نویسنده: آنتونی جیمز کرتیس
مترجم: دکتر فرامرز سهرابی
چاقی یا فربهی به دلایل متعددی موضوع دشواری برای تعریف است. درک و فهم چاقی برحسب ملاکهای شخصی، اجتماعی و فرهنگی فرق می کند. به همین علت این امر از اندازه گیری وزن بدن افراد پیچیده تر است. بخصوص اینکه چاقی بطور دقیق براساس درصد توزیع چربی در بدن شخص تعریف می شود. اگرچه ارزیابی این موضوع نیز دشوار است.
روشهای ارزیابی چربی بدن با استفاده از پرتونگاری مقطعی کامپیوتری (1) (امواج اولتراساند)تا MRI (2) امکان پذیر است. همچنین چاقی براساس شاخص جرم بدن (3) (BMI) که از تقسیم وزن شخص (به کیلوگرم) به قد آنها براساس مربع قد به سانتیمتر مربع (cm به توان 2) بدست می آید. استونکار (4) (1984) به نقل از اوگدن، 1996 اظهار نمود که چاقی باید بصورت خفیف (20-40 درصد بالای وزن مطلوب) یا بصورت متوسط (41-100 درصد بالای وزن مطلوب)و یا شدید (بیش از 100 درصد بالای وزن مطلوب) طبقه بندی شود. بر این اساس، تحقیقات نشان می دهند که 24 درصد مردان امریکایی و 27 درصد زنان آمریکایی بطور خفیف چاق هستند (کوکز مارسکی (5)، 1992). همین موارد با تخمین کمتری در انگلستان ثبت شده است، اگرچه هر دو کشور در سالهای اخیر افزایش کمی را در ارقام و تخمین ها، گزارش داده اند.
چاقی هم با مشکلات مربوط به سلامت جسمی (بیماری قلبی- عروقی، دیابت، آسیب مفصلی، سرطان، فشارخون و مرگ و میر)و هم با مشکلات روانشناختی (عزت نفس پایین، تصور ضعیف از خویشتن)همراه است. وجود تفاوتهای فردی در واکنش به مشکلات فوق تعمیم مسأله را مشکل می سازد. افراد چاق، تمایل دارند که علت چاقی خود را به دیگران نسبت دهند و اینکه دیگران با رفتارهای کلیشه ای غلط و اطلاعات نادرست باعث چاقی آنها شده اند و این رفتارها احتمالاً به دوران کودکی شخص باز می گردد (لِرنر و گِلرت (6)،1969).
علل چاقی توسط نظریه های فیزیولوژیایی، نظریه های مربوط به نرخ متابولیسم و نظریه های رفتارنگری بیان می شود (اُگدن، 1996). نظریه های فیزیولوژیایی (زیست شناختی) اظهار می کنند که زمینه ژنتیکی برای چاقی در خانواده ها وجود دارد (گرچه این موضوع با این نکته که اعضای خانواده در محیطهای مشابه زندگی می کنند، اغلب اشتباه می شود). نظریه های مبتنی بر نرخ متابولیسم پیشنهاد می کنند که افراد چاق، هنگام استراحت نرخ متابولیکی (سوخت و ساز) کمتری دارند، پس هنگام استراحت کالری کمتری مصرف می کنند. بنابراین آنها، به غذای کمتری احتیاج دارند. آنها همچنین تمایل به داشتن سلولهای چربی بیشتری دارند و بیشتر عوامل ژنتیکی هستند که این گرایش را تعیین می کنند. نظریه های رفتارنگری ادعا می کنند (که این میزان نباید لزوماً بیشتر از دیگران باشد). نظریه رایج این است که تنها یک نظریه چندبعدی می تواند در مسأله چاقی صادق باشد. عوامل ژنتیکی زمینه و استعدادی (7) در بدن تولید می کنند که نتیجه آن میزان پایین فعالیت و مصرف بیش از حد نیاز غذاست. درواقع، چاقی ممکن است اصلاً نتیجه مصرف غذا نباشد و حاصل عوامل پزشکی باشد که از کنترل شخصی فرد خارج شده است.
اختلالات تغذیه (8)
در سالهای اخیر، افزایش چشمگیری در بروز اختلالات تغذیه صورت گرفته است که جمعیت نوجوانان دختر در کشورهای غربی در این خصوص قابل ملاحظه و توجه هستند. دو مورد از مهمترین اختلالات تغذیه بی اشتهایی روانی (9) و پراشتهایی روانی (10) (یا پرخوری) هستند (که در هر دو مورد یک میل مرضی (11) (آسیب شناختی) درباره نداشتن اضافه وزن وجود دارد).
بی اشتهایی روانی اولین بار توسط یک پزشک لندنی بنام سِر ویلیام گول (12) در سال 1874 کشف شد که با از دست دادن بیش از حد وزن و کم کردن خودتحمیلی وزن شناخته می شود. گول، این وضعیت را به عنوان یک اختلال روانی محسوب کرد. او نام بی اشتهایی روانی را برای اشاره به ” از دست دادن اشتها بخاطر عوامل عصبی” (یعنی عوامل روانشناختی) بر این بیماری گذاشت. با پیشرفتهایی که هم در روانشناسی و هم در پزشکی بوجود آمده است و براساس استانداردها و معیارهای تعیین شده از سوی انجمن روانپزشکی آمریکا (13) (APA، 1978)، افراد وقتی با عنوان بی اشتهایی روانی شناخته می شوند که وزن آنها حداقل 15 درصد کمتر از حداقل وزن متوسط آنها باشد و دیگر اینکه قاعدگی (14) (پریود) آنها متوقف شود. در مواقع حاد، افراد مبتلا به بی اشتهایی ممکن است 50 درصد وزن معمولی خود، وزن داشته باشند. کاهش وزن بدن می تواند منجر به عوارض جانبی بالقوه خطرناک شود، از جمله لاغرشدن مفرط (تحلیل رفتن بدن)، مستعد بودن برای عفونت و نشانه هایی از سوءتغذیه. اگرچه، زنان 20 برابر مردان امکان ابتلا به بی اشتهایی روانی را دارند (بویژه در میان زنان سفیدپوست، غربی، در سطح متوسط یا بالای متوسط جامعه و دختران نوجوان) ولی بروز بی اشتهایی روانی در مردان رو به افزایش است.
از ویژگیهای دیگر بی اشتهایی روانی تغییر شکل بدن است. افراد مبتلا غالباً فکر می کنند که چاق هستند تحقیقی که توسط گارفینکل و گارنر (15) در 1982 (به نقل از اتکینسون و همکاران (16)، 1993) صورت گرفت این مطلب را با مقایسه بین واکنش زنان مبتلا به بی اشتهایی روانی و گروه کنترل در تکلیفی که شامل تغییر شکل تصویر بدنی بود، تأیید کرد. شرکت کنندگان در این تحقیق از دستگاهی استفاده کردند که می توانست تصویر خود آنها و دیگران را با 20 درصد بیشتر یا کمتر از اندازه حقیقی، خود تنظیم کند. فرد مبتلا به بی اشتهایی روانی، خیلی بیشتر احتمال داشت که خود را با تصویری که خیلی از اندازه واقعی آنها بزرگتر بود، تطبیق دهد. قابل توجه اینکه، افراد مبتلا،برای تصویر دیگران این کار را انجام ندادند و صرفاً برای خود یک بدن تغییر شکل یافته در نظر می گرفتند بدون اینکه تغییر شکل بدن را به انواع بدن ها تعمیم دهند. این نتایج نشان می دهد که علت نخوردن غذا توسط افراد مبتلا به بی اشتهایی روانی می تواند به علت تصور خودشان باشد که خودشان را چاق می بینند (اتکینسون و همکاران، 1993).
تحقیقات بیشتر با استفاده از دانشجویان (زن و مرد) در امریکا نشان داد که تفاوتهایی از نظر جنسی در زمینه ادراک، تصویر بدنی خود و تصویر بدنی ایده آل وجود دارد. در این تحقیقات، تصاویری به زنان و مردان از جنس خودشان نشان داده می شد و آنان باید شکلی را که بیشتر به اندام آنها نزدیک بود، شکل و بدن ایده آل و مورد علاقه و شکلی را که فکر می کردند برای جنس مقابل جذاب است، شناسایی می کردند. مردان تصویرهای مشابهی را برای هر سه مورد انتخاب کردند. از طرف دیگر زنان تصاویر متفاوتی از شکل فعلی، شکل ایده آل و شکل جذاب را برای جنس مقابل انتخاب کردند. مطلب قابل توجه اینکه، وقتی از مردان دانشجوی کالج خواسته شد که تصویر زن مورد علاقه خود را انتخاب کنند، انتخاب متوسط آنها اساساً بزرگتر از گزینه دانشجویان زن (چه بعنوان تصویر مورد علاقه و چه بعنوان تصویر جذاب برای جنس مخالف) بود (فالون و روزین (17)، 1985، به نقل از آتکینسون و همکاران، 1993). این مطلب بیانگر این نکته است که معیارهای اجتماعی برای زنان و مردان حداقل در یک دانشگاه امریکایی بطور متفاوت عمل می کنند. درواقع لوگ (18) در سال 1991 (به نقل از اتکینسون و همکاران 1993) اظهار نمود که تصور شکل عالی در زنان براساس زمان و مکان تغییر می کند و این موضوع به نوبه خود، ایده آل خود زنان را تحت تأثیر قرار می دهد.
ویژگیهای بی اشتهایی می توانند در جهت فهم علل و شیوه های درمانی به ما کمک کنند (برای اطلاعات بیشتر به رویکردهای درمانی در روانشناسی در سلسله انتشارات روانشناسی تطبیقی رجوع کنید). اینگونه عوامل متنوع و پیچیده هستند و از عوامل ژنتیکی و عوامل شخصیتی تا عوامل روانی- اجتماعی را شامل می شوند. اخیراً، شواهد فراوانی در حمایت از این دیدگاه ارائه شده است که هنجارهای اجتماعی و عوامل روانشناختی می توانند استعداد بالقوه ای برای ابتلا به بی اشتهایی روانی باشند. البته، باید گفت که چگونگی عمل این عوامل و ماهیت و جهت این «علت و معلولی» هنوز نامشخص است.
عوامل ژنتیکی یک ارتباط بین بی اشتهایی روانی و نشانگان ترنر (19) (یک اختلال در جنس مؤنث که فاقد دومین کروموزومX هستند) را ارائه می کنند. هرچند که این رابطه بدرستی بنا نهاده نشده و جوابگوی بی اشتهایی روانی در مردان نیست. از نظر عوامل روانشناختی، یک توضیح و تبیین ممکن، این است که هیپوتالاموس (20) (قسمتی در جلوی مغز) از عمل طبیعی خود باز می ایستد. این مطلب با عنایت به اینکه هیپوتالاموس هم خوردن و هم اعمال هورمونی را کنترل می کند، تأیید می شود (این بحث می تواند نامنظمی در قاعدگی را نیز توضیح دهد). ما باید قبل از آزمون بیشتر این رابطه، چگونگی عمل هیپوتالاموس در مورد خوردن را کاملاً بفهمیم (برای اطلاعات بیشتر درباره این بخش به اساس روانشناختی رفتار در سری کتابهای روانشناختی مراجعه کنید).
روانشناسان به نقش عوامل شخصیتی و پویایی خانوادگی نیز در بی اشتهایی روانی علاقه مند بوده اند. این عوامل می تواند شامل فقدان اعتماد به نفس، نیاز به تأیید از سوی دیگران، با وجدان بودن، کمال طلبی و احساس فشار برای موفق شدن باشد (تیلور، 1995). تحقیق همچنین نشان داده است که آسیب شناسی روانی والدین یا الکلی بودن آنها و متعلق بودن به خانواده هایی که در برقراری ارتباط و یا دست و پنجه نرم کردن با تعارضات، ضعیف هستند، می توانند در ایجاد و گسترش بی اشتهایی روانی مؤثر باشند (رکوف (21)، 1983).
مخصوصاً، رابطه مادر- دختر در اختلالات تغذیه نقش دارد. مادرانِ دختران مبتلا به بی اشتهایی روانی از ظاهر دختران خود راضی نیستند و خودشان نیز در برابر اختلالات تغذیه بیشتر آسیب پذیر هستند (پایک و رودین (22)،1991). برای تبیین و توضیح بیشتر درباره اینکه چگونه عوامل فوق در پیدایش و پیشرفت بی اشتهایی روانی دخیل هستند، تحقیقات بیشتری باید صورت گیرد.
بالاخره، درمان بی اشتهایی روانی ابتدا براساس برگشت وزن بیمار به یک سطح مطلوب متمرکز است. معمولاً، این هدف وقتی قابل دسترس است که فرد در یک مجموعه مسکونی اقامت داشته باشد. برای درمان بی اشتهایی روانی ممکن است از شیوه های رفتاری براساس شرطی شدن عاملی استفاده شود که با پاداش دادن به افزایش وزن از راه بازدیدهای اجتماعی صورت می گیرد. گرچه تعمیم چنین رفتارهایی به آسانی به محیط خانه انتقال نمی یابد، و ممکن است خانواده درمانی برای کمک به خانواده ها ضروری باشد تا آنها روش های مثبت تعامل هیجان و کشمکش را فرابگیرند. روان درمانی ممکن است برای بالا بردن عزت نفس و مهارت های برقراری ارتباط متقابل مورد استفاده قرار گیرد. این امر به شخص مبتلا به بی اشتهایی روانی امکان می دهد تا با استرس کنار بیاید (سازگار شود) و فشارهای اجتماعی را نیز کنترل نماید.
پراشتهایی روانی (پرخوری)
پراشتهایی روانی یک نشانگان بیماری خوردن است که با خوردن مکرر به مقدار زیاد تشخیص داده می شود (مصرف زود به زود مقدار زیادی غذا در مدت زمانی کوتاه). پراشتهایی روانی با تلاشهایی برای بیرون ریختن غذای اضافی از طریق استفراغ و استفاده از مسهل ها همراه است. اینگونه غذا خوردن زیاد می تواند هر چند وقت یکبار و بیش از حد باشد (معمولاً روزی یکبار در عصرها و وقتی که شخص تنهاست، اتفاق می افتد). استفراغ کردن و استعمال مسهل ها می تواند تعادل الکترولیت پتاسیم در بدن را برهم بزند و منجر به کم شدن آب بدن، بی نظمی ضربان قلب (ضربانهای قلب، نامنظم و غیرعادی می شود) و عفونتهای ادراری شود.
این اختلال مانند بی اشتهایی روانی، عمدتاً بر دختران جوان اثر می گذارد، اگرچه شیوع آن نسبت به بی اشتهایی روانی بیشتر است (حدوداً بر روی 5-10 درصد زنان امریکایی تأثیر گذاشته است). برخلاف بی اشتهایی روانی (که معمولاً بر روی قشر متوسط و بالای زنان اثر می گذارد). بنظر می رسد که پراشتهایی روانی از مرزهای نژادی، قومی و اجتماعی- اقتصادی نیز تجاوز کرده است. علتهای احتمالی مؤثر در این اختلال نیز مانند بی اشتهایی روانی شامل عوامل بیولوژیکی، شخصیتی و اجتماعی می شود، گرچه اعتقاد بر این است که مکانیزمهای دخیل در اینجا مختلف و متنوع هستند.
افراد مبتلا معمولاً از یک سلسله اختلالات و تجربیات مربوط به هم رنج می برند. از جمله این تجربیات می توان سابقه سوءمصرف مشروبات الکلی و موادمخدر، انگیزه ناگهانی و جنون دزدی (دزدیدن اجباری اشیاء که درواقع مورد نیازشان نیست و یا نمی خواهند اشیای دزدیده شده را استفاده کنند) را نام برد. این رفتارها می تواند ناشی از رویدادهای زندگی، احساس گناه یا افسردگی باشد. تحقیقات رابطه محکم تری بین پراشتهایی روانی و افسردگی نسبت به بی اشتهایی روانی و افسردگی نشان می دهد. افسردگی در میان افراد مبتلا به پراشتهایی روانی رایج تر است (جانسون و لارسون (23)، 1982) و هر دو اختلال به کمبود مواد انتقال دهنده عصبی (24) سروتونین مربوط می شوند. از نظر عوامل روانشناختی، افراد مبتلا به پراشتهایی ممکن است فقدان اعتماد به نفس و یا هویت را گزارش دهند. آنها از غذا، برای پر کردن احساس آرزوهای دور و دراز و خلأهای زندگی خود استفاده می کنند. فضای وسیعتر اجتماعی مانند هنجارهای اجتماعی، بر تفکر و رفتار افراد مبتلا به پراشتهایی اثر می گذارد. خوردن مقدار زیادی غذا و استفراغ های متوالی به ترتیب به عنوان برطرف کردن نیاز به مصرف کالری و میل به لاغر ماندن تلقی می شوند.
درمان پراشتهایی روانی شامل ترکیبی از تجویز دارو و درمان شناختی- رفتاری است که با نیازمندی های شخصی فرد مبتلا، سازگاری داشته باشد. استفاده از داروهای ضدافسردگی در بعضی از افراد مبتلا به پراشتهایی روانی بسیار موفق بوده است. اگرچه آنها جایگزین مؤثری برای رواندرمانی نیستند. بالاخره، درمان افراد پراشتها نسبت به افراد مبتلا به بی اشتهایی روانی موفقیت آمیزتر است، زیرا که افراد مبتلا به پراشتهایی روانی معمولاً عادات غذایی خود را تصدیق نمی کنند (قبول ندارند) و برای تغییر رفتار خود آمادگی بیشتری دارند. البته این امر، لزوماً باعث نمی شود که آنها بدنبال درمان باشند. تلاش پزشکان این است که برای اینگونه افراد یک فضای حمایت کننده فراهم کنند تا آنها بتوانند درمان موردنیاز خود را دریافت کنند.
پینوشتها:
1.Tomography
2.Magnetic Resonance Imaging (MRI)
3.Body Mass Index (BMI)
4.Stunkard
5.Kuczmarski
6.Lerner and Gellert
7.Predisposition
8.Obesity
9.Anorexia Nervosa
10.Bulimia
11.Pathological
12.Sir William Gull
13.American psychiatric Association (APA)
14.Menstruating
15.Garfinkel and Garner
16.Atkinson et al
17.Fallon and Rozin
18.Logue
19.Turner`s Syndrome
20.Hypothalamus
21.Rakoff
22.Pike and Rodin
23.Johnson and Larson
24.Neurotransmitter
منبع مقاله :
کرتیس، آنتونی جیمز، (1384)، روانشناسی سلامت (بهداشت روانی)، ترجمه فرامرز سهرابی، تهران: انتشارات طلوع دانش، چاپ سوم