کراماتی چند از امام محمد باقر(ع)
1)جابر جعفی نقل میکند که با حضرت همسفر حج بودم که در راه پرنده قمری بر کجاوه نشست و صدا مینمود من خواستم او را بگیرم حضرت فرمود جابر او را نیازار به ما پناه آورده. او از ماری شکایت میکند که جوجههای او را میخورد میخواهد تا من دعایش کنم از شر او ایمن شود… راه را ادامه دادیم. آن حضرت از کجاوه پیاده شد و به سوی ریگ زاری رفت و ریگها را کنار زد از زیر سنگی چشمهای جوشید از آب آن سیراب شده و وضو گرفتیم… هنگام صبح به نخلستانی رسیدیم نزدیک نخل خشکی رفت و فرمود ای نخل… ما را اطعام کن نخل سبز شد و کج شد پر از خرما که ما از آن سیر خوردیم. (حر عاملی، اثبات الهداه، تهران، مکتبه الاسلامیه، ج5، ص302)
2) ابوبصیر روایت کرده به حضرت عرض کردم من شیعه و دوست شما هستم و نابینا و ناتوان، بهشت را برای من ضامن شوید… دست به چشم من کشید بینا شدم و همه ائمه را در حضور آن حضرت مشاهده کردم و سپس گفت به دور نگاه کن به خدا جز سگ و خوک و میمون ندیدم دست بر چشم من کشید دوباره به حالت اول برگشتم. (همان، ص 303)
3) ابوبصیر نقل میکند حضرت باقر ـ علیهالسلام ـ به من فرمود وقتی به کوفه برگردی پسری برای تو متولد میشود و او را عیسی مینامی و پسر دیگری که او را محمد مینامی که آنها از شیعیان ما هستند… برگشتم هر دو واقع شد. (همان، ص 305)
4) و همو نقل میکند حضرت روزی وارد مسجد شد جوانی با صدای بلند میخندید حضرت فرمود در مسجد میخندی در صورتی که پس از سه روز از اهل قبور خواهی شد. چون روز سوم شد مرد و آخر روز به خاک رفت. (همان، ص 305)
5)خبر از حکومت بنی عباس؛ امام باقر علیه السلام سالها قبل از روى کار آمدن بنی عباس[حکومت بنی عباس از سال 132 هجری قمری تا 656 هجری قمری به طول انجامید]، خبر خلافت آنان و چگونگى آن را به منصور دوانقى داد.
ابو بصیر واقعه را چنین گزارش می کند: در حضور امام باقر علیه السلام در مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله نشسته بودیم و این در روزهایى بود که حضرت سجاد علیه السلام تازه به شهادت رسیده و قبل از زمانى بود که حکومت به دست فرزندان عباس بیفتد.
در این هنگام دوانیقى و داوود بن سلیمان به مسجد داخل شدند. با دیدن حضرت باقر علیه السلام، داوود تنها به نزد امام باقر علیه السلام آمد، آن حضرت از او پرسید: چرا دوانیقى این جا نیامد؟ داوود گفت: او جفا می کند و سخت تنگدست و پریشان است.
امام باقر علیه السلام فرمود: روزها می گذرد تا آن گاه که وى بر مردم حکومت می کند. او بر گرده مردم سوار می شود و شرق و غرب این دیار را تصاحب می کند و طول عمر نیز خواهد داشت. او آن چنان گنجینه ها را از اموال انباشته می کند که قبل از او کسى چنین نکرده است. داود بن سلیمان این خبر را به منصور دوانیقى رسانید. دوانیقى با دستپاچگى تمام به نزد امام آمد و عرضه داشت: جلال و عظمت شما مانع شد که در محضر شما بنشینیم! و بعد با اشتیاق تمام از امام باقر علیه السلام پرسید: این چه خبرى است که داوود به من داد؟
امام باقر علیه السلام، فرمود: آنچه گفتیم پیش خواهد آمد.
دوانیقى: آیا حکومت ما پیش از حکومت شماست؟
امام علیه السلام: بلى.
دوانیقى: آیا پس از من یکى دیگر از فرزندانم حکومت می کند؟
امام علیه السلام: بلى.
دوانیقى: آیا مدت حکومت بنی امیه بیشتر است یا مدت حکومت ما؟
امام علیه السلام: مدت حکومت شما. امام باقر علیه السلام در ادامه فرمود: فرزندان شما این حکومت را به دست می گیرند و چنان با حکومت بازى می کنند که بچه ها با توپ بازى می کنند. این خبرى است که پدرم به من داده است.
هنگامى که منصور دوانیقى به حکومت رسید از پیشگویى امام باقر علیه السلام در شگفت ماند.
6) قطب راوندی از ابوبصیر نقل میکند با امام باقر ـ علیهالسّلام ـ وارد مسجد شدیم حضرت به من (ابوبصیر) فرمود: از مردم بپرس که آیا ابوجعفر را میبینید از هر کس پرسیدم گفت نه! تا آنکه ابوهارون مکفوف (نابینا) داخل شد حضرت فرمود از او بپرس، پرسیدم گفت: آیا آن حضرت نیست که ایستاده: گفتم از کجا فهمیدی پاسخ داد چگونه نبینم در حالیکه آن حضرت نوری است درخشنده. (شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، قم، هجرت، چاپ اول، 1366ش، ج2، ص190)