نویسنده: ژان کالوین
مترجم: کامبیز گوتن
اشاره:
ژان کالوین (64- 1509) Jean (John) Calvin به سال 1536 از فرانسه به ژنو آمده و بزودی به عنوان پیشوای روحانی شهر برای خود اعتبار کسب نمود، البته به رغم درگیری شدید با مخالفین. دیری نگذشت که او ژنو را به پایتخت مبارزه جویان پروتستان در اروپا تبدیل کرد. اگر کتاب بنیادهای دین مسیحی به قلم او، که به سال 1559 به هشتاد بخش می رسید، کتاب مقدّس پروتستانیسم نبود، احتمالاً برای اکثریت پروتستان ها سوماتئولوژیکا Summa Theologica یا چکیده ی الهیات محسوب می گشت.
***
خدا و انسان
شعور واقعی ذاتی در اصل از دو بخش تشکیل می شود، شناخت خداوند، و شناخت خودمان. ولی با وجود این که این دو رشته معرفت پیوند بسیار نزدیک با هم دارند، مشخص نمودن این موضوع که کدام یک متقدم بوده و دیگری را به وجود می آورد آسان نیست. زیرا، اولاً، هیچ انسانی نمی تواند خود را آزموده و ارزیابی کند مگر این که فوراً به خدا بیندیشد که در وجودش «می زید و حرکت می کند»؛ چه، بدیهی است استعدادهایی که ما داریم از خود ما نیستند، و این که حتی خود هستی ما چیزی نیست جز بقایی که متّکی است فقط به خداوند. این برکات، که چکّه چکّه از عرش برایمان فرو می افتند، جویبارهای بسیاری را می سازند که ما را به سرچشمه ی اصلی هدایت می نمایند. فقر ما می رساند که خداوند چه بیکران کامل و غنی است. بخصوص، آن بلای فلاکت زایی که به سبب سرپیچی انسان نخستین دچارش گشته ایم ما را بر آن می دارد که چشمان خود را به سوی آسمان دوخته، نه تنها به عنوان یک گرسنه و درمانده جهت رفع حوایجمان درخواست کمک کنیم، بلکه با ترسیدن از خدا تواضع بیاموزیم. زیرا از آنجایی که بشر دستخوش دنیایی از بدبختی ها شده و از صف منظم آسمانی به در آمده است، در این وضع اسفناک کژی ها و کاستی ها هم روی هم انبوه شده اند، لذا هر کس باید آن چنان تحت تأثیر شناخت از بدبختی خودش باشد که تا بتواند معرفتی در مورد خدا کسب نماید. بدین سان آگاهی از جهل، خباثت، فقر، بی ثباتی، کمبود، و فسادمان کمک می کند که بفهمیم و به یاد آوریم که فقط در خداوند است که می توان خرد واقعی، قدرت نامتزلزل، نیکی کامل و درستکاری بی آلایش را پیدا کرد؛ و بنابراین با نقصهایی که در ما هست انگیخته می شویم که ملاحظه کنیم کمالات خداوند چیست. علاوه بر این که تا زمانی که از خودمان بیزار نشده ایم گرایش واقعی به ذات خداوند نشان نخواهیم داد. زیرا چه کسی است که با شوق نخواهد از خودش همچنان راضی بماند؟ کجاست انسانی که عملاً به فکر رضایت شخصی خود نباشد، آن هم ناآشنا از وضع واقعی خودش، یا قانع نسبت به موهبت هایی که دارد، یا جاهل و فراموشکار نسبت به بدبختی و بیچارگی خویش؟ بنابراین کسب معرفت درباره ی خودمان نه تنها انگیزه و ترغیبی است جهت خدا – جویی، بلکه کمک بسیار مؤثری است برای پیدا کردن او.
تقدیر الهی
وعده ی زندگی به طور برابر بر همه ابلاغ نشده، و در میان آنانی هم که ابلاغ شده همیشه برداشت، یکسان نبوده است؛ این تفاوت نشانگر ژرفای حیرت انگیز حکم الهی است. شک نمی توان کرد که این تفاوت وابسته به تصمیم ازلی و جاودانه خداوند است. مسلماً اگر این امر از مشیّت الهی حاصل شده باشد که عده ای به دلخواه خداوند از رستگاری برخوردار گردند و دیگران از نیل بدان محروم بمانند،- این فوری سؤالات مهم و غامضی را بر می انگیزد که هیچ تعبیر دیگری نمی تواند ارائه دهد، مگر معلوم سازد اذهان متقی در چه چیزی باید پذیرفته شوند که به گزینش و تقدیر الهی در جهت رستگاری ربط یابد- سؤالی که، به گمان بسیاری کسان، آکنده از پیچیدگی و ابهام است – چون، آنها چیزی را غیر منصفانه تر یا غیر معقولانه تر از این نمی دانند که، از میان انبوه مردمان عادی، برخی به حکم تقدیر الهی به رستگاری نایل شوند و دیگران به نابودی. ولی این که خود آنان چقدر نامعقولانه می اندیشند، بعد از آن که ما حرفهای خود را زدیم معلوم خواهد شد. علاوه بر این، خود ابهامی که چنین نگرانی را بر می انگیزد، نه تنها نشانگر مقید بودن این نظیه است، بلکه آن را به صورت امری ثمربخش می نمایاند که فایده اش بسیار لذتبخش است. ما هرگز آن طور که باید قانع نخواهیم شد که رستگاری ما از فیض یا بخشایش رایگان خداوند سرچشمه می گیرد، مگر آن که بدانیم گزینش ازلی پروردگار چه مفهومی دارد و چطور نشانگر فیض اوست که همه را بی این که تبعیض گذارد امید رستگاری نمی دهد، بلکه این امید را به برخی داده و دیگران را برخورد از آن نمی سازد. نا آگاهی از این اصل آشکارا از جلال الهی کاستن است، و تواضع واقعی را تقلیل دادن. ولی به گفته ی پال، آنچه لازم است دانسته شود، هرگز دانسته نمی شود، مگر آنکه خداوند، بی در نظر گرفتن اعمال، آنانی را برگزیند که اراده فرموده، «پس همچنین در زمان حاضر نیز بقینی به حسب اختیار فیض مانده است؛ و اگر از راه فیض است. دیگر از اعمال نیست، و گرنه فیض، دیگر فیض نیست. اما اگر از اعمال است، دیگر از فیض نیست. والا عمل، دیگر عمل نیست». در صورت لزوم باید مبدأ گزینش ازلی الهی را خاطر نشان کرد که اثبات کنیم که ما رستگاری را از منبع دیگری به دست نمی آوریم جز محبت صرف خداوند؛ آنانی که مایل اند این اصل را خفه کنند تمام همّ خود را به کار می برند تا آنچه را که باید با شکوهمندی و رسایی جشن گرفت با ظلمت ابهام بپوشانند، و تواضع را از بیخ و بن براندازند. وقتی پال اشاره می کند رستگاریِ باقیمانده ای چند از مردم، سببش فیض الهی است، این اجر کاری نیست که کسی کرده باشد یا خود را برای آن محق داند. آنانی که دروازه ها را می بندند و مانع می شوند که کسی به این نظریه برسد همان قدر به بشر صدمه می زنند که اهانت به خداوند؛ زیرا هیچ چیز دیگر کافی نیست که در ما تواضع شایسته و بایسته به وجود بیاورد، یا در ما این احساس را برانگیزد که تا چه حد زیاد به خداوند مدیونیم. به علاوه بر اعتماد محکم، بجز آن، هیچ پایگاه دیگری نداریم؛ حتی مسیح هم که ما را در مقابل خطرات، دام ها، جدال های کشنده متعدد لطمه ناپذیر می سازد و عده اش این است که آنانی را که خداوند جهت مراقبت به او سپرده است در امان نگه می دارد. از