به یاد او باقى ماند و جزو اعمال حج است که مرد و زن مسلمان باید هنگام انجام مراسم حج هفت بار فاصله بین صفا و مروه را طى کنند.
هاجر که از دسترسى به آب ماءیوس شده بود، به طرف کعبه برگشت تا ببیند بر سر کودک گرسنه اش چه آمده است . هاجر با کمال تعجب دید که از زیر پاى کودک که آن را بر زمین مى ساییده است ، آب از زمین مى جوشد. با ایمانى که به تفضل باریتعالى داشت ، اطمینان یافت که این کار با اعجاز غیبى انجام گرفته است ، هاجر نخست قدرى آب به صورت بچه پاشید، سپس دهان او را تر نمود، آنگاه خود آب نوشید و پستان به دهان اسماعیل نهاد و بچه را شیر داد.
جوشیدن آب بدینگونه را عرب ((زمزم )) مى گوید و این آب زمزم از آن زمان تا کنون هم از آن نقطه مى جوشد و همان ((چاه زمزم )) معروف است .
چون آب در آن درّه دور دست از زمین جوشیده بود، پرندگان با شمّ مخصوص آبیابى از صدها کیلومتر پى به وجود آن بردند و به خط مستقیم به طرف درّه مکه روى آوردند. بر اثر آمد و رفت پرندگان قوم ((جُرْهُم )) که از اعراب اصیل یمن بودند و از سالها قبل در گوشه اى از اراضى حجاز به سر مى بردند و به سوى نقطه اى که پرندگان آمد و رفت داشتند روى آوردند، با اجازه هاجر در آنجا رحل اقامت افکندند و بدینگونه شهر مکه پى ریزى شد.
((اسماعیل )) از همین قوم نجیب ، زن گرفت و خود و مادرش نیز در همانجا ماندگار شدند و بدرود حیات گفتند و در نقطه اى در کنار کعبه دفن شدند که آنجا را ((حِجْر اسماعیل )) مى گویند.
ابراهیم چند بار به همان کیفیت یعنى به وسیله ((بُراق )) از فلسطین به مکه آمد و زن و فرزندش را ملاقات کرد. یک بار خداوند به وى امر نمود تا با کمک اسماعیل که اینک نوجوانى برازنده بود خانه کعبه را بنا کند.
اسماعیل سنگ مى آورد و به دست پدر مى داد و او روى هم مى نهاد و دیوار کعبه را بالا مى برد تا اینکه خانه خدا را بدینگونه بنا کردند. همینکه کار بناى خانه خدا به اتمام رسید ابراهیم گفت : ((خدایا! این نقطه را شهر امنى قرار بده و مردمش را از ثمرات زندگانى روزى ده )).
سپس پدر و پسر دست به دعا برداشتند و گفتند: ((خداوند! این کار را از ما بپذیر، مى دانیم که تو شنوا و دانایى . پروردگارا! ما دو تن را چنان قرار ده که همیشه در پیشگاه مقدست سر تعظیم و تکریم فرود آوریم و از دودمان ما نیز مردمى پدیدآور که کاملا تسلیم ذات مقدس تو باشند. خداوندا! در میان اینان پیامبرى مبعوث کن تا آیات تو را بر آنان بخواند و حقایق کتاب آسمانى و حکمت و راز آفرینش را به آنان بیاموزد و از آلودگیها پیراسته گرداند(19))). آفریدگارا! مرا چنان قرار ده که پیوسته نماز گزارم و از فرزندانم نیز چنین افرادى پدید آور! پروردگارا! دعاى مرا قبول کن !
خداوندا! این نقطه را محل امنى گردان و مرا و فرزندانم را از پرستش ‍ بتهابازدار.پروردگارا!این بتها موجب شده اند که بسیارى از مردم گمراه شوند.
((خداوندگارا!من دودمانم رادراین سرزمین غیرقابل کشت و در کنار خانه محترمت ساکن گردانیدم تانمازگزارند،پس دلهاى مردم را به سوى آنان گرایش ‍ ده و از روزیهاى خودبه آنان روزى رسان تانعمت تو را سپاس گزارند(20))).
نام هاجر با صراحت و کنایه در قرآن نیامده است ولى لازم به ذکر نیست که در تمام این موارد یعنى علت آمدن ابراهیم از فلسطین به حجاز و دعا براى فرزندانش و آنچه در سوره بقره و سوره ابراهیم از زبان ابراهیم و اسماعیل حکایت شده است با زندگى هاجر بستگى دارد و در حقیقت داستان اوست که بدینگونه نقل مى شود و تردید نیست که مادر اسماعیل ((هاجر)) بوده است.
نویسنده:آیت الله على دوانى(رحمت الله علیه)
پى نوشتها

1- ( اِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمّا شاکِرا وَ اِمّا کَفُورا ) (سوره انسان ، آیه 3)
2- ( لا اِکْراهَ فِى الدّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ )(سوره بقره ، آیه 256)
3- دراین خصوص نگاه کنیدبه کتاب ((نظام حقوق زن دراسلام ))تاءلیف استادشهیدآیت اللّه مطهرى .
