سلمان کیست؟
سلمان فارسی فرزند بدخشان است. نام اصلی او نیز روزبه و کنیه اش ابوعبدالله است. پس از اسلام آوردن، پیامبراکرم(ص) به او فرمود: «نام خود را از امروز سلمان بگذار». از این روی، او به همین نام مشهور است.
او یکی از معمران و زاهدان دوران خود بود و در علم و دانش، سرآمد اهل زمان به شمار می آمد؛ چنان که در بسیاری از روایت ها نقل شده، سلمان دانش های پیشینیان و آیندگان را می دانست و در راهِ یافتن اسلام، رنج فراوان برد. او پس از طی دوران کودکی، سالیان دراز در جست و جوی دین حق بود تا اینکه هنگام ورود پیامبر(ص) به مدینه در قبا اسلام آورد. گروهی زادگاه سلمان را قریه ی جی از رامهرمز شیراز می دانند و گروهی دیگر بر این باورند که او اهل جی اصفهان بوده است. ممکن است هر دو گفته درست باشد؛ زیرا از خود او نقل شده است: «در رامهرمز به دنیا آمدم و پدرم اهل اصفهان بود».
گروهی نیز سلمان را به کازرون نسبت داده اند. درباره ی شمار فرزندان وی نوشته اند: سلمان سه دختر داشت که یکی در اصفهان و دو تن دیگر در مصر زندگی می کردند. برخی نیز گفته اند که او پسری به نام عبدالله داشت. از این روی، کنیه ی سلمان، ابوعبدالله است.
سلمان فارسی سرانجام در سال 36 هجری قمری در مدائن درگذشت و آستانه ی او هم اکنون در نزدیکی ایوان مدائن، در غرب دجله قرار دارد.
اسلام آوردن سلمان فارسی
سلمان فارسی و خانواده ی ثروتمندش کشاورز بودند. سلمان نمونه ی کاملی از معنویت، اخلاق و نجابت بود. اگرچه پدرش، بدخشان، می کوشید در هر فرصتی آیین آتش پرستی را به سلمان بیاموزد، او وقتی با دقت به این کیش می اندیشید نمی توانست آن را بپذیرد. از این روی، هرگاه جای خلوتی می یافت. درفکر فرومی رفت و به جهان اطراف خود می اندیشید. او پس از مدتی به آیین مسیحیان گرایش یافت و با وجود مخالفت پدرش، نزد کشیشی رفت و به عبادت سرگرم شد.
خود سلمان می گوید:
من در پی کاری که پدرم فرستاده بود، روانه شدم و در راه به کلیسایی از کلیساهای مسیحیان برخوردم. صدای آنان را که در کلیسا به نماز سرگرم بودند، شنیدم. من از وضعیت و عقاید آن مردم آگاهی نداشتم و چون صدای آنان را شنیدم، وارد شدم تا ببینم چه می کنند. هنگامی که ایشان را دیدم، نمازشان مرا به شگفتی واداشت و به کار آنان رغبت یافتم. با خود گفتم: «به خدا سوگند، این دین از دینی که ما داریم بهتر است». از آنان جدا نشدم؛ تا وقتی که خورشید غروب کرد. مزرعه ی پدر را از یاد برده بودم و سراغ آن نرفتم. هنگامی که نزد پدرم رفتم، داستان را برایش بازگفتم. او گفت: «فرزندم در آن دین خیری نیست، بلکه دین تو و دین پدرانت از آن بهتر است».
سلمان می گوید: «پدرم بر من بیمناک شد و پایم را بست و مرا در خانه زندانی کرد».
سلمان پس از رهایی از بند، با کاروانی از تاجران مسیحی که به شهر آمده بودند، عازم شام شد. او در آنجا نزد اسقف کلیسا رفت و به وی گفت: «من به این دین رغبت یافته ام. دوست دارم همراه تو باشم و در کلیسایت به تو خدمت کنم. می خواهم از تو بیاموزم و با تو نماز به جای آورم».
اما به زودی دریافت که آن اسقف، مردی بدکنش است. دیگران را به صدقه دادن دستور می دهد و بدان تشویق می کند، اما آنچه از این راه گرد می آورد، برای خود می اندوزد و به مساکین نمی بخشد. سلمان از وی به دلیل عملکردش بسیار تنفر داشت و هنگامی که درگذشت و مسیحیان برای دفنش گرد آمدند، کردار او را بر آنان فاش ساخت. سپس ایشان را به محل پنهانی گنج اسقف راهنمایی کرد. پس از مرگ وی، سلمان به خدمت اسقفی صالح درآمد و شب و روز پیوسته عبادت می کرد. وی زمان درازی کنار او ماند. اما چون مرگ اسقف نزدیک شد، سلمان به او گفت: «مرا به چه کسی سفارش می کنی و به چه کاری فرمان می دهی؟»
اسقف گفت: «به خدا سوگند، هیچ کس را نمی شناسم که بر عقیده و آیین تو باشد؛ چرا که بیشتر مردم باورهایشان تغییر کرده و از عقاید خود برگشته اند، مگر مردی در موصل. پس به او بپیوند».
سلمان همچنان آیین مسیحیت را در شهرهای موصل، نصیبین و سپس عموریه حفظ کرد تا هنگام فوت کشیش شهر عموریه، از او خواست کسی را معرفی کند تا او نزدش برود.
کشیش گفت: «تو در عصری زندگی می کنی که بعثت پیامبری بنابر آیین حق ابراهیم(ع) نزدیک است. آن پیامبر به سرزمینی هجرت می کند که نخلستان دارد و بین دو بیابان سنگلاخ واقع شده است. اگر توانستی خود را به او برسان. از نشانه های آن پیامبر این است که از غذای صدقه نمی خورد، ولی هدیه را می پذیرد. همچنین میان دو کتفش، نشانه ی نبوت نقش بسته است». سلمان همراه قافله ای به سوی مدینه رهسپار شد، ولی بین راه، او را به یک یهودی فروختند. او مدتی در وادی القری به سر برد تا آنکه یهودی دیگری او را خرید و با خود به مدینه برد. سلمان در باغ خرمای آن شخص کار می کرد تا آنکه چند سال پس از بعثت، پیامبر(ص) به مدینه هجرت کرد و در قبا(میان طایفه ی بنی عمرو بنی عوف) فرود آمد. سلمان خود را به قبا، نزد پیامبر(ص) رساند. چون سلمان در محله ی قبا پیامبر(ص) را دید، مقداری خرما به آن حضرت صدقه داد. رسول خدا به یارانش فرمود از آن بخورند، اما خود از آن نخورد. بدین ترتیب، سلمان یکی از آن سه نشانه را در پیامبر دید. سپس در مدینه حضرت را دید و مقداری خرما به او هدیه کرد. این بار پیامبر(ص) از آن خرما تناول فرمود. سرانجام در محل «بقیع الغرقد» آن حضرت را در تشییع جنازه ی یکی از صحابه دید. سلمان به پیامبر سلام کرد و پشت سرش ایستاد. آن حضرت جامه را از پشت خود کنار زد. چون سلمان مهر پیامبری را بر پشت آن جناب دید، خود را بر آن افکند و مهر را بوسید. او با گریه سرگذشتش را برای پیامبر بازگفت و همان جا اسلام آورد.(1)
چه کسی سلمان را آزد کرد؟
اهمیت و جایگاه والای سلمان نزد مسلمانان، برخی را بر آن داشته تا برای شخصیت هایی که نزد ایشان محترم اند و می کوشند برای آنها فضل و کمال گرد آورند! در این بزرگ مرد سهمی قایل شوند و آنها را در شخصیت سلمان سهیم اعلام کنند. به گمان این عده، نسبت دادن فضایل و کرامات پیامبر(ص) به دیگران چیزی از شأن و شخصیت آن حضرت نمی کاهد زیرا همین که او پیامبر و رهنمای این امت است در کمال و شرف، او را بس است. بدین ترتیب، آنان را برتر از او بشمارند، هرچند این فضیلت تراشی به بهانه ی نادیده گرفتن برخی از فضایل و کمالات خود رسول الله(ص) نیز باشد. به گمان این عده، نسبت دادن فضایل و کرامات پیامبر(ص) به دیگران چیزی از شأن و شخصیت آن حضرت نمی کاهد؛ زیرا همین که او پیامبر و راهنمای این امت است در کمال و شرف او را بس است.
برخی ادعا کرده اند که ابوبکر سلمان را خرید و آزاد کرد. این سخن به هیچ روی درست نیست؛ زیرا نصوص و تصریح های بسیار بر این دلالت می کنند که پیامبر(ص) سلمان را از بردگی آزاد کرد. در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم:(2)
1. بسیاری از علما و مورخان، او را از موالی(غلامان آزاد شده ی) رسول خدا(ص) شمرده اند؛(3)
2. از بریده نقل شده است: «سلمان در ملک یهود بود و رسول خدا او را به… درهم و اینکه نخل هایی را برای مالک او غرس کند و سلمان آنها را بپرورد تا بار بیاورند، خرید و خود حضرتش آن نخل ها را غرس فرمود»؛(4)
3. سلمان در نامه به خلیفه ی دوم، عمربن خطاب چنین نوشت: «از سلمان مولای رسول خدا…»؛(5)
4. خطیب بغدادی گفته است: «رسول خدا(ص) مالی را که سلمان باید می پرداخت تا آزاد شود، پرداخت. بنابراین، او از موالی بنی هاشم است»؛(6)
5. حدیثی است که سلمان در پایان آن می گوید: «… پس رسول خدا(ص) مرا آزاد کرد و سلمانم نامید»؛(7)
6. ابوعمر گفته است: «از افراد گوناگون نقل شده است که رسول خدا(ص) او را خرید تا آزاد شود»؛(8)
7. در حدیث سلام سلمان به اهل قبور آمده است: او به اهل قبور گفت: «به حرمت خدای بزرگ و پیامبر گرامی از شما درخواست می کنم تا پاسخ دهنده ای از شما به من پاسخ دهد که من سلمان فارسی، مولای رسول خدایم»؛(9)
8- از شعبی پرسیدند: «آیا سلمان از موالی رسول خدا(ص) بود؟» گفت: «آری، برترین ایشان مکاتب بود(با مالکش قرارداد آزادی بسته بود). رسول خدا(ص) او را خرید و آزاد کرد».(10)
چگونگی آزادی سلمان
پس از وصیت اسقف، سلمان به همراه قافله ای به سوی مدینه روانه شد تا محضر پیامبراسلام(ص) را درک کند. هنگام نهار گوسفندی را آوردند و آن قدر بر او چوب زدند تا مرد. آنان از گوشت آن حیوان، کباب درست کردند و از سلمان نیز خواستند بخورد، اما سلمان از آن غذا نخورد. سپس به شراب خوردن سرگرم شدند و سلمان را نیز به این کار دعوت کردند. سلمان این بار نیز درخواست آنان را نپذیرفت و هر چه اصرار کردند، سرپیچید. سرانجام پس از اذیت و آزار فراوان، او را تهدید کردند که اگر نخوری، تو را خواهیم کشت. سلمان برای حفظ جان خویش، پیشنهاد کرد مرا به بردگی و غلامی بگیرید و بفروشید، اما به شراب خواری مجبور نکنید. آنان این پیشنهاد را پذیرفتند و سندهایی درباره ی بندگی سلمان درست کرده، او را به مردی یهودی فروختند.
هنگامی که مرد یهودی احساس کرد سلمان از عاشقان و دلدادگان پیامبراسلام(ص) است، در پی اذیت و آزار او برآمد. او شبی به سلمان گفت: «باید تا صبح تل بزرگی از خاک و ریگ را که در حیاط منزل است بیرون بریزی، وگرنه تو را می کشم».
سلمان درحد توانش ریگ ها را از حیاط بیرون برد، ولی در پایان شب دید از تل به آن بزرگی چیززیادی کم نشده و خارج کردن آن همه خاک، از توان او خارج است. از این روی، دست به سوی درگاه خداوند بلند کرد و او را به عشقی که در دلش به پیامبر اسلام(ص) بود، سوگند داد که در حقش لطفی کند. خداوند به سلمان عنایت کرد و باد سختی فرستاد که همه ی آن ریگ ها را از حیاط بیرون برد. صاحب خانه، صبحگاه وقتی دید چنان تل ریگ بزرگی به طور کامل جابه جا شده است بسیار تعجب کرد و از سر کج فهمی به سلمان گفت: «تو ساحر و جادوگری. می ترسم که این شهر از سحر تو خراب شود».
سلمان می گوید: «او مرا از شهر بیرون برد و به زنی که از دودمان سلیمی بود، فروخت. آن زن با من سبیار مهربان بود. او باغ بزرگی داشت و مرا باغبان آن کرد و گفت: این باغ در اختیار توست. تو می توانی هرگونه که می خواهی از محصول آن استفاده کنی، حتی اگر ببخشی یا صدقه دهی».
پس از آنکه سلمان نشانه های پیامبری را در رسول خدا دید اسلام آورد. او درباره ی ماجرای آزادی اش می گوید:
روزی رسول خدا(ص) به من فرمود: «ای روزبه! برو به صاحب این باغ بگو محمدبن عبدالله(ص) می گوید: غلام خود را به ما بفروش». من نیز رفتم و پیام رسول خدا(ص) را به وی رساندم. صاحب باغ گفت: «بگو این غلام را به چهارصد درخت خرما که نصف آن خرمای سرخ و نصف دیگر خرمای زرد داشته باشد، می فروشم».
نزد رسول خدا(ص) رفتم و داستان را بازگفتم. حضرت فرمود: «اجرای خواسته ی او چقدر آسان است!» آن گاه به علی(ع) دستور داد هسته هایی را که در آنجا ریخته بود، جمع کند. سپس آنها را کاشت و آب داد. هنوز به هسته ی پایانی نرسیده بود که هسته های نخست سبز شدند و به صورت نخل باردار درآمدند. هسته های دیگر نیز به آنها پیوستند. آن گاه به من فرمود: «برو به صاحب باغ بگو بیا چهارصد نخله ی خرما را تحویل بگیر و غلام خود را به ما بده».
رفتم و گفتم. صاحبم آمد، اما وقتی نخله ها را دید، گفت: «به خدا سوگند، این غلام را نمی فروشم مگر اینکه همه ی این چهارصد نخل، خرمای زرد بدهد». ناگاه جبرئیل نمایان شد و پروبال خود را به نخله ها مالید. همه ی آنها خرمای زرد یافتند. آن گاه صاحبم که به آرزویش رسیده بود گفت: «به خدا سوگند، یکی از این نخله ها نزد من از تو و محمد بهتر است!»
من نیز به او گفتم: «زندگی با محمد(ص) نزد من از تو و تمام ثروتت بهتر است». به این ترتیب، حضرت مرا خرید و آزاد کرد. آن گاه فرمود: «از امروز به بعد نام خود را سلمان بگذار».(11)
در برخی روایات، حدیث آزادی سلمان به شکل های دیگر نیز نقل شده است. ازجمله در روایتی آمده است: بردگی، سلمان را مشغول داشت و از حضور او در بدر و احد جلوگیری کرد، تا اینکه پیامبراکرم(ص) به او فرمود: «ای سلمان، مکاتبه کن».
سلمان به مالک خود نامه ای نوشت تا در مقابل غرس سیصد نخل(و به قولی 160 فسیله، یعنی شاخه ی درخت خرما که در زمین غرس شده و به قولی پانصد نخل و به قول دیگر تنها یک صد نخل) و چهل اوقیه طلا(12) آزاد شود. رسول خدا(ص) به مسلمانان فرمود: «با دادن نخل، برادرتان را یاری کنید». پس یاران پیامبر(ص) هر یک بخشی را بر دوش گرفته تا آن مقدار نخل فراهم شد. پیامبر(ص) به او دستور داد چاله ای بکند، اما هیچ نخلی را غرس نکند تا خود آن حضرت، آنها را در زمین بنشاند. سلمان نیز چنین کرد. رسول خدا(ص) نخل ها را غرس کرد و در همان سال بار آوردند. سپس به سلمان فرمود: «چون شنیدی مالی برای من آوردند، نزدم بیا تا به مقداری که از فدیه ات باقی مانده، به تو بدهم». روزی حضرت میان صحابه بود، که یکی از صحابه با مقداری طلا به اندازه ی تخم مرغ بر حضرت وارد شد.
پیامبر(ص) فرمود: «فارسی مکاتب چه کرد؟» سلمان را نزد آن جناب فراخواندند. رسول خدا(ص) به او فرمود: «ای سلمان، این را بگیر و آنچه را که بر ذمه داری بپرداز». پس سلمان آن طلا را گرفت و چهل اوقیه به مالکش داد. در برخی منابع آمده است: «همانند آنچه پرداخت برایش باقی ماند. سلمان آزاد شد و در غزوه ی خندق حضور یافت و پس از آن، هیچ آوردگاهی از او فوت نشد».(13)
در این روایت نکته هایی آمده است که جای شک و تردید دارد. ازجمله اینکه یاری کردن اصحاب پیامبر، برخلاف صریح قرارداد مکتوب مفادات سلمان است که در آن آمده: رسول خدا(ص) خود همه ی فدیه ی سلمان را داد و او را خرید و آزاد کرد و ولای او از آنِ پیامبراکرم(ص) و اهل بیت او شد.(14)
سلمان؛ عضو خانواده ی رسالت
رسول خدا(ص) می فرماید: سلمان منا اهل البیت؛ «سلمان از ما اهل بیت است». درباره ی چگونگی صدور این روایت از رسول اکرم(ص) نقل های گوناگونی وجود دارد. برخی می گویند: هنگامی که مسلمانان مشغول کندن خندق بودند، پیامبراکرم(ص) هر ده تن را مأمور حفر چهل ذراع کرده بود. چون سلمان در کار قوی بود، مهاجران و انصار با یکدیگر احتجاج می کردندو مهاجران می گفتند: «سلمان از ماست» و انصار می گفتند: «سلمان از ماست». اما رسول خدا(ص) فرمود: سلمان منا اهل البیت؛(15) «سلمان از ما اهل بیت است».
برخی روایت کرده اند که هنگام کندن خندق، همه ی مسلمانان جز سلمان شعر می خواندند. پیامبراکرم(ص) که چنین دید، از خدا خواست که زبان سلمان را- اگرچه به گفتن دو بیت شعر- بگشاید. پس سلمان سه بیت شعر خواند که ترجمه ی آن چنین بود:
«زبانی ندارم تا شعر بسرایم، از پروردگار خود نیرو و یاری می خواهم بر دشمنم و دشمن انسان پاک، محمد، برگزیده ی خدا که افتخار به دست آورده؛ تا اینکه در بهشت به کاخی بهشتی برسم، با حوریانی که به ماه تمام شبیه اند».(16)
آن گاه رسول خدا(ص) فرمود: «سلمان از خانواده ی ماست».
اما این دو روایت، هیچ یک نمی تواند سبب صدور جمله ی جاودانه سلمان منا اهل البیت باشد؛ زیرا این مسائل بی اهمیت نمی توانند اتخاذ چنان موضع و گفتن چنین کلامی را از سوی رسول خدا(ص) توجیه کنند. شاید مقصود از نقل این روایت ها و یادآوری چنین اموری، کاستن از ارزش و اعتبار این نشان بزرگ بوده است که رسول خدا سلمان را بدان مشرف و مفتخر فرمود. بنابر روایت نخست، بیش از این نبوده است که چون قدرت بدنی سلمان در حفر خندق موجب رقابت گروه های گوناگون شده، هر دسته ای او را از خود می شمرد. پیامبر(ص) نیز برای پایان بخشیدن به این دعاوی، سلمان را جزو بخشی که خود و اهل بیتش خندق می کندند، خواند و جمله ی سلمان منا اهل البیت ناظر بر همین معنا بوده است. به این ترتیب، جمله ی بالا ارزش و واقعیت خود را از دست می دهد و اهمیتی را که در سخنان ائمه(ع) به این جمله ی افتخار آفرین داده شده، توجیه و تعلیل نمی کند.
در روایتی آمده است که سبب صدور این عبارت، درگیری مردم برای انتساب سلمان به خود، پس از گفتن آن شعر بوده است. احتمال وجود چنین غرضی نیز می رود؛ زیرا صدوق آن عبارت از رسول خدا(ص) به چنین مناسبتی، به این معناست که سلمان به خوبی به زبان عربی سخن گفته و از همین روی، شایسته ی اکرام و احترام است؛ نه به سبب علم یا دین داری اش یا ویژگی های نیکو و شایسته ی دیگری که داشته است.
این در حالی است که محی الدین بن العربی حنبلی گفته است:
جز شخص مطهر، به اهل بیت قرین نمی شود؛ زیرا کسی که به ایشان اضافه می شود، مشابه و همانند آنهاست و ایشان، جز کسی را که به طهارت و تقدیس او حکم شده به خود نمی افزایند. بر این اساس، اینکه رسول الله(ص) درباره ی سلمان فرموده است: سلمان از ما اهل بیت است، گواهی آن حضرت است به پاکی سلمان و عصمت و مصونیت الهی او؛ زیرا معنای این کلام این نیست که سلمان از جهت نسب و به طور حقیقی جزو اهل بیت است؛ زیرا اتصال و انتساب سببی جز از راه خود حاصل نمی شود. بنابراین، سلمان جزو اهل بیت است به نحو تنزیلی و به لحاظ تشابه او با اهل بیت در بعض یا تمام صفات ایشان. صفاتی که می تواند او را در شمار کسانی که به آنها الهام می شود، قرار دهد.
خداوند برای اهل بیت به پاک شدن و زوال رجس و پلیدی از ایشان گواهی داده. پس ایشان مطهر، بلکه عین پاکی هستند و به نص(آیه ی تطهیر) دانسته شده اند و بدون تردید، سلمان هم از آنهاست. او از داناترین مردم به حقوق خدا بر مردم و حقوق مردم بر یکدیگر و از توانمندترین کسان بر ادای این حقوق بود و رسول الله(ص) درباره ی او فرمود: اگر ایمان در ثریا باشد، مردی از فارس بدان دست خواهد یافت، و به سلمان اشاره فرمود.(17)
اما درباره ی منشأ صدور این عبارت، روایتی دیگر نقل شده است که بنابر آن، شخصی در پی تحقیر و سبک کردن سلمان برآمد، اما رسول اکرم(ص) او را یاری داد و منطق جاهلی و تعصب قومی را آشکارا محکوم کرد. روایت چنین می گوید:
روزی سلمان فارسی به مجلس رسول خدا(ص) وارد شد. حضار برای احترام به حق او و سال خوردگی اش و به سبب اختصاص و انتسابش به رسول خدا او را تعظیم کرده، در بالای مجلس جای دادند. عمر داخل شد و با دیدن سلمان گفت: «این عجمی بالانشسته میان عرب کیست؟»
پس رسول خدا(ص) بر فراز منبر رفته، خطبه خواند و فرمود: «مردم از زمان آدم تا امروز، همچون دندانه های شانه برابرند. عربی را بر عجمی و سرخ پوستی را بر سیاه پوستی برتری نیست، جز به پرهیزکاری. سلمان، دریایی است که پایان نمی پذیرد و گنجی است که تمام نمی شود. سلمان از ما اهل بیت است…».(18)
شاید این روایت از حقیقت دور نباشد؛ چراکه عمر بن خطاب آشکارا عرب را بر عجم برتری می داد و در زمان خلافتش سیاست او در همین جهت بود. قصه ی سرباز زدنش از زن دادن به سلمان و موارد دیگر، دلیل روشنی برای این مطلب است. سلمان بیش از اینکه به نژاد عرب یا عجم وابسته باشد، به اسلام منتسب است. از این روی، به سلمان محمدی معروف شد. ایشان از کسانی است که پیامبر(ص) با او قرارداد بهشت بست. درباره ی وی نوشته اند: «خداوند، سلمان را دوست دارد و با خشمناک شدنش، خشمگین می شود».(19) او جزو خانواده ی رسالت و از پرورش یافتگان خانه ی وحی به شمار می آمد و در همه ی لحظه ها، از حضور پیامبر(ص)، امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) درس می آموخت.
سلمان؛ فرزند اسلام
در زمان زندگی رسول خدا(ص) عمر از سلمان پرسید: «تو کیستی؟ (حسب و نسبت چیست؟)»
سلمان گفت: «من سلمان بن عبدالله(فرزند بنده ی خدا) هستم. گمراه بودم؛ خداوند به وسیله ی محمد(ص) هدایتم کرد. تهی دست بودم؛ خداوند به دست او بی نیازم کرد. برده بودم؛ خداوند به وسیله ی محمد(ص) آزادم کرد. این است حسب و نسب من».
همچنین مالک از بیهقی، و عبدالرزاق از قتاده روایت کرده است: «بین سعد بن ابی وقاص و سلمان کدورت و اختلافی بود. هنگامی که آن دو در مجلسی حضور داشتند، سعد به یکی از حاضران گفت: “نسب خود را بازگو” و او نسب خود را بیان کرد. به دیگری نیز چنین گفت و او نیز نسب خود را بیان کرد تا به سلمان نوبت رسید. به سلمان گفت: “ای سلمان، نسب خود را بیان کن”. سلمان گفت: “من برای خود جز اسلام پدری نمی شناسم. من سلمان فرزند اسلامم”».(20)
مالک از ابوهریره روایت کرده است:
درحالی که قریش در مجلس رسول خدا(ص) گرد آمده بودند، سلمان فارسی به جمع آنان وارد شد. یکی از قریشیان به او گفت: «حسب و نسب تو چیست و چگونه جرئت کردی به مجمع قریش درآیی؟»
سلمان به او نگاه کرد. سپس چشمانش را پایین انداخت و گریه کرد. آن گاه به وی گفت: «از حسب و نسبم پرسیدی. از نطفه ای نجس آفریده شدم و امروز باید اندیشه کنم و عبرت بگیرم، و فردا مرداری بدبو خواهم بود. پس آن هنگام که نامه های اعمال باز شوند، ترازوها نصب گردند، مردم برای صدور حکم، فراخوانده شوند و اعمال من در ترازوی سنجش قرار گیرد، اگر زیاد آورم، شریف و گرامی خواهم بود و اگر کم آورم، خوار و پست خواهم بود. این است حسب و نسب من و همگان». آن گا ه پیامبر اکرم(ص) فرمود: «سلمان راست گفت. هر کس می خواهد به مردی بنگرد که دلش نورانی شده، به سلمان بنگرد».(21)
سلمان؛ مصداق بارز آیه های قرآن
1. ابن عباس روایت می کند: مصداق آیه ی الا الَّذین آمَنُوا وَعَمِلوا الصّالِحات در سوره ی والعصر که افراد غیرزیان کار را معرفی می کند، علی(ع) و سلمان اند.(22)
2. علی بن ابراهیم بن هاشم قمی از امام صادق(ع) روایت می کند: مصداق آیه ی وَالسَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ المُهَاجِرِینَ وَالأنصَارِ(23) نقیبان پیغمبر(ص) هستند؛ یعنی ابوذر، مقداد، سلمان فارسی، عمار یاسر و افرادی که ایمان آوردند و بر ولایت امام علی(ع) ثابت قدم ماندند.(24)
امتیاز مهم و ممتاز «سابقون نخست» را که قرآن کریم مطرح کرده،(25) از نظر عقل و نقل برای این دسته از مسلمانان، امتیاز و افتخاری بزرگ و فراموش نشدنی است؛ چرا که اینان در روزگاری سخت و تلخ که پیامبر(ص) برای تأسیس آیین نوبنیاد و جهانی اسلام، از هر سوی آزار و تهدیدهای هولناک می شد و به یاور و مدافع راستین نیاز داشت، این گروه پاک باخته، سر از پای نمی شناختند. آنان حتی با تحمل شدیدترین زجرها و شکنجه ها به حمایت از اسلام و پیامبر(ص) برخاستند.
نام این بزرگواران در پیشانی نورانی تاریخ ثبت شده و درخور هرگونه ستایش و تمجیدند. امام علی(ع) آنان را که هر یک از گوشه ای از جهان، برای یاری حق و ایمان و رسالت پیشی گرفته بودند، این گونه معرفی می کند:
پیشی گیرندگان به اسلام از هر ملت و قومی عبارت اند از:
– من (علی بن ابی طالب) از میان عرب ها؛
– سلمان فارسی از ملت فارس(ایران)؛
– صهیب از سرزمین روم(که بخشی از آسیا، اروپا و افریقا را شامل می شد)؛
– بلال از سرزمین حبشه(اتیوپی کنونی)؛
– خباب بن ارت از طایفه ی «قبطیان» (سرزمین مصر).(26)
خلاصه آنکه رسول گرامی اسلام(ص) نیز فرموده است: از میان عرب من، از رومیان صهیب، از حبشیان بلال و از فارسیان سلمان فارسی در ورود به بهشت پیشی خواهیم گرفت.(27)
3. در تفسیر آیه ی وَاصبِر نَفسَک مَعَ الَّذیِنَ یَدعُونَ رَبَّهُم بِالغَدَاهِ وَالعَشِیِّ….(28) از امام صادق(ع) روایت شده است:
خداوند به پیامبر(ص) فرمود: «درباره ی کسانی که صبح و شام خدا را می خوانند و جز خواسته ی او منظوری ندارند، خویشتن داری کن و [به سبب نداشتن زیور دنیا] به آنان کم توجه مباش».
این آیه درباره ی سلمان فارسی نازل شد؛ زیرا سلمان ردای مویینی داشت که هم غذا و مواد خوراکی خود را در آن می گذاشت و هم لباس وی بود. بدین سبب، ردا از نظافت لازم برخوردار نبود و در هوای گرم، گاهی بوی نامناسب عرق، افراد را می آزرد.
روزی «عیینه بن حصن» به حضور پیامبر(ص) رسید و در حالی که سلمان نیز در آنجا حضور داشت، گفت: «ای رسول خدا، هر گاه ما نزد شما می آییم، این مرد را بیرون کن و از خویش دور گردان و هرگاه ما بیرون رفتیم وی را به حضور پذیر!» در پی این درخواست، آیه ی بالا نازل شد و به پیامبر(ص) فرمود: ای رسول ما، از کسی که دل او از یاد ما غافل می شود(عیینه) پیروی مکن و سلمان را از خویش دور مگردان.(29)
برخی از مفسران نوشته اند:
گروهی از ثروتمندان مستکبر و اشراف خودخواه عرب نزد پیامبر(ص) آمدند و درحالی که به مردان باایمانی همچون سلمان، ابوذر، صهیب، خباب و مانند آنان اشاره می کردند گفتند: «ای محمد! اگر تو در بالای مجلس بنشینی و این گونه افراد که بوی آنان مشام انسان را می آزارد و لباس های خشن و پشمینه بر تن دارند، از خود دور سازی ما نزدت خواهیم آمد و در مجلست خواهیم نشست و از سخنانت بهره می گیریم، ولی چه کنیم که با وجود این گروه، جای ما نیست!»
در این هنگام، آیه ی بالا نازل شد و به پیامبر(ص) دستور داد: هرگز تسلیم این سخنان فریبنده ی توخالی نشو و همواره در دوران زندگی، با افراد باایمان و پاک دلی چون سلمان ها و ابوذرها باش، هرچند دستشان از ثروت دنیا تهی و لباسشان پشمینه است.
در پی نزول این آیه ها، پیامبر(ص) به جست و جوی این گروه برخاست(گویا با شنیدن این سخن ناراحت شده و برای عبادت به گوشه ای از مسجد رفته بودند).
سرانجام، آنان را در آخر مسجد سرگرم عبادت یافت و به ایشان فرمود: «سپاس خدا را که نمردم تا اینکه او چنین دستوری به من داد که با امثال شما باشم. آری، زندگی با شما و مرگ نیز با شما خوش است: مَعَکم المَحیا وَ مَعَکم المَمَاتُ».(30)
4. امام صادق(ع) در تفسیر آیه ی وَهُدُوا إِلَی الطَّیِّبِ مِنَ القَولِ وَهُدُوا إِلَی صِراَطِ الحَمِیدِ(31) می فرماید: «آنان که به سوی سخن پاک یعنی توحید و اخلاص، و نیز “صراط حمید”، یعنی علی بن ابی طالب(ع) هدایت یافتند، حمزه سیدالشهدا، جعفر طیار، عبیده، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد و عمار یاسر بودند که در این راه، اطاعت و ثبات گام داشتند و مصداق های عملی این آیه شدند».(32)
5. مولا محمد طاهر قمی در تفسیر آیه ی وَمَن یُطِعِ اللهَ وَالرَّسُولَ فَأولَئِک مَعَ الَّذِینَ أنعَمَ اللهُ عَلَیهُم مِّنَ النَّبِیِّینَ وَالصِّدِّیِقینَ وَالشُّهَدَاء وَالصِّالحِیِنَ وَحَسُنَ أولَئِک رَفَیقًا(33) روایت می کند: «منظور از “النبیین” محمد(ص) و “الصدّیقین” علی بن ابی طالب(ع) است؛ زیرا وی نخستین کسی بود که رسالت پیامبر(ص) را تصدیق کرد. منظور از “الشهداء” نیز علی بن ابی طالب(ع)، جعفر طیار، حمزه، حسن و حسین(ع) هستند که سروران شهدایند و “الصالحین” نیز سلمان، ابوذر، صهیب رومی، بلال حبشی، خباب بن ارت و عمار یاسرند…».(34)
6. فرات بن کوفی از امام صادق(ع) نقل می کند: آن حضرت در تفسیر آیه ی إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُم أجرٌ غَیرُ مَمنُونٍ(35) فرمود: «این مؤمنان، سلمان فارسی، مقداد، عمار و ابوذرند که به آنان بدون منت پاداش داده می شود».(36)
وفاداری سلمان به آیه ی مودت
وقتی آیه ی قُل لَّا أسألُکم عَلَیهِ أَجراً إِلَّا المَوَدَّهَ فِی القُربَی(37) نازل شد، رسول خدا(ص) مردم را گرد آورد و آنان را از نزول این آیه آگاه ساخت.
همه ی حاضران گفتند: «ما بر پایه ی این آیه، پیوند محبت و دوستی با اهل بیت(ع) را در هر موقعیتی حفظ می کنیم».
بنابر نقلی دیگر، پیامبر(ص) فرمود: «ای مردم، خدای تعالی حقی را از من بر دوش شما گذاشته است. آیا آن را دوست می دارید؟»
رسول خدا(ص) این موضوع را دوبار تکرار کرد و کسی به ندای او پاسخ مثبت نداد. آن حضرت نیز با ناراحتی از جمعیت روی برمی تافت تا اینکه روز سوم ایستاد و سخن خویش را تکرار کرد و فرمود: «خواسته ی من طلا و نقره و مواد خوراکی و آشامیدنی نیست!» آنان گفتند: «خواسته ی خود را بیان کن!»
آن گاه رسول خدا(ص) آیه ی مودت را که هنوز اعلام نکرده بود، برای آنان خواند و فرمود: «خداوند چنین وظیفه ای را در قبال من برای شما واجب شمرده است». آنان گفتند: «این درخواست را از تو می پذیریم».
ولی پس از رحلت پیامبراکرم(ص)، تنها هفت تن به سفارش این آیه عمل کردند. امام صادق(ع) در این باره می فرماید: وَالله ما وَفَی بِها الا سَبعَهً ؛ «سوگند به خدا، تنها هفت تن به این آیه وفا کردند». سپس با معرفی این هفت تن، سلمان فارسی را در مقام نخستین تن ستود.(38)
سلمان فارسی در مراسم غسل بدن مبارک پیامبر خدا(ص) شرکت داشت. امیرمؤمنان، علی(ع) در این باره می فرماید: «… من آنان (مردم) را به یاری دعوت کردم، ولی هیچ یک از ایشان پاسخ مرا ندادند، جز چهار تن: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر».(39)
همچنین آورده اند: هنگامی که حضرت زهرا(س) به شهادت رسید، بنابر وصیت آن حضرت، کسی را باخبر نکردند. حضرت علی(ع) به این وصیت عمل کرد. تنها چند تن را برای خاک سپاری حضرت زهرا(س) فراخواند که یکی از آنان، سلمان فارسی بود.(40)
بدین ترتیب، خدمت، همراهی، ارادت و وفاداری سلمان به رسول اکرم(ص)، دخترش فاطمه ی زهرا(س) و امیرمؤمنان، علی(ع) تا واپسین لحظه ی زندگی او ادامه داشت.
