برای مطالعه مقالات مربوط به زندگی گهر بار امام حسن عسکری علیه السلام لطفا کلیک کنید.
شکوفه در شکوفه، گل در گل؛ برقصان گل هایت را «مدینه»، تا غنچه های لبخند در تبسّم شادی، جشن بهارانه «ربیع الثانی» را عطرآگین کنند!
برقصان گیسوان نخل ها را که سرشار از کرامت آسمانی و سرشار از عشق زمینی اند!
برقصان نسیم خنیاگر عشق را که از بهشت «صلوات» می ترواند!
برقصان ابرهای عنایت را که آکنده از سایه ولایتند!
امروز عشق، «زیباترین تصویر خلقت» را به نمایش می گذارد؛ تصویری که تمام نگاه ها را به سمت مدینه بر می گرداند و جهانِ نگران از عدالت را وعده «امامت» می دهد.
امروز، خانه امامت از عطر وجود «حسن»، مولود زیبای ولایت، آکنده است و امام عشق و هدایت، چشم در چشم او، یاد و خاطره حضرت مجتبی علیه السلام را مرور می کند!
امروز، خانه هدایت به شادباش تداوم امامت، گلباران است و عطر صلواتِ فرشتگان، مشام زمین را می آشوبد.
لحظه ها، لحظه های سبز؛
لحظه ها، لحظه های آبی؛ مثل حضور بهار، سرشار از شکوفایی اند و مثل دریا، در نگاه آسمان ها جاری!
و عشق، امروز عظمت علوی را به نمایش گذاشته است؛ عظمتی که از حدیث سبز «لَولاک» آغاز شد و به اولین نوروز سبزِ ظهور، ختم خواهد شد، عظمتی که ماندگارترین تصاویر «وجه اللهی» را در قالب بشر به جهان خاکی عرضه می دارد.
آن که می آید، واسطه قیام «حضرت قائم(عج)» است، پدر «انتظار» است.
آن که می آید، «یازدهمین چلچراغ» هدایت است که پروانگان گم کرده راه را به خود جذب می کند و از گرمای وجودش نور معرفت می بخشد!
آن که می آید، شکوه آسمان، عظمت زمین، صداقت ایمان و نجابت آب است.
بهار از نامش شکوفا و عشق از یادش لبریز است!
بی دلان خرده جانی که نثار تو کنند نمِ آبی که ندارند، به دریا بخشند
«ألسَّلامُ عَلَیْکَ یا وَلِیَّ النِّعَمْ. أَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا أَبَا الاِمامِ المُنْتَظَر».
سلام بر لحظه های سبز تولّدت که آکنده از عطر بهشت و نشانه قدرت خداوند در خلقت لایزالی اش بود.
سلام بر زندگی کوتاهت که اگرچه در خلوت زندان ها گذشت، امّا همچون خورشید سرشار از تابش هدایت بود.
سلام بر شهادتت که نشانه عظمت تودر سیر الی الله و اندوه واره چشمانِ پر از اشک حضرت ولی عصر(عج) بود!
درود بر آن لحظه ای که دریای شفاعت خواهی بود.
مولا جان! به شادباش امروز، دستگیرمان باش!
در مقامی که شفاعت خطِ آمرزش هاست جرمِ مستان، به صفای دل مینا بخشند
«… و عشق، امروز زیباترین تصویر خلقت را به نمایش می گذارد»
شمیم گل های «ربیع الثانی»، فضای «مدینه» را فرا می گیرد و لحظه ها آکنده از عطرِ «صلوات» می شود.
خانه «امامت» را اینک پایان انتظار است؛ انتظاری که آمدنش را با «انتظاری» شگفت و گسترده، پیوند خواهد زد.
کسی می آید از آن سوی کهکشان ها، ـ عطر شکوفه بر لب ـ تا غربت سرایِ مدینه را غرق شادی و شور نماید؛ غرق عطر حضور!
کسی می آید که ادامه «طلوع» در تاریکستان قهقرایی زمان است.
کسی می آید تا «انسان»، به حق راستین خویش برسد؛ حقی که روزی در تمام نگاه ها متجلّی خواهد شد.
کسی می آید که نقطه عطفی در پیوندِ باورهای «نخستین» و «واپسین» خواهد بود و در دامان حق نمایِ ولایتش، نجات دهنده حقیقی و موعود ازلی «عج» را پرورش خواهد داد!
کسی می آید که ادامه «خیر» است؛ از «آدم» علیه السلام تا «خاتم» صلی الله علیه و آله و از حضرت خاتم صلی الله علیه و آله ، تا وارث حقیقیِ خیر؛ «حضرت بقیه اللّه الاعظم، مهدی (عج)»!
کسی می آید که روح «حقیقت»، در کالبد زمان است و چلچراغ ولایت علوی علیه السلام را در تاریکنای جهالت «عباسیان» روشن خواهد کرد.
کسی می آید که بهارانه ربیع الثانی را علت طراوت و درون مایه شگفت زیبایی ست.
بهار تازه و گل تازه و چمن تازه ستاره یار و فلک یار و دورگردون، یار
هر آن که بر گل رخسار تو گشاید چشم بهار را چه کند؟ ای به «چهر» رشکِ بهار!
درخت اگر گل سوری، به باغ آورده نهال قامت تو، آفتاب دارد بار!
مولا جان، یا ابا محمّد، ای آیینه جمال الهی!
ای منظری که معرّف زیبایی و شکوه خداوندی! امروز دریاب دل های شیفته ای را که مفتون اجابت نگاهت شده اند.
دریاب در اجابت سبز دعایت، قنوتِ دست هایی را که دخیل به «سامّرای» یادت بسته اند و تو را به عظمتِ «موعود واپسین» قسم می دهند.
برآور حاجت هایمان را مولا!
مولا! امروز، نام و یادت آسمان و زمین را مفتون خویش کرده است و دل ها، پر از شادمانه های «ولایت» توست!
چه غرورانگیز است یادمانه های امروز و چه مبارک است طلوع خورشیدی که مولودش، بشارت رسان «موعود» است!
مولاجان، یا ابامحمد، یا حسن بن علی علیهماالسلام !
درود خداوند بر تمام لحظه های آسمانی زندگی ات؛ چه در مدینه، چه در سامّرا! چه آنگاه که «عطر ولادتت»، مشام مدینه را نواخت؛ چه آنگاه که «سوز شهادتت»، سینه سامّرا را گداخت!
درود خداوند بر تو و بهاری ترین لحظاتِ خاندانت؛ که سرشار از شادی و شور است!
درود خداوند بر تو و شادمانی های امام هدایت ـ امام علی بن محمّد علیهماالسلام ـ
درود خداوند بر تو و بهاری که در راه است!
مولاجان، دردمندانیم، بسته به آستانت نظر! عطایمان کن در دنیا زیارتت را و در آخرت شفاعتت را.
شرقی ترین شکوفه های شکوه، دامن دامن از آسمان مدینه می بارید و شاد باش فرشته های شکوفه پوش، نثار لحظه های زردرنگ و زنگار خورده زمین می شد.
شب برات بود و سپیده دم برکات. آفتاب از همه سوی لحظه ها، طلوع می کرد تا زمانه به درک عمیق روشنایی برسد. مدینه غرق در شادی بود و ربیع الثانی غوطه ور در سروری ناگزیر. پروانه های شوق، پی در پی می آمدند و شالی از پرواز بر دوش نسیم می افکندند. درخت ها تا پرنده شدن قد می کشیدند و لحظه های سرنوشت ساز، در شوق جوانه می زدند. بوی خوش نسیم نیایش، سرتاسر جهان را غرق در آهنگ شکوفایی کرده بود. ولایت سبز حضرت امیر علیه السلام یک بار دیگر در تبسم معصومانه طفلی، تجلی کرده بود و خنده های پی درپی «ابو محمد» تازه ترین شعر مولا را می سرود و سرشارترین اشتیاق به دریا پیوستن را به جریان در آورده بود. جوّ مدینه، ابری ناپایدار بود و قلب ولایت به قرصی مهتابب شب های شیدایی بود.
مدینه، عطرآگین عطوفت و طراوت لطیف اطلسی ها بود. مدینه آبستن نور بود و «ابومحمد» می آمد تا هویت هول انگیز شب صفتان را روشن کند. «ابومحمد» می آمد تا تنفس خوشبویش، جایگزین تعفن رایج حجاز شود.
«ابومحمد» می آمد تا تبسم را به انسان تعارف کند.
«ابومحمد» می آمد تا تردید در خاک خیال تاریخ ریشه ندواند که روشنی اولین اصلِ حقیقی زیستن است. «ابومحمد» می آمد تا «معتمدها» را به تماشای فروپاشی شیطان و عصیان دعوت کند. «ابومحمد» می آمد تا تمام ناباوری های ناباور را به کمال کدورت ناپذیر و زایینده خویش فراخواند. «ابومحمد» می آمد تا پشت میله های زندان را خم کند. می آمد تا خمی به ابرو نیاورد. می آمد تا تمام سیاه چال ها را در معرض تابش آفتاب سیمای خویش قرار دهد، می آمد تا زنبق ها در تاریک ترین لحظه ها برویند. می آمد تا پشت میله های زندان را خم کند، میله هایی که هیچ زمانی آسمان را درک نمی کنند و چشمه را نمی فهمند. «ابومحمد» می آمد تا حقارت به اوج تاریخ رسیده را خط بطلانی بکشد. «ابومحمد» می آمد تا زمینه ساز طلوع فراگیر زندگی باشد. از پشت پرده با خلق سخن می گفت تا نقش پرده غیبت را بر ضمیر روشن دلان هوشیار، حک کند. از پشت پرده با خلق سخن می گفت تا غربت خویش را بپوشاند و زمینه ساز غیبت آخرین حجت خداوندی باشد. «ابومحمد» می آمد تا هزار توی دلهر و هراس را با گام های استوار خویش به لرزه درآورد. می آمد تا تشنه ترین مدارهای مداوم را اسیر جاذبه کهکشانی خویشتن سازد.
«ابومحمد» می آمد پابه پای ذوالفقار علی علیه السلام می رفت شانه به شانه قافله سالار کربلا و می ماند پهلو به پهلوی فاطمه علیهاالسلام
همیشه پا در رکاب انتظار بود و چشم انتظار پا در رکاب ترین لحظه ها. سینه اش موج خیز التهاب بود و شانه اش، تبعیدگاه زنجیرها، آن قدر زلال بود که در حسرت تمام رودها جاری بود. آن قدر آرام می شکست که قلبش بدون صدا ترک برمی داشت. آن قدر ستاره بود که تمام شب ها، رؤیایش را به خواب می دیدند و آن قدر «محمد صلی الله علیه و آله » که «ابو محمد» شد. زمانه از یاد نخواهد برد که چگونه با برهانی بارانی و لطافت روحانی خویش، «فطرس نصرانی» را اسیر جذبه لاهوتی و غرق در شگفتی سرشار خویشتن نمودی؛ آن چنان که تا آخر عمر ملازم تو بود و پا در رکاب محبت تو.
آن زمان که «معتمد» می خواست تو را در «برکه السباع»، طعمه کینه ورزی خویشتن کند، عطر عطوفت و کرامت امامت بودکه در حضور تو موج می زد و حتی سنگ ها را در برابر تو به تواضع وا می داشت چه رسد به فطرت شیرهای بیشه تصرف. تاریخ به خاطر دارد که تو ایستادی و نماز به جای آوردی، آن زمان که شیران در قفس تسبیح تو را می کردند و شغالان بیرون از قفس، نفس های منفور و کینه پرور خویش را می کشیدند و در آتش انتقام می سوختند. آری! «ابومحمد» آمد تا این بار، شرقی ترین شکوفه های شکوه، دامن دامن بر آسمان مکه ببارد و جهان تشنه را از این انتظار طولانی وا رهاند.
آسمان از آواز بال ملایک سرشار است. فوج فوج فرشته، از عرش به فرش نازل می شوند: مدینه یکپارچه شوق است و نور…، شمیم لبخند محمّد صلی الله علیه و آله است که در گستره افلاک پیچیده است، تبسّم فاطمه علیهاالسلام است که بهشت را به رقص وامی دارد… طنین خنده علی علیه السلام است که عالم را به شوق آورده است.
حُدیث، درد شیرینی را به شوق نشسته است؛ دردی با شکوه تر از تمام خوشی های دنیا، این درد، سرآغاز تمام شادی هاست.
آرام باش، بانوی بزرگوار، که تو برگزیده خداوندی. به خود ببال، حُدیث… میان این همه زن، تنها تو شایسته این انتخاب بودی… که انیس امامت باشی و مادر امامت!… به خود ببال! این افتخار بزرگ از آن توست… وجود تو آسمانی شد، تا عاشقانه در آغوش بگیرد، ستاره دنباله دار ولایت را این درد، ضرباهنگ یک تولّد است که در وسعت تو قد کشیده! این درد، آغاز یک مکتب است…، یک مکتب آسمانی! حُدیث! خوشحال نیستی که این سعادت بزرگ نصیب تو شده است؟
صدف وار، گوهر ولایت را پروراندی.
وجود تو، مشرق یازدهمین آفتاب امامت شد.
زمان، بی تابانه، پشت در خانه امام هادی علیه السلام ، قدم می زند…
باد، بی صبرانه، منتظر شنیدن صدای خوش گریه ای است…
پرنده ها، گوش خوابانده اند، ماهیان، سر از آب بیرون آورده اند.
از خاک تا افلاک، از عرش تا فرش، همه و همه، لحظه موعود را لحظه شماری می کنند…، چیزیی نمانده…
آن لحظه مقدّس بسیار نزدیک است…
و گریست، مطلع قصیده بلند امامت!
و گریست، الفبای کتاب ظهور!
و گریست، امتداد باشکوه عترت و عصمت.
باد، صدای گریه اش را مشتاق شد و خبر، شکفتنش را، دیار به دیار وزیدن گرفت و عالم، ورود باشکوه امام را به شوق نشست.
آمد؛ با اصالتی بی نظیر و شاخه ای از شجره طیبه که ریشه در عترت و طهارت دارد.
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد
آمد؛ همان که حسن علیه السلام است در حُسن، بی نظیر.
خوش آمدی، ای خاک پایت توتیای چشم ما!
یازده شعله درهم می تابند، یازده ستاره سر بر شانه آسمان می نهند تا یازدهمین راه آسمان گشوده شود.
زمین، انگشت حیرت گزیده تا آسمانی شدن خویش را در یازدهمین مولود آب و آیینه، تماشا کند از هزارتوی معنا، دایره دار معرفت، نقطه پرگار عشق می آید.
انعکاس نگاه آبی اش، حریر صداقتی الهی را بر گستره قلب انسان می گستراند.
دستان گشاده سخاوتش، سبزینه های ایثار را در مزرعه قحطی زده بشر می پراکند.
باغ آرزوها، دیرزمانی است که منتظر مولود یازدهم از نسل بهشتی علی و فاطمه علیهماالسلام است.
ریسه های نور، از این سوی دنیا تا آن سوی آسمان، قد کشیده اند.
عقربه عشق، جهت نمای مدینه شده تا مبدأ و مقصدش را در ثانیه ولادت حُسن ازلی پیدا کند:
«بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حُسن! برون آدمی ز ابر کان چهره مشعشع تابانم آرزوست»
ای آفتاب حسن و زیباتر از هرچه نور! بدرخش که کام هدایتمان تشنه چشمه کلام توست و نگاه سرگردانمان خواهان درخشش نورانی ات.
گلخندهای پاکت را شکوفا کن؛ ای زیباتر از زیبایی هزار نو شکفته و ای شکوفاتر از هزاران گل زیبا که چشمان کم فروغمان به میهمانی نگاه تو محتاج است!
سبکبال تر از قاصدک ها، پیام آور امید شب زدگان عصر جهالت باش، ای مسافر آسمانی! تو در تقدیر تولّد نورانی ات، خورشید روزگار را تقدیم جهانیان خواهی کرد.
تو در نگاه آسمانی ات، آخرین نگاه آسمان را ذخیره داری و ما چقدر محتاج شکفتن گلِ نگاه تو هستیم، مولا!
مدینه دلمان را به ورود اختر الهام، شوری دوباره ببخش و ما را نیز در جشن حضور و ظهور، میهمان کن!
این بوی یاس، از سمت کدام کوچه می وزد که مدینه را اینچنین مدهوش کرده است؟!
او می آید و ربیع الثانی، هشتمین روزش را قد راست می کند.
آسمان می چرخد و فرشتگان، دف زنان و هلهله کنان به چشم روشنی «حُدیث» می آیند.
تو می آیی و خانه «هادی آل محمد صلی الله علیه و آله » را ستارگانی بی شمار، قرق می کنند. خاک، نفس می کشد و پنجره های شهر، دل به آفتابی می سپارند که از چشمان علوی تو می درخشد.
نگاه کن، ببین چگونه بادها خبر آمدنت را در چهار گوشه جهان، فریاد می کنند، گرچه تو بزرگ تر از آنی که در محدوده یک خبر شنیده شوی.
رنگین کمان ها، آسمان را طاق نصرت بسته اند. پرندگان به مبارکباد تولدت برفراز درختان، سرود شوق می خوانند.
ای امام آینه و عشق! اگر تو نبودی، زمین در بهت بی کسی اش سرگردان می ماند.
این همه سپیدار و صنوبر از جوشش رودخانه تو سر بر ابرها می سایند.
تبار عاشقت را سیب های سرخ نجابت، خوب می شناسند.
شیعه تو را دارد که این گونه سربلند، بر تارک زمین و زمان ایستاده است.
نامت، قفل ثانیه ها را می گشاید.
کلامت، آشتی دهنده آب و آتش است.
بیست و هشت بار، بهار از نفس های تو به شکوفه نشست.
امامت شش ساله ات، خواب راحت را از چشمان عباسیان ربود.
اینچنین بود که بال هایت را میان قفسی محصور کرده بودند به این خیال که پرندگی ات را از یاد ببری.
آنان ارتفاع نگاه بلندت را نمی فهمیدند؛ نمی دانستند که حصار تن را شاید، ولی روح و جان را نمی توان به اسارت درآورد.
ای حجت یازدهم! هنوز سیمای ستاره بارانت در قاب دل های عاشقانت آویخته است.
هنوز بوی یاس سخن هایت، شیرازه کتاب های آزاده زمین است.
نخل های راستی، سایه تو را بر سردارند.
تو ورد زبان مهربان پروانه ها خواهی ماند.
درود و سلام خداوند برتو و بر سلاله آینه سانت باد!
عطر خوش آسمان هایت، جاری است در حوالی مدینه. بوی دلنواز توست که در گستره خاک پیچیده. در شریان های زمین، شوق تماشایت جریان دارد.
بهارانه آمدنت خاک را شاعر کرده است. گل و گیاه و درخت، شیوه زیبای آمدنت را به شکوفه نشسته اند.
جهان، جاده های انتظار را دیری است سرگردان است.
کوله بار عشق را به دوش می کشد دنیا به جست وجوی شما.
چشمانت را، جان های عاشق حس کرده اند.
پرندگان ربیع الثانی بر شانه های مدینه، آمدنت را ترانه خوان شده اند.
قدم بر چشم های زمین نهاده ای و جهان روشن شد. صفا آورده ای به ماتمکده دل دنیا! روشنایی آوردی به شب های بی ستاره اهالی!
ای ستاره دنباله دار! عشق، امروز، در سایبان مهربانی تو منزل می کند. جهان، ده منزل را به بوی خوبت گشته و امروز، به یازدهمین خانه رسیده است.
آمده ای تا جهان، لحظه ای رها در جذبه ای اهورایی، زیر سایه سار امن ولایی ات بیاساید. آمده ای تا قصه انتظار بخوانی در گوش عالم.
آمده ای تا تاریکنای زمان از طلوع خالی نماند. چشم هایت می درخشد چون ستاره ای در آسمان های دلواپسی.
لبخند تو، نشانی باغ های دور از دست است. آمده ای با در زلال کلامت تا اهالی، تیر عشق و ارادت بگذارند بر دیوار ولایت و سِرِّ عشق بشنوند. آمده ای تا ستون شوی بنمای برافراشته شریعت را، تا دین در سایه گفتار و رفتارت جان بگیرد.
یا ابا محمد صلی الله علیه و آله ! در کوله بار حضورت، راز حقیقتی است که اذهان عالم را به هیاهو و تفکر کشانده است.
مدینه، از شانه های عالم بالا می رود.
جهان به هیاهوی جاودانه خیره مانده است. شوقی در رگ های ربیع الثانی می دود.
سلسله جبال عشق، به مهربانی یاد تو تکیه زده اند. آمده ای تا «معتمد»ها، در هوای خستگی ناپذیر ایمانت از پا بیافتند، تا میله های زندان، دربارش نیایش های عاشقانه ات جان بگیرند.
آمده ای تا راز غیبت را فاش کنی از پس پرده، تا در جذبه لاهوتی و اهورایی کلامت، «فطرس»های نصرانی، به زانو درآیند ارادت و ایمان را.
آمده ای تا در گستره اذهان «تشیع»، بذرهای نرگس بکاری برای فصل های آینده.
تا دوباره عشق، کوله بارش را به دوش بکشد قرن های طولانی در کوچه انتظار سرگردان باشد.
برای مطالعه مقالات مربوط به زندگی گهر بار امام حسن عسکری علیه السلام لطفا کلیک کنید.