4- ( وَاِذْقُلْنا لِلْمَلئِکَه اسْجُدوُا لاِ دَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلیسَ اَب ى وَ اسْتَکْبَرَ وَ ک انَ مِنَ اْلکافِرینَ ) (سوره بقره ، آیه 34)
5- ( وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ وکُلامِنْها رَغَدا حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِالشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظّالِمینَ فَاَزَلَّهُماَ الشَّیْطانُ عَنْها فَاَخْرَجَهُما مِمّا کانا فی هِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوابَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَلَکُمْ فِى الاَْ رْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ اِلى حی نٍ ) (سوره بقره ، آیه 3635)
6- ( وَ اِذْقُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لاِ دَمَ فَسَجَدوُا اِلاّ اِبْلی سَ اَبى فَقُلْن ا ی ا ادَمُ اِنَّ ه ذ ا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّهِ فَتَشْقى اِنَّ لَکَ اَلاّ تَجُوعَ فیها وَ لا تَعْرى وَ اَنَّکَ لاتَظْمَؤُا فیها وَ لا تَضْحى فَوَسْوَسَ اِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا ادَمُ هَلْ اَدُلُّکَ عَلى شَجَرَهِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لا یَبْلى فَاَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْاتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ وَعَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى ثُمَّ اجْتَبیهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى قالَ اهْبِطا مِنْها جَمیعا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ فَاِمّا یَاءْتِیَنَّکُمْ مِنّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا یَضِلُّ وَ لا یَشْقى ) (سوره طه ،آیه 123116)
7- ( وَیا ادَمُ اسْکُنْ اَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّهَ فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِالشَّجَرَهَ فَتَکُونامِنَ الظّالِمینَ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِىَ لَهُما ماوُرِىَ عَنْهُما مِنْ سَوْاتِهِما وَ قالَما نَهیکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَهِ اِلاّ اَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ اَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدینَ وَقاسَمَهُما اِنّى لَکُما لَمِنَ النّاصِحی نَ فَدَلّیهُما بِغُروُرٍ فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَهَ بَدَتْ لَهُما سَوْاتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِعَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ و نادیهُما رَبُّهُمااَلَمْ اَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَهِ وَ اَقُلْ لَّکُما اِنَّ الشَّیْطانَلَکُما عَدُوُّ مُبی نٌ قالا رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِری نَ قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ وَ لَکُمْ فِى اْلاَرْضِ مُسْتَقَرُّ وَ مَتاعٌ اِلى حی نٍ قالَ فی ها تَحْیَوْنَ وَفی ها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ ) (سوره اعراف ، آیه 19 – 25)
8- ( فَلَبِثَ فی هِمْ اَلْفَ سَنَهٍ اِلاّ خَمْسی نَ عاماً ) (سوره عنکبوت ، آیه 14)
9- ( وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى اْلاَرْضِ مِنَ الْکافِری نَ دَیّارًا ) (سوره نوح ، آیه 26)
10- ( اِنَّکَ اِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدوُا اِلاّ فاجِرا کَفّارا ) (سوره نوح ، آیه 27)
11- ( رَبِّ اغْفِرْلى وَلِوالِدَىَّ وَلِمَنْ دَخَلَ بَیْتِىَ مُؤْمِنا وَ لِلْمُؤْمِنی نَ وَاْلمُؤْمِناتِ وَ لاتَزِدِ الظّ الِمی نَ اِلاّتَبارا ) (سوره نوح ، آیه 28)
12- ( حَتّى اِذاجاءَ اَمْرُنا وَفارَالتَّنُّورُ قُلْنَا احمِلْ فی ها مِنْ کُلِّ زَوْجَیْنِ اثْنَینِ وَ اَهلَکَ اِلاّمَنْسَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَ مَنْ ا مَنَ وَ ما امَنَ مَعَهُ اِلاّ قَلی لٌ ) (سوره هود، آیه 40)
13- ( قالَ یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتى هُنَّ اَطْهَرُ لَکُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَلا تُخْزوُنِ فى ضَیْفى اَلَیْسَ مِنْکُمْ رَجُلٌ رَشی دٌ ) (سوره هود، آیه 78)
14- ( قالُوا یا لوُطُ اِنّا رُسُلُ رَبِّکَ لَنْ یَصِلوُا اِلَیْکَ فَاءَسْرِ بِاَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّیْلِ وَ لا یَلْتَفِتْ مِنْکُمْ اَحَدٌ اِلا امْراءَتَکَ اِنَّهُ مُصی بُها ما اَصابَهُمْ اِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ اَلَیْسَ الصُّبْحُ بِقَری بٍ ) (سوره هود، آیه 81)
15- ( فَاَنْجَیْناهُ وَ اَهْلَهُ اِلا امْرَاءَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغابِری نَ ) (سوره اعراف ، آیه 83)
16- از جلمه : ( فَنَجَّیْناهُ وَ اَهْلَهُ اَجْمَعینَ اِلاّ عَجُوزا فِى الْغابِری نَ ) (سوره شعراء، آیه 170 – 171)
17- ( ضَرَبَ اللّهُ مَثلا لِلَّذی نَ کَفَرُوا امْرَاءَتَ نُوحٍ وَ امْرَاءَتَ لوُطٍ کانَتا تَحْتَ عبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحی نَ فَخانَتا هُما فَلَمْ یُغنِیا عَنْهُما مِنَ اللّهِ شَیْئا وَّقی لَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلی نَ ) (سوره تحریم ، آیه 10) 18- ( وَ اِذْقالَ اِبْراهی مُ لاَِ بی هِ ازَرَ اَتَتَّخِذُ اَصْناما الِهَهً ) (سوره انعام ، آیه 74)
19- سوره بقره ، آیه 125 – 129.
20- ( رَبَّنا اِنّى اَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتى بِوادٍ غَیْرِ ذى زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّم ، رَبَّنا لِیُقی مُوا الصَّلوهَ فَاجْعَلْ اَفْئِدَهً مِنَ النّاسِ تَهْوى اِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَالثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُروُنَ ) (سوره ابراهیم ، آیه 37)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید