یکی از مسائل با اهمیت برای طلاب علوم دینی تحصیل اخلاص و پاک سازی و تصفیه ی نیت است. طلبه باید فقط برای خداوند سبحان گام بردارد و هرگز هدفش رسیدن به مقاصد آلوده ی دنیوی نباشد و از ابتدا فکر مسند یابی، جاه طلبی، نام جویی، رسیدن به مرجعیت، امامت جمعه و جماعت، نمایندگی مجلس، کسب مقامی در جامعه، شهرت، جلب نظر مردم و احترام آنان را از سر خویش بیرون کند و الا نه تنها علمش به حال او سودی نخواهد داشت بلکه با اندوختن بیشتر اصطلاحات و علوم به جهنم نزدیک تر می شود و اسباب بدبختی خود – و در بیشتر اوقات – بدبختی مردم را فراهم می کند. ضرر عالمان غیر مخلص و ضربه هایی که به پیکر دین فرود آورده اند کم نیست.
تحصیل اخلاص بسی دشوار است و به سادگی نمی توان به آن دست یافت و نیازمند مبارزه ی طولانی و مداوم با نفس، و استقامت است. درحدیثی قدسی می خوانیم که خداوند متعال می فرماید:
اَالاِخلاصُ سِرٌ مِن اَسرارِی اِستَودَعتُهُ قَلبَ مَن اَحبَبتُ مِن عِبادیِ؛ (1)
اخلاص یکی از اسرار من است که در دل بندگان محبوب خویش به ودیعت نهادم.
و اگر کسی به این مرتبه دست یافت و به پالایش نیت خویش موفق شد، بزرگ ترین نعمت نصیبش گشته است. از امام صادق علیه السلام نقل شده است:
ما اَنعَمَ اللهُ (عَزَّوَجَلَّ) عَلی عبد اَجَلَّ مِن اَن لا یَکُونَ فی قَلبِهِ مَعَ اللهِ (عَزَّوَجَلَّ) غیرُهُ؛ (2)
برترین نعمت خداوند به بنده اش این است که در قلبش چیزی جز « خدا» نباشد.
امیرالمومنین علی علیه السلام فرموده اند:
الدُنیا کُلُّها جَهلٌ اِلاّ مَواضِعُ العِلم و العِلمُ کُلُّهُ حُجَّه اَلاّ ما عُمِلَ بِهِ، وَ العَمَلٌ کُلُّه رِیاءٌ اِلاّ ما کانَ مُخلَصاً وَ الاِخلاصُ عَلی خَطَر حتی یَنظُرَ العَبدُ بِما یُختَمُ لَهُ؛(3)
دنیا همه اش نادانی است مگر جایگاه های دانش، و دانش تمامش حجت و دلیل خداوند علیه انسان است به جز آن مقدار که بدان عمل شود، و عمل تمامش ریاست، غیر از آنچه خالصانه انجام شود، و اخلاص در معرض خطر است تا این که انسان ببیند عاقبتش چه می شود.
به چند نمونه از اخلاص بزرگان اشاره می شود:
1. روزی علامه بحرالعلوم رحمه الله را شاگردانش خندان و متبسم یافتند. سبب پرسیدند در پاسخ فرمود: پس از بیست و پنج سال مجاهدت، اکنون که در خود نگریستم، دیدم دیگر اعمالم ریایی نیست و توانسته ام به قلع و قمع ریا موفق شوم. (4)
2. عارف و اصل کامل، مرحوم میرزا جواد آقا ملکی می نویسد:
از یکی از عالمان بزرگ نقل کرده اند که او سی سال در صف اول نماز جماعت اقتدا می کرد. پس از سی سال، روزی به عللی نتوانست خود را به صف اول برساند و در صف دوم ایستاد و از این که مردم او را در صف دوم دیدند گویا در خود خجالتی احساس کرد. از این جا متوجه شد که در این مدت طولانی که در پیشاپیش مردم و در ردیف اول نماز می خوانده از روی « ریا» بوده است. از این تمام آن سی سال نماز را قضا کرد.
مرحوم ملکی می افزاید: برادرم! بنگر به این عالم مجاهد و در مقام و منزلتش دقت نمای که چگونه نماز جماعتش در این زمان دراز، آن هم در صف اول، فوت نگردید و با این وصف، متصدی امامت جماعت نشد. نیز بنگر به احتیاط او، که چگونه برای یک شبهه این همه نماز را قضا کرد و از این جا عظمت اخلاص و اهمیتی را که علمای سلف برای آن قائل بودند دریاب!(5)
3. کسانی که نزد مرحوم آیه الله بروجردی رحمه الله بودند نقل می کنند که آیه الله پیش از وفاتشان خیلی ناراحت بود و می گفت: عمر ما گذشت و ما رفتیم و نتوانستیم چیزی برای خود از پیش بفرستیم و عملی انجام دهیم. یک نفر
خیال کرد که این جا هم جای تملق و چاپلوسی است و گفت: « آقا شما دیگر چرا؟! این حرف ها را ما بیچاره ها باید بزنیم، شما چرا؟ بحمدلله شما این همه آثار خیر از خود باقی گذاشته اید، این همه شاگرد تربیت کرده اید، این همه آثار کتبی به یادگار گذاشته اید، مسجدی به این عظمت ساخته اید، مدرسه ها در کجا و کجا ساخته اید و . . . » وقتی این را گفت، آیه الله بروجردی این حدیث را فرمودند: « أخلِص العَمَلَ؛ فَاِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیرٌ» (6) عمل را باید خالص انجام داد، نقاد آگاه آگاهی هست. تو خیال کردی این اعمال که در منطق مردم به این شکل است، حتما در پیشگاه الهی هم همین طور است؟ (7)
بنابراین، تا پایان عمر باید مواظب و مراقب بود تا شیطان انسان را به زیر چتر خود نکشد و گوهر اخلاص را از کف آدمی نرباید.
4. حاج امام قلی نخجوانی، استاد معارف آقاسیدحسین قاضی پدر مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی گوید: پس از آن که به پیری رسیدم، دیدم با شیطان بالای کوهی ایستاده ایم. من دست خود را بر محاسنم گذاشتم و به او گفتم: مرا سن کهولت فرا رسیده، اگر ممکن است از من درگذر. شیطان گفت: « این طرف را نگاه کن». وقتی نظر کردم، دره ای بسیار عمیق را دیدم که از شدت خوف و هراس، عقل انسان مبهوت می ماند. شیطان گفت: « در دل من رحم و مروت و مهر قرار نگرفته است. اگر چنگال من به تو بند گردد جای تو در ته این دره خواهد بود که تماشا می کنی!» (8)
***
در ابتدای تحصیل ممکن است برخی خویش را از آلودگی به اهداف فاسد منزه بدانند و چنین پندارند که انگیزه و غرضی غیر از « خدا» ندارند؛ ولی باید متوجه بود که وقتی دست آدمی از همه جا کوتاه است، می پندارد که هدفی جز « رضای خداوند متعال» ندارد و صد البته این کافی نیست. بلکه باید چنان باشد که اگر روزی ریاست و شهرت و مسند و مقام هم به او روی آورد خود را نبازد و شیفته ی آنها نشود و از این امور اعتباری به عنوان وسیله ای برای دست یافتن به اهداف خدایی استفاده کند. ولی به این سادگی نمی توان به چنین اطمینانی دست یافت.
ریشه ی بیشتر اختلاف ها، گرفتاری ها و نابسامانی های جامعه ی ما، عدم اخلاص و فاقد هدف الهی بودن است. معمولاً یک طرف اختلاف و کشمکش – و در بعضی موارد هر دو طرف- بی اخلاصند.
عالم نفس کشته، مرحوم آیه الله میلانی در نامه ای به مناسبت تبعید امام خمینی به ترکیه خطاب به امام نوشته اند:
خوشا به سعادت آن سرزمین که حضرت عالی در آن تشریف دارید! قلوب همه ی مردم با ایمان متوجه شماست، فانه تعالی « جَعَلَ أفئده من الناس تهوی الیک»(9) و همگی برای نصرت و تأیید شما، که لسان ناطق همه ی مجامع روحانی و دینی هستید و گفته ی شما کلام حق و حقیقت است، دعا می نمایند . . . راه شما که وارث انبیاء علیهم السلام هستید، همان راه است که خدا برای پیغمبران اولوالعزم و ائمه هدی علیهم السلام معین فرموده . . . . (10)
گفتنی است که آیه الله میلانی به مدرسه ی حقانی قم و شهید بهشتی و شهید قدوسی- که مسئول آن مدرسه بودند- عنایت خاصی داشت و از این رو حاضر شده بود بودجه ی مدرسه را تأمین کند و دخالتی در برنامه ی آن نداشته باشد تا مسئولان بتوانند آزادانه طرح بریزند و اجرا کنند و حاضر بود کاری با کمک او صورت گیرد و از او نامی در میان نباشد. (11)
عالم روشن ضمیر آیه الله آقا قوچانی رحمه الله می نویسد:
طلبه باید درس را لله؛ یعنی برای دست گیری و هدایت و ارشاد جُهّال بخواند، که بندگان خدا را از ورطه ی جهالت و ضلالت برهاند، که خدا چنین طلبه ای را دوست خواهد داشت. اگر به نیت مالیّه دنیا و ریاست دنیا و غلبه ی بر امثال و اقران درس بخواند، تن به زحمت چیز فهمی ندهد و در صدد آن نباشد، بلکه به چهار کلمه لفاظی و صناعی که جُهّال را به آن قانع توان کرد، قناعت کند. . . .
این طور اشخاص، دین فروش و راهزنانند. باید حتی الامکان دست آنها را کوتاه کرد و به این طایفه نباید چیز آموخت که سلاح به دست دزد و دشمن دین دادن است. تعلیم چنین اشخاص بدتر از بیع اسلحه است به کافر حربی؛ بلکه اجازه ی اجتهاد به اینها دادن -ولو مجتهد هم باشند- بدتر از محرمات شدیده است. (12)
سخنی از امام خمینی درباره ی دنیاطلبی
تعفن عالِم، عالَم را متعفن می کند. در جهنم از تعفن عالِم، پناه می برند به آتش و این تعفن، تعفن توجه به دنیاست. حوزه های علمیه بیدار باشند. تقوا را، تقوا را نصب عین خود قرار دهید. فضلا! طلاب علوم دینی! تقوا، تقوا، تنزیه نفس، مجاهده با نفس. (13)
بکوشید اگر علقه ی ارتباط و محبتی به دنیا دارید قطع کنید. این دنیا با تمام زرق و برق ظاهریش ناچیزتر از آن است که قابل محبت باشد، چه رسد که انسان از همین مظاهر زندگی هم محروم باشد، شما از دنیا چه دارید که به آن دل ببندید؟ شمایید و این مسجد و محراب و مدرسه و یا کنج خانه. آیا صحیح است که بر سر مسجد و محراب با یکدیگر رقابت و اختلاف نمایید و جامعه را فاسد کنید؟!. . . .
شما اگر نیت خود را خالص کنید، عمل خود را صالح نمایید، حب نفس و جاه را از دل بیرون کنید، مقامات عالی و درجات رفیع برای شما و آماده است. مقامی که برای بندگان صالح خدا در نظر گرفته شده، تمام دنیا و ما فیها با آن جلوه های ساختگی در مقابل آن به قدر پشیزی ارزش ندارد. بکوشید به چنین مقامات عالیه برسید و اگر توانستید خود را ترقی دهید تا آنجا که به این مقامات هم بی اعتنا باشید و خدا را برای رسیدن به این امور عبادت نکنید؛ بلکه چون سزاوار عبادت و کبریایی است او را بخوانید و در مقابل او سر به خاک بسایید. (14)
آن کسی که برای دنیا دست و پا می کند- هر چند در امر مباح باشد- اَمین الله نیست و نمی توان به او اطمینان کرد. تکالیفی که برای فقهای اسلام است بر دیگران نیست. فقهای اسلام برای مقام فقاهتی که دارند باید بسیاری از مباحات را ترک و از آنها اعراض کنند. (15)
علامه طباطبائی
یکی ازخصوصیات استاد علامه طباطبائی رحمه الله، اخلاص کامل و تام ایشان بود و جاودانگی آثار او و تربیت آن همه شاگرد، گواه صادقی بر این مدعاست. یکی از شاگردان ایشان در این باره می نویسد:
وارستگی استاد از هر نوع تظاهر به علم و دانش از خصوصیات ایشان، و همواره محرک او در هر عمل، اخلاص و جلب رضای خدای سبحان بود. ما که با ایشان انس بیشتری داشتیم، یک بار هم به خاطر نداریم که مطلبی را برای تظاهر به علم یادآور شده باشد، یا سخنی را سؤال نکرده از پیش خود مطرح کرده باشد. اگر فردی با او یک سال به مسافرت می رفت و از مراتب علمی او آگاهی قبلی نداشت، هرگز فکر نمی کرد که این مرد پایه گذار روش جدید در تفسیر و طرح قواعد و مسائل نو در فلسفه و استادی مسلم در سیر و سلوک است. (16)
آیه الله سید حسین کوه کمری(17)
آیه الله سیدحسین کوه کمری مجتهدی مشهور بود و حوزه ی درسی معتبری داشت. هر روز در ساعت معین، به یکی از مسجدهای نجف می آمد و تدریس می کرد.
روزی آن مرحوم از جایی بر می گشت و نیم ساعت بیشتر به وقت درس باقی نمانده بود. فکر کرد در این وقت کم اگر بخواهد به خانه برود به کاری نمی رسد، بهتر است به محل موعود برود و به انتظار شاگردان بنشیند. رفت و دید هنوز کسی نیامده است، ولی در گوشه ای از مسجد، شیخ ژولیده ای با چناد شاگرد نشسته و تدریس می کند. مرحوم سید حسین سخنان او را گوش کرد. با کمال تعجب احساس کرد که این شیخ ژولیده بسیار محققانه بحث می کند. راغب شد روز دیگر عمدا زودتر بیاید و به سخنان او گوش کند. آمد و گوش کرد و بر اعتقاد روز پیشش افزوده گشت. این عمل چند روز تکرار شد. برای مرحوم سید حسین رحمه الله یقین حاصل شد که این شیخ از خودش فاضلتر است و او از درس این شیخ استفاده می کند و اگر شاگردان خودش به جای درس او به درس این شخص حاضر شوند، بهره ی بیشتری خواهند برد. روزی دیگر که شاگردان آمدند گفت: « رفقا امروز می خواهم مطلب تازه ای به شما بگویم. این شیخ که در آن گوشه با چند شاگرد نشسته است برای تدریس از من شایسته تر است و خود من هم از او استفاده می کنم. همه با هم می رویم به درس او» وی از آن روز در حلقه ی شاگردان شیخ ژولیده که چشمهایش اندکی تراخم داشت و آثار فقر از دو دیده می شد در آمد. این شیخ ژولیده پوش همان است که بعدها به نام حاج شیخ مرتضی انصاری معروف شد. (18)
شیخ محمدجواد بلاغی
در کارهای خود آنقدر متوجه خدای سبحان و خالص بودن عمل بود که در شماری از کتابهایش مانند التوحید و التثلیث و الرحله المدرسیه ( چاپ 1344 ق) نام خود را ننوشت و به عنوان نویسنده ای گمنام و ناشناس آنها را منتشر کرد و می فرمود: « هدف من دفاع از اسلام و تشیع و حقیقت است و کتاب به نام من چاپ شود یا به نام دیگری فرقی ندارد». (19)
آری، این است شعار مصلحانی که به ارزشهای والا ایمان دارند و این است آن فضیلت و برتری که بلاغی را در صف آزادگان و جاودانان در می آورد و این است نمونه ای از آنچه تفسیر مادی حرکات انسان را ابطال می کند. (20)
شیخ آقا بزرگ تهرانی
مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی صاحب کتاب ارزشمند الذریعه وقتی به عظمت کتاب الغدیر علامه امینی واقف می شود از خدا می خواهد تا باقیمانده ی عمر او را به صاحب الغدیر بدهد، تا کار تألیف الغدیر به اتمام رسد. وی در تقریظی که برای علامه امینی نوشته است، چنین می گوید:
من قاصرم از وصف این کتاب گرانبها، و ستایش آن. الغدیر بالاتر و بزرگتر از آن است که آن را وصف کنند و ثنا گویند. من تنها کاری که می توانم کرد این است که دعا کنم تا خداوند عمر مؤلف کتاب را طولانی کند و به او فرجام نیک بخشد. این است که با خلوص دل، از درگاه خداوند متعال مسئلت می کنم که بقیه ی عمر مرا بر عمر شریف او بیفزاید تا او بتواند به همه ی آرمان خویش دست یابد. (21)
محدث قمی
هنگامی که محدث قمی رحمه الله در مشهد اقامت داشت، ماه رمضانی در مسجد گوهرشاد منبر می رفت. مرحوم آخوند مولی عباس تربتی-که از علمای ابرار و روحانیون پارسا بود- از تربت حیدریه، محل اقامت خود، به مشهد آمده بود تا در ماه مبارک رمضان از منبر حاج شیخ عباس قمی استفاده کند. مولی عباس تربتی با محدث قمی سابقه ی دوستی داشت و این دو با همدیگر صمیمی بودند. روزی محدث قمی از بالای منبر چشمش به مولی عباس می افتد که در گوشه ای از مجلس پر جمعیت وی نشسته و به سخنان وی گوش می دهد. همان وقت می گوید: « ای مردم، آقای حاج آخوند تشریف دارند از ایشان استفاده کنید» و – با آن کثرت جمعیت که برای او آمده بودند و مهیای استماع از وی بودند – از منبر به زیر می آید و از آخوند می خواهد که تا آخر ماه رمضان به جای ایشان در حضور آن جمعیت منبر برود و در آن ماه دیگر خود منبر نرفت. (22)
محدث قمی برای فرزند بزرگش نقل کرده است که وقتی کتاب منازل الآخره را تألیف و چاپ کردم و به قم رسید، به دست شیخ عبدالرزاق مسئله گو- که قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام مسئله می گفت- افتاد. پدرم کربلایی محمدرضا از علاقه مندان شیخ عبدالرزاق بود و هر روز در مجلس او حاضر می شد. شیخ عبدالرزاق پس از آن روزها منازل الآخره را برای مستمعین می خواند. روزی پدرم به خانه آمد و گفت: « شیخ عباس، کاش مثل این مسئله گو می شدی و می توانستی منبر بروی و این کتاب را که امروز برای ما خواند بخوانی!» چند بار خواستم بگویم آن کتاب از تألیفات من است، اما هر بار خودداری کردم و چیزی نگفتم. فقط عرض کردم: دعا بفرمایید خداوند توفیقی مرحمت فرماید. (23)
پرهیز از مرجعیت
از امام صادق علیه السلام نقل کرده اند:
مَن دَعا الناسَ اِلی نَنفسِهِ و فیهم مَن هو أعلم منه فهو مُبتدعٌ ضالٌ: (24)
کسی که مردم را به سوی خودش دعوت کند، با این که در بین آنان داناتر از او هست، او بدعت گذار و گمراه است.
در سرگذشت سیدبن طاووس آمده است که او با این که شایسته مقام افتا و مرجعیت بود، فتوا صادر نکرد و متصدی مرجعیت نشد.
هم چنین هنگامی که شاگردان بزرگ شیخ انصاری، پس از درگذشت شیخ، با اصرار فراوان میرزای بزرگ شیرازی را وادار به قبول این مسئولیت کردند، قطرات سرشک برگونه و ریش مبارکش جاری شد و سپس سوگند یاد کرد که « هرگز به ذهنم خطور نکرده بود که روزی این مسئولیت عظیم بر دوشم می آید. »(25)
عالمان پیشین ما، که تربیت دینی درستی داشته اند و علم اخلاق و تهذیب نفس می خوانده و می دانسته اند، در تصدی مقام های دینی، احتیاطی عمیق معمول می داشته اند و نه تنها در صدد احراز مقامی و به دست آوردن موقعیتی بر نمی آمده اند؛ بلکه هنگامی هم که انظار به طور طبیعی متوجه آنان می شده است رد می کرده و استنکاف می ورزیده اند به ویژه در مسئله ی عظیم مرجعیت و قبول مرزبانی دین و حفظ نوامیس الله.
عالمان نفس کشته و خداشناس و معاد باور شیعه، در تصدی این مقام احتیاط های بسیار می کرده اند، رد می کرده اند، پنهان می شده اند تا به هر گونه که ممکن است این وظیفه بر دوش الیق واحق و آن که شایسته تر است و سزاوارتر و تواناتر، قرار گیرد. (26)
در این جا چند نمونه آورده می شود.
1. امام خمینی
امام از دوران جوانی که به مقام اجتهاد رسید تا آخر عمر در راه شناساندن خود و به دست آوردن مقام و مسند کوچک ترین گامی بر نداشت و . . . تبلیغات شخصی نکرد و اصولا از بساط ریاست و مقام و مرجعیت، فرار می کرد. و هر گاه احساس خطر برای جامعه اسلامی ایشان را وا نمی داشت که بر این کاروان دزد زده، قافله سالاری کند، هرگز به این وادی قدم نمی گذاشت. اجازه ی چاپ و پخش عکس و رساله ی خود را تا روزهای آغاز نهضت – که مردم چاپ و پخش کردند-نداد، و از وجوه شرعی صرف چاپ آن نکرد و بودجه ی اولین چاپ رساله ی ایشان از مردم، جمع آوری گردید، و تا روزی که در قم می زیست حتی یک جلد رساله به رایگان در اختیار کسی نگذاشت و اصولاً در منزل ایشان رساله یافت نمی شد. (27)
یکی از همراهان امام در نجف گوید: بعد از وفات مرحوم آیه الله حکیم، بلندگوها اعلام کردند که آقای حکیم وفات یافت. آن شب امام در نجف پشت بام بودند. یکی از برادران گفت متوجه شدم صدای گریه می آید. دقت کردم دیدم امام نشسته و گریه می کند. روز بعد امام فرمودند: « همه را جمع کنید و به آنها بگویید: شما در هیچ مجلسی حق ندارید از من دفاع کنید و اسم مرا بیاورید گر چه سیلی به گوش مصطفی بزنند و اگر به من فحش هم دادند شما چیزی نگویید». در همان ایام، افرادی از موصل و کرکوک خدمت امام می آمدند و می گفتند: ما از چه کسی تقلید کنیم؟ ایشان می فرمود: « از چه کسی تقلید می کردید؟» آنها می گفتند از آقای حکیم. امام می گفتند: « به رأی آقای حکیم باقی باشید». (28)
2. شیخ انصاری و سعید العلماء
صاحب جواهر قدس سره در روزهای بیماری آخر زندگی اش دستور داد مجلسی تشکیل شود که همه ی علمای طراز اول نجف اشرف در آن شرکت کنند. مجلس مزبور در خدمت صاحب جواهر تشکیل گردید؛ ولی شیخ انصاری در آن حضور نداشت. صاحب جواهر فرمود: شیخ مرتضی را نیز حاضر کنید. پس از جست و جو و تفحص دیدند شیخ در گوشه ای از حرم امیرالمؤمنین علیه السلام رو به قبله ایستاده و برای شفای صاحب جواهر دعا می کند و از خداوند می خواهد تا او از بیماری عافیت یابد. پس از اتمام دعا، شیخ را به آن مجلس هدایت کردند.
صاحب جواهر شیخ را بر بالین خود نشاند و دستش را گرفت بر روی قلب خود نهاد و گفت: « اَلانَ طابَ لِیَ المَوتُ؛ اکنون مرگ بر من گواراست». سپس به حاضران فرمود: « این مرد پس از من مرجع و رهبر شما خواهد بود». بعد رو به شیخ انصاری کرد و گفت: « از احتیاطات خود بکاه و بسیار سخت گیر مباش، زیرا که دین اسلام دینی است سهل و آسان».
این مجلس پایان یافت و طولی نکشید که صاحب جواهر به دیار قدس پر کشید. و اینک نوبت شیخ مرتضی است که مرجعیت را به عهده بگیرد؛ اما او با این که چندین مجتهد مسلم اعلمیتش را تصدیق کردند (29)، از صدور فتوا و قبول مرجعیت خود داری ورزید و به سعید العلماء مازندرانی (30) ( در گذشته حدود 1270 ق) که در ایران به سر می برد و بیشتر شیخ در کربلا با وی همدرس بود، و در آن هنگام او را بر خود ترجیح می داد، نامه ای بدین مضمون نوشت:
هنگامی که شما در کربلا بودید و با هم از محضر شریف العلماء استفاده می بردیم، استفاده و فهم تو بیشتر از من بود، اینک سزاوار است به نجف بیایی و مرجعیت را عهده دار شوی!
سعید العلماء در جواب نوشت:
آری، لیکن در مدتی که من ایران بودم، شما در حوزه مشغول به تدریس و مباحثه بوده اید ولی من در این جا گرفتار امور مردم هستم و شما در این منصب از من سزاوارترید!
شیخ انصاری، پس از رسیدن جواب نامه به حرم مطهر حضرت علی علیه السلام مشرف شد و از آن امام بزرگ خواست که وی را در این امر خطیر کمک کند و از لغزش مصون بدارد. (31)
3. آیه الله سیدمحمد فشارکی
هنگامی که پس از رحلت میرزای شیرازی اول، برای قبول مرجعیت به آیه الله سیدمحمد فشارکی رحمه الله (32) مراجعه کردند فرمود:
من شایسته ی مرجعیت نیستم، زیرا ریاست دینی و مرجعیت اسلامی به غیر از علم فقه، امور دیگری لازم دارد از قبیل: اطلاع از مسائل سیاسی و شناختن موضع گیری های درست در هر کار. و اگر من در این امر دخالت کنم، به تباهی کشیده می شود، برای من غیر از تدریس کار دیگری جایز نیست.
و بدین گونه مردم را ارجاع داد به میرزا محمد تقی شیرازی. (33)
مرحوم سید محمد فشارکی یکی از بزرگ ترین شاگردان میرزای اول بود و پس از او از بزرگ ترین فقها به حساب می آمد. وی استاد مرحوم آیه الله حاج شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه ی قم، و عده ای دیگر از بزرگان است. آیه الله حائری می گوید: من از استاد خود آیه الله فشارکی شنیدم که فرمود: « هنگامی که میرزای شیرازی اول درگذشت، دیدم مثل این که در دلم نشاطی هست. هر چه اندیشیدم جای نشاطی نبود. میرزای شیرازی که استاد و مربی من بوده است درگذشته است». اصلاً عظمتی که مرحوم میرزا داشت از نظر علم و تقوا و زیرکی و ذکاوت، عجیب و کم نظیر بوده است.
مرحوم فشارکی می گوید: « مدتی اندیشیدم ببینم این نشاط از چیست؟ سرانجام به این نتیجه رسیدم که شاید نشاط از این است که همین روزها من مرجع تقلید می شوم. رفتم حرم مطهر و از حضرت خواستم که این خطر را از من رفع کند، گویا حس می کنم که تمایل به ریاست دارم».
ایشان تا صبح در حرم به سر برد و صبح وقتی برای تشییع جنازه، آمد او را با چشم های پرالتهاب دیدند که معلوم بود شب را مشغول گریه بوده است. و تلاش کرد و کرد و عاقبه الأمر زیر بار ریاست نرفت!(34)
دوری از امامت جماعت بر اثر تقوا و خداترسی
1. محدث قمی
مرحوم شهابی گوید:
من از همان اوقات که به تحصیل مقدمات اشتغال داشتم، نام محدث قمی را در محضر مبارک پدر بزرگوارم زیاد و توأم با تجلیل می شنیدم. وقتی که برای تحصیل به مشهد مشرف شدم، زیارت ایشان را بسیار مغتنم می شمردم.
چند سالی که با این دانشمند با ایمان معاشرت داشتم و از نزدیک به مراتب علم و عمل و پارسایی و پرهیزکاری ایشان آشنا شدم، روز بروز بر ارادتم می افزود.
در یکی از ماه های رمضان با چند تن از دوستان از ایشان خواهش کردیم که در مسجد گوهرشاد اقامه ی جماعت را بر معتقدان و علاقه مندان منت نهند. با اصرار و پافشاری، این خواهش پذیرفته شد و وی چند روز نماز ظهر و عصر را در یکی از شبستان های آن جا اقامه کرد و بر جمعیت این جماعت روز بروز افزوده می شد. هنوز ده روز نشده بود که اشخاص زیادی اطلاع یافتند و جمعیت فوق العاد شد. روزی پس از اتمام نماز ظهر به من که نزدیک ایشان بودم گفتند: « من امروز نمی توانم نماز عصر بخوانم». رفتند و دیگر آن سال را برای نماز جماعت نیامدند.
در موقع ملاقات و سوال از علت ترک نماز جماعت گفتند: « حقیقت این است که در رکوع رکعت چهارم متوجه شدم که صدای اقتدا کنندگان که پشت سر من می گویند: « یا الله یا الله، ان الله مع الصابرین»، از محلی بسیار دور به گوش می رسد و متوجه زیادی جمعیت شدم و در من شادی و فرحی تولید شد و خلاصه خوشم آمد که جمعیت این اندازه زیاد است! بنابراین، من برای امامت اهلیت ندارم!»(35)
2. حاج میرزا علی آقا شیرازی اصفهانی
شهید مطهری درباره ی این استاد بزرگ می نویسد: هر وقت به قم می آمد، علمای طراز اول قم با اصرار از او می خواستند که منبر برود و موعظه کند. منبرش بیش از آن که « قال» باشد « حال» بود. از امامت جماعت پرهیز داشت. سالی در ماه مبارک رمضان با اصرار زیاد او را وادار کردند که آن ماه در مدرسه ی صدر اصفهان اقامه ی جماعت کند. با این که مرتب نمی آمد و قید منظم آمدن سر ساعت معین را تحمل نمی کرد، جمعیت بی سابقه ای برای اقتدا شرکت کردند. شنیدم که جماعت های اطراف خلوت شد، او هم دیگر ادامه نداد. (36)
3. وحید بهبهانی
علت مهاجرت وحید از بهبهان این بوده است که خواجه عزیز کلانتر روزی موقع نماز به آقا می گوید: « آقا! ببینید بر اثر دستوری که داده ام چقدر مردم در نمازجماعت شما شرکت کرده اند و جمعیت چقدر زیاد شده است!» وحید به قدری از این گفته منقلب می شود که دیگر نماز جماعت نخوانده و به منزل می رود و بدون درنگ عازم عتبات می شود و برای همیشه بهبهان را ترک می گوید تا مبادا بر اثر این گونه اعمال سفیهانه ی مریدان نادان، زنگ ریا و تعلقات جسمانی بر لوح دل و روح پاک و بزرگش بنشیند و او را از مقام والای معنوی به پرتگاه پستی و جاه طلبی سقوط دهد. (37)
4. آقا عبدالحسین فرزند وحید بهبهانی
آقا عبدالحسین پسر کوچک وحید بهبهانی است. درباره ی او نوشته اند: ولادتش در کربلا اتفاق افتاده. در خدمت پدرش علوم شرعی را تحصیل کرد و در عصر آن مرحوم مرجع مردم در اخذ فتاوی شد. وحید اجازه ای مبسوط به ایشان دادند و مردم را به رجوع و استفتا از خدمتش حکم فرمودند. بعد از آن که پدرش وحید درگذشت، علما و مؤمنین از او خواهش کردند که به جای آقا به نماز جماعت مشغول شوند. بعد از اصرار زیاد، چند روزی مشغول امامت جماعت شد و خلق بسیاردر نمازش حاضر می شدند. بعد از دو ماه نماز جماعت را تعطیل کرد و گفت: « امامت مقامی عظیم، و تحمل آن بر من مشکل» و با آن زهد و ورع و تقوا کناره گرفت. (38)
5. علامه طباطبائی
یکی از شاگردان علامه رحمه الله می نویسد: از همان زمان طلبگی ما در قم که من زیاد به منزل علامه می رفتم، هیچ گاه نشد که بگذارند ما با ایشان به جماعت نماز بخوانیم. این غصه در دل ما مانده بود که ما جماعت ایشان را ادراک نکرده ایم. تا در ماه شعبان 1401 ق که به مشهد مشرف شدند و در منزل ما وارد شدند. ما کتاب خانه را اتاق ایشان قرار دادیم تا به هر کتابی که بخواهند دسترسی داشته باشند. موقع نماز مغرب من برای ایشان و یکی از همراهان که پرستار و مراقب ایشان بود سجاده پهن کردم و از اتاق خارج شدم که خودشان به نماز مشغول شوند و سپس من داخل شوم و به جماعت اقامه شده، اقتدا کنم؛ چون می دانستم که اگر در اتاق باشم، ایشان برای امامت حاضر نخواهند شد. حدود ربع ساعت از مغرب گذشت. صدایی آمد و آن رفیق همراه مرا صدا زد. چون آمدم گفت: ایشان همین طور نشسته و منتظر شما هستند که نماز بخوانید. عرض کردم: من اقتدا می کنم. گفتند: « ما مقتدی هستیم». عرض کردم: استدعا می کنم بفرمایید نماز خودتان را بخوانید! فرمودند: « ما این استدعا را داریم». عرض کردم: چهل سال است از شما تقاضا کرده ام که یک نماز با شما بخوانم تا به حال نشده است، قبول بفرمایید! با تبسم ملیحی فرمودند: « یک سال دیگر هم روی آن چهل سال!» و حقا من در خود توان آن نمی دیدم که برایشان مقدم شوم و نماز بخوانم، و ایشان به من اقتدا کنند و حال شرم و خجالت شدیدی به من رخ داده بود. سرانجام دیدم ایشان بر جای خود محکم نشسته و به هیچ وجه من الوجوه تنازل نمی کنند. من هم بعد از احضار ایشان صحیح نیست به اتاق دیگر بروم و فرادی نماز بخوانم. عرض کردم: من بنده و مطیع شما هستم، اگر امر بفرمایید اطاعت می کنم. فرمودند: « امر که چه عرض کنم اما استدعای ما این است». من برخاستم و نماز مغرب را به جای آوردم و ایشان اقتدا کردند و بعد از چهل سال، علاوه بر آن که نتوانستم یک نماز به ایشان اقتدا کنم، آن شب نیز در چنین دامی افتادم. خدا می داند آن وضع چهره و آن حال حیا و خجلتی که در سیمای ایشان، توأم با تقاضا، مشهود بود نسیم لطیف را شرمنده می ساخت و شدت و قدرتش جماد و سنگ را ذوب می کرد. (39)
