مرورى بر زندگانى شهید محراب حضرت آیتاللَّه حاج سیّد عبدالحسین دستغیب(رحمت الله علیه)
ولادت
شهید آیتاللَّه سید عبدالحسین دستغیب در شب عاشوراى 1292 شمسى در شهر شیراز، در یک خانواده روحانى پاى به عرصه وجود گذاشت.این تولّد مبارک در خانهاى محقّر در یکى از کوچههاى قدیمى شیراز، کنار بازار مرغ که امروز «خیابان احمدى» نامیده مىشود، صورت گرفت، ولادت او در شب عاشورا سبب گردید که به «عبدالحسین» مسمّى شود و حیاتش مصداق بارزى از نام شریفش گردد. پدرش سید محمدتقى فرزند میرزاهدایتاللَّه مرجع بزرگ فارس بود که به هنگام تولّد فرزندش در کربلا بسر مىبرد. شهید دستغیب در سن 12 سالگى از نعمت داشتن پدر محروم گردید واز همان تاریخ سرپرستى مادر، سه خواهر و دو برادر خویش را بعهده گرفت. خاندان دستغیب از خاندانهاى اصیل و شریف استان فارس و شیراز است که سابقهاى 700 – 800 ساله دارد و از این سلسله رجال، دانشمندان بزرگ ،ادباء و خطباى شایستهاى برخاستهاند. این خاندان با 33 واسطه به حضرت امام سجّاد علیه الصّلوه و السّلام مىرسد.
در عرصه تحصیل علم و معرفت
در سالهاى کودکى، از برکت هوش سرشار و استعداد شکوفایى که خداوند در ذاتش به ودیعه نهاده بود، دروس مقدماتى را خواند و پس از اتمام دروس سطح، امامت جماعت مسجد باقرخان را عهده دار گردید و پس از گذراندن سالها رنج و مشقت و فقر شدید مادّى، در سال 1314 به منظور ادامه تحصیلات راهى نجف اشرف شد.
ایشان خود در این باره مىگوید: «در زمان رضا خان قلدر ملعون ما را چند بار زندانى کرد و یک دفعه بناشان تبلیغ بود. بعد فشار آوردند که اصلاً باید از روحانیت بیرون بروى و 24 ساعت مهلت دادند که بنده اصلاً خلع لباس کنم و از روحانیت بیرون روم و مسجد و منبرى نباشم. به ناچار فرار کردم و رفتم نجف و این هم به خواست خدا وسیله خیرى شد براى استفاده از محضر بزرگان».
در آنجا از محضر اساتیدى چون مرحوم آیتاللَّه حاج شیخ محمّدکاظم شیرازى (رحمت اللَّه علیه)(۱)، آیتاللَّه حاج سید ابوالحسن موسوى اصفهانى (رحمت اللَّه علیه)(۲)، آیتاللَّه العظمى حاج سید میرزا آقا اصطهباناتى (قدّس سرّه)(۳) و آیتاللَّه حاج میرزا على آقا قاضى طباطبایى (قدّس سرّه)(۴) که یکى از اعاظم اهل معرفت بود کسب فیض نمود و موفق به کسب درجه اجتهاد از مراجعى چون آیات عظام آقا ضیاء عراقى (قدّس سرّه)(۵)، شیخ محمّد کاظم شیرازى (قدّس سرّه) و سید ابوالحسن اصفهانى (قدّس سرّه) گردید. شهید دستغیب (قدّس سرّه) صاحب 8 اجازه اجتهاد بود.
پس از مراجعت از نجف اشرف، ضمن اقامه نماز جماعت در مسجد جامع عتیق و تنویر افکار عموم، تدریس فقه و اصول را شروع کرد و خدمت فقیه و عارف نامى مرحوم آیتاللَّه حاج شیخ محمد جواد انصارى همدانى (قدّس سرّه) رسید و رفاقت با حضرت آیتاللَّه نجابت (قدّس سرّه) جملگى موجب آزادى از قیود عالم طبع گردید و آرزویى جز تقرّب به ذات مقدّس پروردگار و وصال او باقى نگذاشت.
بزرگ منشى و ساده زیستى
شهید دستغیب در خانهاى محقر و ساده که بىشباهت به خانه اجداد طاهرینش نبود، زندگى را بسر مىبرد و از هر گونه تجمّلات و مظاهر فریبنده دنیا پرهیز مىنمود. ارادت به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)، تقوى، زهد، صبر، اخلاق حسنه، قدرت بیان و قلم از صفات بارز وى بشمار مىرفت. خوراکش کمتر از یک چهارم نان جوین بود که آن را با مقدارى پیاز، نمک و گاه مختصرى پنیر مىخورد و از خوردن گوشت پرهیز مىنمود؛ چنانکه ریاضتهاى شرعى مداوم، مجاهدات و ترک شهوات او را ضعیف و رنجور ساخته بود. شبها را باعبادت و تهجّد به صبح مىرسانیدو بسیار روزه مىگرفت. عشق به روضه حضرت اباعبداللَّه (علیه السلام) ریشه در جانش داشت و شبهاى عاشورا لباس سیاه عزا به تن مىکرد. غالباً اول وقت به نماز مىایستاد و در آن هنگام گویى که دیگر در این دنیا نبود. اوقات ایشان یا به عبادت و تلاوت قرآن و ذکر مىگذشت و یا به نگارش و یا به کمک و همدردى با نیازمندان.
به مردم علاقه زیادى داشت و سر و کار ایشان با افراد طبقه 3 جامعه بود که همواره به یارى و حلّ مشکلات آنها مىشتافت. معمولاً خاموش بود و با دقّت به سخنان افراد گوش مىداد و سخنان درست آنها را مىپذیرفت. با دشمنانش نیز رفتارى شایسته داشت و به هیچکس اجازه نمىداد که از مخالفین ایشان بدگویى کند. حتّى گاهى با تعریف از مخالفین خود، آنها را به شگفت مىانداخت.
وى در محیط خانه منشأ خیر و برکت بود. همسر ایشان در این باره مىگوید: «در امور زندگى به من اختیار تام داده بودند. هر کارى که انجام مىدادیم، هیچ ایرادى نمىگرفتند چون مىدانستند که راه ما راه خودشان و هدف ما یکى است. با بچهها خیلى مهربان بودند. در اوقات فراغت در حیاط با بچهها قدم مىزدند و آنگونه که بچهها و نوهها دلشان مىخواست، با آنها رفتار مىنمود. ایشان در کارهاى خانه هم علاوه بر کارهاى شخصى خود به ما کمک مىکردند… به کرّات مىگفتند: من اجازه امر کردن را به خودم نمىدهم. ایشان بسیار کم خوراک، دائم الوضو و اهل تهجّد و ذکر و دعا بودند».
فرزند شهید نیز در مورد نقش ارزنده پدرش در منزل چنین اظهار مىدارد: «… در ایام مریضى مرحوم والده، از بچهها نگهدارى مىکردند. فراموش نمىکنم که حتّى در نظافت بچهها ابایى نداشتند یا حتى خودشان خانه را جارو مىکردند. او مانند جدّش رسول خدا بود؛ «اذا کان فی بیته کان فی محنه اهله». یعنى آن هنگام که در خانه بود، غمخوار اهل خانه بود.
دریاى فضیلت و کرامت
فضائل اخلاقى آن شهید سعید زبانزد خاص و عام بود. حضرت آیتاللَّه نجابت (قدّس سرّه) از همسنگران قدیمى وى مىفرماید: «ملاقاتى با آیتاللَّه دستغیب (قدّس سرّه) نداشتم مگر آنکه ایشان در آن صحبت از خدا و معارف اهل بیت داشته باشند».
عالم ربّانى و فقیه عالیقدر مرحوم حاج آقا شیخ محمد کاظم شیرازى به هنگام اعطاى اجتهاد به ایشان، در مورد وى مىنویسد: «او از هر اخلاق ناشایستى پاک است و به هر اخلاق شایستهاى آراسته است».
حضرت امام امّت، خمینى کبیر (قدّس سرّه) نیز با بیاناتى روشن، اخلاق و خلقیات شهید محراب را به تصویر مىکشد و او را «مربّى محرومان»، «هدایت کننده مردم»، «معلّمى بزرگ»، «عالمى عامل» و بالاتر از همه «متعهد به اسلام» و «شخصیتى ارزشمند» مىنامد.
شهید دستغیب به درجات والایى از معنویات دست یافته بود که در سیر وحدانیّت ربّ العالمین، کمتر کسى به این مراحل مىرسد و پى به این عوالم مىبرد. از وى که در تمام عمر، داراى نفسى مطمئن بود، کرامات زیادى نقل شده است. گاهى خبر از هنگام مرگ فردى مىداد، گاه کودک محتضرى را به اذن خدا زنده نگاه مىداشت و گاه با عملى که حاکى از اشراف خود نسبت به واقعه ناگفتنى بود، موجب شگفتى مىگردید: روزى شخصى دست دو فرزندش را گرفته و از شهرستان بوشهر جهت زیارت آقا رفته و در بیان علت این ملاقات چنین اظهار داشته بود: «چند روزى است یکى از فرزندانم سخت مریض شده است و پزشکان گفتهاند باید در شیراز بچهات را معالجه کنى. من هم از لحاظ مالى تنگدست بودم. به حضرت ولى عصر(عج) متوسّل شدم و پس از گریه و زارى فراوان در حال خواب و بیدارى به من گفتند ناراحت نباش. به شیراز برو، نماینده من آقاى دستغیب در آنجاست. حاجت تو را برآورده مىکند». بعد آن شخص خدمت آقا رسید و ایشان بدون هیچ مقدمهاى فرموده بود: «ناراحت نباش که خودم وجه بیمارستان فرزندت را فراهم مىکنم».
ارائه طریق و استمرار رسالت پیامبران
از دیگر خصوصیات ارزنده این شهید والامقام، برگزارى مراسم هفتگى دعاى کمیل و هدایت و ارشاد مردم بود که در آن هنگام کم نظیر مىنمود. بیان شیوا و نفوذ کلام ایشان گمراهان بسیارى را براه مىآورد و موجب توبه گنهکاران زیادى شد. در حقیقت، در دوران طاغوت علیرغم فشار و تباهى عالمگیر دستگاه حاکم، مجالس دعاى کمیل او اثرى شبیه تأثیر صحیفه سجادیّه و مبارزه منفى ائمه اطهار (علیهم السلام) داشت.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز با آنکه نمایندگى مردم فارس و امامت جمعه شهر شیراز را برعهده داشت، بیشتر به ارشاد مردم همّت میگمارد تا انجام امور دولتى. ایشان به دولت اسلامى ارج مىنهاد و در امور مربوط به اداره استان و یا شهر دخالتى نمىکرد. معتقد بود که اگر دخالتهایى صورت گیرد، هرج و مرج بوجود خواهد آمد. مىفرمود مسئولین دولتى باید وظائف قانونى خود را انجام دهند و ما هم ارشاد و هدایت و اصلاح و تربیت اخلاقى مردم را بعهده داشته باشیم که رسالت پیامبران است و موجب مىشود کار دولت را به صلاح و فلاح برساند و گرنه دوگانگى در اداره امور موجب بیگانگى مردم از حکومت و اسلام خواهد شد و تشتّت و تفرقه و جدایى و طرح مسائلى که به سود انقلاب نخواهد بود، در پى خواهد داشت.
جنگ تحمیلى در آینه قلب شهید
با شروع تجاوز دشمن به میهن اسلامى، او با بیانات بسیار رسا جوانها را تشویق به شرکت در جبههها مىکرد و در بسیج نیروهاى خالص به جبهه و تأمین امکانات و تدارکات براى رزمندگان تلاش مستمر و پیگیر داشت. گاه مىفرمود: «اگر مؤمن واقعى مىخواهید پیدا کنید به رزمندگان ما نگاه کنید که اگر به زبان اظهار ایمان مىکنند، در عمل هم نشان مىدهند که غیر خدا را فداى خدا مىکنند» و گاهى از آنها تعبیر به «انصار اللَّه» مىنمود. در یکى از خطبههاى نماز جمعه، وى جبهههاى نبرد را نمونه جنگهاى صدر اسلام ذکر نمود و جنگ تحمیلى دولت بعث عراق علیه ایران را وسیلهاى براى آشکار شدن انسانیت افراد و صبر و تحمل و بردبارى و شهامت آنهإ؛کک نامید. با فرارسیدن موسم حج اطلاعیه زیر از سوى ایشان صادر گردید:
«مردم متدین و شریف استان فارس با توجه به وضع حساس فعلى مملکت و تجاوز ناجوانمردانه عراق به کشور اسلامى ما سزاوار است از رفتن به حج صرف نظر کرده و با حضور یکپارچه خود در صحنه مبارزه، کمکهاى لازم را به ارتش نیرومند و عالیقدر جمهورى اسلامى ایران برسانید. ما فعلاً در حال مبارزه با کفر هستیم و این مصداق واقعى جهاد در راه خداست که صراحتاً قرآن مجید او را والا و برتر از هر عمل دیگر ذکر کرده و بدانید که انشاءاللَّه به ثواب حج هم خواهید رسید… ضمناً از رؤساى کاروانهاى محترم تقاضا مىشود در صورت امکان وسائلى را که براى سفر حج آماده کرده بودند، در اختیار برادران و خواهران خود که زیر فشار ظالمانه عمّال بعث عراق قرار گرفتهاند، بگذارند… »
شهید دستغیب (قدّس سرّه) همچنین با احساس مسئولیتى فوق العاده نسبت به چگونگى هدایت دفاع مقدس و لزوم مشارکت علماء خصوصاً حضرت آیتاللَّه خویى (قدّس سرّه) که در عراق سکونت داشت، تلگرافى بدین مضمون خدمت ایشان ارسال نمود:
«نظر شریف مستحضر است در شرایط کنونى که صدام خائن محارب با اسلام و مشغول کوبیدن مساکن و کشتار مردم بى دفاع مسلمان ایران است و از راه تزویر خود را مسلمان و حامى اسلام معرفى مىنماید، واجب است ملّت شریف و ارتش مسلمان عراق را آگاه فرمایید که وظیفه شرعى ایشان جهاد در راه اسلام و مخالفت با صدام بوده و لازم است ارتش عراق به ارتش جمهورى اسلامى ملحق گردد تا به خواست خداوند حکومت اسلامى در عراق به رهبرى حضرت امام خمینى (قدّس سرّه) مستقر گردد».
دستغیب صد پاره شد دیگر نمىآید
مجلس یادبود شهداى فتح بستان بود که شهید دستغیب با بیان آنکه «این بدنهاى ما جیفه است، همه خواهند مرد و مرگ حق است چه بهتر که در بستر نمیریم»، آرزوى قلبى خود در پیوستن به خیل شهدا را آشکار نمود. از برکت مدارج معنوى بود که آن شهید از راه مکاشفه درون و الهامات غیبى، قبل از شهادت از این امر آگاهى یافت. نقل کردهاند که قبل از شهادت ایشان کسى خواب دیده بود که محلّى آتش گرفته است و دود حلقه حلقه به آسمان مىرود، آقا هم همراه دود بالا مىروند و در آسمان مىنویسند: «لا اله الاّ اللَّه». وقتیکه به ایشان توصیه کرده بودند که بیشتر مواظب خودشان باشند، اظهار داشته بود: «شهادت افتخار ما است، مگر شما حسودیتان مىشود که من به مقامى برسم، افتخارى نصیبم بشود».
دختر شهید محراب نیز درباره اطلاع از حادثهاى که در شرف وقوع بود، چنین مىگوید، «من شب قبل از حادثه خواب دیده بودم که مادر مرحومم به همراه برادرم در «شاهچراغ» با شادى بسیار از مردم پذیرایى مىکنند و در ضمن صحن شاهچراغ را هم سیاه گرفتهاند. از مادر مرحومم پرسیدم: «چه خبر است؟»ایشان گفتند: «به استقبال شهدا آمدهایم، امروز تشییع جنازه است».
