الف: در معنا و مفهوم عصمت به سخنی از علامه طباطبایی ـ قدس سره ـ و نیز سخنی از علامه شهید مطهری بسنده می کنیم: علامه طباطبائی در پاسخ به سوالی درباره عصمت می گوید: «خداوند سبحان خطاب به رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می فرماید: «انزل الله علیک الکتاب و الحکمه و علّمک ما لم تکن تعلم، و کان فضل الله علیک عظیما.»[1]و خدا کتاب و حکمت بر تو نازل کرد، و آن چه را نمی دانستی به تو آموخت، و تفضّل خدا، بر تو همواره بزرگ بوده است. از این آیه شریفه استفاده می شود که خداوند دو نوع علم به پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تعلیم نموده است: یکی، تعلیم از راه وحی و نزول روح الامین بر ایشان، که «انزل الله علیک الکتاب و الحکمه» به ضمیمه گفتار دیگر خداوند سبحان که می فرماید: «نزّل به الروح الامین علی قلبک»[2] روح الامین قرآن را بر قلب تو فرود آورد. بیانگر آن است.
و دیگری، «و علّمک ما لم تکن تعلم» که نوعی القاء بر قلب پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و الهامی الهی بدون واسطه ملک و انزال آن است. این موهبت الهی همان عصمت و نوعی علم است که بر تمام قوای طبیعی و غرائز و امیال نفسانی غالب و صاحب اش را از گمراهی و گناه به طور کلی باز می دارد به واسطه آن نسبت به گناه تنفر و انزجار قلبی پیدا می کند. که در روایات از آن به این صورت تعبیر شده است که «پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و امامان ـ علیهم السلام ـ روحی به نام (روح القدس) دارند که آنان را ازگناه و معصیت باز می دارد.»[3]… بنابر این عصمت نوعی علم است که صاحب اش را به طور دائم و برای همیشه در راه بندگی قرار می دهد، و مانع صدور معصیت و خطاء از او می شود، نه از قبیل علم متعارف به حسن و قبح فعل یا علم به مصحلت و مفسده آن، زیرا این گونه علم گاهی با گمراهی و ارتکاب عصیان و گناه جمع می گردد. و انسان با این که قبح و مفسده فعل را می داند، در عین حال قوه شهویه و یا غضبیه بر او غالب می گردد و مرتکب آن فعل می شود. چنان چه خداوند سبحان می فرماید: «پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانید»[4] و نیز می فرماید: «و با آن که دل های شان بدان یقین داشت، آن را انکار کردند.»[5] خلاصه این که: عصمت انبیا (و نیز ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ) نتیجه علم و یاآن علمی است که دائماً آن ها را از گناه باز می دارد. و اعضا و جوارح آن ها را همواره در راه فطرت توحید قرار می دهد و هیچ وقت مغلوب قوای طبیعی و هوا و هوس نمی شود.»[6]
و شهید علامه مطهری می گوید: «عصمت … یعنی نهایت و کمال ایمان … پس ماهیت عصمت … بر می گردد به درجه و کمال ایمان. آن کسی که می گوید: «لو کشف الغطا ما ازددت یقینی»[7] این کلام امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ است که فرمود: «اگر پرده هم بر افتد بر یقین من افزوده نمی شود، قطعاً معصوم از گناه است.»[8] و ایمان و یقین در کلام شهید مطهری، در حقیقت همان علمی است که علامه طباطبایی(ره) عصمت را نتیجه و محصول آن دانسته است بنابر این عصمت خودش ثمره علم است و بلکه: «حقیقت عصمت، علمی است که معصوم به واسطه آن از معصیت به دور است.»[9] و لازمه مقام نبوّت و امامت می باشد و این که بگوئیم علم غیب لازمه عصمت است تعبیر مناسبی نخواهد بود. و از این که عصمت ثمره علم و یقین است این نکته به خوبی استفاده می شود که باید یک امر نسبی باشد نه مطلق، زیرا بستگی به درجه و مدارج علم و یقین دارد، هر چند علم و یقین کامل تر و در مرحله بالاتر باشد به همان اندازه عصمت قوی و شدیدتر خواهد بود. و البته امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ به دلیل برخورداری از کامل ترین مراتب علم از کامل ترین مراتب عصمت برخوردار خواهند بود.
ب: «آیاتی از قرآن مجید بیان گر آن است که علم غیب مخصوص ذات خدای متعال است و از همه صریح تر در نفی علم غیب از غیر خدا، این آیه است که خداوند در آن علم غیب را تنها برای ساحت مقدس خود اثبات، و از غیر نفی می فرماید: «قل لا یعلم من فی السموات و الارض الغیب الا الله»[10] بگو هیچ کس در آسمان ها و زمین جز خدا، از غیب آگاه نیست. ولی از آیه شریفه دیگری استفاده می شود که خداوند علم غیب را به پیغمبران مورد رضا و پسند خود ـ علیهم السلام ـ نیز اظهارواعطا نموده و آن ها نیز عالم به غیب هستند، چنان چه می فرماید: «علام الغیب، فلا یظهر علی غیبه احدا، الاّ من ارتضی من رسول.»[11] خداوند دانای غیب است، پس کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند، مگر پیامبری که مورد رضای او باشد. بنابر این، از جمع بین آیات معلوم می شود که کسی جز خداوند متعال، غیب را باالذات و از پیش خود مستقلاً نمی داند، ولی ممکن است آن را به پیغمبران برگزیده خود ـ علیهم السلام ـ تعلیم نماید، و علم ائمه ـ علیهم السلام ـ نیز بر اساس روایات متعدد ازطریق وراثت ،از حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به آنان رسیده است.
بر این اساس، علم غیب امام ـ علیهم السلام ـ باوراثت از پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و علم غیب پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ به وحی و تعلیم خداوند متعال، و علم خداوند ذاتی است.[12]
پس پیامبر و ائمه ـ علیهم السلام ـ به هر حال دارای علم غیب هستند اگر چه بالواسطه نه بالذات. و این جا سوال مطرح می گردد، که چرا ظاهر بعضی از وقایع و حوادث، به گونه ای است که با علم غیب داشتن آن ها تناسبی ندارد؟ پاسخ این سوال راازاحادیث معصومین-ع- می توان دریافت.
ج: از ویژگی پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ است که هرگاه بخواهند می دانند و هرگاه نخواهند نمی دانند. چنان چه از امام صادق ـ علیه السلام ـ روایت شده که فرمود:
«به راستی امام هرگاه بخواهد بداند می تواند»[13] و نیز فرمود: «هرگاه امام بخواهد که چیزی را بداند خدا آن را به وی اعلام می کند.»[14] .
از این روایات فهمیده می شود که پیامبر و ائمه ـ علیهم السلام ـ هر وقت می خواستند چیزی بدانند به (مقام نورانیت) خود توجه نموده و آن را می دانند، ولی همیشه به آن مقام توجه نداشته اند، مانند فقیهی که تمام مسائل نزد او حاضر نیست، ولی ملکه اجتهاد دارد که هرگاه مساله از او می پرسند به مأخذ حکم رجوع نموده و آن را می داند.[15] و قضایا و وقایع و حوادثی هم چون: بئر معونه و گم شدن شتر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و یا داستان «افک»یعنی جا ماندن عایشه از کاروان و امثال آن ها مربوط به جهات ظاهری و حساب ها و تجربیات و اسباب بشری و عادی است که به جنبه بشری آن ها مربوط می شود و این که سنت الهی و سیره انبیا و امامان ـ علیهم السلام ـ بر این استوار بوده که زندگی عادی داشته و از اسباب و وسایل و روش های عادی بهره گرفته و بر اساس ظواهر و وسایط عادی با مردم رفتار نمایند.
واین منافات ندارد که به واسطه جنبه نوری و توجه به آن و یا به تعبیری به واسطه علم غیبی، هر چه را بخواهند بدانند، و پیغمبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ نیز جنبه ظاهری و بشری داشته اند چنان که قرآن می فرماید:«قل انما أنا بشر مثلکم»[16]، بگو من بشری همسان شما هستم. بنابر این اولاً پیامبر و امامان معصوم ـ علیهم السلام ـ مأمور به اِعمال اسباب و وسایل ظاهری و عادی و معاشرت عرفی و طبیعی با مردم بوده. و ثانیاً هرگاه می خواسته و یا بخواهند می دانند و در جایی که نخواهند بدانند نمی دانند و این هیچ گونه منافاتی با علم غیب آن بزرگواران ندارد همان گونه که حوادث و وقایع شبیه آن چه که در سوال مطرح شده منافات با علم غیب داشتن آن بزرگواران ندارد.
