هشام تصمیم گرفت یک مسابقه تیراندازى ترتیب داده، امام باقر(ع) را در آن مسابقه شرکت دهد تا ایشان به واسطه شکست در مسابقه در نظر مردم کوچک جلوه کند. اما کمانگیری امام در کهنسالی خلیفه اموی را شگفتزده کرد.
یکى از حوادث مهم زندگى پیشواى پنجم حضرت امام محمد باقر علیهالسلام، مسافرت آن حضرت به شام بود.
هشام بن عبدالملک، که یکى از خلفاى معاصر امام باقر (ع) بود، همیشه از محبوبیت و موقعیت فوقالعاده امام باقر بیمناک بود و چون مىدانست پیروان پیشواى پنجم، آن حضرت را امام مىدانند، همواره تلاش مىکرد مانع گسترش نفوذ معنوى و افزایش پیروان آن حضرت شود.
در یکى از سالها که امام محمد باقر (ع) همراه فرزند گرامى خود «جعفر بن محمد(ع)» به زیارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نیز عازم حج شد. در ایام حج، حضرت صادق (ع) در مجمعى از مسلمانان سخنانى در فضیلت و امامت اهل بیت (ع) بیان فرمود که بلافاصله توسط ماموران به گوش هشام رسید. هشام، که پیوسته وجود امام باقر (ع) را خطرى براى حکومت خود تلقى مىکرد، از این سخن به شدت تکان خورد، ولى – بنا به ملاحظاتى – در اثناى مراسم حج متعرض امام و فرزند آن حضرت نشد، لکن به محض آنکه به پایتخت خود (دمشق) بازگشت، به حاکم مدینه دستور داد امام باقر (ع) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه شام کند.
امام ناگزیر همراه فرزند ارجمند خود مدینه را ترک گفته وارد دمشق شد. هشام براى اینکه عظمت ظاهرى خود را به رخ امام بکشد، و ضمنا به خیال خود از مقام آن حضرت بکاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد! شاید هم در این سه روز در این فکر بود که چگونه با امام (ع) روبرو شود و چه طرحى بریزد که از موقعیت و مقام امام (ع) در انظار مردم کاسته شود؟!
البته اگر دربار حکومت هشام کانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان بود امکان داشت دانشمندان برجسته را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشکیل بدهد؛ ولى از آنجا که دربار خلافت اغلب زمامداران اموى- و از آن جمله هشام – از وجود چنین دانشمندانى خالى بود و شعرا و داستانسرایان و مدیحه گویان جاى رجال علم را گرفته بودند، هشام به فکر تشکیل چنین مجلسى نیفتاد، زیرا به خوبى مىدانست اگر از راه مبارزه و مناظره علمى وارد شود هیچ یک از درباریان او از عهده مناظره با امام باقر (ع) بر نخواهند آمد و از این جهت تصمیم گرفت از راه دیگرى وارد شود که به نظرش پیروزى او مسلم بود.
هشام تصمیم گرفت یک مسابقه تیراندازى ترتیب داده، امام باقر(ع) را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه به واسطه شکست در مسابقه، امام در نظر مردم کوچک جلوه کند!
به همین جهت پیش از ورود امام (ع) به قصر خلافت، عدهاى از درباریان را واداشت نشانهاى نصب کرده مشغول تیراندازى شوند.
امام محمد باقر (ع) وارد مجلس شد و اندکى نشست. ناگهان هشام رو به امام کرد و چنین گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازى شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شدهام و وقت تیراندازیام گذشته است، مرا معذور دار! هشام که خیال مىکرد فرصت خوبى به دست آورده و امام باقر (ع) را در دو قدمى شکست قرار داده است، اصرار و پافشارى کرد که تیر و کمان خود را به آن حضرت بدهد.
امام (ع) دست برد و کمان را گرفت و تیرى در چله کمان نهاد و نشانهگیرى کرد و تیر را درست به قلب هدف زد!
آنگاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلى نشست و آن را شکافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب 9 تیر پرتاب کرد که هر کدام به چوبه تیر قبلى خورد!
این عمل شگفتانگیز، حاضران را به شدت تحت تأثیر قرار داد و اعجاب و تحسین همه را برانگیخت.
هشام که حسابهایش غلط از آب در آمده و نقشهاش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و بى اختیار گفت: آفرین بر تو اى اباجعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستى، چگونه مىگفتى پیر شدهام؟!
آنگاه سر به زیر افکند و لحظهاى به فکر فرو رفت. سپس امام باقر (ع) و فرزند عالیقدرش را در جایگاه مخصوص کنار خود جاى داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و رو به امام کرده گفت: قریش از پرتو وجود تو شایسته سرورى بر عرب و عجم است، این تیراندازى را چه کسى به تو یاد داده است و در چه مدتى آن را فراگرفتهاى؟
حضرت فرمود: مىدانى که اهل مدینه به این کار عادت دارند، من نیز در ایام جوانى مدتى به این کار سرگرم بودم ولى بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردى ناگزیر پذیرفتم.
هشام گفت: آیا جعفر (حضرت صادق) نیز مانند تو در تیراندازى مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «کمال دین» و «اتمام نعمت» را که در آیه «الیوم اکملت لکم دینکم» آمده (امامت و ولایت) از یکدیگر به ارث مىبریم و هرگز زمین از چنین افرادى (حجت) خالى نمىماند. (محمد بن جریر بن رستم الطبرى، دلائل الامام، ص 105، مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، زندگینامه امام محمدباقر علیهالسلام)