امام صادق(علیه السلام) و دانش پزشکی

امام صادق(علیه السلام) و دانش پزشکی

نویسنده: میثم سنگچارکی

مقدمه
بدون تردید، علوم حضرات معصومین علیهم‌السلام اکتسابی نیست و آن‌چه از ذهن شفّاف و نورانی آن بزرگواران انعکاس می‌یابد، اشعه‌هایی از انوار الهی است که از پیامبر خاتم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تا معصوم چهاردهم(عجل الله تعالی فرجه) نسلی بعد از نسل، به یادگار مانده و زمینیان را بهره‌مند ساخته است. اگر غیر از این بود، می‌بایست علوم آن‌ها مقطعی و زودگذر باشد و جز درعصر خویش کاربردی ـ آن هم در همه زمینه‌ها، بدون کمترین تخلّف ـ نداشته باشد و در برخورد با شخصیت‌های علمی هم عصر خود و عالمان قرون بعد، منفعل گردد.
جستجوی مفصل این نکته را به عهده خوانندگان محترم گذاشته و تنها مناظره زیر راـ که به علم پزشکی امام صادق علیه‌السلام اشاره دارد.ـ نقل به مضمون می‌کنیم.
روزی امام صادق علیه‌السلام به مجلس منصور دوانیقی وارد شد. طبیب هندی کنار خلیفه نشسته بود. او کتابهایی که در موضوع «علم طب» نگاشته شده بود را برای خلیفه می‌خواند تا ضمن سرگرم ساختن او بر معلومات خلیفه بیفزاید.
امام صادق علیه‌السلام درگوشه‌ی مجلس نشست. بارانی از هیبت و ابهت از چهره حضرت می‌بارید. مدتی گذشت. هنگامی که طبیب از خواندن کتابها فارغ شد، نگاه‌اش به امام صادق علیه‌السلام دوخته شد. لحظاتی مشغول تماشای سیمای حضرت شد. ابهت و صلابت امام تنش را لرزاند. نگاه‌اش را به سوی خلیفه برگرداند و با این سؤال سکوت را شکست:
ـ این مرد کیست؟
ـ او عالم آل محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است.
ـ آیا میل دارد از اندوخته‌های علمی من بهره‌مند گردد؟
نگاه خلیفه روی امام قرار گرفت. قبل از این که چیزی بگوید، امام لب به سخن گشود:
ـ نه!
طبیب که از پاسخ امام شگفتش زده بود، پرسید:
ـ چرا؟
ـ چون بهتر از آنچه تو داری، در اختیار دارم.
ـ چه چیز در اختیار داری؟
ـ گرمی را با سردی معالجه می‌کنم و سردی را با گرمی، رطوبت را با خشکی درمان می‌کنم و خشکی را با رطوبت و آنچه را که پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرموده به کار می‌بندم و نتیجه کار را به خداوند وا می‌گذارم.
سپس به سخن جدّش رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله اشاره کرده، افزود: «معده خانه هربیماری و پرهیز، سرّ هردرمان است.»
طبیب هندی برای این که سخنان امام را سبک جلوه دهد، پرسید:
مگر طب غیر از این‌ها است که گفتی؟!
امام فرمود:
گمان می‌کنی من ـ مثل تو ـ این‌ها را از کتابهای طبّی آموخته‌ام؟!
ـ حتماً، غیر از این، راهی برای فراگیری علم طب وجود ندارد.
ـ نه، به خدا سوگند، جز از خداوند، از دیگری نیاموخته‌ام. اکنون بگو کدام یک از من و تو در علم طبّ داناتریم؟
ـ کار من طبابت است و حتماً در طبّ از شما عالم‌ترم.
ـ پس لطفاً به سؤالهایم پاسخ گویید.
ـ بپرسید.
ـ چرا سر آدمی یک پارچه نیست و از قطعات مختلف به وجود آمده است؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا پیشانی مانند سرِ انسان از مو پوشیده نیست؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا بر روی پیشانی خطوط مختلفی نقش بسته است؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا ابروها در بالای دیدگان انسان قرار گرفته است؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا چشمهای انسان به شکل لوزی ساخته شده است؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا بینی میان دو چشم قرار گرفته است؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا سوراخهای بینی در زیر آن خلق شده است؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا لب فوقانی و سبیل در قسمت بالای دهان آفریده شده است؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا دندانهای جلوی، تیز و دندانهای آسیاب، پهن و دندانهای انیاب (نیش)، دراز آفریده شده است؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا کف دست و پا، مو ندارد؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا مرد ریش دارد ولی زن فاقد ریش است؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا ناخن و موهای سر انسان روح ندارند؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا قلب، صنوبری شکل آفریده شده است؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا ریه در دو قسمت آفریده شده و در جای خود متحرک است؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا کلیه‌ها مانند لوبیا خلق شده‌اند؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا کاسه زانوها رو به جلو قرار دارد؟