نیمههاى شب یعنى ساعاتى قبل از روى دادن فاجعه ناگهان آقا از خواب بیدار شده، سراسیمه در بستر نشسته، دستها را بر پیشانى نهاده و مرتّب «لا حول و لا قوه الاّ باللَّه» را مىخواند. حالتش از یک خواب هولناک خبر مىدهد. او مىگوید که امروز جز با اشاره سخن نمىگویم. ساعت 11/30 صبح جمعه 20 آذر ماه 1360 طبق معمول عازم میعادگاه نماز جمعه مىشود. از پاسدار ایشان نقل است که وى به هنگام خروج از خانه، لحظهاى مىایستد، شالش را محکم مىکند و مىگوید: «لا حول و لا قوه الاّ باللَّه العلى العظیم. انّا للَّه و انّا الیه راجعون» بعد از پلّهها پایین مىآید و در حالیکه یک دست بر سینه دارد و با دست دیگر به سوى بالا اشاره مىکند، به راه مىافتد. لحظاتى بعد یک دختر 19 ساله از گروهک خائن منافقین با چند کیلو تى – ان – تى به بهانه داشتن نامهاى که شخصاً باید به دست آقا برساند، بطرف ایشان مىدود و سپس با یک انفجار مهیب، سید عبدالحسین دستغیب (قدّس سرّه) همچون مولاى مظلوم خویش حضرت ابىعبداللَّه با بدن تکه تکه به لقاء اللَّه مىپیوندد. دیوارهاى کوچه، درهاى منازل، کف کوچه و پشت بامها غرق در خون مىشود شناسایى بیشتر اجساد غیر ممکن مىگردد. از آن پس نمازگزاران ناله سر مىدهند که «دیدهها بارد، سینهها نالد، دستغیب صد پاره شد، دیگر نمىآید».
جسم شهید، کفن پوش و به خاک سپرده شد، امّا مشاهده گردید که در خلعت ایشان یک کیسه اضافى هم وجود دارد. بامداد اربعین حسینى با هفتمین روز شهادت آن عزیز بود که خبر آوردند علویه محترمهاى شب قبل مرحوم آقا را در خواب دیده که فرمودهاند: «من ناراحت هستم چون قطعاتى از بدن من لابلاى آجرهاى کوچه باقى مانده است. امروز آن را به من ملحق کنید». جستجو آغاز گردید و پس از تلاش فراوان مقدارى قطعات پوست و گوشت یافت شد. ساعت 10 همان شب تشییع دوم انجام گرفت و با جاى دادن پارههاى بدن درون همان کسیه اضافى، پایین قبر راشکافتند و آن را به بدن مطهّر ملحق نمودند.
حضرت امام خمینى (قدّس سرّه الشریف) پس از اطلاع از شهادت جانگداز این اسوه اخلاق، طى پیامى چنین مىفرمایند:
«بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم انّا للَّه و انّا الیه راجعون… شما فرضاً شهید بهشتى را گناهکار بدانید شهداى دیگر مثل شهید مدنى (قدّس سرّه) و شهید دستغیب (قدّس سرّه) که جز تربیت محرومان و هدایت مردم گناهى نداشته با چه انگیزه شهید مىکنید… دست جنایتکار آمریکاییان یک شخصیت ارزشمند که مربّى بزرگ و عالمى عامل که گناهش فقط تعهد به اسلام بود، از دست ملّت ایران و اهالى محترم فارس گرفت و حوزههاى علمیه و اهالى ایران را به سوگ نشاند. حضرت حجهالاسلام و المسلمین شهید حاج سید عبدالحسین دستغیب را که معلّم اخلاق و مهذّب نفوس و متعهد به اسلام و جمهورى اسلامى بود، با جمعى از همراهانشان به شهادت رساندند… آیا ما این بزرگان علما و معلمان ارزشمند را براى جبران شکست آمریکا در منطقه و صدام آمریکایى در جبهه از دست مىدهیم؟ رحمت خداوند بر این مجاهدان عظیم الشأن که شهادتشان پیروزى اسلام را بیمه مىکند…«
شهید دستغیب (قدّس سرّه) با توصیه به تقواى الهى رخت ازجهان بر مىبندد و بدون شک رهروان نور همیشه به این فراز از وصیت نامه وى تمسک خواهند جست:
«وصیت مىکنم فرزندان خود را به تقوى و سعى در اینکه واجبى از آنها فوت نشود و مرتکب حرامى نشوند و در هر حال خدارا حاضر بدانند. دنیا رإ؛کک محل عبور و آخرت را محل قرار بدانند و این ضعیف را از دعا فراموش ننمایند… ».
آخرین خاطره
حضرت آیت الله سید مهدی دستغیب، اخوی شهید می فرمایند:
همان روزى که این بزرگوار به شهادت رسیدند یعنى بیستم آذر، یک ساعت قبل از شهادت در خدمتشان بودم، دو نفر از افراد سپاه هم آنجا بودند که از جبهه برگشته بودند، مقدارى برایشان صحبت کردند و آن دو نفر که رفتند به من فرمودند: نگاه کن، ما سالهاست داریم خون دل مىخوریم براى رسیدن به لقاء ربّالعالمین امّا این جوانها به یک قدم، در اثر همّت والا و از خودگذشتگى که دارند، مىروند و مىرسند، و ما همین طور ماندهایم تا عاقبت به کجا منتهى بشود، که البته طولى نکشید و شاید یک ساعت هم فاصله نشد که خود این بزرگوار هم به لقاء ربّالعالمین رسید.
در صحنه سیاست و مبارزه
مبارزات سیاسى این شهید بزرگوار از هنگامى شروع شد که اساس دین را با روى کار آمدن رضاخان در خطر دید. بنابراین در منابر و سخنرانیها مردم را از توطئه آگاه مىنمود؛ بویژه در مورد کشف حجاب که از نخستین برنامههاى ضد اسلامى و زمینه ساز نشر منکرات مفاسد در سطح جامعه و در نهایت نفوذ و سلطه هرچه بیشتر اجانب و بیگانگان بر همه شئون میهن اسلامى بود، به شدّت مخالفت مىکرد. هنگامى که رضاخان بناى مخالفت با روحانیون را گذاشت، باز هم او در صف اوّل مبارزه قرار داشت. تفنگ بدستهاى رضاشاه مانع از منبر رفتن و سخنرانى وى مىشدند و به قول خود شهید، کار این مزاحمتها و اخلالگرىها به جایى رسید که او ناگریز بر روى زمین مىنشست و مردم را موعظه مىکرد. در جواب اعتراض مأمورین هم پاسخ مىداد: «مرا از منبر رفتن منع کردهاند، نه از سخن گفتن بر روى زمین».
در اواخر سال 1341 که با طرح لایحه انجمنهاى ایالتى و ولایتى، زمزمه مخالفت از قم به رهبرى امام امّت برخاست و نخستین اعلامیه رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامى از قم بدست شهید دستغیب رسید، صریحاً اعلام نمود: «کلاً و در بست در اختیار اسلام هستم». از آن به بعد لحظهاى آرام نگرفت و حرکت خود را دقیقاً با کم و کیف حرکت امام تنظیم نمود و از هرگونه تندروى و کند روى بشدّت پرهیز مىکرد. از آنجا که همکارى دیگر علماء نیز ضرورى بود، ایشان به خانه فرد فرد علماء آن روز رفت و با هر زبان و برنامهاى که بود، جز دو سه نفر بقیه را راضى به شرکت در مجلس هفتگى عمومى در شبهاى جمعه در مرکز مبارزات (مسجد جامع شیراز) نمود و با سخنرانىهاى افشاگرانه و آتشین خود مردم را روشن و آماده مبارزه با طاغوت مىنمود. نوار سخنرانىهاى ایشان در سطح کشور پخش مىگردید و برخى از سخنرانیها بقدرى مؤثر و نافع بود که به دستور حضرت امام تکثیر و در سطح وسیعى توزیع مىشد. در اسناد ساواک آمده است که ایشان پس از تصویب طرح شش مادهاى اظهار داشته: «امروز مىخواهم بگویم اسلام درخطر است. بى حرمتى به شما مىکنند. انتخابات زنان چه معنا دارد؟ ارمغانهایى که اروپاییان براى ما آوردهاند غیر از بى عفتى و بى عصمتى چیز دیگرى نیست. خانمى که همیشه جلوى میز توالت است چطور مىتواند در انتخابات شرکت کند؟! مگر مرد در ایران کم است یا قحط است که بخواهند زن به مجلس شوراى ملّى ببرند؟ مىگویند «ارتجاع سیاه»، «مُفتخورها». حلقومت گندیده باد. علماء جانشین پیغمبرند… مردم نگذارید به علماء توهین کنند. آنها عمامه را سوزانده تا آثار پیغمبر را از بین ببرند. شما امروز دست هر روحانى و سیّدى را که دیدید، ببوسید. و اللَّه بوسیدن دست سیّد از بوسیدن ضریح شاهچراغ بهتر است. دست سیّدى را بوسیدن تجلیل از علماء و تجلیل از دین است. خُرد باد دهان کسى که بگوید روحانى مُفتخوراست و خُرد باد قلم کسى که بنویسد روحانى آمادهخور است… علماء اسلام چشم مردم هستند. تا مىآییم درباره شاه و دولت صحبت کنیم ما را جلب مىکنند. مىگویند فلان کس که پاى منبر نشسته بود جاسوس اطلاعات و سازمانهاى زهرمارى بود. این جاسوسان پستترین افراد اجتماع هستند. خداوند قسم خورده روز قیامت آنها را حلق آویز کند».
شهید دستغیب (قدّس سرّه) پیوسته بر دامنه مبارزاتش مىافزود تا آنجا که به شهادت اسناد ساواک در تاریخ 42/1/1 اعلام مىدارد که تا کنون دو بار از آیتاللَّه حکیم (رحمت اللَّه علیه)[6] اجازه جهاد خواستهام امّا جوابى نرسیده است. همچنین در تاریخ 42/1/8 مأمورین اطلاعاتى گزارش مىدهند که ایشان بر روى منبر افراد را تشویق و تحریک به جهاد و کفن پوشى مىنماید و بالاخره در مورخه 42/1/10 سرلشکر پاکروان حکم تبعید وى را صادر مىکند. اما از آنجا که سیاست حمایت از بى فرهنگیهاى بیگانگان کشور را بسوى نابودى مىکشانید، ایشان عمدتاً با تکیه بر فرهنگ اسلامى به مبارزه علیه تهاجم فرهنگى اجنبى مىپرداخت. اسناد ساواک در این زمینه چنین گزارش مىدهد: «… مدرسه منصوریه و مدرسه قوام و غیره، حکومت یا اوقاف درب آن را بسته و نمىگذارد طلبه ادامه درس بدهد. من دل پرخونى از دست این فرهنگ وفرهنگیان دارم. شما را به خدا بگویید چرا زنى که دین ندارد و یا بهتر بگویم بهایى است، معلّم دینى یا تاریخ باشد؟ این فرهنگ نیست، خانه فساد است. رئیس دانشگاه که یهودى باشد و زنش بهایى، آیا اولاد شما دیندار مىشوند؟!… مىخواهند مملکت را بدست یهودیان بسپارند، چرا با تهدید و ارعاب حقایق را نگوییم؟ ما زنده باشیم و بگذاریم اسرائیل و جاسوسانش در فرهنگ کشور اسلامى حکومت کنند؟ نه، این عملى نیست. ما مىجنگیم با آنها که با مراجع تقلید جنگ دارند. ما در جنگ هستیم با مخالفین اسلام. ما طرف هستیم با هیئت حاکمه فاسد که دارد کمک مىکند به بهاییهایى که دشمن دین و استقلال مملکت مىباشند. اینها جاسوسانى هستند که در بلاد مسلمان پراکنده کردهاند و کتابهاى آنها را در بین مسلمین پراکنده نمودهاند. تمام پستهاى حساس مملکت را بدست آنها دادهاند. شما هم مىگویید مسلمانیم و هم کمک به آنها مىکنید که دوهزار نفر آنها بروند لندن و علیه مسلمانان و علماء جلسه بگیرند. همه دلشان از دست شما هیئت حاکمه فاسد خون است».
پس از دستگیرى حضرت امام (قدّس سرّه الشریف) در 15 خرداد 1342، شب هنگام مأمورین شاه و رنجرهاى مخصوص گارد، از تهران به شیراز آمده و به خانه ایشان حمله کردند. ساعت حدود 3 بعد از نیمه شب بود و جمعیت مردم که احتمال چنین یورش وحشیانهاى را مىدادند از سر شب در منزل و کوچه و مسجد مجاور مانده بودند و در برابر یورش مأمورین مقاومت نمودند و عدّهاى نیز ایشان را به منزل همسایه بردند. مأمورین با شکستن شیشهها و در و پنجره، به ضرب و شتم مردم بى دفاع حتّى زنها و کودکان پرداختند و عدّه زیادى را مجروح کردند. خانمها را به سختى کتک زده بودند، بطورى که جاى ضرباتشان حتّى پس از گذشت 15 سال هنوز بر بدن علویه خانم خواهر شهید باقى بود. پس از گذشتن دو روز و تعطیل عمومى شیراز و کشتار عدهاى از آن جمله همشیره زاده ایشان شهید خلیل دستغیب و بازداشت حدود 500 نفر از وابستگان و ارادتمندان معظم له توسط فرماندارى نظامى، ایشان به مقامات دولتى پیغام فرستادند که اگر بخاطر دست یافتن به من مردم را اینطور اذیت مىکنید، من حاضرم به دو شرط خود را معرفى نمایم. اول اینکه همه کسانى که زندانى شدهاند، آزاد شوند و دوم اینکه حاضر به تهران رفتن و محاکمه شدن نیستم. پاسخ دادند هر دو شرط را مىپذیریم ولى چون شخص شاه مکرّر دستور داده و بازخواست نموده، چارهاى از تهران رفتن نیست ولى به خاطر راحتى، شما را با هواپیما مىفرستیم. سپس استاندار وقت به اتفاق رییس ساواک به خدمت ایشان رفتند و نامبرده را با یک فروند هواپیماى اختصاصى به تهران اعزام و مستقیماً روانه زندان عشرت آباد کردند. در سال 1343 نیز یکبار دیگر مزدوران رژیم مانند دفعه قبل نیمه شب به منزل ایشان ریختند و باز مستقیماً او را به تهران و زندان «قزلقلعه» منتقل کردند که پس از آزادى مدّت 3 روز میهمان حضرت امام خمینى (قدّس سرّه) بود.
این شخصیت بزرگوار در حرکت دادن به مبارزات مردم مسلمان فارس علیه رژیم مزدور شاه نقش بسیار مهم و مؤثرى داشت. افشاگریهاى بى پرواى او در مورد جشن هنر فسادانگیز شیراز، حرکتهاى اسلامى مردم فارس را عمق بیشترى مىبخشید و سخنرانىها و حضورش در تظاهرات و راهپیمایىها و مبارزات امت مسلمان منطقه، پشتوانه محکمى براى مردم ستمدیده بود. یکى از این اقدامات، ابراز مخالفت شدید با برنامه جشن هنر شیراز در سال 1356 بود. برنامه سالیانه جشن هنر توسط دربار در شهر شیراز تشکیل مىشد و با صرف بودجهاى هنگفت گروهى از خارجیان نیز در آن شرکت مىنمودند و انواع فحشاء را مرتکب مىشدند. در ماه مبارک رمضان نمایشنامهاى با عنوان «خوک – بچه – آتش» درست کردند که ضمن آن رسماً عمل جنسى در ملاء عام انجام مىدادند و برنامه مزبور ده روز یا دو هفته ادامه داشت. فرداى نخستین روز پس از نماز عصر، چنان از این برنامه انتقاد نمود که مأمورها در بیرون شبستان ضبط صوتها را توقیف مىکردند و نوار آن را مىگرفتند. عصر همان روز از طرف مقامات دولتى پیغام فرستادند شما کوتاه بیایید و ما خودمان جلوگیرى مىکنیم، مبادا در شهر آشوب شود. امّا براى دوّمین روز نیز برنامه تکرار گردید، لذا فرداى آن روز مجدداً با تهدید صریح و اتمام حجّت، سخنرانى مبسوطى بدین مضمون ایراد نمود: «اگر یکبار دیگر این ماجرا تکرار شد، وظیفه مردم است خودشان بریزند و بساطشان را بهم بزنند. هرچه هم پیش آمد، به عهده دولت است و سببش را مأمورین فراهم کردهاند. از هم اکنون من مجرم را معرفى مىکنم. خود مقامات حکومتى مجرمند که مردم را اینگونه تحریک مىکنند و باعث آشوب و ناامنى مىشوند». اما گزارشات ساواک هم در مورد بیانات ایشان بسیار جالب و خواندنى است: «یک چیزى شنیدم، جشن خوک، جشن خوک، عجب اسمى دارد. آنها که به اینجا مىروند