در پاسخ به سئوال مورد نظر توجه به چند نکته اساسی ضروری است:
الف) «وقتی که شیعه امام را در چنین مقامی تلقی می کند که حافظ و نگهبان دین و شریعت و مرجع مردم برای شناساندن اسلام است، همان طوری که برای پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ عصمت قائل است، برای او هم عصمت قائل است. در مورد عصمت پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ هیچ کس شبهه نمی کند و امری بسیار واضحی هم هست. اگر برای ما قطعی شود که سخن را پیغمبر اکرم فرموده، در صحت آن شک نمی کنیم و می گوییم درست است. هیچ وقت نمی گوییم پیغمبر در این جا اشتباه کرده است. کسی که خدا او را برای هدایت مردم فرستاده در حالی که مردم به هدایت الهی نیاز داشته اند، نمی تواند انسانی جایز الخطاء و یا جایز المعصیه باشد… اگر امامت را به این شکل تعریف کنیم که امری است متممّ نبوت از نظر بیان دین، یعنی به آن دلیل وجودش لازم است که وظیفه پیغمبر را در بیان احکام انجام دهد، به همان دلیل که پیغمبر باید معصوم از اشتباه و گناه باشد، امام نیز باید چنین باشد».[1]
بنابراین بحث امامت و عصمت آن، عمرش با عمر امامت و طرح مساله امامت که بعد از رحلت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ آغاز گردیده برابر است و اصولاً نمی توان عصمت را از امامت در هیچ زمانی جدا کرد.
ب) اگر همه شیعیان را در هر زمانی با اعتقاد قطعی و یقینی شان درباره امامت و عصمت امام در نظر بگیریم، با یک واقعیت غیر قابل انکار روبرو خواهیم شد و آن این است که از نظر انقیاد و طاعت و فرمانبرداری بی چون و چرا، فداکاری و ایثار و سایر اوصاف در برابر امام و رهبران دینی، تفاوت های فراوانی دارند. با این که همه معتقد به عصمت امام و جانشین پیامبر می باشند و این چیزی است که به روشنی و بالعیان آن را در جامعه امروزی نیز مشاهده می کنیم و نیاز چندانی به اقامه دلیل ندارد. و اگر توقع داشته باشیم که همه مثل شهید رجایی، چمران، صیاد شیرازی، شهید صدر و امثال این بزرگواران باید باشند، قطعاً در اشتباه افتاده ایم همان گونه که انتظار داشتن از همه شیعیان در زمان امام حسین ـ علیه السلام ـ که همگان مثل حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، زهیر بن قیس، و سایر شهدای جلیل القدر و والا مقام کربلا بوده باشند، یک انتظار و توقع فرا واقعیتی خواهد بود. زیرا یاران و اصحاب امام حسین ـ علیه السلام ـ افراد وارسته بودند که نظیر آنان را تاریخ بشر کمتر دیده است و بر اساس برخی روایات جزء هزار نفری است که در طول تاریخ بشر خداوند دین خود را به واسطه آن ها یاری نموده است.
ج) از سفارش امام ـ علیه السلام ـ به برادرش محمد بن حنفیه که به او هنگام خداحافظی فرمود: «… ای برادر، خدا تو را جزای خیر دهد که نصیحت کردی و راه صواب نمودی و من آهنگ خروج به مکه دارم و آماده ایم من و برادران و برادرزادگان و شیعیان من، و امر آن ها امر من و رأی آن ها رأی من است، اما تو ای برادر باکی بر تو نیست که در مدینه بمانی و جاسوس من باشی بر ایشان و از کارهای آنان چیزی از من پنهان نداری…گذشته ازاین فلج بودن ومعذوربودن محمدبن حنقیه نیز دلیل برهمراهی نکردن ایشان باامام است».[2]
معلوم می شود که امام ـ علیه السلام ـ بر اساس محاسبات و پیش بینی که از اوضاع و پی آمدهای حرکتش داشت، نیز نمی خواست دعوت عمومی از همه داشته باشد و همه را با خودش ببرد بلکه می خواست عده خاصی که آمادگی برخورد با هر گونه حادثه را داشتند به همراه ببرد چنان چه از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده هنگامی که سخن از خروج امام حسین ـ علیه السلام ـ و تخلف ابن حنفیه به میان آمد، به راوی فرمود: «ای حمزه، برای تو حدیثی بگویم که دیگر بعد از این مجلس از مثل آن نپرسی، حسین ـ علیه السلام ـ وقتی از شهر خود جدا شد و آهنگ مکه کرد کاغذی خواست و در آن نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. از حسین بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ به سوی بنی هاشم! اما بعد هر کس به من ملحق شود شهید گردد و هر کس تخلف کند به رستگاری نرسد. والسلام».[3]
بنابراین فقط مخلصین و افرادی معدود و به تمام معنا منقاد به ولایت از میان شیعیان سعادت همراهی با امام ـ علیه السلام ـ را پیدا کردند و در این میان ممکن است افرادی از شیعیان و مسلمانان که عقیده به حقانیت و حتی امامت و عصمت امام حسین ـ علیه السلام ـ داشتند ولی از اخلاص و باور و خودگذشتگی یارانی که در خدمت حضرت بودند برخوردار نبودند و لذا از فیض همراهی و شهادت در رکاب آن بزرگوار محروم ماندند چنان چه در جریان دعوت مردم کوفه و بیعت آنان با مسلم بن عقیل و عقب نشینی که از ترس ابن زیاد و یا به طمع زنده ماندن چند روز بیشتر کردند، با این که می دانستند امام حسین ـ علیه السلام ـ حق است و گمراهی و باطل بودن یزید و ابن زیاد را به عیان می دیدند و به آن اعتقاد داشتند. و در خصوص ابن عباس و امثال او نیز اگر خیلی بد بین نباشیم این قضیه صادق است. و لذا در تاریخ نداریم که امام حسین ـ علیه السلام ـ از ابن عباس و امثال او دعوت کرده باشد با این که در مکه او را ملاقات کرد و او در مقام خیرخواهی مطالبی را به حضرت گفت.
د) علامه بزرگوار شهید مطهری درباره ابن عباس و امثال او در کتاب شریف «حماسه حسینی» مطالبی را آورده وی می گوید: «منطق ابن عباس (و امثال او) منطق سیاست و بازی سیاسی بود، منطق عقل و رعایت مصالح نفس خود بود. او با منطق عقلی، صحیح می گفت که: من برتو در این سفر بیم کشته شدن دارم، زیرا اهل عراق قومی خیانت پیشه اند…
درست این منطق، منطق سیاسیون نفعی است نه منطق شهداء. معنای کلام ابن عباس این است که اگر اهل عراق حاکم شان را بیرون نکردند و اهل جهاد نبودند تو هم آن ها را رها کن. این منطق، منطق معامله است. منطق امام نه منطق غدر بود و نه منطق کید و معامله و هم کاری انتفاعی، صرفاً منطق ایثار و عقیده و شهادت در راه عقیده بود (که ابن عباس و امثال او با محاسباتی که پیش خودشان داشتند، عاجز از درک آن بودند و لو این که امام حسین ـ علیه السلام ـ را می شناختند و به حقانیت او اعتقاد داشتند). و لذا حضرت به او فرمود: پسر عمو! من می دانم که تو قصد خیرخواهی و دلسوزی داری (برای شخص من و مصالح شخص من) ولی من تصمیم قطعی برای حرکت گرفته ام.
مقصود حضرت این نیست که گفتار از روی حسن نیت نیست ولی من این مقدمات و نتایج را قبول ندارم، بلکه مقصود این است که این مقدمات و نتایج برای کسی که بخواهد از این راه برود و اهل معامله و معاوضه باشد درست است ولی راه من این راه نیست و منطق من منطق درد عقیده داشتن و درد خیرخواهی داشتن است. درد طبیبی است که از غم مریض ها رنج می برد. راه من راه شهادت است. منطق شهید منطق دیگری است غیر از منطق عقل عملی انتفاعی. معنای: «ان الله شاء ان یراک قتیلاً؛ این است که خدا از تو روح شهادت می خواهد…».[4]
و هر کس روحیه شهادت طلبی و روح ایثار و از خود گذشتگی ندارد سزاوار همراهی سید الشهداء ـ علیه السلام ـ نیست و لو این که شیعه باشد و این پیام امام حسین ـ علیه السلام ـ در طول تاریخ تا پایان آن خواهد بود نه تنها به ابن عباس بلکه به همه انسان ها و تمام شیعیان که ادعای شیعه بودن دارند.
والسلام علیه یوم ولد و یوم شهِدَ و یوم یبعث حیّاً.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ شهید مطهری، حماسه حسینی، ج3.
2ـ شیخ عباس قمی، دمع السجوم، ترجمه فارسی نفس المهموم.
پی نوشت ها:
[1]. مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، ص96ـ97.
[2]. شیخ عباس قمی، دمع السجوم، ترجمه نفس المهموم، ص75.
[3]. همان، ص76.
[4]. مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، ج3، ص160ـ161.