ـ نمی‌دانم.
ـ چرا میان کف پا، گود است و با زمین تماس ندارد؟
ـ نمی‌دانم.
ـ ای طبیب هندی! ولی من به فضل خداوند، به حکمت و پاسخ این سؤالها آگاه‌ام.
طبیب که چاره‌ای جز تسلیم شدن نداشت، گفت:
ـ پاسخها را بگویید تا بهره‌مند گردم.
آن‌گاه امام علیه‌السلام به ترتیب به یکایک سؤالهای مطرح شده، چنین پاسخ گفتند:
ـ به این جهت سر از قطعات مختلف تشکیل شده و شکافهایی برایش قرار داده شده است تا صداع (سردرد) آن را نیازارد.
ـ خداوند مو را بالای سر رویانده تا به وسیله آن روغن لازم به مغز برسد و بخار مغز از طریق موها خارج شود. همین طور، پوششی برای سرما و گرما باشد. ولی در پیشانی مو نیافریده تا چشم‌ها مزاحمی نداشته باشند و بتوانند به راحتی نور بگیرند.
ـ ابروها را بالای چشم قرار داد تا به اندازه کافی به چشم‌ها نور برسد و نیز از رسیدن نور زیاد جلوگیری کند. چون زیادی نور، چشم را آزار داده و زمینه معیوب شدن آن را فراهم می‌سازد.
ـ چشم‌ها به شکل لوزی آفریده شده تا داروهایی که با سرمه استعمال می‌شود، به آسانی وارد چشم شده، چرک و مرض به آسانی از آن به وسیله اشک خارج شود.
ـ به این جهت بینی را میان دو چشم قرار داده است که بینی نور را به دو قسمت مساوی تقسیم می‌کند تا نور به طور اعتدال به چشم‌ها برسد.
ـ سوراخهای بینی را در پایین آن آفریده تا چرک‌های انباشته شده در مغز از این سوراخها بیرون شده و بوهای معطر که به وسیله هوا متصاعد می‌گردد، از آن، بالا رود.
ـ لب و سبیل را به این جهت روی دهان قرار داده است تا از ورود کثافات دماغ به داخل دهان جلوگیری کند. و نیز مانع آلوده شدن خوراکی‌ها گردد.
ـ دندانهای جلو را تیزتر آفریده تا غذا را قطعه قطعه سازند. دندانهای آسیاب را پهن خلق کرده تا غذا به‌وسیله آن‌ها کوبیده و نرم گردند. دندانهای انیاب را درازتر آفریده تا میان دندانهای آسیاب و دندانهای پیشین، چون ستونی استوار باشند.
ـ کف دست و پاها مو ندارند تا بتوانیم اشیاء را به‌وسیله آن‌ها لمس نموده، از قوّه لامسه به اندازه کافی استفاده نماییم.
ـ برای مرد ریش قرار داده تا به پوشاندن صورت محتاج نباشد و نیز از زن بازشناخته گردد.
ـ به مو و ناخن‌های تن انسان روح نداده تا چیدن و بریدن آن‌ها دردآور و ناراحت کننده نباشد.
ـ قلب، صنوبری شکل آفریده شده است تا هنگام آویختگی، نوک باریکش وارد ریه شده و از نسیم آن خنک گردد و نیز مغز سر از حرارت آن آسیب نبیند.
ـ ریه را در دوقسمت آفریده تا قلب میان فشارهای آن دو (هنگام باز و بسته شدن) داخل شده و هوا بگیرد.
ـ کلیه‌ها مانند لوبیا ساخته شده‌اند، برای این که «منی» از کلیه‌ها قطره قطره به سمت مثانه می‌چکد. اگر کلیه‌ها کروی و یا به شکل چهارگوش بودند، قطرات منی که همواره در حال انبساط و انقباضند، به یکدیگر برخورد کرده و در نتیجه هنگام خروج، موجب التذاذ نمی‌شود.
ـ این که کاسه زانوها به سمت جلو قرار گرفته، به این جهت است که انسان رو به جلو حرکت می‌کند. سنگینی بدن انسان رو به جلو است. وقتی زانوها به عقب خم شوند، تعادل انسان حفظ شده، راه رفتن و حرکات انسان ناموزون و لرزان نمی‌شود.
ـ این که کف پاها را گود و قوسی‌مانند، خلق کرده به این جهت است که تمام کف‌پاها با زمین تماس پیدا نکند. زیرا اگر تمام کف پاها به زمین تماس پیدا کند، پا، چشم و اعصاب صدمه می‌بینند.
طبیب که تاکنون سکوت کرده و به سخنان امام گوش می‌داد، با تعجّب پرسید:
ـ این‌ها را از کجا می‌دانی؟!
ـ از پدرانم فراگرفته‌ام؛ پدرانم از رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آموخته‌اند؛ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از جبرئیل و جبرئیل از خداوند متعال فرا گرفته است.
طبیب هندی که چنین شخصیت علمی را در عمرش ندیده بود، به فکر فرو رفت. آنگاه در حالی که محو تماشای سیمای امام بود، چنین لب به سخن گشود:
ـ تصدیق می‌کنم و شهادت می‌دهم که جز خدای یگانه، خدایی نیست و محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرستاده اوست. به خدا سوگند، تاکنون کسی را در طبّ، عالم‌تر از تو ندیده‌ام.(1)

پی نوشت :

1ـ طبّ الصادق، تحقیق علامه عسکری، ص 21، به نقل از بحارالانوار، ج 14، ص 478؛ مناظرات علمی بین شیعه و سنی، ص 98، به نقل از طبّ الصادق، محمدعلی خلیلی، ص 64.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید