نویسنده: محمد حسین مظفر
چه بسیار حوادث و رویدادهائى که امام راجع به آنها سخن گفته و بعداً واقع شدهاند و چه جریاناتى که امام درباره آنها صحبت فرموده و همانگونه شدهاند که امام فرموده بود، چنانکه بطور مکرر پیرامون حکومت و سلطنت عباسیان سخن گفته است پیش از آنکه آنها قدرت را به دست بگیرند. ابومسلم خراسانى نزد امام آمد و در گوشى با امام صحبت کرد و اظهار داشت که مردم را به حکومت ایشان دعوت مىکند و انبوهى از جمعیت هم پاسخ مثبت دادهاند. امام صادق (ع) به او فرمود: آنچه تو به آن اشاره مىکنى نشدنى است. حتماً بچههاى عباس با حکومت بازى خواهند کرد.
ابو مسلم نزد عبدالله بن حسن رفته او را دعوت کرد و عبدالله هم خانوادهاش را گرد آورد و قیام کرد و امام صادق (ع) را نیز براى مشورت فرا خواند. وقتى امام حاضر شد و میان سفاح و منصور نشست و مورد مشورت قرار گرفت، دست مبارکش را بر دوش سفاح گذاشت و فرمود: نه به خدا سوگند! ابتدا این سلطنت مىکند. – سپس دست خود را بر شانه منصور نهاد و فرمود: – و فرزندان این با حکومت و سلطنت بازى مىکنند. سپس برخاست و از مجلس بیرون رفت. 1
بار دیگر عبدالله بن حسن امام را دعوت کرد تا با پسرش محمد بیعت کند. امام فرمود: به خدا سوگند این کار نه براى تو است و نه براى فرزندان تو، بلکه به سفاح و سپس به منصور مىرسد و بعد به فرزندان او.
وقتى امام از مجلس خارج شد ابوجعفر منصور به دنبال امام بیرون آمد و پرسید: آیا مىدانید چه مىگوئید؟
امام پاسخ داد: آرى، به خدا سوگند مىدانم چه مىگویم و این کار خواهد شد. 2
اخبار دیگر راجع به حکومت بنى عباس
امام صادق (ع) راجع به قتل محمد و ابراهیم دو پسر عبدالله بن حسن بارها صحبت کرده بود. روزى فرمود: مروان آخرین سلطان بنى امیه است و اگر محمد بن عبدالله قیام کند کشته خواهد شد.3
روزى به محمد که براى امام ژست گرفته بود و فخر مىفروخت فرمود: گویا مىبینم که سرترا آوردهاند و آن را روى سنگ زنابیر نهادهاند و خون از آن فرو مىچکد.
محمد نزد پدر آمد و کلام امام صادق (ع) را بازگو کرد. پدر گفت: خداوند درباره مصیبت تو مرا پاداش دهد، جعفر (ع) به من هم گفته که تو صاحب سنگ زنابیر هستى.4
روزى دیگر همین جریان را به امّ الحسین دختر عبدالله بن محمد بن على بن الحسین (ع) در پاسخ سؤال ازوضع محمد خبر داد و فرمود: آشوبى مىشود و محمد کنار خانه یک رومى کشته مىشود و برادر ابى و امىاش هم در عراق در حالى کشته مىشود که سمهاى اسبش توى آب قرار دارد. 5
و به عبدالله بن جعفر بن مسبور فرمود: آیا صاحب رداى زرد را مىبینى؟ (یعنى ابو جعفر منصور را).
گفتم: آرى .
امام: ما همچون مىبنییم که او محمد را خواهد کشت.
عبدالله: براستى محمد کشته خواهد شد؟
امام: آرى.
عبدالله مىگوید: در دل خود گفتم به خداوند کعبه سوگند که او نسبت به محمد حسودیش شده است. اما به هر حال نمردم تا با چشم خود دیدم که محمد به قتل رسید.
همین جریان را به پدر آنان عبدالله بن حسن نیز اطلاع داده و فرمود: منصور، محمد را روى سنگهاى زیتون مىکشد و بعد برادرش را در کنار شط به قتل مىرساند، در وضعى که سمهاى اسبش در آب قرار داشته باشد .6
خلاصه آنکه همه آنچه که امام صادق (ع) راجع به بنى عباس و محمد و ابراهیم فرموده بود تحقق پیدا کرد و هیچکدام خلاف در نیامد.
روزى امام (ع) به شعیب بن میثم با کنایه و اشاره از نزدیک شدن مرگ و اجل او سخن گفت و فرمود: اى شعیب! چقدر زیباست که وقتى مردى مىمیرد ما خاندان را دوست بدارد و از دشمن ما دورى جوید.
شعیب پاسخ داد: به خدا سوگند مىدانم که اگر کسى چنین باشد در بهترین حال مرده است .
امام فرمود: اى شعیب! در حق خود نیکى کن و با خویشاوندانت ارتباط داشته باش و با دوستان و برادرانت رفت و آمد کن و ثروتى نیندوز به این بهانه که براى روز مبادا و اهل و عیالت ذخیره مىکنى؛ چون آنکه آنان را آفریده روزى ایشان را هم خواهد داد.
شعیب مىگوید: «در دل خویش گفتم امام از مرگ من خبر مىدهد». و اتفاقاً شعیب یک ماه بعد درگذشت .7
روزى امام به اسحاق بن عمار صیرفى که از اصحاب مورد وثوقش بود فرمود که او در ماه ربیع خواهد مرد. توضیح جریان آنکه اسحاق به امام عرض کرد که سرمایه ما پراکنده و در دست این و آن است و بیم از آن دارم که اگر اتفاقى بیفتد سرمایه ما از دست برود. فرمود: براى ماه ربیع همه سرمایه و ثروت خود را گرد بیاور! همانگونه که امام خبر داده بود اسحاق در ماه ربیع درگذشت .8
یک سال پیش از آنکه معلى بن خنیس به دست داود بن على عباسى کشته شود امام همه جریانات را اطلاع داده بود.