نر و ماده با هم از خوک پست ترند… زن و مرد هم مانند خوکها مىرقصند… آنهایى که مىروند براى تماشاى آن، میمون و خوک هستند… خدا لعنت کند کسانى رإ؛کک که در این جشن شرکت مىکنند… مؤسس آنها هم خوک است. لعنت باد بر آنها، تا کى این مملکت و این جوانها را مىخواهید گمراه کنید و به دست استعمار بدهید و منحرف کنید… خدا لعنت کند افتتاح کننده جشن هنر را (جشن هنر شیراز توسط فرح پهلوى افتتاح شده بود) ». پس از این بیانات آتشین، بسرعت شوراى امنیت استان تشکیل و برنامه جشن هنر شیراز فوراً تعطیل گردید. در سال 1357 نیز ساواک با اذعان به وقاحت برنامه، اقدام به درج گزارشى به شرح زیر در بولتن ویژه کرد: »برنامه جشن هنر شیراز نمایشنامهاى تحت عنوان »خوک – بچه – آتش« را به معرض نمایش در آورد که صحنههایى از آن برخلاف عفت عمومى بود. سید عبدالحسین دستغیب که از روحانیون افراطى طرفدار خمینى است، روز 37/4/11 در مجلسى که با شرکت قریب شش هزار نفر در مسجد جامع شهر شیراز برگزار شد، طى سخنانى که جنبه تحریکآمیز و خلاف مصالح مملکتى داشته از برنامههاى جشن هنر شیراز انتقاد و اظهار نمود: براى سومین بار اخطار مىکنم که امسال نباید جشن هنر یا بى هنر در شیراز برگزار گردد. آنها مىخواهند بابرگزارى این جشن مردم را از راه دین منحرف سازند«.
در واقعه دیماه 1356، در برابر مقاله توهینآمیزى که نسبت به حضرت امام در روزنامه اطلاعات به چاپ رسیده بود، بشدّت به موضعگیرى پرداخت. در گزارشات مورخه 36/10/24 مأمورین ساواک، اظهارات ایشان بدین شرح درج گردیده است: «… خمینى مرجع عالیقدر چند میلیون شیعه مىباشد و چون روزنامه اطلاعات به وى تهمتهایى زده طبق قانون عاملین این امر بایستى تحت تعقیب قرار گرفته و از یک تا سه سال زندانى شوند».
در همان سال ایشان مدّتى در منزل خود در محاصره ساواک بسر برده و هنگام اوجگیرى مبارزات و پس از کشتار 5 رمضان در مسجد نو (شهداء) شیراز توسط رژیم سفّاک به مدت 2 هفته مسجد جامع، دژ استوار مبارزات تعطیل شد. با شروع حکومت نظامى و پس از حادثه خونین 17 شهریور 1357، مأمورین شبانه به منزل ایشان رفته و او را در حال بیمارى و تب بازداشت، ابتدا به کمیته شهربانى و پس از آن به زندان اعزام کردند. امّا، پس از چند ماه زندانى و تبعید، وى در میان استقبال باشکوه مردم به شیراز بازگشت.
شهید والا مقام محراب در دوران تبعید امام در نجف اشرف، چندین نوبت به ملاقات ایشان شتافت. اخبار ایران و مبارزات جارى را به عرض ایشان مىرساند و با کسب رهنمودهاى ارزشمند امام به ایران مراجعت مىنمود. وجود شهید دستغیب همیشه منشأ خیر و برکت بود. آقاى هاشمى رفسنجانى در این مورد مىگوید: «در غیاب امام که دسترسى گاهى به امام مشکل بود مشورت مىکردیم بعضى مسائل را در داخل با آقایان. یکى از شخصیتهایى که همیشه مورد مشورت بود و نظراتش هم همیشه مفید بود براى ما ایشان (شهید دستغیب) بودند ».
حضرت آیتاللَّه دستغیب (قدّس سرّه) جهت روشن کردن افکار مردم به شهرهاى مختلف از جمله فسا، مرودشت، کوار، داراب، فیروزآباد، اصطهبانات، نى ریز، سروستان، اقلید، آباده و… مسافرت مىنمود و موجب تحولات عظیم در اجتماعات مردمى مىگردید.
یکى از زیباترین حرکتهاى با عظمت ایشان در سال 1357 که موجب رعب و وحشت رژیم سر سپرده گردید، بدین شرح در گزارش 57/10/10 ساواک منعکس گردیده است: «برابر اطلاع واصله: مورخه 57/9/26 آیتاللَّه دستغیب (قدّس سرّه) در بیمارستان نمازى شیراز اظهار نمود که از تاریخ فوق حکومت نظامى اسلامى است و ظرف 48 ساعت حکومت نظامى اسلامى، هیچکس جهت دادخواست و یا رسیدگى به کارهاى خود به ادارات مراجعه نکند. به خود من مراجعه کنید تا مشکلتان را حل کنم ».