این می توانیم استنباط کنیم آنانی که خود را جزو امت ویژه خدا نمی دانند همواره با اضطراب دائمی، عذاب خواهند کشید؛ و از همین رو نفع همه ی متقیّان و همچنین نفع خود آنان، به طور نادرست توسط کسانی به آنان القاء می شود که سه مزیّت برشمرده شده را نمی بینند و شالوده ی رستگاری ما را منهدم می سازند. در اینجاست که اهمیت کلیسا معلوم می گردد، که در غیر این صورت، همان طور که برنارد Bernard درست فهمیده بود، در میان مخلوقات نه می شده کشف گردد و نه تشخیص داده شود؛ بلکه به دو صورت، یعنی در سینه تقدیر مبارک ازلی رستگاری، و در انبوه عقوبت الیم، مخفی می ماند. ولی قبل از این که به خود موضوع بپردازم، باید چند بررسی ابتدایی را با دو نوع شخص در میان بگذارم. بحث تقدیر الهی که در آن رستگاری انسان ها از ازل تعیین شده – موضوعی که پیچیده است و فهمش دشوار – به علت کنجکاوی بشری، به موارد گیج کننده و در عین حال خطرناکی منجر می شود، به طوری که هیچ مانع و سدی نیست که از افتادن ما به دخمه های ممنوع تو در تو جلوگیر کند و نگذارد که از حدود و ثغورش تجاوز نماییم؛ این کنجکاوی انسانی چنان مصمم است که گویی قصد ندارد هیچ یک از اسرار الهی را دست نخورده و تفتیش ناشده باقی گذارد. دستجاب زیادی را در همه جا می بینیم که مرتکب این چنین کبر و گستاخی می گردند، و البته در میانشان، هستند کسانی هم که در امور دیگر خطا نکرده و قابل سرزنش نمی باشند؛ شایسته است که آنان را در مورد این موضوع متوجه مسئولیت هایشان کرد و نگذاشت از حد خود تجاوز نمایند. نخست باید یادآورشان ساخت، به هنگام بررسی تقدیر الهی، به عمق درونی ترین جنبه های حکمت الهی راه می برند، جایی که یک انسان مزاحم و نامحتاط از کنجکاوی خویش رضایت حاصل ننموده، بلکه وارد دخمه های هزار تویی شده که نخواهد دانست از چه راهی بگریزد. زیرا درست و منصفانه نیست که انسان با معافیت از مؤاخذه و مجازات در اموری موشکافی کند که خداوند تصمیم گرفته در وجود مبارک خودش مخفی بماند؛ و به بررسی تعالی آن حکمتی بپردازد که پروردگار از ازل خواسته که آن را بستاییم و نه این که در فهم در آوریم، و جلاش را بیشتر تحسین کنیم…
بنابراین، با توجه به تعالیم روشن کتب آسمانی ما معتقدیم که خداوند، بر اساس مشیّتی سرمدی و خلل ناپذیر، برای همیشه، تعیین فرموده که چه کسی را رستگار خواهد نمود و چه کسی را به نابودی محکوم خواهد کرد. ما تأیید می کنیم این مشیّت، تا آنجایی که به گزینش بخشوده شدگان مربوط می شود، به رحمت پرسخاوت او بستگی دارد، و هیچ ارتباطی با لیاقت انسانی ندارد؛ ولی آنانی را هم که کیفر داده و محکوم به عقوبت می سازد، از روی حکم سرزنش ناپذیر، ولی نافهمیدنی، است که دروازه هستی بر رویشان بسته می شود. در آنانی که از ازل برای رستگاری تعیین شده اند ما پیشه و تقبل مسئولیت دینی را حجت بر گزینش الهی می دانیم و عمل فیض الهی را که گناهکاران را موجب آمرزیدگی می گردد مظهر و نشانه دیگری از آن، تا آنها به جلال برسند، که عاقبتِ کار است و کمال. همان گونه که خداوند بر رستگارانش مُهر ایمان – پیشگی و آمرزیدگی می زند، لعنت شدگان را هم از شناخت نام مبارکش و قدوسیّت روحش محروم نموده، از حکمی که در انتظار آنهاست نشانه ای ارائه می دهد.
کتب آسمانی
پیش از آن که جلوتر روم، بجاست به معرفی چند مطلب در خصوص صلاحیت کتاب آسمانی بپردازم، نه فقط برای این که ذهن را آماده کنم تا با حرمت بدان نگاه کند، بلکه تا هر شکی را نیز کنار گذارد. زیرا وقتی که قبول کردیم کلام از خداست، هیچ کس نمی تواند آن قدر گستاخ و بی حیا باشد که جسارت کند اعتباری را که گوینده کلام دارد ناچیز بگیرد، مگر آن که عاری از عقل سلیم بوده و از احساسات عادی انسانی بهره نبرده باشد. ولی چوی از این سعادت بی نصیبیم که هر روز برایمان از آسمان وحی نازل شود، و چون فقط در کتب آسمانی است که خداوندگار خوش داشته حقیقت خود را به صورت یادبودی دائمی نگه دارد، دارای همان اعتبار و قدرت کامل در میان دینداران است، چه، آنان به سر چشمه آسمانی آن معتقد بوده و برایشان چنان می نماید که گویی از خود خدا آن را شنیده اند. این موضوع براستی ارزش آن را دارد که بحث گسترده تر و بررسی بسیار دقیق تری درباره اش شود. ولی خواننده مرا می بخشد اگر حق مطلب را تا جایی که سزاوار بسط موضوع است ادا نکرده و فقط به این مختصر اکتفا می کنم. به طور کلی، یک اشتباه بسیار خطیر تا به حال به طور دائم صورت گرفته که گویی کتب آسمانی اعتبارشان تا حدی است که تصمیمات کلیسایی آن را تعیین کرده؛ آن چنان که گویی حقیقت جاودانه و خدشه ناپذیر الهی به اراده ی دلبخواهی آدمیان بستگی دارد…
ولی اعتراضات احمقانه و بی ارزش که اینان می کنند حتی یکی از حواریون نیز کاملاً رد کرده است. او شهادت می دهد که کلیسا «بر بنیاد حواریون و پیامبران بنا شده است». اگر تعالیم پیامبران و حواریون بنیاد کلیسا باشد. در آن صورت به طور یقین باید مقدم بر وجود کلیسا باشد. این اعتراض بی پایه است که کلیسا گر چه منشأ خود را از کتب آسمانی می داند، ولی جای شک است که چه نوشته هایی را باید به پیامبران و حواریون نسبت داد، مگر آن که کلیسا در این مورد تصمیم گرفته و تأییدش کند. زیرا اگر کلیسای مسیحی از آغاز بر نوشته های پیامبران و تعلیم حواریون بنیان گرفته بنابراین هر جا که آن آموزه یافت شود تأیید و تصدیق آن به طور یقین قبل از تشکیل کلیسا بوده؛ چه، بدون آن، خود کلیسا هیچ گاه وجود نمی داشته است…
همان طور که قبلاً گفتم، باید قبول کرد که ما نمی توانیم به آموزه ای ایمان آوریم مگر این که به طور راسخ پذیرفته باشیم که آن گفته از خداست. بنابراین، دلیل و حجت اصلی کتب آسمانی همه جا از ماهیت گوینده ی ربّانی است که حاصل شده است. پیامبران و حواریون نه به نبوغ خویشتن می نازند و نه به آن هنرهایی که در شنوندگان، ایمان بر می انگیزد، آنها حتی در مورد استدلال هایی هم که از روی عقل باشد پافشاری نمی کنند، بلکه اسم مقدس خداوند را پیش می کشند تا تمامی جهان را مجبور به اطاعت سازند. اکنون باید ببینیم چگونه، از روی برهان روشن و نه فرض احتمالی، به نظر می رسد که این استفاده از اسم الهی نه عجولانه باشد و نه نادرست و غلط. حال، چنانچه مایل باشیم بدانیم نفع واقعی وجدان های ما در چیست؛ این که آنها بی ثبات و متزلزل نبوده و دچار شک دائمی نباشند؛ اینکه آنها در صورت بروز کوچک ترین تردید اخلاقی درنگ نورزند که از منبع والاتری کمک بگیرند تا عقول و داوری ها و حدسیات انسانی، حتی از شهادت محرمانه روح الهی…
پس، به عنوان یک حقیقت غیر قابل انکار، باید بپذیریم آنانی که باطناً از روح الهی تعلیم گرفته اند، احساس می کنند با کتاب آسمانی کاملاً آشنایی داشته، و این که صحبت و صدق آن بدیهی است و دلیلش را در خودش دارد، و نباید آن را تابع برهان و استدلال های عقلانی کرد؛ بلکه به یُمن شهادت روح الهی است که پیش ما اعتبار دارد. زیرا اگر چه با عظمت و شکوهمندی ذاتی اش حس احترام ما را بر می انگیزد، ولی هرگز ما را به طور جد تحت تأثیر قرار نمی دهد مگر این که آن را روح خداوند در دلهایمان تأیید فرماید. لذا به فروغ باری تعالی است که اینک به اصلیّت ربّانی کتاب آسمانی معتقد می گردیم، نه به سبب قضاوت خودمان و یا دیگران، بلکه به این جهت که امر یقین و مسلم، به ما می گوید که آن را از خود دهان خداوند دریافت داشته ایم که برتر از هر نوع قضاوت انسانی است؛ و برابر است با شناخت خود خداوند از طریق شهود، و این که رسولان واسطه ای بیش نبوده اند.
زندگی مسیحی
گرچه ی شریعت الهی برترین و مرتب ترین راهنما جهت نظم هستی است، مع هذا آموزگار آسمانی مایل بوده انسانها را با آموزه ی دقیق تری تابع مقرراتی سازد که در شریعت توصیه فرموده است. اصول آن آموزه این است که این وظیفه مومنان است که «جسم های خود را به صورت فدیه ی زنده، مقدّس، و قابل قبول، تقدیم پروردگار سازند»، و این که در این کار، ستایش مشروع او منظور شده است. از همین رو استدلالی جهت تکلیف به آنها استنتاج شده، «به این دنیا خود را وفق ندهید؛ بلکه با تازه کردن ذهن خود دگرگون بیابید تا بفهمید که مشیت الهی چیست». این امر بسیار مهمی است که ما، تدهین، و تقدیم، به خداوند شده ایم؛ این که ما نباید از این پس اندیشیده، سخن گفته، غور نموده، یا کاری کنیم که جلال او را در مد نظر نداشته باشیم. زیرا آن چیزی را که مقدّس است نمی توان، بدون بی عدالتی نسبت به او، استفاده های نامقدس از آن کرد. ما متعلق به خودمان نیستیم، بلکه به خداوند تعلق داریم؛ روشن است که از چه خطاهایی باید بپرهیزیم، و برای چه مقاصدی باید اعمال و زندگیمان را مصروف بداریم. ما به خودمان متعلق نیستیم؛ لذا عقل و اراده ما نباید در گفتارها و اعمالمان مسلط و حاکم باشند. ما متعلق به خومان نیستیم؛ بنابراین نباید هدف ما این باشد آن چیزی را بجوییم که جسم مصلحت می داند. ما متعلق به خودمان نیستیم؛ پس بهتر است تا جایی که امکان دارد خود را و اموری را که از آن ماست فراموش کنیم. بر عکس، ما جایی که امکان دارد خود را و اموری را که از آن ماست فراموش کنیم. برعکس، ما به خداوند تعلق داریم؛ بنابراین برای اوست که می باید زندگی کنیم و بمیریم. ما به خداوند تعلق داریم؛ بنابراین، بادا که حکمت و اراده ی او بر تمامی اعمال ما ریاست فرماید. ما به خداوند تعلق داریم؛ بنابراین، به سوی اوست که به عنوان تنها هدف مشروع، باید هر بخش زندگی مان هدایت گردد. آه، چه تدبیر عظیمی آن مرد به کار بست، وقتی پی برد به خویشتن متعلق نیست، استقلال و اراده خویش را از چنگ عقل خود به در آورد و آن را به خداوند سپرد! همان طور که تن در دادن به امیال شخصی آدمیان را به مؤثرترین وجه به نابودی و تباهی می کشاند، وابسته به دانش و اراده خویش نبودن و صرفاً راهنمایی پروردگار را به کار بستن نیز یگانه راه نجات است. پس بگذارید که گام نخستین این باشد که از خود بگیرد و تمامی هم و حواس خویش را در خدمت پروردگار به کار بریم. از خدمت منظورم این نیست که فقط لفظاً مطیع باشیم، بلکه با آن اندیشه و جانی که از جسمیت طبیعی رهیده و خود را تماماً تسلیم رهنمود روح ربانی کرده است. از این تحول و دگرگونی، که پال به عنوان تازه شدن روح و جان از آن یاد کرده، همه فیلسوفان بی خبر بوده و هیچ نمی دانستند، زیرا آنان عقل را به عنوان تنها راهنمای انسان علم می کنند؛ آنها فکر می کنند فقط از عقل تأسی باید کرد؛ کوتاه سخن آن که فقط عقل را حاکم کردار می دانند. ولی حکمت مسیحی به آنان امر می کند این مقام را رها کرده و تسلیم روح القدس شوند، تا اکنون دیگر خود انسان زندگی نکند، بلکه همه جا مسیح را داشته و در درون او زندگی و سلطنت کند…
ولی مطمئن ترین و دقیق ترین راه، خوار شمردن زندگی کنونی و غور کردن در جاودانگی آسمانی است. زیرا در آن صورت دو قاعده حاصل می گردد. اولی این است، «آنانی که دارای زنان بوده طوری باشند که گویی هیچ ندارند؛ و آنهایی که می خرند، چنانکه گویی مالک نیستند؛ و آنهایی که استفاده می کنند از این دنیا، آن گونه که سوء استفاده از آن نمی کنند»؛ به موجب راهنمایی پال: دومی این است که یاد بگیریم که تنگدستی را با آرامش و صبر تحمل کنیم؛ و همچنین از وفور نعمت با قناعت لذت ببریم. خدایی که امر می فرماید از دنیا طوری استفاده بریم که گویی استفاده از آن نکرده ایم، نه تنها همه زیاده روی ها در خوردن و نوشیدن، ظرافت مفرط، جاه طلبی، غرور، نخوت، مشکل پسندی در اثاث خانه، محل سکونت مان، لباسهایمان، را منع می کند، بلکه حتی هر نوع توجه و علاقه ای را که ما را از فکر به آخرت باز داشته و نگذارد به تکامل روح خود بپردازیم. حال، این امری بود مربوط به گذشته باستان و کاتو Cato واقعاً بدان عمل می کرد، که به ستایش جسم توجه زیادی مبذول شود و به تقوی بی اندازه بی قیدی، و این یک ضرب المثلی قدیمی است که می گوید، آنانی که زیاد به مراقبت جسم می پردازند، معمولاً از مواظبت روح غافل می مانند. لذا، گر چه آزادی مومنان را در خصوص امور خارجی نمی تواند به قاعده و مقررات مخصوصی محدود کرد، مع هذا جای تردید نیست که تابع این قانون است، که آنان تا حد امکان زیاده روی نکنند، بلکه، بر عکس، باید پیوسته با عزم راسخ از هر نوع افراط بپرهیزند و جلوی تجمل را بگیرند؛ و این که حزم را رعایت نموده تا در محظور و گیر چیزهایی نیفتند که جهت یاری به آنها داده شده…
کتاب آسمانی قانون سومی نیز ارائه داده که با آن می شود استفاده از چیزهای مادی را تنظیم کرد؛ درباره آن مطلبی را بیان داشتیم هنگامی که نظریه های احسان و صدقه را بررسی می کردیم. چه، می گوید، گرچه همه این چیزها را محبت الهی به ما عطا فرموده و برای استفاده ماست، آنها به صورت ودیعه هایی هستند که نزد ما به امانت گذارده شده تا روزی حساب پس بدهیم. بنابراین، باید به گونه ای آنها را اداره کنیم که این هشدار باش، همیشه در گوشمان صدا کند، « در مورد خادم بودنت حساب پس بده». همچنین باید بیاد داشت چه کسی از ما خواهد خواست که حساب پس دهیم؛ آن کسی که توصیه اکید به ما کرده بود که پرهیزگاری، اعتدال، قناعت و تواضع پیشه کنیم؛ کسی که از ریخت و پاش، کبر، تظاهر، خودبینی بدش می آید، کسی که نمی خواهد با برکاتش بجز در راه صدقه و احسان کارهای دیگری صورت گیرد؛ کسی که همه لذایذی را که دل را فریفته، از پاکی و پارسایی باز داشته، و بر تفاهم لطمه زند، محکوم نموده است…
هر آنچه را که به قاعده کامل یک زندگی مقدسانه مربوط شود، خداوند در شریعتش گنجانده، به طوری که هیچ چیز نمی ماند که انسانها بر آن بیفزایند؛ و او این کار را کرده، نخست برای این، که همه درستکاری و دیانت زندگی در این است که اعمالمان را با اراده پروردگار وفق دهیم و او را تنها سرور و هادی کردارمان بدانیم؛ و دوم این که، او نشان دهد، از ما بیشتر از هر چیز دیگر، اطاعت است که انتظار دارد.
انضباط کلیسایی
این که با ایمان به انجیل مسیح از آن ما می شود، و اینکه در سعادت جاودان و آن رستگاری که به وسیله او حاصل شده است سهیم هستیم، در کتاب قبلی شرحش رفت. ولی از آنجایی که جهل و کاهلی و حتی بطالت اذهان مان، جهت چاره، به کمک های خارجی نیاز دارد تا در دلهای مان ایمان به وجود آید و رشد کرده و به تکامل برسد، خداوند به ضعف مان ترحم فرموده و چنین کمک هایی را در اختیار مان نهاده است؛ و برای این که موعظه انجیل دوام بیاورد، او این گنج را به کلیسا سپرده است او پاستورها Pastors [کشیش] و آموزگارانی را گماشته تا امت او از زبان آنها تعلیم بگیرند؛ او به آنها اختیار و صلاحیت داده است؛ خلاصه کلام این که، او هیچ چیزی را برای این که به وحدت مقدس ایمان کمک کند، خلاصه کلام این که، او هیچ چیزی را برای این که به وحدت مقدس ایمان کمک کند، و نظم خوبی را برقرار سازد، دریغ نفرموده است؛ نخست ساکرامنت ها [شعائر دینی] را تعیین کرده که ما از روی تجربه می دانیم وسیله بسیار پر ارزشی است برای حفاظت و حمایت ایمانمان…
ولی چون منظور کنونی ما پرداختن به کلیسای مرئی است، می توانیم حتی از عنوان مادر پی به موضوع ببریم، و بدانیم چقدر مفید و حتی لازم است که آن را بشناسیم؛ چه، راه دیگری برای دخول به زندگی نیست، مگر این که در او نطفه بسته، از او تولد یافته، از پستانش تغذیه کرده، پیوسته تحت حمایت و فرمانش بوده تا این قالب جسمانی را رها نموده، و «چونان فرشتگان گردیم». زیرا ضعف و ناتوانی ما اجازه نمی دهد که ترک مدرسه او گوییم؛ ما باید تا آخر عمرمان تحت تعلیم و انضباط او باشیم. همچنین باید در نظر داشت که خارج از آغوش او امیدی نیست که گناهانمان آمرزیده شود و یا رستگار گردیم… لطف پدران خداوند، و گواه ویژه زندگی معنوی، که فقط به امت او اختصاص دارد، برای این است که به ما بیاموزد چقدر از کلیسا جدا بودن خطرناک است….
انضباط کلیسا… باید در چند جمله خلاصه شود تا بتوانیم به سایر مطالب بپردازیم. حال، انضباط اساساً ارتباط می یابد با قدرت کلیدها، و حوزه اختیارات معنوی. برای این که موضوع را روشن تر کنیم، اجازه دهید کلیسا را در دو نظام اصلی تقسیم بندی کنیم روحانیون و مردم. واژه ی «روحانی » را به کار می برم چون متداول است، ولی نه درست، به هر حال منظور کسانی هستند که مجری خدمات عمومی در کلیسا می باشند. ما نخست از انضباط مشترک و عادی صحبت می کنیم که همه باید تابع آن باشند؛ سپس به روحانیون می پردازم که علاوه بر این انضباط چنان متنفراند که حتی طاقت اسم آن را هم نمی آوردند بجا می بینم این چند نکته را خاطر نشان سازم که هیچ جامعه ای، حتی هیچ خانه ای، با وجود کوچکی خانوار آن، نمی تواند بدون انضباط باشد و بی این که وضع آن خراب شود، باقی بماند؛ این امر ضرورتاً در کلیسا اهمیت بیشتری دارد که وضع آن مرتب و منظم باشد. از آنجایی که تعالیم نجاتبخش مسیح روح کلیساست، بنابراین انضباط، پی و مفصل هایی را می سازد که اعضا را به هم می پیونداند و هر یک را در جای درست خود می نشاند. بنابراین هر کسی که یا مایل نباشد انضباط تماماً حذف شود، یا مانع در برقراری آن ایجاد کند، چه از روی تعمد باشد یا بی غرضانه، به طور مسلم به فروپاشی کامل کلیسا کمک می کند. زیرا چه نتیجه ای به بار خواهد آمد، اگر هر انسانی آزاد باشد که تمایلات خودش را دنبال کند؟…
اولین پایه ی انضباط، کاربرد هشدارهای خصوصی است؛ یعنی چنانچه کسی عمداً از وظیفه ای که به عهده دارد شانه خالی کند، یا رفتار ناهنجار نشان دهد، یا از نظر تقوی کمبود داشته، یا عملی مرتکب شود که ملامت آمیز باشد، باید احساس ندامت نموده و به اصلاح خود بپردازد؛ و این که هر کس باید یاد بگیرد برادر خود را متنبه و اصلاح کند هر آنگاه که لازم باشد؛ و این که پاستورها [کشیش های پروتستان ] و پرزبیترها [Presbyters ارشدها]، از همه بیشتر، در اجرای این وظیفه هوشیار و ساعی باشند، و فقط کارشان این نباشد برای مردم موعظه کنند، بلکه چنانچه به دستورات عمومی آنها خوب عمل نشده باشد به خانه های شخصی سرکشی نموده و افراد را متنبه سازند؛ بی خود نیست که پال پیوسته گوشزد نموده که او «در ملأ عام تعلیم می داده و خانه به خانه می رفته»، و خود را «جدا از مردم ندانسته»، و هیچ گاه «چه در روز و چه در شب از نصیحت کردن با اشک به هر کس دست نمی کشیده است». چه، تعالیم آنگاه مؤثر واقع می گردد و به قدرت کامل می رسد که مأمور و خادم مسیح نه تنها به همه مردم گوشزد کند که وظیفه آنها نسبت به مسیح چیست، بلکه دارای اختیارات و وسیله ی کافی باشد تا آنانی را که می بیند طفره می روند یا مطیع نمی باشند وادار به اطاعت سازد. اگر کسی سماجت ورزید و متنبه نشد، یا در اعمال خود باقی ماند و وقعی به تعالیم عیسی نگذاشت، بعد از این که برای بار دوم به او در حضور شاهدان اخطار شد، بنابر هدایت مسیح، باید در دادگاه کلیسا حاضر شود، یعنی، شورای ارشدان، و در آنجا به طور مؤثر توبیخ شده تا یاد بگیرد که به کلیسا احترام نهاده، تسلیم شود و اطاعت بکند؛ ولی اگر این نیز مؤثر واقع نگردید و او همچنان در کژ کرداری خود باقی ماند، خداوند ما امر می فرماید، او را به عنوان کسی که کلیسا را خوار می شمارد باید از جامعه ی مومنان طرد نمود…
حال، در این توبیخ ها و طرد کردن ها، کلیسا سه هدف را مشخص کرده است. نخست این که آنهایی که به فسق و فجور مشغول اند برای این که به خدا بی حرمتی نشود، در شمار مسیحیان محسوب نگردند؛ و چنان نباشد که گویی کلیسای مقدس او جایگاه توطئه ای برای اشرار و طرد شدگان است. زیرا از آنجایی که کلیسا بدن و جسم مسیح است، این بدن نمی تواند با اعضایی چنین متعفن و فاسد آلایش یابد بی این که موجب ننگ و بد نامی سر نباشد… هدف دوم این است که نیکان، در تماس دائمی با شریران، که اغلب اتفاق می افتد، فاسد نشوند…
هدف سوم این است که ملامت شدگان و مطرودان روزی از اعمال ناشایست خود شرمنده شده و توبه نمایند…
از این انضباط کسی مستثنا نشده است؛ به همین دلیل شاهزادگان و عامیان به یک نسبت تابع وتسلیم آن شده اند؛ و این امر کاملاً رواست، زیرا این انضباط را مسیح مقرر کرده که تمام تاج های پادشاهان و دستواره های قدرت آنان تابع او باشند. از این رو بود که تئودسیوس Theodosiusهنگامی که آمبروز Ambrose او را از افتخار حضور در مراسم عشاء ربانی بر کنارش کرده بود. زیرا در تسالونیکا Thessalonica مرتکب کشتار و غارت شده بود، نشانه های شاهی را که بر خود داشت در آورده، علناً در کلیسا با گریه به گناهش اعتراف نمود، گناهی که به توصیه های اغواگرانه ی دیگران مجبور شده بود مرتکب شود، و با ندبه و زاری طلب بخشایش کرد. زیرا پادشاهان بزرگ نباید فکر کنند که به زانو افتادن و دست به دامان مسیح، شاه شاهان، شدن برایشان ننگ است؛ از این هم که کلیسا قضاوتی علیه آنان بکند نباید ناخشنود شوند. از آنجایی که آنها در کاخهای خود چیزی جز مداحی و چاپلوسی نمی شوند، از همه بیشتر لازم دارند که خداوند از زبان خادمان کلیسا به آنها هشدار دهد و اصلاحشان کند؛ آنها حتی نباید این آرزو را کنند که مورد عفو و گذشت پاستورها قرار گیرند؛ بلکه مورد عفو و گذشت خداوند.
پی نوشت ها :
*- John Calvin: Institutes of the Christian Religion, trans. by John Allen, vol.I,PP. 46-7 ,75-6 ,78-80, 618-19 , 648-9 ;vol. ll, pp. 140-2 ,149 ,220-1,224,371,410-16.Copyright 1932 by Westminster Press.
منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.