امام از ابو بصیر، احوال ابوحمزه را پرسید. او گفت که صحیح و سالم بود امام فرمود: وقتى نزد او رفتى از قول ما به وى سلام برسان و به او اطلاع بده که در فلان وقت و فلان ساعت خواهى مرد.
ابو بصیر مىگوید: برگشتم و نزد ابو حمزه بودم. اتفاقاً او در همان روز و همان ساعت درگذشت. 9
و هنگامى که امام از قتل زید مطلع شد و اینکه پسر او یحیى به خراسان فرار کرده است و مردم آنجا دور او را گرفتهاند، فرمود: یحیى نیز مانند پدرش کشته و به دار آویخته مىشود.
از قضا او هم در جوزجان کشته و به دار آویخته شد. 10
این بود شمهاى از گزارش و اخبار امام از حوادث و جریانات آینده که آنگونه واقع شدند که امام فرموده بود.
امّا جریاناتى که واقع شده بودند واحدى از آنها مطلع نبود و فقط امام مطلع شده و خبر داد، بسیار زیاد است که چند مورد را یادآور مىشویم.
میان مهزم بن ابى بریده اسدى کوفى که از راویان و اصحاب امام بوده و مادرش مشاجرهاى رخ داده بود. او مادرش را براى زیارت خانه خدا آورده و در مدینه با وى تندى کرده بود. صبح که حضور امام صادق (ع) شرفیاب شد، امام بدون مقدمه فرمود: اى مهزم! چرا دیشب با مادرت آنگونه تند رفتارى کردى؟ مگر نمىدانى که شکم او منزلى بوده که تو در آن سکونت کردهاى و در دامن او پرورش یافتهاى و ازسینه و پستانهاى او شیر نوشیدهاى. پس با او آنگونه تندى و خشونت مکن! 11
مردى از آشنایان امام وارد مدینه شده و در خانهاى که فرود آمده بود، دخترکى زیبا بود. وقتى آن مرد، شبانه وارد خانه شده و آن دختر در را باز کرده بود، مرد دست دراز کرده و پستانهاى او را گرفته بود. امام تا او را دید، فرمود: از کار دیشبىات زود توبه کن. 12
مردى از اهل کوفه وارد خراسان شد و مردم را به ولایت امام صادق (ع) دعوت کرد و اختلاف پیش آمد. برخى به آن مرد گرویدند و بعضى منکر شدند و بعضى هم بى تفاوت و بى طرف ماندند. هر گروه نمایندهاى انتخاب کردند و نزد امام صادق (ع) فرستادند. اتفاقاً یکى از آن نمایندگان، در میان راه با کنیزکى خلوت کرد. وقتى نزد امام حاضر شدند و از مقصودشان اطلاع دادند، امام به سخنگوى آنان که همان مرد گناهکار بود، فرمود: تو ازکدام گروه هستى؟
او گفت : من از پرواداران که احتیاط کردهام.
امام فرمود: پس چرا در فلان روز و فلان ساعت احتیاط نکردى و به آن دخترک نزدیک شدى؟
و مرد سکوت اختیار کرد (13) به جانم سوگند، اگر آن مردم طالب حقیقت بودند، این بهترین نشان امامت و حقانیت امام صادق (ع) بوده است .
عبدالله نجاشى، زیدى مذهب بوده و نزد عبداللّه بن حسن آمد و شد داشته است. روزى حضور امام صادق (ع) رسید. امام به وى فرمود: یادت مىآید روزى از درخانه شخصى مىگذشتى و از ناودان خانه، آب مىرخت و تو پرسیدى، گفتند که آب ناپاکى است و تو خودت را با لباس به نهر انداختى و آب از سر و صورت تو مىریخت؛ بچههإ؛ّّ دورت جمع شدند و فریاد مىزدند و بر تو مىخندیدند؟!
عبدالله وقتى از حضور امام بیرون آمد، گفت: امام و رهبر من این است و نه دیگران.
و طى چند روایت آمده است که ابو بصیر بر امام صادق (ع) وارد شد، در حالیکه جنب بود و امام او را توبیخ فرمود که چرا با این حال نزد او آمده است.
خود ابوبصیر مىگوید: براى اینکه امامت حضرت صادق (ع) براى من روشن شود، با حالت جنابت نزد او آمدم.
فرمود: اى ابا محمد! با حالت جنابت حضور ما مىآیى؟
ابو بصیر: عمداً این کار را کردم.
امام: آیا ایمان نیاوردهاى؟
ابوبصیر: چرا، براى حصول اطمینان و یقین.
و در دل گفتم که بى شک او امام و رهبر است .14
پی نوشت
1- اثبات الوصیه مسعودى، ص 141.
2- مقاتل الطالبیین .
3- اثبات الوصیه.
4- اعلام الوردى، ص 273.
5- مقاتل الطالبیین.
6- همان کتاب.
7- مدینه المعاجز.
8- اعلام الورى، ص 270.
9- رجال کشى، ص 177.
10- ینابیع الموده، ص 381.
11- بحارالانوار، ج 47، ص 27 نقل از بصائر الدرجات.
12- اعلام الورى، ص 268.
13- مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 221.
14- وسائل الشیعه، ج 1، ص 490، حدیث 3.