با اوجگیرى انقلاب اسلامى و نزدیک شدن لحظه پیروزى نهایى، در 22 بهمن 57 ایشان با رئیس شهربانى تماس گرفت و به او فرمود که خود را تسلیم کند و به فکر جان خود و مردم باشد و چون سقوط نزدیک است خود و دیگران را به کشتن ندهد. البته یگانهاى ارتش و مخصوصاً ژاندارمرى یکى پس از دیگرى تسلیم شدند. با اینکه هنوز پیروزى انقلاب نشده بود، امّا منزل آن شهید بزرگوار از سران نظامى و درجه داران و افسران مرتباً پر و خالى مىشد.
التفات به ارتش و سپاه پاسداران و سرکشى به سربازخانهها و صحبت با افراد، همچنین شرکت در مراسم صبحگاهى شهربانى و همگامى با قواى انتظامى و نظامى در اوایل پیروزى انقلاب، موجب گردید که ارتش در منطقه فارس بزودى انسجام خود را بازیابد.
پی نوشت :
1- حاج شیخ محمّد کاظم شیرازى (رحمت اللَّه علیه) مرجع وقت در حدود سال 1290 قمرى در شیراز متولد گردید. در دوران تحصیل از محضر اساتیدى چون حاج شیخ حسنعلى تهرانى (رحمت اللَّه علیه) و آیتاللَّه میرزا محمد تقىشیرازى (رحمت اللَّه علیه) کسب فیض نمود. ایشان در سال 1367 قمرى وفات یافت./ ر.ک: حسن مرسلوند، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، ج4، ص153.
2 – حضرت آیتاللَّه حاج سید ابوالحسن اصفهانى (رحمت اللَّه علیه) (1277 – 1365) مرجع وقت در یکى از مضافات اصفهان متولد گشت. در سال 1307 به عراق عزیمت نمود و نزد آخوند ملامحمد کاظم خراسانى (رحمت اللَّه علیه) و میرزا محمد تقى شیرازى (رحمت اللَّه علیه) به تکمیل تحصیلات پرداخت. پس از فوت مرحوم شریعت، ریاست مطلقه امامیه به او منتهى و شهرتش به شرق و غرب عالم رسید و مرجع کل گشت. از فضائل او همین بس که توقیعى شریف از حضرت صاحب الامر (ارواحنا له الفداه) برایش صادر گردید که در آن وعده نصرت و یارى به کلمه«نحن ننصرک» فرموده بودند. وى داراى رساله عملیهاى به نام «صراط النّجاه» مىباشد و در انقلاب 1320 قمری عراق جزو رهبران جامعه شیعه بوده و یکبار نیز از عراق تبعید گردیده است. / ر.ک: کوثر، ج1، ص308 / شیخ عباس قمى، مشاهیر دانشمندان اسلام، ج4، ص375.
3 – آیتاللَّه حاج سید میرزا آقا اصطهباناتى (رحمت اللَّه علیه) از مراجع تقلید نجف بشمار مىرفت که پس از فوت مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانى بسیارى از مردم فارس از ایشان تقلید مىکردند. وى به محقّق، مدقّق، متکلم، فقیه و جامعه معقول و منقول شهرت داشت و از جمله شاگردانش مرحووم آیتاللَّه نجفى مرعشى (قدّس سرّه) بوده است. میرزا آقا اصطهباناتى (رحمت اللَّه علیه) در یکى از حجرات صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) مدفون مىباشد.
4 – عارف نامى حضرت آیتاللَّه العظمى سید على قاضى طباطبایى (قدّس سرّه) فرزند مرحوم سید حسین، از اساتید بزرگوار عرفان و معرفت الهى و صاحب مکاشفات و کرامات بسیار در 13 ذى الحجه 1285 قمری چشم به جهان گشود.
5 – آقا ضیاء الدین عراقى از علماى بزرگ نجف و از شاگردان آخوند ملا محمد کاظم خراسانى بود که به حسن بیان شهرت داشت. وى یکى از مراجع تقلید بشمار مىرفت، در سال 1320 هجرى شمسى دار فانى را وداع گفت. / ر.ک: مهدى بامداد، شرح حال رجال ایران، ج6،ص125.
6 _ آیتاللَّه سیّد محسن حکیم در سال 1264 هجرى شمسى در لبنان متولد شد. پدرش مرحوم سیّد مهدى حکیم از مراجع زمان خود بود. آیتاللَّه حکیم از 9 سالگى به تحصیل علوم اسلام پرداخت. محضر مراجع و مدرسین بزرگى همچون آقا ضیاءالدین عراقى، حاج شیخ على باقر جواهرى را درک کرد و در درس میرزا محمّد حسین نائینى حضور مىیافت و تلمّذ در محضر مرحوم سید محمّد سعید حبوبى را غنمیت مىشمرد. پس از رحلت آیتاللَّه بروجردى در مقام مرجعیت تامّه شیعه سراسر عمر خود را صرف مبارزه با دشمنان اسلام و تبلیغ دین نمود. از نهضت امام خمینى دفاع مىکرد و نامههاى اعتراضآمیزى به شاه مىنوشت. مرحوم آیتاللَّه حکیم همواره مورد اذیت و آزار بعثیان عراق و کومنیستهاى بغداد قرار مىگرفت و سرانجام در 27 / ربیع الأوّل /
1390 قمرى (1348 شمسی ) درگذشت.
منبع:www.dastgheib.ir