علی بن ابراهیم قمی در تفسیر آیه ی: وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَهُوَ الحَقُّ مِن رَّبِّهُم کفَّرَ عَنهُم سَیِّئَاتِهِم وَأَصلَحَ بَالَهُم(41) از امام صادق(ع) روایت می کند: «مراد از آنچه به محمد(ص) نازل شده، علی(ع) است و این معنا حقی از سوی خداوند است، و آنان که عمل صالح انجام دادند، ابوذر، سلمان، عمار و مقداد بودند که پیمان خویش را نشکستند و بر ولایت و پیروی از امیرمؤمنان، علی(ع) که “حق نازل شده از سوی خداوند بود” ثابت گام ماندند و با اصلاح وضع خویش، هرگز خود را به راه کفر و گناهان، آلوده نساختند».(42)
پی نوشت ها :
نویسنده: سید رضی سیدنژاد
1- شهاب الدین احمد بن علی بن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج2، ص62؛ محمد تقی التستری، قاموس الرجال، ج4.
2- ادله ی یاد شده از کتاب سلمان فارسی، سیدجعفر مرتضی عاملی، ترجمه ی سید محمد حسینی، ص41- 43 گزینش شده است.
3- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص390؛ محمدتقی التستری، قاموس الرجال، ج4، ص433.
4- نورالدین علی بن ابی بکر الهیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج9، ص337.
5- ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج1، ص185.
6- ابوبکر احمد بن علی خطیب البغدادی، تاریخ البغداد، ج1، ص163، 164.
7- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص358؛ فتال نیشابوری، روضه الواعظین، ص278.
8- یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی الاسماء الاصحاب، ج2، ص57.
9- حسین بن محمد تقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص21.
10- محمدتقی التستری، قاموس الرجال، ج4، ص429؛ احمدبن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص487.
11- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج6، ص257.
12- معادل وزن چهل درهم.
13- ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و…، ج1، ص228.
14- علامه سید جعفر مرتضی عاملی بر این روایت چند ایراد و خدشه وارد کرده است، و در نتیجه می نویسد: روایت درست و پذیرفتنی، روایتی است که می گوید: «پیامبراکرم(ص) هسته های خرما را می نشاند و علی(ع) حضرت را یاری می کرد و به صورت اعجازی، هسته ها بی درنگ رشده کرده، نخل می شدند و بار می دادند. همچنین با جدا ساختن چهل اوقیه طلا از سنگی که طلا شد یا طلایی که همانند تخم مرغ یا هسته ی خرما بود و باقی ماندن آن به حال خود، معجزه ی دیگر آن حضرت ظاهر شد(ر.ک: سید جعفر مرتضی عاملی، سلمان فارسی، ترجمه ی سیدمحمد حسینی، ص35).
15- محمدبن سعد، طبقات الکبری، ج4، ص59.
16- مالی لسان فاقول شعرا اسال ربی قوه و نصرا.
علی عدوی وعدو الطهرا محمدا المختار حاز الفخرا.
حتی آنال فی الجنان قصرا مع کل حوراء تحاکی بدرا.
17- سید جعفر مرتضی عاملی، سلمان فارسی، ترجمه ی سید محمد حسینی، ص88، به نقل از: حسین بن محمدتقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص32.
18- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص348؛ محمد بن محمد بن النعمان الشیخ المفید، الاختصاص، ص341.
19- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص347؛ حسین بن محمدتقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص156؛ محمدبن محمدبن النعمان الشیخ المفید، الاختصاص، ص217؛ یوسف بن عبدالله بن محمد بن عبدالبر القرطبی المالکی، الاستیعاب فی السماء الاصحاب، ج2، ص60؛ سیدعلی خان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص209.
20- سید جعفر مرتضی عاملی، سلمان فارسی، ترجمه ی سید محمد حسینی، ص85.
21- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص355.
22- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والادب، ج10، ص134.
23- توبه(9)، 100.
24- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والادب، ج10، ص134؛ حسین بن محمد تقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص187.
25- توبه(9)، 100.
26- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص352.
27- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب و السنه والادب، ج10، ص121.
28- کهف(18)، 28.
29- عبد علی بن جمعه حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج3، ص257.
30- ناصر مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج12، ص454؛ ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، تفسیر مجمع البیان، تصحیح سیدهاشم رسولی محلاتی، ج6، ص465؛ حسین بن محمد تقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص189.
31- حج(22)، 24.
32- ابوجعفر محمد بن یعقوبی کلینی، اصول کافی، ج1، ص426؛ حسین بن محمد تقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص191.
33- نساء(4)، 69.
34- حسین بن محمد تقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص194.
35- تین(95)، 6، 7.
36- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص345؛ حسین بن محمد تقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص197؛ فرات بن ابراهیم بن فرات الکوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص207.
37- «ای پیامبر! به مسلمانان بگو: از شما برای انجام وظایف رسالت، پاداشی جز مودت و دوستی با اهل بیتم نمی خواهم» (شوری، 23).
38- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص321؛ حسین بن محمد تقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص185.
39- ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج1، ص98.
40- ابومنصور عباس بن محمد رضا قمی، بیت الاحزان، ترجمه ی محمد محمدی اشتهاردی، ص250- 254؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص326 و ج34، ص193.
41- محمد(47)، 2.
42- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج22، ص349؛ حسین بن محمد تقی نوری الطبرسی، نفس الرحمن، تحقیق جواد قیومی، ص193.
منبع :سیدنژاد، سیدرضی؛ (1389)، اسوه های جاویدان: سیری در زندگانی اصحاب وفادار پیامبر اکرم(ص)، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).