6. شهید قدوسی
در شرح حال این عالم بزرگوار نوشته اند: قدوسی با شهرت طلبی ناسازگار بود و آن را منشأ سقوط انسان می دانست. در تمام عمرش مسئولیت امامت جماعت را نپذیرفت. حتی المقدور، آرام و بدون جلب توجه دیگران به مجالس وارد می شد و در پایین مجلس در بین افراد معمولی می نشست. اهل وعظ و خطابه ی رسمی جز بر اساس احساس وظیفه ی شرعی نبود. کمتر حاضر به مصاحبه های رادیو تلویزیونی و مطبوعاتی می شد، به ویژه اگر قرار بود به توجیه کارها یا دفاع از عملکردهای خویش بپردازد. او می گفت: « از چشم مردم افتادن، بهتر است تا اسیر دام نفس شدن!» (40) صبح پنج شنبه در جلسه ی درس اخلاق قدوسی نشستن کافی بود تا کاخ آمال انسان، فرو ریزد و همه چیز جز خدا را بی بها انگارد. او به صراحت می گفت: « آقایان! اگر آمده اید تا با سواد شوید و بعد به جنگ روحانی شهر و ده خود بروید، امام جماعت شوید تا مردم دستتان را ببوسند و پشت سرتان نماز جماعت بخوانند، اسم و رسم پیدا کنید و به شما سهم امام بدهند؛ تا دیر نشده و مسئولیت تان سنگین نشده است، بروید دنبال کسبی حلال که « خَسِرَ الدُّنیا وَ الآخِرَه» نشوید». (41)
پی نوشت ها :
1. منیه المرید، ص 133.
2. بحار الانوار، ج70، ص 249.
3. همان، ج70، ص 242.
4. لب اللباب، ص55.
5. المراقبات، ص 141.
6. الاختصاص، ص341 و بحار الانوار، ج13، ص 432.
7. تعلیم و تربیت در اسلام، ص 234. ( گردآوری شده ی چند گفتار استاد شهید مطهری).
8. لب اللباب، ص 76.
9. اشاره است به آیه ی شریفه ی ( فَاجعَل أَفئده من الناس تهوی الیهم) ، ( ابراهیم، آیه 37). که دعای حضرت ابراهیم علیه السلام است.
10. بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی، ج1، ص 749.
11. یادنامه ی شهید قدوسی، ص 189-190.
12. سیاحت غرب، ص30-31، مقدمه. نیز رک: سیاحت شرق، ص 210-213.
13. امام و روحانیت، ص 270-275.
14. جهاد اکبر( همراه ولایت فقیه)، ص 252-256، نقل به تلخیص.
15. ولایت فقیه، ص 175.
16. یادنامه ی علامه طباطبائی، ص 48.
17. شرح زندگی او در ریحانه الادب، ج5، ص105 آمده است.
18. عدل الهی، ص 347، با اندکی تلخیص و تغییر؛ و نیز رک: مکاسب، ج1، ص150، مقدمه، تصحیح کلانتر.
19. مشکوه، شماره ی 1، ص 126.
20. بیدار گران اقالیم قبله، 211-212. برای آگاهی گسترده از خصوصیات زندگی مرحوم بلاغی و خدماتی که به عالم اسلام کرده است رک: بیدارگران اقالیم قبله، ص 179-213.
21. میرحامد حسین، ص 145.
22. حاج شیخ عباس قمی مرد تقوا و فضیلت، ص 28-29.
23. همان، ص 48-49.
24. سفینه البحار، ج2، ص 220.
25. هدیه الرازی، ص 40-41.
26. بیدارگران اقالیم قبله، ص 126.
27. بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی قدس سره، ج1، ص 28، با تلخیص و تغییر.
28. فرازهایی از ابعاد روحی، اخلاقی و عرفانی امام خمینی قدس سره، ص 72.
29. علمای معاصرین، ص61، به نقل زندگانی شیخ انصاری، ص75.
30. برای اطلاع از شرح زندگی او به ریحانه الادب( ج3، ص 38) مراجعه کنید.
31. زندگانی و شخصیت شیخ انصاری، ص 73-74. نیز رک: الکلام یجر الکلام، ج1، ص127.
32. برای اطلاع از شرح حال او، رک: ریحانه الأدب، ج4، ص341؛ الفوائد الرضویه، ص 594.
33. الفوائد الرضویه، ص 594، به نقل از بیدارگران اقالیم قبله، ص126-127.
34. یادنامه ی شهید قدوسی، ص203.
35. الفوائد الرضویه، صفحه ی ج، مقدمه، با اندکی تلخیص و تغییر.
36. سیری در نهج البلاغه، ص 12، مقدمه.
37. وحید بهبهانی، ص121.
38. وحید بهبهانی، ص 269.
39. مهرتابان، ص 51-52، بخش نخست.
40. یادنامه ی شهید قدوسی، ص 136.
41. همان، ص 140.
منبع مقاله :
مختاری، رضا، (1386)، گزیده سیمای فرزانگان، قم: بوستان کتاب، چاپ ششم