د: اما جریان سوره مبارکه «عبس» آیات آغازین آن «اجمالاً نشان می دهند که خداوند کسی را در آن ها مورد عتاب قرار می داده به خاطر این که فرد یا افراد غنی و ثروت مندی را بر نابینایی حق طلبی مقدم داشته است و چیزی که صریحاً دلالت کند که منظور شخص پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است وجود ندارد و لذا در این که شخص مورد عتاب کیست؟ در آن اختلاف نظر وجود دارد: مشهور در میان مفسّران خاصه و عامه این است که: عده ای از سران قریش مانند عتبه بن ربیعه، ابوجهل، عباس بن عبد المطلب و جمعی دیگر، خدمت پیامبر بودند و پیامبر مشغول تبلیغ و دعوت آن ها به سوی اسلام بود… در این میان «عبد الله بن ام مکتوم»» که مرد نابینا و ظاهراً فقیری بود وارد مجلس شد و از پیغمبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تقاضا کرد آیاتی از قرآن را برای او بخواند و به او تعلیم دهد و پیوسته سخن خود را تکرار می کرد و آرام نمی گرفت، زیرا دقیقاً متوجه نبودکه پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ با چه کسانی مشغول صحبت است. او آن قدر کلام پیغمبر را قطع کرد که حضرت ناراحت شد و آثار ناخشنودی در چهره مبارکش نمایان گشت. در این هنگام آیات آغازین این سوره نازل و در این باره پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را مورد عتاب قرار داد.
شأن نزول دوم که برای این آیات نقل شده این ست که این آیات درباره مردی از «بنی امیه» نازل شده که نزد پیامبر نشسته بود، در همان حال «عبد الله ابن ام مکتوم» وارد شد، هنگامی که چشمش به «عبد الله» افتاد خود را جمع کرد، مثل این که می ترسید آلوده شود و قیافه در هم کشید و صورت خود را برگردانید، خداوند در آیات سوره «عبس» عمل او را نقل کرده و مورد ملامت و سرزنش قرار داده است. (این شأن نزول در حدیثی از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده است.)[17] محقق بزرگ شیعه مرحوم «سید مرتضی» این شأن نزول را پذیرفته است. ولی به فرض که شأن نزول اول واقعیت داشته باشد، این مطلب در حد ترک اولایی بیش نیست و کاری که منافات با مقام عصمت داشته باشد در آن مشاهده نمی شود.»[18]
قرآئنی در آیات وجود دارد که نشان می دهد منظور، شخص پیامبر نیست از جمله این که: «عبوس بودن» از صفات پیامبران مخصوصاً پیغمبر اسلام نیست. دیگر این که پرداختن به اغنیا و غافل شدن از فقرای حق طلب با اخلاق آن حضرت هرگز نمی سازد.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ مکارم، تفسیر نمونه، ج26.
2ـ شهید مطهری، امامت و رهبری.
3ـ محمد حسین رخشاد،665 پرسش و پاسخ «در محضر علامه طباطبایی».
پی نوشت ها:
[1] . نسا / 113.
[2] . شعرا / 193.
[3] . اصول کافی، ج1، ص 272، حدیث 2 ـ 3.
[4] . جاثیه / 23.
[5] . نمل / 14.
[6] . رخشاد، محمد حسین، 665 پرسش و پاسخ، در محضرعلامه طباطبایی، انتشارات نهاوندی، پاسخ 298.
[7] . سفینه البحار، ج2، ص 734،
[8] . امامت و رهبری، ص 175ـ 176.
[9] . نمل / 65.
[10] . جن / 26 ـ 27.
[11] . رخشاد، محمد حسین، 665 پرسش و پاسخ، در محضرعلامه طباطبایی، انتشارات نهاوندی، پاسخ 296
[12] . اصول کافی، ج2،ص 297.
[13] . همان.
[14] . همان، ص 299.
[15] . رخشاد، محمد حسین، 665 پرسش و پاسخ، در محضرعلامه طباطبایی، انتشارات نهاوندی، پاسخ 281
[16] . کهف / 110.
[17] . مجمع البیان، ج10، ص 437.
[18] . تفسیر نمونه، ج26، صفحات 123، 124، 125.