شیعه در عصر امام سجاد(ع)

شیعه در عصر امام سجاد(ع)

بعد از هلاکت «یزید بن معاویه» و سست شدن پایه های حکومت امویان، شیعیان در کوفه به دنبال «فرمانده ای» برای خود بودند، تا جماعت متفرق آنان را جمع نماید و عقده به جامانده از شهادت حسین ـ علیه السّلام ـ را شفا بخشد.
بعد از مدتی، «مختار» برعلیه «بنی امیه» قیام نمود، شیعیان به دور او جمع شدند او لشکری رابه فرماندهی «ابراهیم بن مالک اشتر» به سوی لشکر شام روانه ساخت و آن لشکر را شکست داد و فرمانه اش «ابن زیاد» را به قتل رسانید؛ این امر آرزوی اهل بیت ـ علیه السّلام ـ شیعیان بود.
بعد از شکست لشکریان شام، «مختار» و شیعیان، قوت گرفتند. به نقل ابن عبد ربّه در «عقد الفرید»، مختار شیعیان را دستور داد تا در کوچه های کوفه، شبانه بگردند و ندا دهند: «یا لثارات الحسین». [1] ابو الفداء، در مورد حوادث سال 66 هجری، می نویسد: «در این سال، مختار در کوفه به طلب خون «حسین ـ علیه السّلام ـ» قیام نمود، جماعت زیاد دور او جمع شدند، او بر کوفه تسلط پیدا کرد و مردم نیز با او بر کتاب خدا و سنت رسول و طلب خون اهل بیت ـ علیه السّلام ـ بیعت نمودند.
خانم «دکتر لیثی» می نویسد: «شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ در کربلا، واقعه تاریخی بزرگی بود که منجر به تبلور جماعت شیعه و ظهور او به عنوان یک فرقه متمیّز، که دارای مبادی سیاسی و رنگ دینی است، گردید… واقعه کربلا، در رشد و نموّ روح شیعه و زیاد شدن آنها، تأثیر مهمی گذاشت. جماعت شیعه بعد از شهادت امام حسین ـ علیه السّلام ـ به مانند جماعت منظم با رویه سیاسی متین، در جامعه ظهور پیدا نمود.» [2] از طرفی «عبد الله بن زیبیر» در مکه قیام کرده و نُه سال ریاست کرد. امویان، در این نُه سال، با وی درگیر بودند. شیعیان در این موقعیت مناسب، خدمت حضرت امام سجّاد ـ علیه السّلام ـ می رسیدند و فرصتی برای بیان مظلومیت سید الشهدا، در میان مردم، پدید آمد.
بنی مروان، با پیروزی بر «آل زبیر» حکومت شبه جزیره را به دست گرفتند. بعد از گسترش نفوذ «عبد الملک مروان» بر بلاد اسلامی و محکم شدن پایه های حکومتی او، به فکر مقابله با اهل بیت ـ علیه السّلام ـ و شیعیان افتاد. امام شیعیان در آن زمان، امام زین العابدین ـ علیه السّلام ـ بود.
عبد الملک، برای این که از مقام آن حضرت بکاهد، او را از میدنه به شام آورد، ولی بعد از ظهور فضائل و معارف از آن حضرت، محبت امام، در میان مردم بیشتر گردید.
مرکز تجمع شیعیان در آن زمان، کوفه بود. عبد الملک به قصد ریشه کن کردن تشیع از کوفه، شخصی را به نام «حجاج» به آن ایالت فرستاد.
امام باقر ـ علیه السّلام ـ می فرماید: «حجاج سر کار آمد و تا توانست، شیعیان را به قتل رساند و به هر گمان و تهمتی آنان را دستگیر نمود. کار به جائی رسید که اگر کسی به او زندیق یا کافر می گفتند بهتر بود از این که او را شیعه امام علی ـ علیه السّلام ـ بگویند.»[3] ابن ابی الحدید، از «مدائنی» نقل می کند : «هنگامی که «عبد الملک بن مروان» به ولایت رسید، بر شیعه بسیار سخت گرفت و «حجاج بن یوسف» را بر آنان گماشت. مردم به بغض امام علی ـ علیه السّلام ـ و موالات دشمنان آن حضرت به او تقرب جستند و هر چه را توانستند در فضل دشمنان امام علی، روایت جعل کردند و در لعن بر امام علی، کوتاهی ننمودند.» [4] ابن سعد، در «طبقات»، از «منهال» نقل می کند: «من بر علی بن حسین، وارد شدم و به آن حضرت عرض کردم: چگونه صبح کردید؟ خدا امر تو را اصلاح کند؟ حضرت فرمود: من پیر مردی مثل تو در این شهر نمی بینم، نمی دانی که چگونه صبح کردیم؟ اگر نمی دانی، من تو را با خبر نمایم؛ ما در میان قوم خود به مانند بنی اسرائیل در میان آل فرعون (!!) صبح نمودیم، که فرزندان آنان را ذبح کرده و زنان آنان را به کنیزی می بردند. کار ما به جایی رسیده که شیخ و سید ما را بر بالای منابر، لعن و دشنام می دهند و با این عمل به سوی دشمنان ما تقرب پیدا می کنند…» [5] قنبر، غلام امام علی ـ علیه السّلام ـ، از جمله کسانی است که به دست حجاج، به شهادت رسید. حجاج، به بعضی از نزدیکان خود می گوید: «دوست دارم به یکی از اصحاب ابی تراب (امام علی ـ علیه السّلام ـ) دست پیدا کنم. به او گفتند: ما از قنبر کسی را به علی ـ علیه السّلام ـ نزدیکتر نمی دانیم. حجاج، کسی را به دنبال او فرستاد و او را نزد حجاج آورد، حجاج به او گفت، تو قنبری؟ گفت: آری ! حجاج گفت: از دین علی تبرّی بجو! قنبر گفت آیا تو می توانی مرا به افضل از دین علی راهنمایی کنی؟ حجاج گفت: من تو را خواهم کشت. کدام قتلی برای تو محبوب تر است، آن را انتخاب نما! قنبر در جواب گفت، مرا امیر المؤمنین خبر داده است که بدون حق ذبح خواهم شد. حجاج نیز، دستور داد تا سر او را مانند گوسفند از تن جدا نمایند.» [6] کمیل بن زیاد، از شیعیان و خواص امام علی ـ علیه السّلام ـ می باشد، حجاج در زمان ولایتش در کوفه او را طلب کرد. لکن کمیل فرار نمود و در مکانی مخفی گشت. حجاج حقوق قومش را قطع نمود. کمیل، با مشاهده این وضع، با خود گفت: «من پیرمردی هستم که عمرم به سر آمده است، سزاوار نیست که من سبب محرومیت قومم گردم.» لذا خود را تسلیم حجاج نمود، حجاج، با مشاهده کمیل گفت: «من از مدتها منتظر تو بودم» کمیل در جواب فرمود: خشنود مباش، زیر ااز عمر من چیز باقی نمانده است، هر کاری می خواهی انجام بده، بازگشت انسان به سوی خداست و بعد از قتل من نیز حسابی هست. امیر المؤمنین مرا خبر داده که تو قاتل منی.» حجاج گفت: «پس حجت بر تو تمام شد.» در این هنگام دستور داد تا گردن او را بزنند.» [7] از دیگر شیعیان سعید بن جبیر است. او مردی معروف به تشیع و زهد وعبادت و عفّت بود. حجاج دستور داد او را دستگیر کردند، و بعد از مشاجرات زیاد بین این دو حجاج دستور داد تا سرش را از بدن جدا کنند. [8] در چنین شرائطی، که تصور نابودی اهل بیت ـ علیه السّلام ـ می رفت، امام سجاد ـ علیه السّلام ـ فعالیت را شروع نمود و در این راه، موفقیت زیادی کسب کرد. [9] امام سجاد ـ علیه السّلام ـ توانست به شیعه، حیاتی تازه بخشد. و زمینه رابرای فعالیتهای امام باقر ـ علیه السّلام ـ و امام صادق ـ علیه السّلام ـ فراهم آورد. به گاهی تاریخ، امام سجاد ـ علیه السّلام ـ در طول سی و چهار سال فعالیت، شیعه از دشوار ترین بحرانهای حیات خویش عبور داد؛ بیست سال حاکمیت حجاج بر عراق و سلطه عبد الملک بن مروان بر کل قلمرو اسلامی، جهت گیری روشنی برای کوبیدن شیعیان بود…، حجاج کسی بود که شنیدن لفظ کافر، برای او از شنیدن لفظ شیعه، آرامش بیشتری داشت. [10] روش فقهی حضرت سجاد ـ علیه السّلام ـ نقل احادیث پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ از طریق علی ـ علیه السّلام ـ بود که شیعیان تنها آن احادیث را درست می دانستند. بدین صورت شیعه اولین قدمهای فقهی خود را در مخالفت با انحرافات موجود براشت.
شهر مدینه با توجه به کجروی هایی که از آغاز اسلام در آن انجام شده بود علیه شیعه، تحریک گردیده بود. بنابر این، جای ممناسب برای رشد شیعه به شمار نمی رفت.
امام سجاد ـ علیه السّلام ـ می فرمود که: «دوستداران واقعی ما در مکه و مدینه به بیست نفر نمی رسد.» [11] در عراق، افراد بیشتری به اهل بیت ـ علیه السّلام ـ علاقه مند بودند.


[1] . العقد الفرید، ج2، ص 230. ، جهاد الشیعه، ص 27.
[2] . تاریخ ابی الفداء، ج1، ص 194.
[3] . شرح ابن ابی الحدید؛ ج3، ص 15.
[4] . شرح ابن ابی الحدید.
[5] . طبقات ابن سعد، ج5، ص 219و تهذیب الکمال، ج20، ص 399.
[6] . الشیعه و الحاکمون، ص 95.
[7] . شرح ابن ابی الحدید، ج17، ص 149.
[8] . سیر اعلام النبلاء،ج 4، ص 321.
[9] . در اسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج1، ص 61.
[10] . الامام الصادق، ابوزهره، ص 111.
[11] . شرح ابن ابی الحدید، ج4، ص 104.
علی اصغر رضوانی – شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، ص 79

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید