گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را

علامه محمد تقى مجلسى در امر به معروف و نهى از منکر و پیشگیرى از گناه، دلسوزى عجیب بود، در محله‏اى که زندگى مى‏کرد تعدادى قلدر و داش صفت بودند که از گناهانى چون قمار، شراب، و مجالس لهو و لعب امتناعى نداشتند.

اغلب در برخورد با آنان، امر به معروف و نهى از منکر مى‏کرد، و آنان را به ترک گناه و عبادت حق دعوت مى‏نمود.

رییس قلدرها و نوچه‏هایش از مجلسى ناراحت بودند، دنبال زمینه‏اى مى‏گشتند که از دست او خلاص شوند.

یکى از مریدان صاف دل، پاک طینت، ساده و آرام آن عالم بزرگ را دیدند و به او گفتند: خانه‏ى خود را شب جمعه از زن و فرزند خالى کن، براى ما تهیه‏ى شام ببین، از مجلسى هم به آن مجلس دعوت کن و تمام این برنامه‏ها را نزد خود حفظ کرده احدى را خبر نکن وگرنه به زحمت خواهى افتاد.

برنامه‏ها به طور طبیعى پیش رفت، مجلسى به تصور اینکه مهمان مرید مسجدى است دعوت را پذیرفت.

قلدرها با هم قرار گذاشتند اول شب در خانه‏ى آن مرد اجتماع کنند، در ضمن زنى رقاصه را دعوت کردند که پس از آمدن مجلسى و آراسته شدن مجلس، با سر برهنه وارد جلسه شود و با در دست داشتن طنبور و تنبک مشغول رقاصى گردد!

آنگاه یکى از قلدرها همسایه‏هاى مؤمن را خبر کند تا بیایند ببینند:

«واعظان کین جلوه در محراب و منبر مى‏کنند

چون به خلوت مى‏روند آن کار دیگر مى‏کنند»

شاید با دیدن این منظره آبروى مجلسى برود و با به خاک نشستن او، از دستش خلاصى جویند.

مجلسى وقتى وارد مجلس شد صاحبخانه را ندید، در عوض مشاهده کرد جمعى از قلدران محل، با چهره‏اى گرفته دور تا دور اطاق پذیرایى نشسته‏اند، مجلسى در کنار آنان قرار گرفت و به فراست ایمانى دریافت که نقشه‏اى در کار است! چیزى نگذشت که زن رقاصه پرده را کنار زد و با قیافه‏اى آراسته به وسایل آرایش با طنبور و تنبک وارد مجلس شد و با صداى مخصوص به خود، به صورت تصنیف شروع به خواندن این شعر کرد و همراه با ریتم صدا مشغول رقص شد:

در کوى نیکنامان ما را گذر نباشد

گر تو نمى‏پسندى تغییر ده قضا را

مجلسى آن مرد حق، عارف سالک و دلباخته‏ى حقیقت، همراه با سوز دل و اشک چشم به حضرت حق توجهى خالص کرد و به پروردگار عرضه داشت:

«گر تو نمى‏پسندى تغییر ده قضا را»

ناگهان زن رقاصه روى و موى خود را پوشاند، و طنبور و تنبک را به زمین زد و به سجده افتاد و با سوزى جانکاه مشغول ذکر یارب، یارب و توبه و انابه شد، دیگران هم از غفلت به درآمدند، با دیدن آن منظره به گریه افتادند و به دست آن مرد بزرگ توبه کرده، دست از تمام گناهان شستند !

پایگاه عرفان

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید